جنگ در اوکراین و بدبختی سیاست خارجی آلمان: اروپا به سیاست امنیتی خود نیاز دارد. یک انتقاد اساسی در از دولت ائتلافی آلمان.
برای اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران و روزنامه نگاران آلمانی، جنگ در اوکراین در ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ آغاز شده است. با این دیدگاه که پیش تاریخ کامل تهاجم ارتش روسیه به اوکراین را نادیده می گیرد، آلمان نمی تواند هیچ کمکی برای حصول صلح در اوکراین بکند.
این عبارت به شاعر آیسخولوس نسبت داده شده است: در جنگ، حقیقت اولین قربانی است.
نتیجه این است که برای یافتن صلح، باید به حقیقت بازگشت، بهتر است بگوئیم باید به راستی و درستی بازگردیم.
و این بدان معناست که هر جنگی تاریخ خود را دارد.
و پیش تاریخ جنگ اوکراین با برداشتی که ایالات متحده آمریکا از خود به دارد آغاز میشود، یعنی یک ملت برگزیده با ادعای تنها قدرت سلطه گر جهان که قرار است تنها نیز بماند.
بنابراین، ایالات متحده باید تمام تلاش خود را برای جلوگیری از ظهور یک قدرت جهانی دیگر انجام دهد.
این نه تنها در مورد چین و روسیه، بلکه در مورد اتحادیه اروپا یا در آینده، شاید در مورد هند یا سایر کشورها نیز صدق می کند.
اگر این ادعا را بپذیرید و در عین حال بدانید که ایالات متحده به مراتب بزرگترین دستگاه نظامی جهان را دارد، می توانید به این نتیجه برسید که بهترین کار پناه بردن به زیر بال و پر این تنها قدرت جهانی است.
«آلمان یک کشور مستقل نیست»
با این حال، این ملاحظه تنها در صورتی صحیح است که قدرت حافظ، سیاست خارجی مسالمت آمیزی را دنبال کند و رقبای نوظهور را محاصره نظامی نکند، اما اگر دائماً آنها را تحریک کند در نتیجه خطر جنگ را عملا می پذیرد.
اگر قدرت محافظ در قلمرو متحدان خود دارای امکانات نظامی باشد که از آنجا دست به راه اندازی جنگ های خود بزند، نه تنها خود، بلکه متحدانش را نیز با این سیاست ژئوپلیتیک تهاجمی به خطر می اندازد.
برای مثال فرودگاه رامشتاین برای جنگ ایالات متحده در خاورمیانه، آفریقا و اوکراین ضروری بوده و هست.
بنابراین وقتی آمریکایی ها در حال جنگ هستند، آلمان خواه ناخواه همیشه طرف جنگ است.
برای مثال شارل دوگل چون این ارتباط را دیده بود، هیچ گونه تأسیسات ناتو، یعنی تاسیسات آمریکایی، را در خاک فرانسه مجاز ندانست . او معتقد بود که یک کشور باید بتواند در مورد جنگ یا صلح خودش تصمیم بگیرد.
آن زمان که وزیر جنگ ایالات متحده، لوید آستین، وزیر جنگ ایالات متحده، در پایگاه نظامی رامشتاین جلسهای از کشورهای تابعه و دست نشانده برای دعوت کرد تا سهم و نقش خود در جنگ اوکراین ادا کنند. دوباره مشخص شد که آلمان یک کشور مستقل نیست.
البته واضح است که ایالات متحده این را حق خود بداند که برای آلمان تصمیم بگیرد که آیا آلمان اجازه دارد خط تامین انرژی مانند نورد استریم ۲ را راه اندازی کند یا خیر.
جنگ با تاریخ طولانی
تاریخ جنگ اوکراین همچنین شامل ملاحظات استراتژیست های آمریکایی است که بر اساس آن اوکراین یک کشور کلیدی در مورد تسلط بر قاره اوراسیا است.
به همین دلیل، به گفته برژینسکی، مشاور امنیت ملی سابق رئیس جمهور کارتر، در کتابی با عنوان تنها قدرت جهانی در سال ۱۹۹۷، اوکراین باید به عنوان یک کشور دست نشانده یا رعیت ایالات متحده باشد.
اگرچه سیاستمداران باهوش آمریکایی مانند جورج کنان نسبت به تبدیل اوکراین به پایگاه نظامی در مرز روسیه هشدار دادند، رئیس جمهور کلینتون، بوش، اوباما، ترامپ و بایدن سیاست توسعه ناتو به سمت شرق و تسلیح اوکراین را پیش بردند، اگرچه روسیه بیش از ۲۰ سال است که اعلام کرده است که سربازان و موشک های آمریکایی را در مرز اوکراین خود تحمل نمیکند.
حداکثر با کودتای میدان در سال ۲۰۱۴، ایالات متحده نشان داد که تمایلی به در نظر گرفتن منافع امنیتی روسیه ندارد.
آنها یک دولت دست نشانده ایالات متحده را در اوکراین نصب کردند و هر کاری که ممکن بود برای ادغام نیروهای مسلح اوکراین در ساختارهای ناتو انجام دادند.
مانورهای مشترکی برگزار شد و اعتراضات مداوم دولت روسیه نادیده گرفته شد.
در این زمینه، از این استدلال دروغین استفاده می شود که هر دولتی حق دارد آزادانه اتحاد خود را انتخاب کند.
هیچ کشوری نباید در مرزهای یک کشور رقیب که یک ابر قدرت هسته ای نیز میباشد، موشک های خود را مستقر کند و ساده لوحانه این کار خود را با آزادی انتخاب شریک در اتحاد نظامی توجیه کند.
تصور کنید که کانادا، مکزیک یا کوبا به نیروهای چینی یا روسی اجازه حضور در خاک خود را بدهند و در عین حال اجازه دهند پایگاه های موشکی بدون در خاکشان ایجاد شود که بدون کمترین زمانی برای هشدار این موشک ها واشنگتن را هدف بگیرند.
از زمان بحران موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲، ما می دانیم که ایالات متحده هرگز چنین چیزی را نمی پذیرد و در صورت بوجود آمدن چنین تردیدی خطر جنگ هسته ای قطعی خواهد بود.
با توجه به ملاحظات میتوان نتیجه گرفت: یک ابرقدرت تهاجمی نمی تواند یک «ائتلاف دفاعی» را رهبری کند.
پس از سپری کردن تمام تجربیات دهه های گذشته، معلوم نیست چقدر زمان خواهد برد تا آلمان بالاخره بفهمد که باید تامین امنیت خود را به دست خود گرفته و از ایالات متحده مستقل شود؟
در تاریخ آلمان سیاستمدارانی بودند که خطر ناشی از دنباله روی از سیاست ایالات متحده را دیدند و تلاش کردند سیاست خارجی مستقل آلمان را اتخاذ کنند. به عنوان مثال، ویلی برانت می دانست که پس از جنگ جهانی دوم باید با روسیه و همسایگان اروپای شرقی صلح برقرار شود.
او خواستار خلع سلاح و تنش زدایی شد و متقاعد شد که امنیت را نمی توان در برابر یکدیگر به دست آورد، بلکه تنها با همدیگر امکان پذیر است.
هلموت کهل درباره اتحاد دوباره آلمان با گورباچف مذاکره کرد و تشخیص داد که صلح و همکاری با روسیه پیش نیاز نظم و صلح اروپایی است.
هانس دیتریش گنشر در مواقعی مورد توجه سیاستمداران ایالات متحده قرار گرفته بود زیرا او از جنگ هسته ای محدود در اروپا می هراسید و بنابراین هر کاری توانست انجام داد تا موشکهای کوتاه برد و سلاح های هسته ای تاکتیکی را از خاک آلمان و اروپا خارج و ممنوع کند.
«گنشریسم» در واشنگتن به فحش تبدیل شده بود.
کلاوس فون دونانی در کتاب عالی خود به نام منافع ملی اخیراً به نگرش برخی استراتژیست های آمریکایی اشاره کرد که آنها میتوانند به خوبی جنگ هسته ای محدود به اروپا را راه اندازی کرد.
چگونه از وخامت اوضاع جلوگیری کنیم
در حال حاضر حتی کمترین نشانهای از یک سیاست خارجی که منافع آلمان را در اولویت قرار دهد مشاهده نمیشود.
رهبران دولت ائتلافی آلمان، شولز، باربوک، هابک و لیندنر، خدمتگزاران وفادار ایالات متحده هستند.
شولز از تسلیح مجدد حمایت می کند و مفتخر است که می تواند تحویل تسلیحات به اوکراین را در فواصل زمانی کوتاه تری اعلام کند.
او طوری رفتار می کند که گویی هرگز در مورد سیاست استقرار سیاسی و تنش زدایی ویلی برانت چیزی نشنیده است.
سیاست خارجی حزب لیبرال تحت سلطه لابی گر تسلیحاتی استراک-تسیمرمن (راین متال) است که هر روز در میان خواستار تسلیحات جدید برای اوکراین است.
سبزها از حزبی که از جنبش صلح آلمان بیرون آمده بود به بدترین حزب جنگ طلب در بوندستاگ آلمان تبدیل شده است.
اظهارات آنالنا بئربوک مبنی بر اینکه ما باید روسیه را «ویران کنیم» را باید اظهاراتی فاشیستی نامید.
بزرگترین حزب مخالف نیز غایب است. رئیس حزب دموکرات مسیحی، فردریش مرز، به عنوان کارمند سابق غول مالی ایالات متحده، بلک راک، یک ترانس آتلانتیک وفادار است، خواستار تحویل سلاح های بیشتری است و حتی می خواست نورد استریم ۱ را هم تعطیل کند.
سیاست خارجی آلمان به منافع کشور ما لطمه می زند و به صلح در اروپا کمکی نمی کند. این سیاست نیاز به تغییر جهت کامل دارد.
اگر خطر جنگ بین قدرتهای هستهای به دلایل ژئوپلیتیکی آمریکا وجود داشته باشد، این وظیفه سیاستمداران آلمانی و اروپایی است که هر کاری ممکن است انجام دهند تا قلمرو آنها را از این درگیری دور نگه داشته شود.
اروپا باید خود را از ایالات متحده جدا کند و نقش میانجی بین قدرت های جهانی رقیب ایفا کند. آلمان و فرانسه با هم پتانسیل توسعه یک سیاست خارجی و امنیتی مستقل اروپا را دارند.
وقت آن است که شروع کنیم. ما همیشه نمیتوانیم برای جلوگیری از آتشسوزی جهانی هستهای در هنگام تشدید جنگ، بر یک ارتش با تدبیر تکیه کنیم. به عنوان مثال، افسر نیروی دریایی شوروی، آرچیپوف، که از پرتاب اژدر هسته ای در جریان بحران موشکی کوبا جلوگیری کرد، یا سرهنگ پتروف شوروی، که در سال ۱۹۸۴ تصمیم گرفت زمانی که رایانه روسی به اشتباه نزدیک شدن موشک های بالستیک قاره پیما آمریکایی با کلاهک هسته ای را شناسایی کرد، از قاعده فعال کردن ضد حمله اتمی سرپیچی کرد.
زمان آن فرا رسیده است که ابتکارات صلح را تنها به رئیس جمهور ترکیه، اردوغان واگذار نکنیم.
حتی اگر ایالات متحده، به اعتراف خود، آماده کار در جهت آتش بس و پایان سریع جنگ در اوکراین نباشد، این برای اروپایی ها یک خواسته حیاتیست.
راجر واترز، بنیانگذار گروه موسیقی پینک فلوید، وقتی اشاره می کند که هنوز هم می توان بر اساس توافقات مینسک به صلح دست یافت، درست می گوید.
از سوی دیگر، وقتی ایالات متحده اعلام می کند که هدفش تضعیف روسیه است تا دیگر نتواند جنگی مشابه را آغاز کند، این تاریک اندیشی خالص است.
چند اوکراینی و روس دیگر قرار است قبل از آنکه ایالات متحده به اندازه کافی به هدف ژئوپلیتیک خود یعنی تضعیف قابل توجه روسیه نزدیک شود، قربانی شوند؟ اروپا اکنون بالاترین قیمت انرژی را میپردازد.
شرکت های صنعتی اروپایی در حال مهاجرت و راه اندازی شعب جدید در ایالات متحده هستند.
سفارشات هنگفت برای صنعت تسلیحات ایالات متحده و سودهای گزافی که صنایع مضر برای محیط زیست آمریکا به همراه دارد، به خوبی روشن می کند که چه کسانی از این جنگ و تحریم ها سود می برند.
با توجه به این وضعیت، سیاستمداران آماتور دولت ائتلافی آلمان که در سیاست خارجی بیتجربه هستند نیز باید درک کنند که هیچ راهی دیگری برای ابراز وجود اروپا وجود ندارد.
اولین قدم، فشار برای آتش بس، ارائه یک طرح صلح و عملیاتی کردن نورد استریم ۲ خواهد بود.
از سوی دیگر، ادامه سیاست فعلی منجر به فقیر شدن بخش بزرگی از جمعیت، نابودی کل بخشهای صنعت آلمان و تشدید خطر کشیده شدن آلمان به جنگ هستهای خواهد شد.