-اون پیرمرده کیه باهاتون؟
-بابامه.
-باباته انقد چونه میزنه؟
-آره بابامه، خب چیکار کنه؟
-۱۸۰ تومن که پولی نیست.
-برای ما خیلی پوله، ما همه زندگیمون رو اینجا ول کردیم داریم میریم تهرون.
-چیکار میکردید؟
-زمین داشتیم، مال داشتیم، همش از بین رفت، همش رو فروختیم.
-چرا خب؟
-آب نیست، خاک نیست، غذای دام گرون شده، کسی اصلا سراغی نمیگیره از کشاورز و دامدار
-ای بابا…
-الان هم میخوان سد بسازن، کل مرتع و زمینایی که ما دام میچرخوندیم میره زیر آب شور و…
اینبار، از روز آخر و مسیر برگشت شروع میکنم. بعضی چیزها هم اسبابش خودبهخود فراهم میشود که دست پر مشاهدات را پرتر کند. مثلا اینکه در مسیر برگشت از ماموریت کهگیلویهوبویراحمد که ختم به اهواز شده بود (چرایش را هم توضیح میدهم)، اتوبوسی که من سوار شده بودم، بین راه ۴ مسافر سوار میکند، از کشاورزان و دامداران گچسارانی که از قضا سوژه مورد نظر ما، یعنی سد چمشیر نانشان را آجر کرده و کسبوکارشان را از سکه انداخته و آنها را مجبور به مهاجرت کرده بود. یا سوای این تصادف، همزمانی ورود چند چینی فعال در ماجرای احداث سد چمشیر به محل اسکان من در گچساران و خروج من از آن ساختمان و مواجهه من با آنها، آن هم درست روزی که دخالت چینیها در احداث این سد توسط منتفعان و مسئولان و پیمانکاران سد چمشیر بالکل تکذیب شده بود؛ اصلا همین تصادفهاست که حال خوب نوشتن را بیشتر میکند. تصادفهایی که کم نیست.
یک. راستش را بخواهید، ماجرای میانکاله و پیگیریهایی که داشتیم، نه اینکه بدعادتم کرده باشد، اما کمی امیدوار نگهم میداشت. خصوصا در این وضعیتی که دوستان حواسشان نیست و دشمنان هم خوشحال میشوند از نابودی محیطزیست ایران، آن هم با مدل براندازی کاریکاتوریشان. یکییکی اخباری میرسید از آبگیری قریبالوقوع سد چمشیر در نزدیکی شهر گچساران و مرز ۴ استان کهگیلویهوبویراحمد، فارس، بوشهر و خوزستان؛ ۴ استانی که در یک کمتر از ۴۸ ساعت، پا در خاکشان گذاشتم و ماجراهایی داشتم. به رسم همیشگی و ناظر به اهمیت ماجرا و حواشی که پیرامون آن شکل و شدت میگرفت، خیلی زود راهی گچساران شدم. ترمینال جنوب، تعاونی ۱۵، اسکانیا سفید و صندلی ۱۶؛ این صندلیهای تکی برای من که فرصت چند ساعت خواب مداوم را فقط در همین مسیرهای طولانی اتوبوسی تجربه میکنم، جای مناسبتری است، البته هم برای من هم برای بقیه مسافران (از گفتن باقی جزئیات، معذورم). اتوبوس نه سر موعد، اما نیم ساعتی بعدتر حرکت کرد. حوالی ۶ و نیم عصر حرکت کردیم و ۷ صبح فردا، ۱۳ ساعت بعد، گچساران بودم. گچساران با دوگنبدان، اولین دوگانهای بود که در شهر با آن مواجه بودم. روی تابلوی بعضی سازمانها نوشته شده بود دوگنبدان و روی بعضی دیگر گچساران، که خب خیلی هم مساله مهمی نبود، هر دو، یکی بود. شهر کوچک، اما خوش آب و هوا و مرتب و تقریبا در نزدیکترین نقطه به محل سوژه مورد نظر یعنی سد چمشیر. نوشتن از احوال و اتفاقات داخل اتوبوس جذابیت خاصی نداشت، چون از ۲۵ مسافری که سوار شده بودند، ۲۴ مسافر دغدغههای مهمتری از چمشیر داشتند و راستش را بخواهید من هم لابهلای این همه گرفتاری، دنبال همصحبتی با کسی درباره چمشیر نبودم.
دو. کنار خیابان چند دقیقهای به نفس کشیدن و مالش چشمها گذشت. از آن جهنم آلوده تهران به این بهشت خوشآبوهوا آمده بودم. تا جایی که ششها اجازه میداد و دهان و بینی کشش داشت، دم و بازدم میکردم و افسوس میخوردم به حال تهرانی بودن. تجربه گرفتن و باز شدن گوش در مسافرتها تجربه مشترکی است بین خیلیها، این بار جاهای دیگری هم که دود گرفته بود حسابی باز شد و نفس راحتی کشیدم. چشمها هنوز خوابآلود بود و شهر، غریب، مثل همیشه و ماموریتهای نو. تلفن همراهم را چک میکردم، اینترنت که قصد یاری نداشت، شب قبل از ساقی ویپیان، اشتراک ۱ ماهه تهیه کرده بودم برای اتصال به پیامرسانهای بدردبخور خارجی، صفحه رسانهها را بالا و پایین میکردم، سرعت تولید محتوا در ارتباط با چمشیر، مدام بالاتر میرفت. این یعنی هم نیاز به همراهی بیشتر رسانهای بود، هم نگرانیها از آبگیری افزایش یافته بود و هم اینکه من در نزدیکی سد بودم و میتوانستم روایت دستاولتری داشته باشم. کافه که نه، یک مغازهای بود روبهروی ترمینال که در کنار همه چیزهایی که میفروخت، اسپرسوساز کوچکی هم داشت که تمام زورش را برای معطر کردن شعاع یکی دو متری مغازه زده بود و همین کافی بود حین عبور از مقابل مغازه مکث کنم و یک دبل اسپرسو میهمان جوان گچسارانی باشم. سرحالتر شدم و روی نقشه محل دقیق سد را پیدا کردم، بسته به سرعت و مهارت راننده، نیم ساعت تا ۴۰ دقیقهای فاصله بود از جایی که من بودم تا محل احداث پنجمین سد بزرگ کشور اما خب، برای شروع دوست داشتم از آشناییها استفاده کنم و با دوستانم در سازمان منابع طبیعی استان کهگیلویهوبویراحمد و اداره منابع طبیعی گچساران هماهنگ شدم. حقیقتش را بخواهید، یکیدرمیان تجربه موفق و ناموفق داشتم از این مدل همراهیها و این بار هم اگر به نظم دفعات توجه میکردم، نوبت تجربه ناموفق بود و همین هم شد. هماهنگی صورت گرفت، اداره یک راننده و ماشین در اختیارم گذاشت و راه افتادیم به سمت سد. همان اول مسیر، بهانهگیریها شروع شد. میگفت قبل از ساعت ۱۲ باید شهر باشد و نمیتواند بیشتر همراهی کند. ایرادی نداشتم، میدانستم نشان اداره منابع طبیعی روی ماشین حتما برای ورود به محدوده سد کارساز خواهد بود. چند دقیقهای حرف زدیم تا به مقصد برسیم. مسیر عجیبوغریبی بود، در چهار باری که سمت سد رفتم، هربار از یک مسیر عبور کردم و هربار هم رانندهها مدعی بودند این جاده قدیم و آن یکی جاده جدید است، در کل وضعیت عجیبی بود، عجیبتر اینکه در مسیر، در نزدیکی سد چمشیر بهعنوان یکی از بزرگترین پروژههای ضدمحیطزیستی (حالا با اعتقاد و اطمینان بیشتری این را مینویسم) جاهایی بود پر از کیسههای زباله و آتشسوزی، از رانندهها میپرسیدم، میگفتند زبالههای شهر را هم خود سازمانها و هم شهرداری به اینجا میآورند و میسوزانند. شبیه لوکیشن فیلمهای جنگی بود، هر نقطه یک گله آتش و بوی بد سوختن تر و خشک زبالههای شهر باهم. تاسف بار بود، در آن آب و هوا، روی آن زمینهای حاصلخیز، زبالهسوزی میکردند! همین راننده بدعنق، در مسیر برگشت یک دفعه کنار جاده ایستاد و چند کیسه مشکی از پشت ماشین پیاده کرد و کنار جاده انداخت و رفت. روی بستهها و نایلونها هم لوگو و آرم اداره منابع طبیعی بود، همینقدر عجیب!
سه. به ورودی سد رسیدیم، قبل از اینکه برسیم، از اداره منابع طبیعی استان، خبر حضور من به اطلاع مسئولان سد رسیده بود. به محض مواجهه با حراست، خودرو را نگه داشتند، بیسیم زدند، یک ماشین دیگر آمد و پشت سرش به راه افتادیم و وارد محدوده اداری سد شدیم. مهمتر از این اتفاقات اما تابلو روزشمار و اطلاعیهای بود که روی یک بنر بزرگ در همان ورودی نصب کرده بودند. تابلو روزشمار خاموش بود ولی روی بنر نوشته شده بود که بهمنظور آبگیری سد از مورخ اول دی ماه، یعنی امروز، ترددها محدودتر خواهد شد. سدی که هرکسی که سرش به تنش میارزد و اطلاعاتی از زمینشناسی و محیطزیست و اقتضائات و شرایط آن منطقه دارد، مخالف آبگیری و قبلتر ایجاد آن بود. به ساختمان اداری در بالادست سد رسیدیم. مرد سنوسالداری جلوتر از ما راه میرفت و راهنمایی میکرد. روی تابلوی ورودی اتاق در انتهای راهرو سمت راست طبقه اول ساختمان نوشته بود «روابطعمومی»، همانجایی که قرار بود با من تسویهحساب بکند. چرا؟ الان مینویسم. وارد اتاق شدیم، آقای دیگری وارد شد، برخورد نسبتا گرمی هم داشت، از حضور سرزده و بیهماهنگی من متعجب بود، چای آورد، نشست و چند کلمهای گپ زدیم و بعد گفت باید از تهران و شرکت آبنیرو (متولی اصلی احداث این سد و تقریبا هر سد پرشبهه و ایراد دیگری در ایران مثل گتوند) استعلام بکند که من بهعنوان خبرنگار اجازه دارم از سد دیدن کنم و چند فریم عکس و چند دقیقه فیلمبرداری کنم و با کارشناسان اینجا گپ بزنم؟ موردی نبود، نیم ساعت، شاید هم بیشتر معطل شدیم. مسئول روابطعمومی از اتاق خارج شد و چند دقیقه بعد موبایل به دست به اتاق برگشت و گفت با آقایی به نام سیاح (همچنان هم نمیشناسمش) مسئول روابط شرکت آبنیرو گپ بزنم. دلیلی داشت؟ نمیدانم ولی خب باز هم موردی نبود. به محض سلام و احوالپرسی، این آقا چند صد کیلومتر آن طرفتر از من، حق به جانب و از بالا، منتگذار و عجیب، شروع کرد به گلایه کردن، کمی که حرف زد تازه دوزاریام افتاد که دل پری که دارد، از کجاست. چند وقت پیش، یک نفری آمده بود دفتر روزنامه، اتفاق مرسوم و معمولی نبود، حداقل از سمت جایی و شرکتی که کارش سدسازی و این چیزهاست. آن آقا آمده بود و از من دعوت میکرد برای بازدید از سد گتوند، وقتش را نداشتم، دعوت عجیبی هم بود، در همان چند دقیقه صحبت، طوری سعی در تطهیر فاجعهای به نام گتوند داشت کأنه جای نمک، طلا پشت سد کوه شده و آنها جلوی هدررفتش را گرفتهاند! بعد از آن چند بار دیگری پیگیر دیدار و گفتوگو بود و تلفنی اصرار عجیبی داشت. آخرین مطالبهاش هم جلسهای بهاصطلاح دوستانه با مدیر بالادستیاش بود به صرف ناهار که قبول نکردم. دلیلی نداشت و من هم زیر بارش نرفتم. همین امتناع از دیدار حضوری و صرف ناهار مشترک، کینهای شده بود در دل این آقای پشت تلفن که بدجوری توی ذوق میزد. با این حال من گفتم آمدهام حرفهای کارشناسان شما را هم بشنوم، گلایههایش را ادامه داد اما گفت پیگیری میکنم و اطلاع میدهم.
چهار. چند دقیقه به دقایق معطلیهای ما اضافه شد و راننده هم مدام غر میزد که ساعت ۱۲ باید شهر باشد برای انجام کار دیگری، برای من مهم نبود، از دفتر خارج شدم تا نگاهی به اطراف بیندازم که هنوز به فنسهای دور ساختمان که احتمالا نمایی از سد هم از پشت آن فنسها قابل رویت بود نرسیده بودم که آقای مسئول روابطعمومی صدا کرد و برگشتم. گفت: «باعرض معذرت، من گوشبهفرمان مدیران بالادستی هستم و واقعا عذرخواه و شرمندهام. مدیرعامل از تهران گفتند به شما اجازه تهیه گزارش و بازدید از سد را ندهیم.» خب این هم ایرادی نداشت. آن آقایی که نمیشناختمش پشت تلفن میگفت شما ۲۵ گزارش علیه ما نوشتهاید! ما چه کسی بود؟ نمیدانم. اما این حد و حجم از بغض و ناراحتی چه علتی داشت؟ چه ایرادی داشت من، با حکم ماموریت و مجوز، از پنجمین سد بزرگ کشور که به قول خودشان دستاوردی بود و به آن افتخار میکردند بازدید میکردم یا با آن همه مهندس و آدمی که از چپ و راست رژه میرفتند همکلام میشدم؟ اگر ایرادی در کار نبود و این سازه عظیم با علم و استاندارد احداث شده بود، چه چیزی از کسی کم میشد که من هم امکان تماشایش را داشتم. بگذریم، گفتم که مهم نبود و زمین خدا هم آنقدر مهم هست که برای رسیدن به هر چیزی محدود و مجبور به اجازه از این گوشبهفرمانها باشم. احوالم خوب نبود، اما خب پیگیرتر شدم و ماجرا برایم جذابتر شد، عوض من راننده ولی احوال خوبی داشت. ساعت ۱۰ بود و ما در مسیر برگشت به گچساران، ۲ ساعتی زودتر از ساعت دوازدهی که با تکرارش زخمم کرده بود.
پنج. این مواجهه و جملات و آن کنسی و مقاومت در مخالفت با حضور من در محدوده احداث سد، همهچیز را عجیبتر و جدیتر کرده بود. به شهر برگشتیم. باید جایی برای اسکان پیدا میکردم. کوله سنگین بود. دوربین، پایه دوربین و لباس و چیزهای دیگر، از کت و کول افتاده بودم. خستگی مسیر و اثرات خواب روی صندلی هم که رفتهرفته بیشتر بروز میکرد. شهر کوچک بود و انتخابها محدود. صفحه گوگل را باز کردم، روی نقشه دو جایی مشخص بود که البته یکی انگار تغییر کاربری داده بود. بعدتر متوجه شدم بعد از فوت صاحب اصلی اقامتگاه، ورثه به مشکلاتی خوردند و سر آخر همین اختلافات باعث شد ساختمان کاربری و مشتریانش را از دست بدهد. با این اوصاف میماند هتل پاسارگاد گچساران. ساختمان مرتبی که در آن بیجایی، لنگه کفش در بیابان بود. اتاق را تحویل گرفتم، دوش، سبک کردن کوله و بعد هم دراز کشیدم و خیره به سقف. انتظار خواب داشتم، چشمها که داد میزد بیخوابی امان بریده و توان برده، اما خب به قول عزیزی کله آرامش نداشت. با رزوشن هتل تماس گرفتم، ماشین هماهنگ کردم برای نیم ساعت بعد جهت بازدید دوباره از سد. اصرار داشتم راننده بلدراهی بفرستند که هرطوری شده از آن گیت لعنتی عبور کنیم. نیم ساعت بعد لابی هتل منتظر ماشین بودم که یکی از خدماتیهای هتل گفت: «اگر اجازه بدید من شما رو برسونم؟» گفتم اگر بلدراهید چراکه نه. لباسهایش را عوض کرد، پراید ۱۱۱ خسته و کف خوابش را روشن کرد و راه افتادیم. ماجرای صبح را برایش تعریف کردم و به همین خاطر، از مسیر دیگری رفتیم. میگفت جاده قدیمیتر دسترسی به منطقه است. جاده پرپیچ و خمی که هر چقدر جلوتر میرفتیم، من بیشتر نگران سلامتی پراید و در راه ماندن خودمان میشدم. در مسیر سوای وضعیت راه و سنگهایی که از کوه در جاده ریخته شده بود و خبر از سستی زمین منطقه میداد (چطور در چنین منطقهای سد ساخته بودند، بماند)، تابلوهای متعدد سفیدرنگی که روی آنها پر بود از اعداد سه رقمی، لولههای زیاد و مبدا و مقصد نامعلوم و شعلههای آتشی که از هر طرف به چشم میخورد، جلب توجه میکرد. آن تابلوها شماره چاههای نفت بود، آن لولهها، لولههای انتقال نفت و آن شعلهها هم محل چاههای نفت بود. همه هم نزدیک و حتی در بستر مخزن سد. همه چیز مدام عجیب و عجیبتر میشد. نشت یکی از این چاهها کافی بود برای آلودگی تمام آب پشت سد و اصلا به گفته کارشناسها و محلی ها یکی از دلایل مخالفت نفتیها با احداث این سد هم همین بود. تازه بعدتر و با کمی جستوجو و پرسوجو، فهمیدم سد را روی گسل هم ساختهاند و یک لرزه کوچک میتوانست سوای به خطر انداختن خود سازه، باعث نشت نفت به داخل آب سد شود. چطور میشد با این همه عیب و ایراد روی زمین که یک نابلد هم میتوانست ببیند و رای به عدم احداث سد بدهد، اینطور چهارنعل در حال ساختوساز و برنامهریزی برای آبگیری سد بودند. مغز آدم سوت میکشید. این همه دستگاه عریض و طویل نظارتی، این همه شرکت مشاور و این همه کارشناس و تحصیلکرده، یک نفر نبود بگوید و مانع شود از هدر دادن حدود ۳۰۰ میلیون یورو از پول این مردم و مملکت! البته بود، اما خب، بگذریم.
شش. راننده میگفت باید از بالادست و احتمالا از استان فارس وارد محدوده سد شویم. طبیعت بکری بود که با حرکت گله گوسفندان و چرای دامهای عشایر و روستاییها، همه چیز چشمنوازتر میشد. شنیده بودم به عشایر و کشاورزان و دامداران گفته بودند دست از منطقه بردارند که عنقریب همه جا را آب خواهد گرفت و چراگاهها و زمینها زیر آب خواهند رفت. آن هم زیر آب شور رودخانه زهره. جز یکی دو گروه از عشایر، بقیه را پیدا نکردم و هوا هم رو به تاریکی میرفت. زبان و لهجهشان را متوجه نمیشدم، آقای راننده زحمت گفتوگوها را میکشید اما خب چیز خاصی عایدم نشد جز یک نفر که گلایه داشت از این سازه غولپیکر بدقواره وسط این دشت و کوههای زیبا و چشمنواز. سگهای گله امان نمیدادند از ماشین پیاده شوم اما بخشی از مسیر را مجبور بودیم پیاده طی کنیم تا از نمای دورتر هم چند تصویر از سد بگیرم. این طرف دسترسیها راحتتر بود. یک گیت بیشتر از آن طرف هم داشت، اما برای حراست از سد نبودند، متعلق به شرکتهای نفتی بودند که راننده با چند جمله رأیشان را میزد و رد میشدیم. از بالا و خیلی دورتر وارد محدوده سد شده بودیم. محلی که اگر آنهایی که زورشان به پیمانکاران و به قول فعالان محیطزیست مافیای سدسازی میرسد کاری نکنند زیر آب میرود، آن هم نه آب بهدردبخور شرب و کشاورزی، شورهآبی بیفایده پشت سدی که خیلیها به جای چمشیر، گتوند ۲ خطابش میکنند. حرکت میکردیم و پراید خسته و کف خواب، مدام به سنگهای وسط خیابان گیر میکرد اما بیاعتناتر از سازندگان سد راه خودش را میرفت و الحقوالانصاف مشکلساز نشد. قبل از تاریکی هوا چند فریم عکس و چند دقیقهای فیلم گرفتم. پیوست این گزارش، به درد میخورد. اصرار داشتم از همان مسیری که صبح مانع ورود ما شدند خارج شویم که ببینند آنقدرها هم سمه پرزوری ندارند. آقای راننده هم پایه بود، البته نهفقط از سر خیرخواهی برای محیطزیست؛ چراکه انگیزههای دیگری هم داشت که آن هم بماند. در مسیر بازگشت، در محدوده کارگاهی، یک جایی نمای خوبی از سد بود، در شک و تردید بودم برای عکسبرداری پیاده بشوم یا نه، چون محل تردد نگهبانان و کارگرها هم بود که تا تصمیم نهایی را بگیرم، عکسها را گرفتم و دوباره سوار شدم و راه افتادیم. برای خروج به همان گیت ورودی صبح رسیدیم. همانجایی که نگهمان داشتند و بعد هم مانع از ورودمان به محدوده سد شدند. نگهبان، نگاه عمیقی به چهرهام کرد اما خب گمان میکنم به جمعبندی نرسید که من همان خبرنگاری هستم که صبح از اینجا برم گرداندند یا نه و فقط صندوق و صندلیها را چک کرد و بعد هم گذشتیم. اگر حالا یادش افتاده باشد، حتما موقع گزارش دادن به مسئول بالادستی، چهرهاش دیدنی است.
هفت. به شهر برمیگشتیم. آن چیزی که از عکس و فیلم میخواستم و مشاهده آنچه کارشناسان گفته بودند حاصل شده بود. اما خب کافی نبود. دو بار دیگر هم با دو راننده دیگر به آن منطقه رفتم که خب هم تاریکی هوا و هم محدودیتها مانع از توفیق مضاعف شد. از فعالان محیطزیست و اساتید محیطزیست تهران، شماره دو نفر را گرفتم جهت انجام مصاحبه در محل سد. اولی اهواز بود و کارمند نفت و دومی هم بازنشسته نفت و ساکن رشت. دسترسی به دومی فعلا و به این زودیها میسر نبود اما اولی در دسترس بود، حداقل برای من که مسیر زیر ۲۰ ساعت دور محسوب نمیشود. ۴ ساعت تا اهواز، حکم پیادهروی از میدان امامحسین تا میدان آزادی را داشت. به هتل پاسارگاد برگشتم، وسایلم را جمع کردم و اتاق را که هنوز روتختی تختش هم چروک برنداشته بود تحویل دادم و حین تسویه برای خروج، با دو چینی و مترجم همراهشان مواجه شدم که برای ماجرای سد آنجا بودند. تصادف جالبی بود که ابتدای گزارش نقلش را نوشتم. کلید را تحویل دادم و بالفور راهی ترمینال شدم. ساعت نزدیکیهای ۹-۸ شب بود.
اهواز اهواز اهواز
دهدشت دهدشت دهدشت
شیراز شیراز شیراز
یاسوج یاسوج یاسوج
و…
این فریادها در سرم میپیچید و من هم دنبال همان صدای اول بودم. وارد ساختمان شدم، اتاقک کوچک سمت چپ، مرد ۴۰-۵۰ ساله، سیگار گوشه لبش مشغول تماشای کلیپ در اینستاگرام بود. سرش را بلند نمیکرد. دوباری صدا کردم، اما خب سوراخ کوچک پایین شیشه حائل بین من و او، کفاف عبور صوت را نمیداد، خصوصا اینکه صدای رانندهها برای مسافر پیدا کردن، بالاتر از هر صدای دیگری بود.
اهواز اهواز اهواز
دهدشت دهدشت دهدشت
شیراز شیراز شیراز
یاسوج یاسوج یاسوج
و…
با انگشتی که انگشترم در آن بود به شیشه زدم، انگار که صدای شلیک شنیده باشد سرش را سریع بلند کرد و خاکستر نوک سیگار روی صفحه موبایلش ریخت و پرسیدم ماشین اهواز دارید؟ سرش را تکان داد و گفت چند نفر؟ گفتم یکی و کارت بانکیام را گرفت و گفت منتظر باش. پرسیدم کدام ماشین که باز انگار صدایم قطع شده بود. وارد محوطه ترمینال شدم، پرسیدم ماشین اهواز کدومه؟ راننده آمد همان سوال را پرسید؛ چند نفری؟ گفتم یک. صندوق ۴۰۵اش را بالا داد گفت کولهام را داخل صندوق بگذارم و منتظر دو نفر دیگر بنشینم. ۴۰ دقیقهای معطل شدیم و از آنجایی که هیچ پیشبینی در ارتباط با اهواز نداشتم و نگران اسکان و ساعت رسیدن و اینها بودم، دو نفر حساب کردم و راهی اهواز شدیم. راننده مهربانی بود اما خوشانصاف؟ نه! از این هم بگذریم. به اهواز رسیدم. خود راننده اهوازی بود و همسرش اهل گچساران. اهواز را خوب میشناخت. جلوی یک مسافرخانه ایستاد و پیادهام کرد و رفت. چند قدم آن طرفتر از مسافرخانه هم موکبی برای ایام فاطمیه برپا کرده بودند. چای و قهوه عراقی و عربی میدادند. قبل از ورود به مسافرخانه نه شنیدن از مسئول آنجا در پاسخ به این سوال که اتاق خالی برای یک نفر دارند، یک قهوه و چای خوردم و همین هم باعث شد تا توان گشتن دنبال جایی برای اسکان، آن ساعت با آن کوله سنگین را داشته باشم. به چند جایی زنگ زدم بالاخره یک مسافرخانه پیدا شد. جاگیر شدم. هماهنگیهای آخر را برای مصاحبه صبح انجام دادم و چشم بستم. کمتر از ۴ ساعت خوابیدم و بعد هم خیره به صفحه گوشی منتظر تماس بودم جهت انجام مصاحبه. عقربهها تندتر میرفتند و خبری از تماس نبود. خودم زنگ زدم، خب همان چیزی شد که حقیقتا پیشبینی میکردم اما اصلا منتظرش نبودم. از شرکت نفت محدودیت ایجاد کرده بودند جهت مصاحبه این فرد مطلع با رسانهها و مشخصا من! چه کسی اطلاع داده بود و چطور این محدودیتها ایجاد شد؟ یک بار دیگر ماجرای دفعه اول مراجعه به سد را بخوانید احتمالا روشن میشود. این همه سختی و طی مسیر، تقریبا بیفایده بود. یکییکی درها بسته میشد اما خب آنقدر این سد گیر و گور داشت که روزنهای کافی بود برای سیلابی که حیثیت و اساس احداث آن را از بین ببرد.
هشت. با چند نفر دیگری تماس گرفتم، یکی که او هم اطلاع کاملی از ایرادات و شبهات سد داشت از همین محدودیتها گفت و فهمیدم ماجرا جدیتر از چیزی است که فکرش را میکردم. ماجرا بیخ پیدا کرده بود. پنجمین سد بزرگ کشور، بزرگترین پروژه برق آبی در حال ساخت ایران، با ظرفیت بیش از ۲ میلیارد متر مکعب آب و دارای ۳ نیروگاه ۱۷۶ مگاواتی حسابی پنبهاش زده شده بود و حالا همه آن را گتوند ۲ میخواندند. به نقلی ۲۳۵ میلیون یورو و در اقوالی دیگر نزدیک به ۳۰۰ میلیون یورو از پول مملکت که البته گفته میشود فاینانس از چین است خرج سازه عظیمی شده بود که این همه ایراد و شبهه داشت. قصد برگشتن به تهران کردم و روایت چیزهایی که دیدم و تحقیقاتی که داشتم. اولین و نزدیکترین ساعت حرکت اتوبوس حوالی سهونیم بود و الان ساعت ۱۰ صبح بود.پنجونیم ساعت بلاتکلیف وسط اهواز و اتاقی که به هوای مصاحبه تحویل داده بودم. سردرد شدیدی عارض شده بود که بازهم به قول آن عزیز، از شلوغی کله بود. شروع به خلاصهنویسی و یادداشتبرداری کردم که یک وقت چیزی از قلم نیفتد و گزارش کاملی منتشر کنم. اما خب برعکس دیشب که عقربهها لیز میخوردند، امروز زورشان میآمد دور بزنند. خیلی زودتر راهی ترمینال شدم. فلافلیهای اهواز همهشان خوبند. لازم نیست حتما تا لشگرآباد برویم. داخل ترمینال کولهها را داخل اتاقک تعاونی ۱۵ گذاشتم. خارج شدم و بیرون ترمینال خودم را به یک فلافل مهمان کردم. ریسک بزرگی بود قبل از سفر با اتوبوس، اما خب میارزید. منتظر نشستم و بالاخره ساعت ۳ شد. اتوبوس وارد جایگاه شد و این نیمساعت باقیمانده را هم به همصحبتی با شاگرد شوفر که داخل صندوق اتوبوس نشسته بود و بعد از جابهجایی بار مسافران قلیانش را میکشید گذراندم. از وضعیت بد اقتصادی میگفت، مثل همه، از گرانیها میگفت و قیمت لاستیک و روغن و باطری و باقی احتیاجات اسکانیای خوشرخ شرکت، دود قلیانش را هم مهمان صورت من میکرد. البته بنده خدا لب و لوچهاش را کج میکرد که دود را به سمت دیگری هدایت کند، اما خب باد، هیچ مسیری و مقابلی را بهتر از صورت من پیدا نمیکرد. بالاخره موعد حرکت رسید. شماره صندلیام این بار ۱۹ بود که به اصرار راننده و پسرکی که میخواست در کنار خواهر و برادرش بنشیند به ۳ تغییر کرد و همین اول مکافات بود. راننده در تمام مسیر، تا تهران شیشه را پایین داده بود و پشت هم سیگار میکشید، دود و باد و سرما همهاش عقب میآمد و عایدی مسافر صندلی شماره ۳ یعنی من بود. سرمای استخوانسوزی بود خصوصا در ارتفاعات لرستان. به تهران رسیدم، محاسباتم این بار درست نبود و ساعت بد بود. هوای تهران هم که عجیبوغریب سرد بود. به این فکر میکردم هر آنچه لازم بود هم دیده و هم جمعآوری کرده بودم. فقط دنبال فرصتی بودم برای این روایتی که حالا میخوانید و البته چند گفتوگو که در مسیر بازگشت به تهران قرار و مدارش را گذاشته بودم.
نه. حسین آخانی و محمد درویش از اساتید، فعالان و پزوهشگران حوزه محیطزیست پای کار بودند و جهت مصاحبه درباره فاجعه سد چمشیر از جایی منع و محدودیت نداشتند. برای همین روز و ساعت را هماهنگ کردیم و میزبانشان در روزنامه بودم. قبل از آن هم تمام توضیحات و توجیهات مسئولان و موافقان احداث و آبگیری سد چمشیر را خواندم و نکات را احصا کردم. از توجیه عجیبوغریب تعدیل شوری آب در منطقه که تازگیها بهعنوان اهداف احداث سد از آن نام میبرند تا بیسواد خواندن زمین شناسان! گفتوگوهای خوبی شد و در ادامه هم بخشی از آن را اینجا و در ادامه این روایت میخوانید. اما قبل از آن یکی از اصلیترین پیگیریها و مطالباتم از سازمان حفاظت محیطزیست بود. ابتدای گزارش هم اشاره کردم که بخشی از علت حضور در گچساران و بازدید از سد چمشیر و نوشتن این روایت، تجربهای بود که از ماجرای احداث پتروشیمی در میانکاله کسب کرده بودم و امیدی بود که از آنجا زنده مانده بود. اینجا هم شاید و البته حتما سازمان حفاظت محیطزیست میتوانست و میتواند با اختیارات قانونی که دارد، موعد ۱ دی ماه ۱۴۰۱ برای آبگیری سد را ابتدا برای مدتی به تعویق و حتی برای همیشه تعطیل کند و خب روز گذشته این مهم و انتظار هم عملی شد و علیرغم اشتباهاتی که این سازمان در اعطای مجوز به این سد در اواخر دهه ۸۰ داشته است؛ علی سلاجقه، رئیس فعلی سازمان حفاظت محیطزیست اعلام کرد: «اجازه گتوند دوم را نمیدهیم و سد چمشیر فعلا آبگیری نمیشود.»
گفتوگو با محمد درویش، فعال و پژوهشگر محیطزیست
همانطور که گفتم بعد از بازگشت از سفر با محمد درویش، فعال و پژوهشگر محیطزیست در ارتباط با سد چمشیر گفتوگویی ترتیب دادم و او با حضور در «فرهیختگان» در ارتباط با ایرادات و تمام شبهاتی که پیرامون این سد وجود دارد، گفت: «۲۳۵ میلیون یورو طرف چینی در فاینانس برای این سد سرمایهگذاری کرده است. طبق قانون حداکثر باید ۸۵ درصد سرمایه را فاینانس کنند و ۱۵ درصد باید طرف ایرانی پرداخت کند. درمجموع با طولی که کشیده حدود ۲۰ هزار میلیارد تومان هزینه شده است. الان یکی از حرفهایی که دوستان بیان میکنند، این است که شما و منتقدان تاکنون کجا بودید؟ چرا اجازه دادید سد ساخته شود و بعد اعتراض میکنید؟ در خیلی از موارد این مساله مطرح میشود. ما کارشناسان مستقل و منتقدان چه ابزاری داریم برای اینکه آگاهی پیدا کنیم، شما چه میکنید؟ الان دهها سد در این کشور ساخته میشود که ما اطلاعات آن را نداریم. حتی گزارش ارزیابی سازمان محیطزیست که طبق قانون باید روی سایت سازمان قرار گیرد و مهر محرمانه نخورد و همه باید در اختیار داشته باشند، در اختیار ما نیست. دورهمی پروژهای را تعریف میکنید، دورهمی پروژه را پیش میبرید، تا زمانی که یکی از شرکا به هر دلیلی احساس میکند سر او کلاه میرود. وقتی سر یکی کلاه رفت بهصورت قطرهچکانی اطلاعات بیرون میدهد که باج را بگیرد که اگر باج را ندادند اطلاعات بیشتری را منتشر میکند. واقعیت ماجرا در این کشور اینچنین است. مثالها هم فراوان است. یکی در شرکت مهابقدس بازنشسته میشود و با آنها به اختلاف میخورد و اطلاعات را بیرون میدهد و با چند خبرنگار صحبت میکند و میفهمیم چه فاجعهای رخ داده است. بارها درخواست کردیم گزارش ارزیابی محیطزیست این سد را در اختیار ما قرار دهند، این کار را نکردند. بالاخره با آشنا و لابی این گزارش را درآوردیم و میخوانیم و میبینیم چه فاجعهای پشت این سد است. این سد ۱۳۸۸ گزارش ارزیابی آن منتشر و مطالعات از سال ۱۳۷۵ شروع شده و ۱۳۹۳ در دولت اول حسن روحانی کار اجرایی آن آغاز میشود و قرار بود ظرف هشتسال تمام شود که طبق برنامه هشتسال تمام شد و طرف چینی تمام سازههایی که تعهد داده انجام داده است. سررسید بازپرداخت وامی که از چینیها گرفتیم از اول ژانویه ۲۰۲۳ شروع میشود. او هم میگوید من کاری ندارم پاییندست چه فاجعهای اتفاق میافتد. شما گفتید بسازید با این ویژگیها که مقاوم در زلزله ۸ ریشتری، مقاوم در سیل و ما این را ساختیم. اثربخشی این سد برای ما نیست. سازمانهای بالادستی و پاییندستی داشتید و باید میگفتید جانمایی این سد اینجا درست است یا غلط. این بهطرف چینی مربوط نمیشود.
میثم فاضلی، مدیر اجرایی سد گفت این پول را چینیها از محل داراییهای خود ما که در چین بلوکهشده به ما وام با سود ۱۸ درصد میدهد. این قرارداد ترکمنچای بماند و ربطی به من ندارد ولی اصل ماجرا این است، چرا درجاییکه ۷۰ درصد آن سازند آسماری است-یعنی تشکیلات گچساران است و آن بخشی از سازند گچساران که به آن فروافتادگی دزفول گفته میشود، یعنی زمینشناسان میدانند آسیبپذیرترین بخش از سازند گچساران که نسبت به جریانهای انحلالی بهشدت شکننده، فروافتادگی دزفول است- سد میسازند؟ سد گتوند هم در این فروافتادگی دزفول قرار گرفته و نیازی به معجزه نبود که سرنوشت آنجا چه میشود. اینجا این سازه را بهعنوان پنجمین سد بزرگ کشور با ۲٫۳ میلیارد مترمکعب مخزن ساختید، معلوم است فشار هیدرواستاتیک آن فشار به این سازندهای شکننده وارد میکند. یک سیل کوچک بیاید حجم بزرگی رسوبی را که راه میافتد، خواهید دید. علاوه بر این خود ما چشمههای آنجا را در زیر سد در فاصله ۵۰۰ متری، هزار متری و ۱۵۰۰ متری آزمایش کردیم. من و دکتر آخانی با هم رفتیم. EC 300 هزار اندازهگیری کردیم. اگر فرض کنیم یک سدی به ارتفاع ۱۸۰ متر بالادست این چشمهها ایجاد شود، این حجم عظیم آب، ۵۰ و چند کیلومترمربع مساحت دریاچه آن است، معلوم است فشار هیدرواستاتیکی زیادی روی منابع آب زیرزمینی در پاییندست وارد میشود و همه سدهای کشور یکباره زیر آن مقدار زیادی آب بیرون میزند و این فشار میآورد و طبیعی است. آیا دبی این چشمههای شور افزایش نمییابد؟ خود آنها در گزارش عنوان کردند ۸۰۰ لیتر در ثانیه آب دزدی دارد. همینالان این سد بهخاطر سازندهایی که دارد ۸۰۰ لیتر آب دزدی دارد. میگویند چیزی نیست. از کجا معلوم این ۸۰۰ لیتر بماند؟ چند گمانه زدید؟ میگوییم یکسال آبگیری را به عقب بیندازید و ایرادهایی را که وارد میشود، راستیآزمایی کنید. ما نگفتیم کلا تعطیل کنید. شاید خود شما بهجایی برسید که آبگیری میتواند خطرات بیشتری ایجاد کند. ما هم این مملکت را دوست داریم و شما هم لابد این مملکت را دوست دارید. بالاخره ما دوست داریم سرمایهای که مصرفشده به دردی بخورد. چرا این میزان تلاش میکنید این صداها شنیده نشود؟ چرا با اتهامات امنیتی ما را پس میزنید؟ مشخص است چندین زمینشناس درجه یک کشور این انتقادات را مطرح میکنند. کسی مثل دکتر بهرودی که استادتمام دانشگاه تهران است، کم کسی نیست که اعتبار و حیثیت خود را الکی زیرسوال ببرد. دکتر مهدی زارع، دکتر امیر بختیار، دکتر نورایی و خیلی از کارشناسانی که گزارشهای زمینشناسی منتشر کردهاند و نسبت به این ماجرا هشدار میدهند که ممکن است این سد تبعات غیرقابلجبران داشته باشد، یعنی یکی از مسائل این است که این سد چندین گسل فعال دارد و اگر خداینکرده زلزلهای اتفاق بیفتد آن ۱۱ چاه نفتی که آنجا بستند در اثر فعالیت این گسلها نشت کند و مواد نفتی وارد مخزن سد شود، فاجعه انسانی بزرگ اتفاق میافتد، حتی اگر سازه سد نشکند. اینها را باید پاسخ دهید. انتقادهای جدی وجود دارد. وزارت نیرو میگوید وزارت نفت چون چاهها را بستیم و پول آنها را ندادیم شانتاژ خبری میکند. اینها برای یک مملکت هستند و اگر یک درصد حرف کارشناسان وزارت نفت که آدمهای کمی نیستند درست باشد، چطور میشود؟ میگویند امکان دارد این گسلها فعال باشد، امکان دارد این چاههای نفت شکسته شود و این فاجعه بهوجود بیاورد. سازند گچساران به این خاطر معروف است، چون بالاترین پتانسیل را در چاههای نفتی دارد. دومین مخزن بزرگ چاه نفت جهان است. به همه این دلایل و دلایل دیگری که ریشه اکولوژیکی دارد، گزارش ارزیابی سد را میخوانید در مطالعات گیاهشناسی میگوید فقط یکگونه مهم و شاخص در مخزن سد وجود دارد که از بین میرود و آن خارخسک است. خارخسک یکگونه پیشپاافتاده است، هرچند من به این هم اعتقاد ندارم چون همه گونهها اهمیت دارند ولی این خارخسک در همه جای ایران وجود دارد و اصلا گونه در معرض انقراض نیست. درصورتیکه دکتر آخانی چهار بار بازدید کرد و گونه اندمیک پیدا کرده، یعنی گونهای که در هیچ جای جهان بهجز آنجا نیست. اگر به دکتر آخانی و دانشجویان ایشان اجازه دهند یکسال مطالعات گیاهشناسی انجام دهند چهبسا گونههای بسیار ارزشمند دیگری وجود داشته باشد. در گزارش ارزیابی به خطر انحلال ضریب منفی دو دادهاند. این خندهدار است! در گزارش ارزیابی گفتهشده ۹۰ میلیون مترمکعب آب شیرین قرار است این سد تولید کند، درصورتیکه بهدلیل اینکه شوری بالای دو هزار است، اصلا آب شیرین نمیتوانیم تولید کنیم و نمیتوان آب شرب به مردم داد. اینها باید تغییر کند. در گزارش ارزیابی اعلامشده هیچ سایت تاریخی و ارزشمندی آسیب نمیبیند، درصورتیکه الان اعلام میشود دهها سایت تاریخی ارزشمند وجود دارد که ممکن است کامل از بین رفته باشد و زیرآب برود. میراث فرهنگی با سرعت مطالعاتی را انجام میدهد. آن کسی که مسئول تهیه گزارش ارزیابی بود، یکبار هم منطقه را ندیده است. آن کارشناس محیطزیست چرا این گزارش را تایید کرده است؟ ما از آقای سلاجقه میخواهیم یکبار دستور بازنگری بدهد. اشکالی ایجاد نمیشود. هرچند سازمان محیطزیست زیرسوال میرود ولی چرا نمیبینید از آنور تحسین میکنند که قبول کردید اشتباه شده است. این شجاعت اعتراف بهاشتباه یک ارزش است که در این کشور مغفول مانده، حتی درنهایت به این جمعبندی برسیم آبگیری سد خسارت بیشتر از منافع دارد. اعلام میکنیم ما آنقدر شجاعت داریم که بگوییم این تصمیم غلط است و آنجا را تبدیل به موزه برای عبرت بقیه مهندسان سدساز میکنیم که ببینند نتیجه حماقتها چیست و دوباره تکرار نکنند، حتی میتواند تبدیل به سایت منظم گردشگری شود.»
گفتوگو با حسین آخانی، کارشناس محیطزیست و استاد دانشگاه
حسین آخانی، کارشناس محیطزیست و استاد دانشگاه تهران نیز روز گذشته در گفتوگوی تفصیلی خود با «فرهیختگان»، چرایی اشتباه بودن پروژه سد چمشیر را اینگونه توضیح داد: «این سد پنجمین سد بزرگ کشور است که از نظر مهندسی نیز ویژگیهای خاصی مثل غلتکی بتنی بودن دارد که در تنگه چمشیرساخته شده. کسانی هم که این سد را ساختهاند حداقل در اسنادی که در اختیار ما بوده و دیدهایم، قصدشان این بوده که طبق گزارش ارزیابی محیطزیستی به ۴ هدف تعریف شده برای ساخت این سد برسند. اولین هدف تامین آب شرب است، آب شرب شهرهای بین دیلم تا بوشهر. دومین هدف تامین آب مورد نیاز در کشاورزی برای دشت لیراوی است. سومین و چهارمین هدف بهنوعی هدفی بیمعنی به نظر میرسند. گفته شده تامین آب جنوب استان خوزستان که نمیتواند جزء اهداف ساخت این سد باشد؛ چراکه فعلا از طریق همین رودخانه درحال تامین است. تامین حقابه زیستمحیطی هم که گفته شده، نمیتواند از اهداف ساخت سد باشد چراکه این حقابه بهطور طبیعی در جریان است. اگر بخواهیم براساس همین سندی که دوستان میگویند مجوزش را گرفتهاند صحبت کنیم، این سد برای دو هدف مشخص اول تعریف شده و گویا وزارت نیرو و وزارت جهادکشاورزی نیز برنامه مشخصی برای زمینهایی که قرار است در دشت لیراوی آبیاری شوند، دارند. مساله جالب اینجاست که وقتی شما به این سد انتقاد کرده و مشکلاتش را بیان میکنی، مدیران سد و وزارت نیرو میگویند که این سد برای تعدیل شوری آب بنا شده است. خب مشخص است بعد از اینکه این دوستان مورد انتقاد واقع شدهاند و گرفتار شدهاند بهنوعی این حرف را تراشیدهاند.
از زمانی که مطالعات احداث این سد انجام شده و پروژه ساخت شروع شده است، بهنوعی میتوان گفت در اکثر مطالعات به مشکلات این سد اشاره شده بود. هم مساله شوری آب را میدانستند، هم مساله نمک را میدانستند و هم مسائلی نظیر وجود گسلهای بسیار در آن منطقه و وجود مشکل فرار آب بهخاطر سازند انحلالی آنجا. همین کارشناسان تلاش بسیار زیادی کردند که جلوی احداث این سد گرفته شود. در خود وزارت نیرو و شرکتهایی که مشاور پروژه بودند، اما به هر صورت معیشت شرکتهای مشاور این پروژهها به احداث سد گره خورده است. تصور بر این بود که میتوان با گفتوگوی درون سازمانی مساله را حل کرد اما نشد و نتوانستد و بهطور غیر عادی در سال ۹۲ و ۹۳ که همزمان با مساله سد گتوند بود، ساخت این سد به صورت چراغخاموش شروع شده بود، علیرغم اینکه اسناد کافی برای وجود این مشکلات موجود بود. اگر دقت کنید خود شرکت آبنیور که پیمانکار این سد است، از زمانی که عملیات ساخت این سد را شروع کرده است، مرتب از دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی خواسته است که درباره مساله شوری آب مطالعه انجام دهند. بهخصوص دوستان ما در دانشگاههای تهران و شیراز خیلی از این مطالعات را روی کیفیت آب انجام دادهاند. سوال اینکه چرا الان این مطالعات انجام شده است؟ تقریبا همه تاکید کردهاند که آب این منطقه شور است اما دوستان دنبال توجیه کردن پروژه هستند. در صورتی که بنده EC آب رودخانه زهره در مخزن سد را به شخصه در فصول مختلف اندازهگیری کردهام. شوری این آب بین ۲ هزار تا ۲۴۰۰ میکروزیمنس بر سانتیمتر است، این یعنی آب نه به درد مصرف شرب میخورد و نه به درد کشاورزی. البته اگر خود این آب مستقیم استفاده شود میتوان با آن کشاورزی کرد اما مساله اینجاست که از سد چمشیر تا محل اتصال رودخانه زهره به رودخانه خیرآباد، منطقهای داریم که در آنجا مرتب به شوری آب اضافه میشود تا آنجا که آب به ۷ هزار EC میرسد، حالا ما در محلی سد احداث کردهایم که دو عامل کاملا طبیعی افزایش شوری را به آب اضافه کردهایم! بنابراین احداث این سد با آن اهدافی که از ساختنش تعریف شده و مورد نظر بود همخوانی ندارد. توجیهاتی هم که به عنوان تعدیل آب دارد صورت میگیرد کاملا غیرعلمی است به این دلیل که سد کوثر فاصله اندکی با سد چمشیر دارد اما آبی که وارد سد کوثر میشود یک آب کاملا شیرین با EC 800 است. اما همین سد وقتی که آب وارد آن میشود، EC اش به ۱۸۰۰ میرسد، رقمی که هفته قبل خودم اندازهگیری کردم. به عبارتی این رقم ۳ برابر شده، این درحالی است که دوستان مدعیاند میخواهند EC آبی را که حدودا ۲۴۰۰ است، کم کنند! اگر کسانی که که این سد را ساختهاند میتوانند EC رودخانه شور زهره را کم کنند، به نظرم باید به آنها جایزه نوبل داد! نمک را که نمیتوان از آب گرفت، نمک در آب وجود دارد. یا باید نمک را بهنحوی در آنجا ذخیره کرد یا معجزه کرد. شاید هم منبع آب شیرینی آنجا وجود دارد و ما نمیدانیم و این دوستان میخواهند ما را سورپرایز کنند! چنین اقدامی عملا امکانپذیر نیست چراکه ما با سازندی مواجهایم که عملا ۶۰ درصد مخزنش سازند گچساران است، آن هم در بخشهای ۴، ۵ و ۶ سازند که بخشهای نمکدار آن هستند و در همین روزی که ما داریم باهم صحبت میکنیم، میتوانید این خبر را اعلام کنید که رخنمون نمکی در نزدیکی مخزن سد چمشیر توسط زمینشناسان یافت شده است. چهارشنبه گزارش رسمی آن نیز منتشر میشود، البته این رخنمون جدید نیست و در مطالعات قبلی سد هم دیده شده بود اما دوستان سعی کردند نادیده بگیرند و بگویند انشاءالله گربه است!
ما درست در وسط این مخزن چشمههای شور داریم، توجیهاتی هم که برایش میآروند توجیهات کاملا فضایی و ساینسفیکشن است تا علمی! میگویند این یک آب فسیلی است که در اعماق زمین وجود دارد و به بیرون میآید، یا اینکه در اثر فشارهایی که در آنجا وجود دارد، گچی که درحال تبدیل به انیدرید است، باعث میشود که آب آزاد شود. البته بخشهایی از این گزارهها میتواند درست باشد و در علم نمیتوان نظر قطعی داد اما مساله این است که ما همین الان در رودخانه زهره قبل و بعد از سد چمشیر کاهش آب داریم و در ثانیه حدودا ۹۰۰ لیتر آب کم شده و بعد اضافه میشود. خب این آب کجا کم شده و کجا اضافه میشود؟ اتفاقا نویسنده این مقاله معاون آب منطقهای کهگیلویهوبویراحمد است، یعنی کسی که خودش الان مدیر آنجاست درمورد رودخانه زهره تحقیق کرده و این مشکل را شناسایی و مقاله کرده است اما دوستان میگویند این مشکلات وجود ندارد. واقعیت این است که دلیل دیده نشدن نمکها با چشم این است که نمکها طی هزاران سال شسته میشوند اما درست کمی پایینتر از سد لایههای نمکی وجود دارد که با آبگیری این سد، این نمکها حل خواهند شد. حال مسائل و مشکلات دیگری مثل گسلها، فرار آب و فروچالههایی که در آنجا وجود دارد همه و همه مشکلاتیاند که احداث این سد را زیر سوال میبرند.»