در حالی که هزینههای سنگین نظامی و فضایی دولتِ آمریکا را بدهکار کرده و ممکن بود «جنگ سرد» را به شوروی ببازد نیکسون تصمیمی گرفت که بازی را عوض کرد. فرانسه که احساس نگرانی کرده بود اصرار داشت دلارهایش را با طلا معاوضه کند و پشت سرش کشورهای دیگر چنین درخواستی داشتند اما نیکسون یکباره توافق «برتون وودز» را کنار گذاشت و تعهد هر اونس طلا در برابر ۳۵ دلار را شکست.
به گزارش بولتن نیوز، ۱۵ اوت ۲۰۲۱ بزرگترین دزدی تاریخ پنجاه ساله شد. «شوک نیکسون» دلار را تبدیل به ارز شناور یا بیپشتوانه (fiat) کرد و از آن پس کاغذی شد که اعتبارش را نه از طلا که فقط از قدرت نظامی آمریکا میگیرد. اگر معاوضه دلار با طلا دومینو میشد اقتصاد ایالات متحده در اوج خودنمایی و در سرمستی فرستادن انسان به فضا میشکست و چه بسا به مجموعهای از کشورهای مشترکالمنافع تجزیه میشدند.
برخی از مردم گمان میکنند جنگ سرد با فروپاشی دیوار برلین و جدایی جمهوریهای شوروی تمام شده در حالی که همچنان هزینههای پیروزی آمریکا را میپردازند. مخارج نظامی و فضایی تنها بخشی از ماجرا هستند. پول رفاه و مصرف افراطی برای ساکنان در آمریکای شمالی نیز از جیب همه دنیا برداشته میشود تا اقتصادِ آزاد چهرهای فریبندهتر از الگوهای مهارشده داشته باشد. جنگ هرگز تمام نشده است.
تا وقتی سرمایهداری به عنوان «ایدئولوژی غارت» فهمیده نشود دولتها و مردمان ضعیف هزینههای برتری و رفاه دیگران را خواهند پرداخت
سازکار این دزدی بسیار ساده است. در کنفرانس برتون وودز آمریکا اجازه نداد پول جهانی ساخته شود و ارز ملی خودش را تحمیل کرد اما وقتی پنج برابر ذخایر طلایش خرج کرد تعهد قبلی را با ادعای موقتی بودن کنار گذاشت. از آن پس خزانهداری آمریکا ماشین چاپ دلار شده و بدهیهایش را با بدهی میپردازد. ترفندهای دیگر مثل «چرخه پترودلار» بسیاری از کشورها را ناچار به استفاده از دلار نگه داشته است.
مردم آمریکا با اشتهای بسیار زیاد از داشتههای دیگران بهره میبرند: از تولیدات طبیعی در آمریکای جنوبی و آفریقا گرفته تا نفت و گاز در خلیج فارس، از نیروی کار ارزان هندی و بنگلادشی تا سختکوشی چینی و هوشِ ژاپنی و هندی و حتی توان علمی و صنعتی در اتحادیه اروپا. سهم قابل توجهی از همه اینها در خدمت رفاه آمریکاییها قرار دارد و روش دستبرد هم در یک کلمه خلاصه میشود: دلار.
احتمال فروپاشی این سازکارِ غارت همیشه مطرح بوده اما آمریکا به همان شیوه (چاپ دلار و خلق اعتبار- افزایش بدهی) جلوی آن را گرفته تا مانع رخ دادن ابرتورم شود. شیوه فرار از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ میتواند نشان بدهد که ماجرا از چه قرار است: در حالی که شرکتهای بزرگ باید ورشکست میشدند دولت آمریکا مثل کارگزارِ سرمایهدارها به میدان آمد و بدهی غولها را از جیب همه جبران کرد.
دولتِ کوچک و رهاساز اساسا توان تصمیمگیری بر خلافِ منافع ثروتمندان بزرگ را ندارد زیرا در سرمایهداری دولت هم به تملک سرمایه درمیآید. به زبان میگویند دولت باید در وظایف امنیتی و نظامی متمرکز شود اما در عمل وقتی غولها لازم بدانند باید در اقتصاد دخالت کند و این یعنی: آشکارا از جیب دیگران بردارد و به حساب آنها بریزد. در این الگو تعهد اصلی دولت تنها به امنیت و ثبات سرمایه است.
آمریکا همین نسبت را در ابعاد بزرگتر با کشورهای دیگر برقرار کرده؛ نظم بینالمللی در واقع پرداخت زیانِ قدرتمندها توسط ضعیفها است.
حتی در ایران هم این الگو تکرار شده و خسارت صندوقهای مالی (که به بیش از ۳۵ هزار میلیارد تومان رسید) از بودجه عمومی یعنی از حق اکثریت واریز شد تا اقلیتی از مرفهها زیان نبینند. چند ماه بعد در دی ۹۶ شورش فقرا بسیار خشنتر از جنبش ۹۹ درصدیها رخ داد.
نمیتوان گفت برج اقتصاد آمریکا کی فرومیریزد یا رقم بدهیشان تا کجا بالا میرود (عدد رسمی به ۲۸ تریلیون دلار رسیده) اما یک چیز روشن است:
تا زمانی که حکومت آمریکا پابرجا بماند و همین شیوههای اقتصادی را ادامه بدهد جهان به عدالت نزدیک هم نخواهد شد. تا وقتی سرمایهداری به عنوان «ایدئولوژی غارت» فهمیده نشود دولتها و مردمان ضعیف هزینههای برتری و رفاه دیگران را خواهند پرداخت.