کسانی وجود دارند که به چینهراسی مبتلا هستند. وضیعت مشترک غربیهای زیادی، که خو گرفته به تفاوتهای آموزشی و فرهنگی خود، به هر آنچه که از چین میآید به دیدۀ تحقیر مینگرند. چرا امپریالیسم چنین مجدّانه، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به چین فشار میآورد که اهمیت بینالمللی خود را از دست بدهد؟ کارزاری که به طور هماهنگ علیه چین هدایت میشود مانند صدای شیپوری است که فرمان حمله به موفقیتهای سخت به دست آمدۀ کشور و مردم آن را، که میزبان بازیهای المپیک بعدی هستند، صادر میکند.
بخش نخست
موضوعی که من به آن میپردازم، بدون دانش تاریخی مقدماتی، درک نخواهد شد. در اروپا، مردم راجع به چین شنیده بودند. در پاییز ۱۲٩٨، مارکو پولو داستانهای شگرفی در باره کشور شگفتانگیزی که او آن را «کاتایی» Cathay مینامید، تعریف میکرد.
کلمب، یک دریانورد با هوش و جسور، از دانش یونانیها در باره گِرد بودن زمین مطلع بود. مشاهدات خود او با آن تئوریها همخوانی داشت. او نقشهای ریخت تا با دریانوردی از اروپا به سمت غرب، به شرق دور برسد. اما، او فاصله را بسیار خوشبینانه محاسبه کرد، زیرا فاصله چندین برابر بیشتر بود. به طور غیرمترقبهای، بین اقیانوسهای اطلس و آرام، این قاره در راه او سبز شد. ماژلان همین مسیر او را رفت، گرچه قبل از رسیدن به اروپا درگذشت. با این وجود، هزینه سفر دریایی با ارزش ادویههای جمعآوری شده پرداخت شد، سفری که با چند کشتی شروع شد، اما تنها یکی از آنها مراجعت کرد، و پیشدرآمد سودهای خارقالعادۀ آینده شد.
از آن روزها به این سو، جهان با حرکت شتابندهای شروع به تغییر کرد. اشکال کهن استثمار، از بردهداری تا سرواژ فئودالی، دوباره تکرار شد؛ باورهای مذهبی باستانی و جدید در سراسر کره زمین گسترش یافت.
از همآمیختگی فرهنگها و رویدادها، همراه با پیشرفتهای فنی و اکتشافات علمی، جهان امروزین زاده شد، جهانی که بدون حداقلی از پیشینههای واقعی نمیتوان آن را شناخت.
تجارت جهانی، با مزیتها و کاستیهای آن، از طرف قدرتهای استعماری، مانند اسپانیا، انگلستان و دیگر قدرتهای اروپایی تحمیل شد. اینها، به ویژه انگلستان، به زودی شروع به کنترل جنوب غرب، جنوب و جنوب شرق آسیا، و اندونزی، استرالیا و زلاند نو کردند، و با زور حاکمیت خود را در همه جا گسترش دادند. استعمارگران نتوانستند اتوریته خود را بر کشور پهناور چین، که دارای یک فرهنگ باستانی و منابع طبیعی و انسانی اعجابآوری بود، تحمیل کنند.
تجارت مستقیم بین اروپا و چین در قرن شانزدهم، بعد از آنکه پرتغالیها پایگاه بازرگانی خود را در گوا در هند و در ماکائو در چین جنوبی ایجاد کردند، شروع شد.
کنترل اسپانیا بر فیلیپین مبادلات شتابان با این کشور بزرگ آسیا را تسهیل کرد. سلسله کینQin dynasty، که بر چین حکومت میکرد، سعی کرد این نوع فعالیت بازرگانی نامساعد با کشورهای خارجی را تا جایی که میشد محدود کند. این نوع فعالیت بازرگانی فقط از طریق بندر کانتون، که امروز گوانگزو نامیده میشود، مجاز شمرده میشد. به علت تقاضای پایین کشور پهناور آسیایی برای محصولات انگلیسی تولیدشده در متروپلها، یا برای محصولات اسپانیایی که از جهان نو میآمد و در چین ضروری نبود، بریتانیای کبیر و اسپانیا کسری تجاری عظیمی داشتند. هر دو کشور شروع به فروش تریاک کردند. تجارت تریاک در مقیاس بزرگ در آغاز از طریق جاکارتا در اندونزی تحت کنترل هلند قرار داشت. انگلیسیها شاهد منفعتی بودند که نزدیک به ۴۰۰ درصد میشد. صادرات تریاک که در ۱٧۳۰، ۱۵ تُن بود در سال ۱٧٧۳ به ٧۵ تُن رسید و در صندوقهایی که هر یک ٧۰ کیلوگرم وزن داشت، صادر میشد؛ آنها در این قبال از چین، ظروف چینی، ابریشم، ادویهجات و چای میخریدند. تریاک، نه طلا، بلکه ارزی بود که اروپا از آن برای به دست آوردن کالاهای چینی استفاده میکرد.
در بهار ۱٨۳۰، روبهرو با سوءاستفاده لجامگسیخته از تجارت تریاک در چین، امپراتور داو گوانگ Daoguang به یک مقام دربار به نام لین هسه تسو Lin Hse Tsu دستور داد با این طاعون مبارزه کند؛ او دستور داد ۲۰ هزار صندوق [هفتاد کیلوگرمی] تریاک نابود شود. لین هسه تسو نامهای به ملکه ویکتوریا نوشت و خواستار احترام به استاندارهای بینالمللی شد و از او خواست تجارت این ماده مخدر سمی را ممنوع کند. جنگهای تریاک پاسخ انگلیس بود. اولین آنها به مدت سه سال، از ۱٨۳٩ تا ۱٨۴۲، طول کشید. دومین آنها، که فرانسه به آن ملحق شد، چهار سال، از ۱٨۵۶تا ۱٨۶٨، طول کشید. این جنگها به جنگهای انگلیس- چین نیز معروف هستند.
انگلستان چین را مجبور کرد قراردادهای تجاری ناعادلانهای را امضاء کند که این کشور را متعهد میساخت چند بندر را به روی تجارت خارجی باز کند و هنگ کنگ را واگذار نماید. به دنبال انگلستان، چند کشور دیگر، شرایط تجاری ناعادلانهای را بر چین تحمیل کردند.
این تحقیرها به شورش تایپینگ از ۱٨۵۰ تا ۱٨۶۴، شورش بکسرها از ۱٨٩٩ تا ۱٩۰۱ و بالاخره به سقوط سلسله کین در ۱٩۱۱، که به دلایل مختلف بسیار نامحبوب شده بود – از آنجمله ضعف آنها در برابر قدرتهای خارجی- انجامید.
در ژاپن چه اتفاق افتاد؟
این کشور با فرهنگ باستانی و اخلاق کاری بسیار بالای خود، مانند دیگران در منطقه، در برابر تمدن غربی مقاومت کرد و بیش از ۲۰۰ سال- به علل مختلف و از آنجمله امور داخلی نابسامان خود- به طور کامل به روی تجارت خارجی بسته ماند.
در سال ۱٨۵۴، بعد از سفر اکتشافی با چهار کشتی جنگی، ناوگان دریایی اعزامی ایالات متحده به فرماندهی ماتیو پری تهدید کرد یک شهر ژاپنی را- که در مقابل تکنولوژی مدرن آن کشتیها بدون دفاع بود– بمباران خواهد کرد. به نمایندگی از طرف امپراتور شوگانها shoguns [فرمانداران موروثی ژاپن] را مجبور به استعفا کرد، و در ۳۱ مارس ۱٨۵۴معاهده کاناگاوا امضاء شد. نتیجتاً، رسوخ تجارت سرمایهداری و تکنولوژی غربی به ژاپن آغاز شد. در آن موقع، اروپاییها از ظرفیت ژاپنی برای توسعه در آن زمینه بیاطلاع بودند.
در پی یانکیها، نمایندگان امپراتوری تزاری از شرق دور رسیدند، ترسان از اینکه ایالات متحده- که بعداً در ۱٨ اکتبر ۱٨۶٧ آلاسکا را به آن فروختند- در فعالیتهای تجاری با ژاپن به آنها پیشدستی کند. بریتانیای کبیر و دیگر ملتهای استعمارگر اروپایی با همان نیات، فوراً وارد کشور شدند.
در جریان مداخله ایالات متحده در سال ۱٨۶۲، «پری» بخشهای مختلف مکزیک را اشغال کرد. در پایان جنگ، مکزیک بیش از ۵۰ درصد قلمرو خود را از دست داد، درست همان مناطقی که بعداً بزرگترین ذخایر نفت و گاز در آنها پیدا شد. گرچه در آن موقع نه سوخت، بلکه طلا و زمین برای گسترده شدن در آن، مقاصد اصلی فاتحان بودند.
اولین جنگ چین- ژاپن رسماً در اول اوت ۱٨٩۴ اعلان گردید. در آن موقع ژاپن کره را میخواست، که یک حکومت تابع و زیردست چین بود. ژاپن با تسلیحات و تکنولوژی پیشرفتهتر نیروهای چینی را در چند نبرد در نزدیکی شهرهای سئول و پیونگ یانگ شکست داد. پیروزیهای نظامی بعدی راه آنها را به سمت قلمرو چین باز کرد.
در ماه نوامبر آن سال، آنها پورت آرتور، لوشون Lüshun امروز را، گرفتند. در مصب رودخانه یالو Yalu و در پایگاه دریایی ویهایوی Weihaiwei، توپخانه سنگین ژاپن که با یک حمله زمینی از شبه جزیره لیاودونگ Liaodong غافلگیر شده بود، ناوگان ملت مورد حمله را نابود کرد.
سلسله مجبور بود تقاضای صلح کند. معاهده شیمونوسکی، که به جنگ پایان داد، در آوریل ۱٨٩۵ به امضاء رسید. چین مجبور شد تایوان، شبه جزیره لیاو دونگ و مجمع الجزایر پسکادورس Pescadores را «برای همیشه» به ژاپن واگذار نماید؛ چین همچنین مجبور شد ۲۰۰ میلیون تائل نقره [هر tael معادل ۴۰ گرم نقره] غرامت جنگی بپردازد و چهار بندر خود را به روی خارج باز کند. روسیه، فرانسه و آلمان، در دفاع از منافع فردی خود، ژاپن را مجبور کردند شبه جزیره لیاودونگ را بازگرداند، و چین در عوض ۳۰ میلیون تائل نقره دیگر بپردازد.
قبل از اشاره به دومین جنگ چین- ژاپن، باید به واقعه مسلحانه دیگری، با اهمیت تاریخی مضاعف اشاره کنم، که بین ۱٩۰۴ و ۱٩۰۵ اتفاق افتاد و نباید از قلم بیافتد.
ژاپن که پس از ورود به تمدن مسلحانه و جنگهای تحمیلی غرب برای تقسیم جهان- همانطور که در بالا به آن اشاره شد- تا آن موقع اولین جنگ علیه چین را به راه انداخته بود، قدرت دریایی خود را تا آن حد توسعه داد که قادر بود بر امپراتوری روسیه- که در نقطه انجام انقلابی زودرس و برنامهریزی شده از سوی حزبی که لنین ده سال پیش از آن در مینسک تأسیس کرده بود و بعداً انقلاب اکتبر را هدایت کرد، قرار داشت – ضربه سختی وارد کند.
در ۱۰ اوت ۱٩۰۴، بدون اخطار قبلی، ژاپن حمله کرد و ناوگان اقیانوس آرام روسیه در شاندونگ را نابود کرد. نیکولاس دوم امپراتور روسیه، خشمگین از حمله، دستور داد ناوگان بالتیک بسیج شده و به سمت شرق دور حرکت کند. کشتیهای زغالکش اجاره شده بودند تا لوازم مورد نیاز ناوگان را در حالی که به سمت مقصد دور دست در حرکت بود، تأمین کنند. در اثر فشارهای دیپلماتیک، یکی از عملیات انتقال زغال بالاجبار در آبهای بینالمللی انجام شد.
روسها، به محض ورود به [دریای]چین جنوبی، به سمت ولادیوستک، تنها بندر موجود برای عملیات ناوگان، حرکت کردند. برای رسیدن به آن نقطه، سه مسیر وجود داشت: بهترین گزینه مسیر تسوشیما Tsushima بود؛ دو مسیر دیگر رفتن به آبهای شرق ژاپن را میطلبید و خطرات و استهلاک و خستگی کشتیها و خدمه را افزایش میداد. دریادار ژاپنی همان نظر را داشت: او نقشه خود را برای این گزینش آماده کرد و کشتیها خود را طوری مستقر کرد که ناوگان ژاپن، بعد از یک دور ۱٨۰ درجهای، همه کشتیهای خود– عمدتاً رزمناوها- حدود ۶ هزار متر دورتر از کشتیهای دشمن- تعداد زیادی کشتیهای جنگی- عبور کنند. اینها در تیررس رزمناوهای ژاپنی، مجهز به خدمهای که باجدیت در استفاده از توپهای خود تعلیم دیده بود، قرار میگرفتند. به علت این مسیر طولانی، کشتیهای روسی با سرعت فقط ٨ گره دریایی، در مقایسه با سرعت ۱۶ گره دریایی کشتیهای ژاپنی، حزکت میکردند. اقدام نظامی به نام «نبرد تسوشیما» معروف است. این نبرد در بیست هفتم و بیست و هشتم ماه مه ۱٩۰۵ اتفاق افتاد.
در سمت امپراتوری روسیه، ۱۱ کشتی جنگی و ٨ رزمناو شرکت داشتند.
دریادار ناوگان: زینُوی روژدستونسکی Zinovy Rozhdestvensky.
تلفات: ۴۳٨۰ کشته، ۵٩۱٧ زخمی، ۲۱ کشتی غرق شد، ٧ کشتی اسیر و ۶ کشتی از کار افتاد.
دریادار ناوگان روسی در اثر اصابت یک تکه خمپاره به جمجمهاش زخمی شد.
در سمت امپرتوری ژاپن، ۴ کشتی جنگی و ۲٧ رزمناو شرکت داشتند.
دریادار ناوگان: هیکاشیرو توگو Heichachiro Togo.
تلفات: ۱۱٧ کشته، ۵٨۳ زخمی و ۳ کشتی خمپارهانداز غرق شدند.
ناوگان بالتیک نابود شد. ناپلئون به آن «آوسترلیتز در دریا» نام میداد [اشاره به نبرد آوسترلیتز Battle of Austerlitz در ۲ دسامبر ۱٨۰۵ است که طی آن ناپلئون ارتش روس- اتریش را شکست داد، و به عنوان یک شاهکار تاکتیکی معروف است]. هر کس میتواند زخم عمیقی را که این رویداد دراماتیک بر غرور و میهندوستی سنتی روسی وارد کرد، تصور نماید.
بعد از نبرد، ژاپن به یک قدرت دریایی بسیار مخوف مبدل شد، تن به تن بریتانیای کبیر و آلمان میسایید و با ایالات متحده رقابت میکرد.
ژاپن مفهوم کشتی جنگی را به عنوان سلاح اصلی برای سالهای آتی، احیا کرد. آنها خود را درگیر فعالیت توانمند کردن ارتش سلطنتی ژاپن کردند. آنها به یک کشتیساز بریتانیایی پول دادند و از او خواستند یک رزمناو ویژه بسازد، با نیت اینکه بعداً آن را در کارگاههای کشتیسازی ژاپنی بازتولید کنند. بعداً، آنها کشتیهای جنگی ساختند که از نظر تسلیحات و قدرت، بسیار بهتر از کشتیها معاصرین آنها بود.
در دهه ۱٩۳۰ هیچ ملت دیگری بر روی زمین وجود نداشت که بتواند در طراحی کشتیهای جنگی به مهندسی دریایی ژاپنی نزدیک شود.
آن، اقدام بیپروای آنها را توضیح میدهد، که یک روز، به ارباب و رقیب خود، ایالات متحده که از طریق فرمانده پری آنها را در مسیر جنگ قرار داده بود، حمله کردند.
فردا ادامه خواهم داد.
فیدل کاسترو روز
۳۰ مارس ۲۰۰٨
۳۵ : ٧ بعدازظهر
بخش دوم
هنگامی که جنگ جهانی اول در سال ۱٩۱۴ شروع شد، چین به متفقین پیوست. به عنوان غرامت، به چین وعده داده شد که امتیازات آلمان در منطقه شاندونگ بعد از جنگ بازگردانده خواهد شد. بعد از امضای معاهده ورسای، که پرزیدنت وودرو ویلسون بر دوست و دشمن یکسان تحمیل کرد، مستعمرات آلمان به ژاپن، که یک متحد نیرومندتر از چین بود، منتقل شدند.
هزاران دانشجو در میدان تیانمین در روز ۴ مه ۱٩۱٩ در اعتراض به این حرکت اجتماع کردند. اولین جنبش ملیگرای پیروزمند در چین اینجا زاده شد. «جنبش چهارم ماه مه» خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و کارگران و دهقانان را در یک ائتلاف گرد آورد.
تأسیس کومینتانگ یا حزب ملی مردم جریانات ناسیونالیستی را که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ظاهر شده بود، متحد کرد. رهبر آن دکتر سون یاتسن، یک روشنفکر مترقی و انقلابی بود که شدیداً تحت تأثیر انقلاب اکتبر- که روابط حزب خود را با آن تحکیم کرد- قرار داشت.
حزب کمونیست چین طی کنگرهای که از ۲۳ ژوئیه تا ۵ اوت ۱٩۲۱ برگزار شد، تأسیس گردید.
لنین نمایندگانی از انترناسیونال به آن کنگره فرستاد. جنبش کمونیستی تلاش خود را به یکپارچه کردن دوباره چین معطوف کرد. مائو تسه تونگ جوان از اعضای مؤسس أن بود. بین ۱٩۲۳ و ۱٩۲۴، حزب کمونیست چین و کومینتانگ نیروهای خود را برای تشکیل «نخستین جبهه متحد»، متشکل کردند.
بعد از مرگ سون یاتسن در سال ۱٩۲۵، چیانگ کایچک فرماندهی کومینتانگ را به دست گرفت. تمرکز او بر برقرار کردن کنترل سخت بر چین جنوبی، به ویژه منطقه شانگهای بود.
کایچک نسبت به کمونیستها سمپاتی نداشت و در سال ۱٩۲٧، سرکوب گسترده کمونیستها در درون ارتش انقلابی ملی، سندیکاها و دیگر مؤسسات اجتماعی در کشور، به ویژه در شانگهای را انجام داد. چپ در درون کومینتانگ نیز شدیداً سرکوب شد.
در سال ۱٩۳۲، بعد از پنج سال اشغال نظامی منچوری، ژاپن حکومت منچوکو را که تهدید بزرگی برای چین بود، تأسیس کرد. چیانگ کایچک، برای محاصره و نابود کردن کمونیستها، که در پایگاههای تأسیس شدۀ خود در چین جنوبی نیرو گرفته بودند، پنج کارزار به راه انداخت.
مائو تسه تونگ در سال ۱٩۲٧، آنهایی را که توانسته بودند از حرکت خائنانه چیانگ کایچک جان سالم به در ببرند، به منطقه کوهستانی جیانگسو Jiangsu و فوجیان Fujian هدایت کرد و یک مرکز مقاومت مسلحانه، که عمدتاً از کمونیستهای متعهد و خوب سازمانیافته تشکیل میشد، به وجود آورد. این مرکز به جمهوری شورایی چین معروف شد.
در سال ۱٩۳۴، نزدیک به ۱۰۰ هزار رزمنده چینی تحت فرماندهی مائو، که در محاصره نیروهای ناسوینالیست چیانگ کایچک، که از نظر تعداد بسیار برتر بودند، مارش بزرگ به سمت شمال شرق چین را آغاز کردند. رزمندگان، با دور زدن منطقه مرکزی چین، بیش از ۵۰۰۰ کیلومتر را زیر پا گذاشتند و تقریباً به طور دایم در عرض سال جنگیدند. این شاهکار بیسابقه، مائو را به رهبر بلامنازع حزب کمونیست چین و همین طور انقلاب تبدیل کرد. کاربست اندیشههای مارکس و لنین بر شرایط سیاسی، اقتصادی، طبیعی، جغرافیایی و فرهنگی چین او را به عنوان یک استراتژیست سیاسی و نظامی درخشان تثبیت کرد، کسی که کشوری را آزاد کرد که جهان امروز نمیتواند اهمیت آن را نادیده بگیرد.
دومین جنگ چین- ژاپن در ٧ ژوئیه ۱٩۳٧ آغاز شد. ژاپنیها عامدانه حادثهای به وجود آوردند که جرقه جنگ را روشن کرد. یک سرباز ژاپنی در حالی که افراد او در یک رژه نظامی در پُل مارکو پولو، بر رودخانهای واقع در ۱۵ کیلومتری غرب پکن شرکت داشتند، ناپدید شد. ارتش چین، مستقر در ساحل رودخانه، متهم به ربودن سرباز شد و یک درگیری مسلحانه آغاز گردید که چند ساعت به طول انجامید. تقریباً بلافاصله بعد از شروع نبرد، سرباز دوباره پدیدار شد. اتهام جعلی بود، اما فرمانده ژاپنی دستور حمله را صادر کرده بود. توکیو، با نخوت معمولی خود، تقاضایهای غیرقابل قبول در مقابل چین گذاشت و استقرار سه لشکر مجهز به بهترین سلاحهای کشور را فرمان داد. در عرض چند هفته، ارتش ژاپن کنترل دالان شرق- غرب بین خلیج چیهلی Gulf of Chihli (بو های Bo Hai امروز) و پکن را به دست گرفت.
ارتش ژاپن، از پکن به سمت نانجینگ Nanjing که دولت چیانگ کایچک در آنجا مستقر بود، حرکت کرد. آنها به یکی از دهشتناکترین کارزاهای تروریستی جنگ مدرن دست زدند. شهر، مانند شهرهای دیگر، با خاک یکسان شد. به دهها هزار زن تجاوز شد و صدها هزار نفر ددمنشانه به قتل رسیدند.
حزب کمونیست چین مبارزه برای وحدت ملی و علیه طرحهای ژاپن را- برای به دست گرفتن کنترل کشور پهناور و منابع طبیعی آن و محکوم کردن ۵۰۰ میلیون شهروند آن به بردگی بیرحمانه- در اولویت قرار داده بود.
ژاپن در پی حوزۀ حیات lebensraum بود. مخلوطی از ارزشهای سرمایهداری و نژادپرستانه راهنمای آن بود: این نسخه ژاپنی فاشیسم بود.
جبهه متحد ضد ژاپن همان سال، ۱٩۳٧، تشکیل شده بود. ملیگراها هم از خطر آگاه بودند. ژاپن اکثر شهرهای ساحلی را اشغال کرده بود. در پایان جنگ جهانی دوم، تلفات چین میلیونها نفر بود.
در جریان این جنگ دورانساز، کمونیستها مبارزه خود علیه متجاوزین را تشدید کردند و آسیبهای مهمی بر آنها وارد آوردند.
ایالات متحده به کمونیستها و ملیگراها کمک میکرد. ایالات متحده که قریبالوقع بودن ورود به جنگ را احساس کرده بود، از دولت چین اجازه خواست یک گردان هوایی داوطلب را نیز اعزام کند. نتیجه آن ایجاد «ببرهای پرنده» بود. روزولت سروان لی چینالت Lee Chenault را، که در آن موقع بازنشسته بود و رفتار او ستایش انظباط، تاکتیکها و اثربخشی رزمندگان کمونیست را نشان میداد، اعزام کرد.
بعد از حمله به پرل هاربر در دسامبر ۱٩۴۱، ایالات متحده وارد جنگ شد.
یا این وجود، در هیچ نقطه از جنگ ژاپن قادر نشد بهترین نیروهای خود را، که در پایان جنگ بالغ بر یک میلیون سرباز بود، خارج کند.
دولت ترومن، طی یک اقدام تروریستی، سلاحهای اتمی بر سر جمعیت غیرنظامی ژاپن افکند، و چیانگ کایچک را دست راست ایالات متحده کرد. او دوباره مبارزه ضدکمونیستی را شروع کرد، اما سربازان روحیه باختۀ او قادر نبودند در مقابل پیشرفت غیرقابل سرکوب ارتش خلق چین ایستادگی کنند.
هنگامی که جنگ در اکتبر ۱٩۴٩ پایان یافت، اعضای کومینتانگ، با حمایت ایالات متحده، به تایوان گریختند، و در آنجا با حمایت کامل ایالات متحده، یک دولت ضدکمونیست را تشکیل دادند. چیانگ کایچک از ناوگان دریایی ایالات متحده برای رفتن به تایوان استفاده کرد.
ممکن است چین یک گوشه تاریک دیگر دنیا باشد؟
قبل از آنکه تروی Troy ساخته شود و دولت- شهرهای یونان ایلیاد و اودیسه را، که بدون تردید ثمرات شگرف هوش انسان هستند، بشناسند، در سواحل رودخانه زرد تمدنی در حال شکل گرفتن بود که میلیونها نفر را در برمیگرفت.
فرهنگ چینی ریشههای خود را در سلسله زُاو Zhou Dynasty مییابد، که ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح وجود داشت. سیستم خط ویژۀ آن از چندین هزار علامت تصویری تشکیل میشود، که عموماً کلمات زبان واحد یا تکواژهها morphemes را نمایندگی میکنند- اصطلاحی که از طرف زبانشناسان مدرن رایج شده است و مردم عادی کمتر از آن میدانند. جادوی اسرارآمیز این زبان، که هوش طیبعی کودکان چینی در روند آموختن جذب میکند، فرای درک ماست.
بسیاری از تولیداتی که برای اولین بار در چین ظاهر شد، مانند باروت، قطبنما و دیگر اختراعات، در «قاره کهن» ناشناخته بودند. اگر باد برخلاف جهتی که کلمب دنبال کرد، وزیده بود، شاید چینیها اروپا را کشف میکردند.
از سال ۲۰۰۰، دولت تایوان را حزبی کنترل کرده است که سیاستهای نئولیبرالی و موافق امپریالیستی آن حتا از مواضع کومینتانگ، بدتر است، یک مخالف سرسخت اصل یکپارچگی چین که موضع تاریخی حزب کمونیست چین است. این موضوع پُر دردسر خطر آغاز یک جنگ دارای پیآمدهای غیرقابل پیشبینی را داشت، شمشیر داموکلس جدیدی بر سر بیش از ۱۳۰۰ میلیون مردم چین.
در ۲۳ مارس امسال، انتخاب کاندیدایی از حزبی که بنیاد سیاسی چیانگ کایچک را فراهم کرد، بدون تردید یک پیروزی اخلاقی برای چین بود. از دولت تایوان حزبی کنار رفت که طی هشت سالی که در قدرت قرار داشت، آماده برداشتن گامهای جدید نابکارانهای بود.
بنا به گزارش خبرگزاریها، حزب با اختلاف زیادی باخت، از ۱٧٫۳ میلیون رأی دهنده تنها ۴٫۴ میلیون رأی کسب کرد. رییسجمهور جدید روز ۲۰ ماه مه سوگند یاد میکند. او اعلام کرد: «ما با چین یک قرارداد صلح امضاء خواهیم کرد.»
خبرگزاریها گزارش میدهند ما ینگ- جیو Ma Ying-Jeou از ایجاد یک بازار مشترک با چین- شریک تجاری اصلی جزیره- حمایت میکند.
جمهوری خلق چین برخورد احترامآمیز و محتاطانهای نسبت به این موضوع پُر دردسر دارد. در شورای حکومتی پکن، سخنگوی رسمی تایوان اعلام کرد که پیروزی ما ینگ-جیو اثبات میکند که « استقلال در میان تایوانیها موضوع پرهواداری نیست.» این نوع اظهارات بسیار گویاست.
آثار پژوهشگران تاریخی ایالات متحده آشکار میسازند که در قلمرو چینی تبت چه اتقاق افتاد.
کنت کانبوی Kenneth Conboy در کتاب «جنگ پنهان سیا در تبت» (انتشارات دانشگاه کانزاس) جزییات کثیف آن توطئه را توصیف میکند. ویلیام لیری William Leary آن را «یک مطالعه عالی و تحسینبرانگیز از عملیات مخفی عمده سیا در جنگ سرد» مینامد.
طی بیش از دو قرن، هیچ کشوری در جهان تبت را به عنوان یک ملت مستقل به رسمیت نشناخت. تبت بخشی جداییناپزیر از چین محسوب میشد. در سال ۱٩۵۰، بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی، هند آن را به عنوان بخشی از چین به رسمیت شناخت. انگستان همان موضع را گرفت. تا جنگ جهانی دوم، ایالات متحده آن را بخشی از چین میدانست و حتا در این ارتباط، فشارهایی به انگلستان وارد کرد.
اما، بعد از جنگ آنها تبت را یک دژ مذهبی دیدند که میتوان از آن علیه کمونیسم استفاده کرد.
زمانی که جمهوری خلق چین در خاک تبت اصلاحات ارضی را عملی کرد، نخبگان دیدند که داراییها و منافع آنها از دست میرود و با آن مخالفت کردند. این به یک شورش مسلحانه در سال ۱٩۵٩ انجامید.
همانطور که این مطالعات نشان میدهد شورش مسلحانه تبت– برخلاف نمونههای گواتمالا، کوبا و دیگر ملتها، که نبرد تحت شرایط واقعاً سخت انجام شد- طی سالها از طرف سرویسهای مخفی ایالات متحده تدارک دیده شده بود.
کتاب دیگری به نام «جنگجویان بودا» نوشته مایکل دونشون Mikel Dunshun که از سیا دفاع میکند، داستانی را میگوید که سیا صدها تبتی را به ایالات متحده برد، شورش را رهبری و مسلح کرد، تسلیحات را با چتر از هواپیما برای رزمندگان تبتی ریخت و آنها را در استفاده از آنها تعلیم داد. شورشیان سوار بر اسب حرکت میکردند- آنطور که جنگجویان عرب زمانی انجام میدادند. دیباچه کتاب که به قلم دالای لاما است، چنین میگوید: «گرچه من عمیقاً معتقدم که مبارزه تبتیها تنها از طریق یک روند درازمدت و مسالمتآمیز پیروز خواهد شد، همیشه این رزمندگان آزادیخواه را به خاطر شهامت و عزم خللناپذیرشان تحسین کرده ام.»
دالای لاما، طی دریافت مدال طلای کنگره ایالات متحده، جورج دبلیو بوش را به خاطر تلاشهای او در دفاع از آزادی، دمکراسی و حقوق بشر ستود. دالای لاما جنگ در افغانستان را یک جنگ «رهاییبخش»، جنگ کره را جنگی «نیمه رهاییبخش» و جنگ ویتنام را یک «شکست» نامید.
من اطلاعات برگرفته از اینترنت، به ویژه از سایت Rebelión را خلاصه کرده ام. به خاطر محدودیت مکانی و زمانی، صفحاتی را که بندهای نقل شده از آنها گرفته شده اند، ذکر نکرده ام.
کسانی وجود دارند که به چینهراسی Chino-phobia مبتلا هستند. وضیعت مشترک غربیهای زیادی، که خو گرفته به تفاوتهای آموزشی و فرهنگی خود، به هر آنچه که از چین میآید به دیدۀ تحقیر مینگرند.
من تقریباً هنوز خردسال بودم که مردم از «خطر زرد» صحبت میکردند. آن موقع انقلاب چین غیرممکن به نظر میرسید. علل حقیقی در پس احساسات ضدچینی، در ریشه نژادپرستانه بود.
چرا امپریالیسم چنین مجدّانه، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به چین فشار میآورد که اهمیت بینالمللی خود را از دست بدهد؟
امپریالیسم، مدتی پیش، به عبارت دیگر ۵۰ سال پیش، سعی کرد چین را از حقوقی که قهرمانانه به عنوان یک عضو دایمی شورای امنیت برای خود به دست آورده بود، محروم کند. بعداً، با بزرگنمایی، اشتباهاتی را که به اعتراضات میدان تیانمین منجر شد، مجسمه آزادی را در جایگاه خدایی قرار داد- نماد یک امپراتوری که امروزه تبلور نفی تمام آزادیهاست.
جمهوری خلق چین قانونی گذراند که در اعلام و اِعمال احترام به حقوق و فرهنگهای ۵۵ اقلیت قومی برجسته است.
جمهوری خلق چین، در عین حال، در ارتباط با تمام چیزیهایی که به تمامیت ارضی آن مربوط میشود، بسیار حساس است.
کارزاری که به طور هماهنگ علیه چین هدایت میشود مانند صدای شیپوری است که فرمان حمله به موفقیتهای سخت به دست آمدۀ کشور و مردم آن را، که میزبان بازیهای المپیک بعدی هستند، صادر میکند.
دولت کوبا اعلامیهای منتشر کرد و قاطعانه حمایت خود را از چین در ارتباط با کارزاری که پیرامون موضوع تبت علیه آن در جریان است، اعلام کرد. این موضع درستی بود که باید اتخاذ میشد. چین به حق مردم خود برای داشتن یا نداشتن باورهای مذهبی احترام میگذارد.
در چین، مسلمان، کاتولیک و مسیحیان غیرکاتولیک، و دیگر گروههای مذهبی وجود دارند، از اشاره به دهها اقلیت قومی بگذریم، که قانون اساسی چین حقوق آنها را تضمین کرده است.
در حرب کمونیست ما، مذهب فرد مانعی بر سر راه عضو شدن او در حزب نیست.
من به حق دالای لاما برای اعتقاد داشتن احترام میگذارم، اما مجبور نیستم به دالای لاما اعتقاد داشته باشم.
من دلایل زیادی دارم که به پیروزی چین معتقد باشم.
فیدل کاسترو روز
۳۱ مارس ۲۰۰٨
۱۵: ۵ بعدازظهر
http://www.juventudrebelde.co.cu/cuba/2008-04-01/the-chinese-victory-part-i/
http://www.juventudrebelde.co.cu/cuba/2008-04-01/the-chinese-victory-part-ii/