edito

تاریخ به روایت دسیسه‌گران

 

برگرفته از: لوموند دیپلماتیک
اکتبر ٢٠٢۴

 

از جنگ جهانی دوم تا درگیری های خاورمیانه

 

هنوزمرکب قلم امضای تسلیم نامه آلمان، در ماه مه ۱۹۴۵، خشک نشده بود که مؤسسه‌ی نظرسنجی IFOP از مردم فرانسه پرسید: «به نظر شما کدام کشور بیشترین نقش را در شکست آلمان در سال ۱۹۴۵ ایفا کرد ؟» در آن زمان، همه به یاد داشتند که میلیون‌ها سرباز شوروی در جبهه‌ی شرق جان باختند و نقش مهمی در تضعیف ارتش نازی ایفا کردند به همین دلیل ۵۷٪ از پاسخ‌دهندگان شوروی را به‌عنوان مهم‌ترین عامل شکست آلمان معرفی کردند. اما در سال ۲۰۲۴، وقتی همان پرسش تکرار شد، پاسخ‌ها کاملاً متفاوت بود: ۶۰٪ از شرکت‌ کنندگان در نظرسنجی، آمریکا را موثرترین کشور در شکست آلمان می‌دانستند و تنها ۲۵٪ شوروی را.

براساس شرایط سیاسی و منافع دوران، حافظه‌ی جمعی با گذشت زمان تغییر می‌کند. در طول سال‌ها، صنعت سینمای آمریکا نقش ایالات متحده را به‌عنوان ناجی جهان و قهرمانی سربازان آمریکایی در جنگ جهانی را با فیلمهایی چون «طولانی‌ترین روز» (۱۹۶۲)، «نجات سرباز رایان» (۱۹۹۸) ، «پاتون» (۱۹۷۰) ویا «قرمز بزرگ» (۱۹۸۰) به نمایش گذاشت. در مقابل، حزب کمونیست فرانسه، که یاد قربانیان اتحاد شوروی فروپاشیده را زنده نگه می‌داشت، بسیار تضعیف شد. طی چهل سال گذشته، دولت فرانسه بزرگداشت عملیات ورود ارتش آمریکا به سواحل نرماندی را به‌عنوان نقطه‌ی عطف جنگ جهانی دوم معرفی کرده است.

در اوایل دوران پس از جنگ و برای مدتی طولانی، عملیات نرماندی به عنوان رویدادی با اهمیت نسبی تلقی می‌شد. برای مثال، روز ششم ژوئن ۱۹۴۹،در پنجمین سالگرد آن، مراسم ساده ای برگزار شد : یک گروه محلی شیپورچی، دو دختر جوان که تاج‌های گل بر ساحل گذاشتند و چند هواپیمای بمب افکن که برفراز محل پرواز کردند و گل بر زمین ریختند، هرچند بعدها مراسم کمی مفصل‌تربرگزار شد اما هرگزهیچ رئیس‌جمهور آمریکایی در آن حضور نداشت. حتی در سال ۱۹۶۴، ژنرال دوگل از شرکت در این مراسم خودداری کرد و گفت: «می‌خواهید من در مراسم بزرگداشت ورود آمریکایی ها به نرماندی شرکت کنم، در حالیکه این عملیات آغاز اشغال مجدد کشورم بود ؟ نه، نه، روی من یکی حساب نکنید» (۱).

در سال ۱۹۸۴، در بحبوحه تشدید تنش‌های میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، همه چیز تغییرکرد. از آن پس، برگزاری مراسم بزرگداشت ۶ ژوئن با برنامه‌های تلویزیونی صبحگاهی در ایالات متحده همزمان شد و جنبه‌ ی نمایشی و بعد ژئوپلیتیکی خود را دیگر هرگز از دست نداد. فرانسوا میتران در آن سال رونالد ریگان، ملکه الیزابت دوم، نخست‌وزیر کانادا پیر الیوت ترودو، و بودوئن ول، پادشاه بلژیک را دعوت کرد. «جهان آزاد» اتحاد خود را به نمایش می گذاشت و خود را به ‌عنوان حامی دموکراسی معرفی می کرد. ریگان در یک سخنرانی با لحنی تهاجمی اظهار داشت : «نیروهای شوروی که به مرکز اروپا آمده بودند، پس از بازگشت صلح، به کشور خود بازنگشتند. کسی از آن‌ها دعوت نکرده بود و نزدیک به چهل سال پس از جنگ، هنوز اینجا هستند.»

از آن زمان، در هر مراسم تهیه فهرست مهمانان، ترتیب و محتوای سخنرانی‌ها، ونحوه برگزاری رژه‌های نظامی، به فرصتی برای انتقال یک پیام سیاسی تبدیل شد. در ششم ژوئن سال گذشته، به مناسبت هشتادمین سالگرد، حداقل بیست‌وپنج رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر و شخصیت‌های سلطنتی بر سواحل نرماندی قدم گذاشتند. اردوگاه آتلانتیک به‌طور کامل حضور داشت، اما برای نخستین بار از زمان جنگ سرد، هیچ نماینده‌ای از روسیه دعوت نشده بود، حتی یک مشاور سفارت نیز حضور نداشت. کاخ الیزه اعلام کرد: «روسیه به دلیل شرایط موجود و بویژه جنگ تجاوزکارانه علیه اوکراین دعوت نشده است.» در مقابل، رئیس‌جمهور اوکراین در مراسم حضور داشت و چهار هزار تماشاچی به احترامش کف زدند. آقای جو بایدن به فداکاری سربازان آمریکایی اشاره کرد و گفت: « آزادی ارزشمند است، د موکراسی ارزشمند است، آمریکا ارزشمند است و جهان ارزشمند است»، آقای ولودیمیر زلنسکی به یکی از مقایسه‌های تاریخی معروف خود دست زد (۲) و توضیح داد که «چگونه نبرد نرماندی با مبارزه عادلانه‌ای که ملت اوکراین امروز پیش می‌برد، هم‌راستاست.» بدین ترتیب، روسیه که در نبرد استالینگراد ماشین جنگی هیتلر را درهم شکسته بود، به‌طور ضمنی در کنار رژیم نازی قرار داده شد,

این‌که مراسم‌ یادبود تصویری تحریف‌ شده ای از تاریخ ارائه می دهد،دیگر برای هیچ‌کس جز ساده لوحان، شگفت‌آور نیست. هدف از برگزاری آن‌ها ارائه روایتی مطابق نظر روز حاکمان در هر دوران می باشد. باز نویسی تاریخ جنگ دوم جهانی ابعاد وسیعتری دارد و رسانه‌ها، کتاب‌های درسی، موزه‌ها و در برخی کشور ها حتی سیاست‌های عمومی را در بر می گیرد.

روسیه مدت‌هاست که به کاهش نقش خود در جنگ جهانی دوم و برجسته کردن نقش ایالات متحده ، در روایات غربی عادت کرده است، اما حال به مثابه همتای آلمان نازی معرفی می‌شود. این روایت ابتدا، با رشد جنبش‌های ملی‌گرا یانه در اواخر دهه ۲۰۰۰ در اروپای مرکزی و شرقی و کشورهای بالتیک رواج یافت. در این کشورها که ابتدا تحت اشغال نازی‌ها بودند، توسط اتحاد شوروی نجات یافته و پس از جنگ در حوزه نفوذ آن قرار گرفتند، فرضیه «اشغال دو گانه‌» توسط آلمان و شوروی رایج شد. برای تقویت این روایت، بسیاری از یادبودهای مربوط به پیروزی ارتش سرخ یا نماد های همکاری حکومت های وقت با آلمان هیتلری، حذف شد .

به‌عنوان نمونه، در سال ۲۰۰۷، استونی تصمیم گرفت مجسمه‌ای را که در سال ۱۹۴۷ در مرکز تالین برای گرامیداشت سربازان شوروی، جانباخته در جنگ، قرار گرفته بود، به بهانه اینکه نماد «اشغال شوروی» بوده است، جمع کند . در سال ۲۰۱۷، دولت لهستان به مقامات محلی یک سال فرصت داد تا تمام بناهای عمومی که به‌ نوعی «دوران کمونیسم یا دیگر رژیم‌های تمامیت‌خواه را تداعی می کرد» حذف کنند. در اوکراین نیز در سال ۲۰۱۸، کتابی از مورخ آنتونی بیور درباره نبرد استالینگراد ممنوع شد، چرا که در چند پاراگراف آن به ناسیونالیست‌های اوکراینی ای اشاره شده بود که در ارتش خدمت می‌کردند و در سال ۱۹۴۱، ۹۰ کودک یهودی راعدام کرده بودند .

افسانه مسئولیت مشترک مسکو و برلین به تدریج در غرب اروپا نیز گسترش یافت، جایی که سابقاً تنها در محافل نئومحافظه‌کار مطرح بود. این روایت حتی به دیدگاه رسمی پارلمان اروپا تبدیل شد، به‌طوری که در۱۹ سپتامبر سال ۲۰۱۹، نمایندگان پارلمان اروپا قطعنامه‌ای را درباره «اهمیت پاسداری از حافظه تاریخی برای آینده اروپا» تصویب کردند. این قطعنامه اعلام می کرد که جنگ جهانی دوم «نتیجه مستقیم پیمان شوم عدم تجاوز میان آلمان و روسیه» بوده است. این قطعنامه پیشنهاد کرد که روز۲۵ مه، روز اعدام یک قهرمان لهستانی (ویتلد پیلسکی) در آشویتس، به‌عنوان «روز قهرمانان مبارزه علیه تمامیت‌ خواهی» تعیین شود، این امر به‌طور ضمنی شوروی را در کنار آلمان نازی قرار می داد.

تصور کنید مکزیک یک پیمان نظامی با چین امضا کرده باشد…

این که نمایندگان پارلمان اروپا بخواهند تاریخ را بازنویسی ودیدگاهشان را ثبت کنند، جای سؤال دارد. در سال ۱۹۹۰، تاریخ‌دانان برجسته‌ای مانند مادلین ربریو و پیر ویدال-ناکِه، با قانون پیشنهادی آقای گیسو مخالفت کردند؛ این قانون، دو ماه پس از تخریب یک قبرستان یهودی در شهر کارپانترا، زیر فشار احساسات، انکار هولوکاست را ممنوع می کرد. مادلین ربریو آن زمان گفت: «برای درک یک جنایت، باید آن را توضیح داد، ابعاد تاریخی‌اش را مشخص کرد و نسل‌کشی نازی‌ها را با دیگر جنایات علیه بشریت مقایسه کرد. این راهی است که به جای سرکوب، ذهن‌های آزاد را پرورش می‌دهد.» (۳) حداقل در میان پژوهشگران، بر سر این موضوع توافق نظر وجود داشت. همچنین بر سر قوانین درباره نسل‌کشی ارامنه در سال ۱۹۱۵ و مسئله برده‌داری؛ هیچ تاریخ‌نگار جدی‌ای، جنایتکارانه بودن نسل کشی ارامنه را انکار نمی‌کرد و درباره اینکه برده داری جنایتی علیه بشریت است، تردیدی نداشت. اما اکنون قانون‌گذاران در موضوعاتی که هنوز میان تاریخ‌دانان مورد بحث و اختلاف نظر است مداخله می کنند و با اهداف کاملاً سیاسی در باره مسائلی که هیچ شناخت جدی ای از آن‌ها ندارند نظر می دهند. در همین راستا، به درخواست کی‌یف، روز ۲۸ مارس ۲۰۲۳، چند هفته پس از همتایان اروپایی خود، نمایندگان مجلس فرانسه باکثریت قاطع، قحطی بزرگ اوکراین در سال ۱۹۳۳ را به عنوان یک نسل‌کشی به رسمیت شناختند. هرچند این عنوان در بین کارشناسان مورد بحث است، یکی از نمایندگان حامی این مصوبه اظهار داشت: «حتی اگر بپذیرم که درباره نسل‌کشی بودن هولودومور(قحطی اوکراین) اختلاف نظر وجود دارد، در نهایت، باید با این مسأله برخورد سیاسی داشته باشیم» (۴)

با تصویب قطعنامه سال ۲۰۱۹، نمایندگان اروپایی تنها به موضع‌گیری در یک موضوع مورد اختلاف اکتفا نکردند، بلکه تاریخ را بازنویسی و تمام جنبه‌هایی را که ممکن است روایت جدید آن‌ها را زیر سؤال ببرد، حذف کردند .برای مقصر دانستن مسکو در جنگ جهانی دوم ، آنهم در حالی که مسئو لیت‌های فرانسه یا بریتانیا نادیده گرفته می شود، می بایست غرض ورزی آشکار وجود داشته باشد. هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی در ۲۳ اوت ۱۹۳۹ با آلمان معاهده امضا کرد، بریتانیا و لهستان به شدت تلاش می‌کردند تا امضای هرگونه توافقنامه امنیتی جمعی که شوروی را در برگیرد، نا ممکن سازند. در آن دوران، نخبگان بریتانیایی از سیاست «آرام‌سازی» حمایت می‌کردند، که اگر بخواهیم صریح ‌تر بگوییم، نوعی سازش با نازی‌ها بود، چرا که آن‌ها نازی‌ها را بسیار محترم‌تر از کمونیست‌ها می دانستند. این مماشات نخبگان سیاسی، کارگزاران مالی سیتی، اشراف و رسانه‌ها نقش تعیین‌کننده‌ای درمسیر پیشرفت جنگ ایفا کرد. با این حال، این امر تاریخی در سخنرانی‌های عمومی نادیده گرفته می شود، و در کتاب‌های درسی و برنامه‌های تلویزیونی غایب است.

این حمله ایدئولوژیکی، دست ولادیمیر پوتین را برای محکوم کردن رویزیونیسم ضدروسی باز می گذارد.او درماه ژوئن ۲۰۲۰ در مقاله‌ای طولانی با عنوان «درس‌های واقعی هفتاد و پنجمین سالگرد جنگ جهانی دوم» که توسط مجله محافظه‌کار آمریکایی The National Interest منتشر شد، نوشت : «رویزیونیسم تاریخی که مظاهر آن را در غرب، بویژه در مورد جنگ جهانی دوم و پیامدهای آن مشاهده می‌کنیم، خطرناک است زیرا به طرز گسترده‌ای فهم اصول توسعه صلح‌آمیز که در کنفرانس‌های یالتا و سان‌فرانسیسکو در سال ۱۹۴۵ تعریف شده بود را تحریف می‌کند.» برای افشای تحریفات تاریخی غرب، رئیس‌جمهور نقش معلم تاریخ را بازی می کند. در سخنرانی‌هایش، به مسئولیت غرب در آغاز درگیری اشاره ، «خیانت مونیخ» را محکوم، همکاری لهستان با آلمان نازی را تقبیح و قهرمانی سربازان شوروی را ستایش می‌کند.و مانند مخالفانش، او نیز تاریخ را به نفع خود تحریف می‌کند. اونیز مانند دشمنانش، با ممنوع کردن اشاره به روابط میان اتحاد جماهیر شوروی و آلمان و بازنویسی برنامه‌های درسی و کتاب‌های تاریخ، سعی دارد «نازی‌زدایی» از اوکراین را توجیه کرده و مشروعیت تاریخی این کشور را انکار کند.

این یکی از دغدغه‌های همیشگی ولادیمیر پوتین است. او سال‌هاست که با استفاده از آرشیوهای تاریخی تلاش می‌کند هرگونه هویت مستقل تاریخی همسایه‌اش را زیر سؤال برد. در ماه مه ۲۰۲۳، او در حالی که به نقشه‌ای از قرن هفدهم چشم دوخته بود، در تلویزیون ظاهر شد و نتیجه گرفت: «دولت اتحاد شوروی اوکراین رادر چارچوب خود به وجود آورد. این موضوع برای همه شناخته شده است. قبل از آن، هرگز اوکراینی در تاریخ بشریت وجود نداشت.» دو سال پیش از آن، در ژوئیه ۲۰۲۱، او مقاله‌ای پانزده صفحه‌ای منتشر کرد تا با اشاره به پادشاهی روس که در قرن نهم در کیف تأسیس شد«وحدت تاریخی بین روسیه و اوکراین» را اثبات کند ونوشت: «در دشت کولیکوو، شاهزاده بزرگ روس دیمیتری در کنار وویوود بوبروک از وولینیا و پسران دوک بزرگ لیتوانی اولگیر، آندره از پولوتسک و دیمیتری از بریانسک جنگید. همزمان، دوک بزرگ لیتوانی یاگایلو، پسر یک شاهزاده خانم از تور، نیروهای خود را برای کمک به ماماى هدایت می‌کرد. این‌ها صفحات تاریخ مشترک ما هستند.» در پاسخ به این مقاله، ولودیمیر زلنسکی در یک سخنرانی طولانی در ۲۳ اوت ۲۰۲۱ گفت: «گریونای ما [واحد پول اوکراین] بیش از هزار سال قدمت دارد. این پول در زمان ولودیمیر کبیر وجود داشت. سه شاخه ما [بر روی نشان کشور] بیست و پنج سال پیش توسط قانون اساسی اوکراین تأیید شد. همان سه شاخه هزار و بیست و پنج سال پیش بر روی آجرهای کلیسای دِیم نقش بسته بود.»

اگر جنگ خاطرات به یک درگیری خونین تبدیل نشده بود، این داستانسرایی ها شاید خنده‌دار به نظر می‌رسید. کشورهای دیگر نیزاز روایات تاریخی به همین شکل مضحک و در عین حال مرگبار استفاده می کنند. به عنوان مثال اسرائیل، که رهبران آن بدون تردید به پادشاهی یهودا، که توسط اسرائیلی‌ها در عصرآهن تأسیس شده بود، اشاره می‌کنند و یا به یافته‌های باستان‌شناسی متوسل می‌شوند که قرار است تداوم حضور یهودیان در این منطقه را ثابت کند. سکه‌ها، مقبره‌ها و کتیبه‌هایی که هزاران سال قدمت دارد، اما امروزه برای توجیه استعمار و سرکوبی مورد استفاده قرار میگیرد که بسیار تلخ، واقعی و قابل لمس است.

پس آیا تاریخ دستکاری می شود تا به این درگیری‌ها دامن زده شود، به ابزاری برای توجیه آن‌ها تبدیل شود و به پذیرش ریشه‌ها و اهدافشان یاری رساند ؟ مفسران ، روایت‌های فوری و سطحی را ترجیح می دهند چرا که راحت تربه خورد مخاطبان می رود. از نظر آن‌ها همه چیز روشن است : جنگ در اوکراین از ۲۴ فوریه ۲۰۲۲ آغاز شد و در غزه از ۷ اکتبر ۲۰۲۳؛ در یک مورد، روسیه به اوکراین حمله کرد و در مورد دیگر، حماس به اسرائیل. از این دیدگاه، قربانیان حق دارند از خود دفاع کنند و غرب نیز حق دارد به آن‌ها در این راه کمک کند. اثبات این ادعا از دید آن‌ها واضح است.

این حرف نادرست نیست. اما اگر کمی عقب‌تر برویم، چشم‌انداز کاملاً متفاوتی پدیدار می‌شود. جنگ در اوکراین را نمی‌توان بدون یادآوری این نکته درک کرد که در زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، در حالی که روسیه کاملاً ضعیف شده و دیگر تهدیدی محسوب نمی‌شد، ایالات متحده تصمیم گرفت سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) را حفظ و تقویت کند. سپس به تدریج تعداد زیادی از کشورهایی که زمانی عضو پیمان ورشو بودند، و حتی برخی جمهوری‌های سابق شوروی، را به ناتو اضافه کرد و قصد داشت گرجستان و اوکراین را نیز در آن بگنجاند. این یک اتحاد ضد روسیه‌ای بود، با استقرار گسترده نظامی و استراتژیک در مرزهای آن کشور.

نوام چامسکی با طعنه گفته بود: تصور کنید مکزیک یک اتحاد نظامی با چین امضا کند و به آن‌ها اجازه دهد که نیروها و تسلیحات خود را درست پشت مرز آمریکا مستقر کنند، آن هم با وجود هشدارهای واشنگتن. و اگر ایالات متحده به این اقدام با حمله به خاک مکزیک پاسخ دهد، آیا کسی تصور می‌کند که اتحادیه اروپا، در تلاش برای اجرای حقوق بین‌الملل، ده‌ها میلیارد دلار به کشور مورد متهاجم کمک کند ؟

روشی برای شکستن پوسته باورهای نادرست

کشتاری که توسط حماس انجام شد را نیزمی بایست در بستر تاریخی اش بررسی کرد ؛ تاریخ شش حمله «تنبیهی» اسرائیل که طی هجده سال علیه غزه انجام شد؛ تاریخی که شامل یکی از شدیدترین محاصره‌های زمینی و دریایی جهان می‌شود؛ و همچنین تاریخ اشغال غیرقانونی سرزمین‌های فلسطینی که بارها از سال ۱۹۶۷ توسط سازمان ملل محکوم شده است. رسانه‌ها اما، به‌جای بررسی این چشم‌انداز تاریخی،صرفا به رویدادهای اخیر تکیه می‌کنند، و با تکیه بر آنها تحقیرهای روزمره‌ای که بر فلسطینیان تحمیل می‌شود، از جمله کنترل‌های دائمی، اشغال نظامی، دیوار جدایی، تخریب خانه‌ها، و استعمار سرزمین‌هایشان را نادیده میگیرند. حمله‌ی ۷ اکتبر، در این چارچوب، بدون دلیل جلوه داده می‌شود، مگر دلیلی قومی یا مذهبی. و آنرا کشتار یهودیان، «پوگروم»، و حتی «بزرگترین پوگروم پس از هولوکاست» معرفی می کنند؛ عباراتی که به سرعت توسط خبرنگاران و سیاستمداران به کار برده شد و این رویداد را در چارچوب تاریخ طولانی آزار و اذیت یهودیان قرار داد. این نوع روایت به آن‌ها این امکان را می‌دهد که هر فردی را که در تلاش است تا حمله حماس را توضیح دهد، به یهودستیزی متهم کنند.

بدین ترتیب، تاریخ به طور مکرر دستکاری می‌شود. تاریخ برای توجیه جنگ‌ها، بی‌اعتبار کردن مخالفان و تقویت هویت‌های جمعی مورد استفاده قرار می‌گیرد. هر کس می‌تواند بخش‌هایی از آن را نادیده گیرد، بازنویسی یا تحریف کند و از هر آنچه که روایتش را تأیید می‌کند، بهره‌برداری نماید. لذا، کسانی که ابزارهای بزرگ ارتباطی را در اختیار دارند، در این نبرد برای شکل دادن به بحث عمومی بر اساس روایتی که با منافعشان همخوانی دارد، از یک سلاح قدرتمند بهره می‌گیرند. زیرا قدرت اصلی آن‌ها در این است که فضای بحث را تعریف کرده و محدوده آن را تعیین کنند، به گونه‌ای که بخش‌هایی از تاریخ که ممکن است تصویر دموکراسی‌های لیبرال را خدشه‌دار سازد، «خارج از چارچوب» نگه داشته شوند. چه کسی در غرب این واقعیات را بیاد می‌آورد : ایالات متحده ، در آغاز جنگ علیه نازیسم تا چه اندازه منفعل بود ؟ یا مسئولیت وینستون چرچیل در قحطی بنگال در سال ۱۹۴۳ که سه میلیون نفر را به کام مرگ فرستاد ؟ یا قتل عام صدها هزار کمونیست در اندونزی با تأیید پاریس و واشنگتن ؟ یا حمایت گسترده محافل لیبرال از دیکتاتوری آگوستو پینوشه ؟

در مقابل این هجوم رسانه‌ای و انتشاراتی، کلپسیدر کلیو، الهه تاریخ، و واژه‌های لطیف منموسین، الهه حافظه، کافی نیستند. مقابله با اندیشه غالب همواره نیازمند دو تلاش است، پیش از ارائه یک دیدگاه نادیده گرفته شده از تاریخ، می بایست تصورات غلطی را که دیدگاه ما را مسدود کرده‌ بودند، از میان برداریم. مخالفان به طور مداوم باید در برابر این «مفاهیم ضمنی که هرگز بررسی نشده‌، اما به دلیل تطابق با آنچه قبلاً به عنوان حقیقت پذیرفته شده، تأیید شده‌اند»، مقاومت کنند.همان‌طور که مورخ آمریکایی مایکل پرنتی اشاره می‌کند: «این شناخت تثبیت شده، این همگرایی پیش‌داوری‌ها اغلب به عنوان “عینیت” تلقی می‌شود.» به همین دلیل است که مخالفان باید دائماً از خود دفاع کرده و هر یک از ادعاهایشان را با دقت اثبات کنند.

هدف کتاب «راهنمای دفاع از خود، روشنفکری» که در سپتامبر توسط لوموند دیپلماتیک منتشر شد، ارائه روش و ابزاری است که به همه اجازه دهد تا پوسته باورهای نادرست را در هم بشکنند و در پیچیدگی‌های روایات راه خود را پیدا کنند. خود کلیو هم احتمالاً چندین نسخه از این جزوه را برای تأمین کیوسک‌های کوه المپ سفارش داده است.

 

۱- از خاطرات آلن پییرفیت C’était de Gaulle, tome II,Fayard, Paris, 1997.

۲- تاریخ یک سلاح جنگی، آوریل ۲۰۲۴، لوموند دیپلماتیک https://ir.mondediplo.com/2024/04/article4820.html

۳- Madeleine Rebérioux, «Le génocide, le juge et l’historien», L’Histoire, Paris, novembre 1990.

۴ – آقای اورلین تاشه، نماینده سبزها و اکولوژیست ها در آن زمان، اکنون نماینده، فرانسه نا فرمان است. Cité par Mediapart, 31 mars 2023.

۵- مصاحبه نوام چامسکی و ژرمی سکایل Noam Chomsky et Jeremy Scahill, The Intercept, 14 avril 2022.

۶- Cf. Enzo Traverso, Gaza devant l’histoire, Lux, Montréal,2024.

۷- Michael Parenti, History as Mystery, City Lights Books, San Francisco, 1999.