یک ماه و نیم پس از مرحله جدید این جنگ در اوکراین، بسیاری از حقایق بیش از پیش روشن شده است . شجاعت سیاسی و اخلاقی میطلبد که آنها که ماهیت این جنگ ضدِفاشیستی را از ابتدا درست درک نکردند و بهگونهای غیرمسئولانه و محافظهکارانه تلاش کردند تا موضعی بین فاشیسم و ضدِفاشیسم بگیرند، با صراحت از خود انتقاد کنند و به نبرد ضدِفاشیستی بپیوندند و ادا و اطوارهای سنتیمنتالیستی صلحطلبانه را رها کرده و از صلح واقعی که مستلزم سرکوب فاشیسم است ، در این نبرد ضدِفاشیستی حمایت کنند.
فاشیسم متعلق به گذشته و تاریخ نیست و بایگانی نشده است. لیبرال دموکراسی در حال فروپاشی است و فاشیسم در قالب نئوفاشیسم بازگشته است. این را لازم نیست کسی کمونیست باشد تا بفهمد. مدتهاست طیف وسیعی از نیروهای لیبرال و پژوهشگران آکادمیک در دانشگاههای غرب نیز در ارتباط با برآمد نئوفاشیسم با شواهد گسترده و پژوهشهای آکادمیک هشدار میدهند. اینکه برخی بهنام چپ هنوز با رویکردی غیرعلمی، غیرپویا و کلیشهای با فضای ذهنی جنگ جهانی اول به موضوع نگاه میکنند، آیا نشان از عقب ماندن از قافله و تاریخ نیست؟
با ورود نیروهای روسیه از ۲۴ فوریه به داخل اوکراین، جنگ اوکراین با روسها وارد مرحله تازهای شد. (۱) جریانها و شخصیتهای سیاسی مختلف با توجه به جایگاه خود در صفبندیهای اجتماعی ــ طبقاتی و سیاسی ــ ایدئولوژیک اقدام به تحلیل و موضعگیری در ارتباط با آن کردند.
تکلیف با طیف وسیع نیروهای وابسته و متمایل به غرب ازجمله سلطنتطلبان، لیبرالها و نئولیبرالهای وطنی، اصلاحطلبان و … و همینطور چپهای پشیمان و نیروهایی که خود را به چپ دموکراسیخواه، جمهوریخواه، چپ دموکرات، چپ نو و … میخوانند، نیز روشن است. یکی از وجوه مشترک همه این نیروها، حمایت از ویران کردن لیبی از سوی آمریکا و ناتو تحت عنوان مداخله بشردوستانه بود. آنها تلاش کردند تا تجاوز و مداخله امپریالیستی در لیبی را بهعنوان انقلاب و در جهت استقرار دموکراسی در لیبی بفهمند و به دیگران معرفی کنند. بر همین اساس کارشان به فرستادن پیام تبریک به مرتجعین به قدرت رسیده بهجای قذافی نیز رسید! آنها وظیفه خود را انجام میدهند.
سخن این نوشته با اینها نیست. بلکه روی سخن، با مدعیان چپی است که خود را مارکسیست ــ لنینیست، سوسیالیست انقلابی، ضدِ سرمایهداری و ضدِ امپریالیست و از همه مهمتر مدافع صلح و دموکراسی و حقوق بشر از یک منظر لنینی میدانند و قادر به ارائه تحلیل مشخص، منسجم و درستی از این جنگ نبوده و نوعی ابهام و تناقضگویی را در مواضع خود بازتاب میدهند. بخشی از احزاب کمونیست و کارگری را باید در این طیف دید.
اینگونه گرایشها در موضعگیریهای خود مجموعهای از اخبار و اطلاعات در ارتباط با مداخلات امپریالیسم آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو در برافروختن آتش جنگ، حمایت از جنایات و اقدامات نژادپرستانه و ضدِ روسی حاکمان کییف و تنگتر کردن حلقه محاصره ناتو بر روسیه و حتی گاه به هدف بالکانیزه کردن کردن روسیه نیز اشاره میکنند اما در تحلیل این دادهها و فکتها برای نتیجهگیری و یافتن جایگاه خود، دچار خطای مهلک میشوند و بیتوجه به ماهیت ضدِ فاشیستی جنگ و اجتنابناپذیر بودن آن از سوی روسیه در دفاع از امنیت خود، به قول خودشان «تجاوز روسیه به اوکراین» را محکوم میکنند و از موضعی سانتریستی هرچه در نقد آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو رشته کرده بودند، را پنبه میکنند و میکوشند تا خود را مدافع حقوق بینالملل، حق تعیین سرنوشت و حاکمیت ملی حاکمیت کودتایی و فاشیستی اوکراین (نه جمهوریهای خلق دونتسک و لوگانسک در دونباس)، مدافع صلح و مخالف جنگ و … نشان دهند. کلیدواژه این موضعگیریها هم برای توجیه خود، عبارت الیگارشی حاکم بر روسیه است. از آنجا که در این مورد در اطلاعیهها و تحلیلهایی که در ادامه میآیند، سخن گفته شده است، از پرداختن به آن در این مقدمه اجتناب میشود. این نگاه آشکارا از رآلپالیتیک فاصله گرفته و با درافتادن به یک گرایش سنتیمنتال و انتزاعی سیاسی، خود را ناتوان از درک واقعیات زمینی و الزامات و در نتیجه تشخیص جایگاه خود بهعنوان کمونیست مییابد. این نگاه با شبیهسازی کلیشهای جنگ در اوکراین با جنگ جهانی اول و موضعگیری لنین در آن مبنی بر تبدیل جنگ امپریالیستی به انقلاب پرولتری و … ، نشان میدهد نه درک درستی از واقعیات جهان امروز دارد و نه از لنین و لنینیسم.
استدلال چوبین این نگاه مبتنی بر این گزاره است که روسیه امروز، اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیست! گویا که چه کشف بزرگی را اعلام میکند و گویا که دفاع از یک نبرد ضدِ فاشیستی (که با این همه شواهد روشن در مورد حاکمیت فاشیستها در اوکراین منطقاَ دیگر نباید نیازی به ارائه فکت و دلیل برای اثبات آن باشد.) مستلزم وجود یک حاکمیت سوسیالیستی در روسیه است و گویا که این نبرد همواره باید دیرهنگام و زمانی که بخش عظیمی از خاک یک کشور توسط فاشیسم اشغال شد، آغاز شود و نه بهعنوان یک اقدام پیشگیرانه و تدافعی! این نگاه ناتوان از درک این حقیقت است که امروز اگر یک حاکمیت سوسیالیستی نیز در روسیه وجود داشت، برای دفاع از امنیت خود دست به چنین اقدامی میزد و با اطمینان میتوان گفت پیشتر از اینها چنین میکرد و اساساَ نمیگذاشت کار به اینجا برسد. این نگاه با اشاره به کشتهها و آوارههای جنگ و پیامدهای مخرب آن و اینکه کارگران و زحمتکشان قربانیان جنگ هستند و مجموعه بدیهیاتی از این دست، جنگ را محکوم میکند و خود را مدافع آتشبس و صلح نشان میدهد. گویا که زمانی که حاکمیت شوروی برای نابودی فاشیسم ناگزیر از ورود به آلمان و شکست آن در برلین شد، جنگ کشته و آواره و پیامدهای منفی نداشت و … اینکه حاکمیت امروز روسیه، سوسیالیستی نیست و سرمایهداری است و … ، نافی حق این کشور برای دفاع از امنیت خود در برابر فاشیسم و نئوفاشیسم و غرب و اتحادیه اروپا که خواهان بالکانیزه کردن این کشور هستند، نیست. این نگاه قادر به ارائه هیچ آلترناتیو سیاسی و غیرنظامی برای مذاکره و توافق با فاشیستهای حاکم بر کییف که با حمایت همه جانبه غرب و ناتو در صدد تهدید امنیت ملی روسیه برآمدهاند، نیست و علیرغم وجود شواهد بسیار زیاد در مورد تن ندادن جبهه فاشیستی به مذاکره و عدم پایبندی به نتایج توافقات در پیش از ۲۴ فوریه، همچنان چشم خود را بر این واقعیات میبندد و بر راهحل دیپلماتیک اصرار میکند. این نگاه توجه ندارد که تنها یک توازن قوای مادی و سیاسی و نظامی میتواند ضامن شکلگیری فضای مناسب برای مذاکره و دستیابی به اهداف ضدِ فاشیستی و تأمین امنیت روسیه در آن گردد. و چنانچه روسیه نتواند اقتدار خود را بر این فاشیستها دیکته کند، آنها نهتنها تمایلی برای مذاکره نشان نخواهند داد (که ندادند)، بلکه همه توان نظامی و سیاسی و رسانهای خود را برای پیشبرد اهداف ویرانگرانه خود بهکار خواهند گرفت.
شاید باید ریشه این انحراف را در شکلگیری گرایشهای سوسیال دموکراتیک و راست و بورژوایی و فاصله گرفتن از لنینیسم در نیروهایی دید که آن را ترویج و تبلیغ میکنند.
در پاسخ به آنها که روسیه را کشوری امپریالیستی دانسته و با کلیشهسازی از جنگ جهانی اول، جنگ را نیز جنگی امپریالیستی برای تقسیم مجدد جهان معرفی میکنند، نیازی به استدلال زیادی نیست. از یکسو به دلایل فراوان، امپریالیستی دانستن روسیه بهنوعی تقلیل مفهوم لنینی و علمی و امروزی مفهوم امپریالیسم است که یکی از مقالات این نوشته به آن میپردازد و از سوی دیگر با فرض (نادرست) امپریالیست بودن روسیه، بازهم به صورت منطقی نمیشود چشم بر برآمد فاشیسم و نئوفاشیسم در اوکراین بست. ضمن اینکه مگر انگلیس و فرانسه هم امپریالیست نبودند که در جنگ جهانی دوم سرانجام در کنار اتحاد شوروی و در برابر فاشیسم قرار گرفتند؟ با اینکه این نگاه هم عنصری از حقیقت را بازتاب میدهد، اما این کلیشهسازی هم از نظر روششناختی، شیوه درستی برای تحلیل موضوع نیست. کلید نگاه لنینی به اینگونه پدیدههای سیاسی و اجتماعی را باید در اصل دیالکتیکی و لنینی تحلیل مشخص از وضعیت مشخص جستجو کرد. از این منظر برای تحلیل درست جنگ در اوکراین و فارغ از اینکه در روسیه حکومت شوروی و سوسیالیستی وجود دارد یا سرمایهداری، باید محورهای مهم زیر را مورد توجه قرار داد:
• زمینههای تاریخی فاشیستها در اوکراین و نقش جنایتکارانه آنها در جنگ جهانی دوم
• کودتای سال ۲۰۱۴ فاشیستها در اوکراین با حمایت وسیع آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو
• کارنامه ضدِ دموکراتیک، فاشیستی و نژآدپرستانه و ضدِ روس حاکمیت اوکراین پس از کودتا که با اعمال تضییقات فراوان بر جمعیت روسزبان و کشتار نزدیک به ۱۵هزار نفر از آن ها قبل از ۲۴ فوریه همراه بود.
• عدم پایبندی دولت اوکراین به توافقنامههای مینسک ۱ و ۲
• زمینههای ژئوپالیتیک (جغرافیای سیاسی ) و ژئواکونومیک (جغرافیای اقتصادی) منطقه اوراسیا
• نیاز امپریالیسم برای تسلط بر مناطق جدیدی از جهان یعنی روسیه پهناور برای خروج از بحران و غارت منابع آن و نیز تسلط بر بازار مصرف آن
• واقعیت قدرت نظامی روسیه و اینکه تهدید امنیت آن میتواند امنیت و صلح جهانی را با مخاطره جدی مواجه کند.
• آرایش جنگی ۱۵۰هزار نفر نیروهای نظامی اوکراین در مرز دونباس برای حمله و راهاندازی یک قتل عام قبل از ۲۴ فوریه
• برآمد فاشیسم و نئوفاشیسم بهعنوان نماینده سیاسی شرکت ــ دولتها و سرمایه فراملیتی
• برنامه امپریالیسم آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو برای بالکانیزه کردن روسیه
• ضرورت و اهمیت چندجانبهگرایی در جهان امروز برای کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی و مقاومت امپریالیسم آمریکا در برابر آن
• صفبندی نیروهای مدافع جنگ و صلح در سطح جهان و اینکه امپریالیسم آمریکا و اتحادیه اروپا و ناتو نمیتواند مدافع استقلال کشورها و صلح و امنیت در جهان باشد و طنز تلخ حمایت ناتو و امپریالیسم و صهیونیسم از بهاصطلاح صلح.
• چالشهای بورژوازی حاکم روس و ناسیونالیسم روس با غرب
• تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی در جامعه روسیه و بازتاب آن در سطح حاکمیت سیاسی این کشور
• ابعاد وحشتناک پیامدهای جنگهای بزرگ با توجه به قدرت تخریبی تسلیحات امروز با فناوری های جدید
• پیامدهای وحشتناک دهها آزمایشگاه جنگ بیولوژیک آمریکا در خاک اوکراین و پشت دیوار روسیه
• قدرت وحشتناک امپریالیسم رسانهای در فریب اذهان عمومی
• افتادن تشت رسوایی لیبرال دموکراسی و آشکار شدن آن روی سکه فاشیستی پنهان شده در پشت شعارهای لیبرالیسم و دموکراسی و حقوق بشر و … بورژوایی و امپریالیستی در ارتباط با جنگ اوکراین
بیشک میتوان به این موارد بازهم افزود. مبارزه طبقاتی و همبستگی انترناسیونالیستی و مبارزه برای صلح و دموکراسی و حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت و حاکمیت ملی و … از منشوری میگذرد که این موارد وجوه آن را تشکیل میدهند. بر این اساس تکرار کلیشهای واژهها و عباراتی در دفاع از صلح و امنیت و ضوابط حقوق بینالملل و … اگر نتواند برخاسته از تحلیل علمی و سیستماتیک موارد ذکر شده با در نظر گرفتن تأثیر متقابل آنها، جهت تحولات، احتمال چیرگی هر یک از جهتگیریها، پیامدهای احتمالی هر روند، توازن قوای عملاً موجود و … در یک بستر پویش سیستمی باشد، در عمل به فروکاستن پیچیدگی موضوع و ابعاد آن به جستجوی جایی در بین (یا به تصور برخیها در مقابل) امپریالیسم و ناتو از یکسو و به اصطلاح الیگارشی حاکم روس از سوی دیگر میانجامد. و طبیعی است که چنین رویکردی فاقد توانایی درک از وظیفه انترناسیونالیستی خود در دفاع از کارگران و زحمتکشان دونباس و جای خود در کنار کمونیستهای دونباس در دفاع از حق زندگی و برخورداری از حقوق اجتماعی و سیاسی آنها در برابر فاشیستهای حاکم بر کییف و مدافعان امپریالیست آن از همین کشورهای به اصطلاح متمدن و لیبرال دموکراسی و … است. نتیجه تندادن به توصیههای مدافعان این رویکرد که با ژستی حق به جانب، اقدام روسیه به عملیات ویژه نظامی در اوکراین را محکوم میکنند ، این است که:
• راهکارهای دیپلماتیک برای دفع فاشیسم و مخاطره تنگتر شدن کمربند ناتو به دور روسیه وجود داشت. که شواهد فراوان به هیچ وجه آن را تأیید نمیکنند و تمام تلاشهای روسیه در این زمینه با مقاومت فاشیستهای حاکم بر اوکراین و مدافعان غربی آن مواجه شد. آنها که محکوم میکنند، آیا قادرند راه دیپلماتیک واقعی را هم نشان دهند؟ آیا کشف دهها مرکز جنگ بیولوژیک به تنهایی برای عادلانه بودن و درست بودن این اقدام نظامی کفایت نمیکند؟ کمونیستها باید چه کنند، نظاره کنند تا روسیه مثل یوگسلاوی تکه پاره شود و بعداَ آن را محکوم کنند یا از اقدام نظامی و بازدارنده روسیه در این ارتباط حمایت کنند؟
• گویا پیامدهای نظامی، سیاسی، اجتماعی و … آلترناتیو عدم اقدام نظامی روسیه یعنی منتظر ماندن برای جنگیدن در داخل مرزهای این کشور در برابر امپریالیسم و ناتو که بیتردید در برنامههای امپریالیستی قرار داشت، میتوانست بهتر و در واقع کمتر از جنگ جاری باشد. اندکی توجه به آنچه بر یوگسلاوی گذشت و نگاهی به تجارب بسیار از کشورهایی چون لیبی، عراق، افغانستان ، سوریه و … که مورد تهاجم امپریالیستی قرار گرفتند، بهروشنی نشان میدهد که این تصور هم خیال باطلی بیش نیست. با این تفاوت که روسیه نه لیبی است ، نه عراق است، نه افغانستان و سوریه و نه حتی یوگسلاوی! و طبیعی است که برای دفاع از امنیت خود به هر اقدامی ممکن است متوسل شود. این را خیلی از راستهای غرب و آمریکا هم مورد توجه قرار می دهند. اما جای تعجب و تأسف است که هنوز این دسته از مدعیان مارکسیسم و لنینیسم، قادر به درک این موضوع نیستند و همچنان در عالم انتزاع از راهحل دیپلماتیک و صلح و … سخن میگویند.
موضوع، فراتر از دوگانه امپریالیسم و ضدِامپریالیسم است که برخیها مایلند اول بحث را به این دوگانهگرایی تقلیل دهند و سپس آن را به نقد بکشند. موضوع، برآمد فاشیسم و نئوفاشیسم است. از نقطه نظر منافع کارگران و زحمتکشان، هیچ چیز ارجحتر از نابود کردن فاشیسم نیست. و اینکه دامنه مخالفان فاشیسم هم میتواند بسیار گسترده باشد و بخشی از بورژوازی منسوب به الیگارشها در حاکمیت روسیه را نیز دربرگیرد. نگاهی سانتریستی که حاکمیت اولیگارشها را بر روسیه مطرح و بر آن تمرکز کرده و به همین دلیل بهدنبال انتخاب دیگری بهجز حمایت از نبرد ضدِفاشیستی در اوکراین است، بهصورت غیرمستقیم تداعیکننده آن است که گویا حاکمیت در آمریکا و سایر کشورهای امپریالیستی، دموکراتیک و غیر اولیگارشیک است. این نگاه، اهمیت و نقش زمینههای اجتماعی و تاریخی، ژئوپالیتیک منطقه و استراتژیهای امپریالیستی برای بالکانیزه کردن روسیه را بهدرستی مورد توجه قرار نمیدهد. در ادامه به بحث اولیگارشی و درک درست از آن و اینکه حاکمیت کنونی روسیه چه نسبتی با این مفهوم دارد، مورد نقد و بررسی قرار گرفته و نشان داده شده است که درک روشنی از این عبارت نیز در ذهن استفادهکنندگان از آن وجود ندارد. تکرار کلیشهای مفهوم اولیگارشی روسیه از رسانههای جریان اصلی در ارتباط با زمینههای مادی و اقتصاد سیاسی جنگ در اوکراین بسیار نارسا و فریبنده است.
باید بر این نکته تأکید شود که تحلیل مشخص از وضعیت مشخص، یعنی بررسی علمی یک پدیده بر اساس پویش تاریخی آن، ماهیت نیروهای درگیر در آن، شناسایی گرایش مسلط بر آن و جهت تاریخی آن، اهداف و انگیزههای مطرح برای ذینفعان متعدد، پیامدهای پیروزی هر یک برای توازن قوای جهانی کار و سرمایه، صلح و جنگ ، و …
نبرد با سرمایه در عرصههای گسترده روی میدهد. نبردهای صنفی، اجتماعی، دموکراتیک، محیط زیستی، ضدِ جهانیسازی، ضدِ یک جانبهگرایی، بازدارندگی امپریالیسم از زیر پاگذاشتن موازین حقوق بینالملل، مقابله با مداخلات اقتصادی و سیاسی براندازانه در نقاط مختلف جهان ازجمله تحریمها، نبرد با فاشیسم (نئوفاشیسم)، نبرد با گسترش سلاحهای کشتار جمعی اعم از هستهای و بیولوژیک و شیمیایی و … ، نبرد با امپریالیسم رسانهای، نبرد با تحمیلهای اقتصادی و بازرگانی، نبرد با اهداف، برنامهها و استراتژیهای امپریالیستی برای تغییر جغرافیای سیاسی جهان و تجزیه کشورها (بالکانیزاسیون)، همه این حوزهها در واقع بهعنوان بستر عملکرد تضاد کار و سرمایه هستند.
همه چالشهای موجود در این حوزهها، جلوههایی از نبرد کار و سرمایه در سطح جهانی هستند. نمیتوان حوزه های نبرد کار و سرمایه را در رویکردی تقلیلگرایانه فقط در فضای محدود کارخانه، شرکت و مدرسه و دانشگاه و خیابان، بین مردم با سرمایهداران و حاکمیتهای مدافع آنها جستجو کرد. این درک بسیار ابتدایی است و نسبتی با نگاه مارکسیستی و لنینیستی به مبارزه طبقاتی و نیز دموکراتیک ندارد.
درک درست آنچه در اوکراین میگذرد و تعیین جایگاه خود، مستلزم توانایی نظری و سیاسی جهت شناخت فاشیسم و نئوفاشیسم است و در عین حال مستلزم شناخت برنامهها و اهداف امپریالیستی برای بالکانیزه کردن روسیه است. آنها که قادر به شناخت درست این روندها در شرایط حاکمیت شرکت ــ دولت ها نیستند، قادر به درک ماهیت نبرد ضدِفاشیستی در اوکراین هم نیستند.
میگویند این حمله (عملیات ویژه روسیه) به تقویت ناتو و فاشیسم انجامیده است. پاسخ خیلی ساده است. خیر، این شما بودید که چشم بر فاشیسم و اقدامات ناتو بسته بودید و اینک با عیان شدن آن این اقدامات را میبینید. پیامد این اقدام یعنی عملیات ویژه روسیه در اوکراین با اهداف مشخص اعلامشده آن، هر چه باشد، بیشک بدتر از بالکانیزه شدن روسیه نخواهد بود. مگر اینکه این دسته از مدعیان مارکسیسم لنینیسم بخواهند همصدا با رسانههای امپریالیستی و علیرغم تمام شواهدی که هر روز بیش از پیش آشکار میشود، این مخاطرات کاملاَ واقعی و اهداف و برنامههای امپریالیستی در ارتباط با روسیه را غیرواقعی بدانند.
یک ماه و نیم پس از مرحله جدید این جنگ در اوکراین، بسیاری از حقایق بیش از پیش روشن شده است . شجاعت سیاسی و اخلاقی میطلبد که آنها که ماهیت این جنگ ضدِفاشیستی را از ابتدا درست درک نکردند و بهگونهای غیرمسئولانه و محافظهکارانه تلاش کردند تا موضعی بین فاشیسم و ضدِفاشیسم بگیرند، با صراحت از خود انتقاد کنند و به نبرد ضدِفاشیستی بپیوندند و ادا و اطوارهای سنتیمنتالیستی صلحطلبانه را رها کرده و از صلح واقعی که مستلزم سرکوب فاشیسم است ، در این نبرد ضدِفاشیستی حمایت کنند.
فاشیسم متعلق به گذشته و تاریخ نیست و بایگانی نشده است. لیبرال دموکراسی در حال فروپاشی است و فاشیسم در قالب نئوفاشیسم بازگشته است. این را لازم نیست کسی کمونیست باشد تا بفهمد. مدتهاست طیف وسیعی از نیروهای لیبرال و پژوهشگران آکادمیک در دانشگاههای غرب نیز در ارتباط با برآمد نئوفاشیسم با شواهد گسترده و پژوهشهای آکادمیک هشدار میدهند. اینکه برخی بهنام چپ هنوز با رویکردی غیرعلمی، غیرپویا و کلیشهای با فضای ذهنی جنگ جهانی اول به موضوع نگاه میکنند، آیا نشان از عقب ماندن از قافله و تاریخ نیست؟
فاشیسم در قرن بیستم تصویری از چهره بسیار ویرانگر، ضدِ انسانی و وحشتناک از سیستم سرمایهداری ارائه داد که بر پایگاه طبقاتی بورژوازی ملی متکی بود. فاشیسم دهها میلیون کشته برجای گذاشت، شمار عظیم آوارگان، تخریب زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی و … بسیار بسیار گسترده و وحشتناک بود. جنگ در ذات سسیستم ضدِانسانی سرمایهداری است و فاشیسم در واقع چهره عریان این نظام را به نمایش گذاشت. شواهد بسیار فراوان همراه با پژوهشهای آکادمیک در حوزهیفلسفه سیاسی نشان از رویکرد گسترده و بیشتر سیستم سرمایهداری به جنگ و فاشیسم دارد. فاشیسم امروز به دلیل تفاوتهایی که با فاشیسم قرن بیستم دارد، به نئوفاشیسم شناخته میشود. از مهمترین موارد این تفاوت به تغییر پایگاه اجتماعی آن از بورژوازی ملی به بورژوازی فراملیتی و حاکمیت شرکت ــ دولتی برمیگردد. بر اساس شواهد فراوان، برآمد نئوفاشیسم حتی در کشورهای غربی با تخریب و نابودی و فرسایش نهادهای دموکراتیک همراه است.
«دولت پلیسی جهانی شامل سهگانه نیروهای راست افراطی، اقتدارگرا و نئوفاشیست در جامعه مدنی، قدرت سیاسی ارتجاعی در دولت و سرمایه شرکتهای فراملیتی، بهویژه سرمایه مالی سفتهباز، مجتمعهای امنیتی ــ نظامی و صنعتی و صنایع استخراجی است که هر سه آنها بهنوبه خود به سرمایه با تکنولوژی بالا یا دیجیتال وابسته و درهمآمیختهاند.» (۲)
سرمایه فراملیتی میکوشد تا علاوه بر اقشار میانی جامعه، بهویژه از بخشهایی از طبقه کارگر سفیدپوست و ممتاز نیز ازجمله در کشوری مثل آمریکا بهعنوان پایگاه اجتماعی خود بهرهبرداریکند.
از این رو فاشیسم متعلق به گذشته نیست بلکه بازگشته است و به عریانترین شکل و با شواهد فراوان بهویژه پس از کودتای ۲۰۱۴ در اوکراین با ۱۵هزار قتل روسها در دونباس، زنده زنده سوزاندن ده ها کارگر در اتحادیه کارگری اودسا، راسیسم ضدِ روس، کمونیسمستیزی، عهدشکنی در ارتباط با توافقنامههای مینسک و … و باز کردن پای ناتو به اوکراین و تهدید فزاینده امنیت روسیه با حمایت گسترده آمریکا، اتحادیه اروپا و ناتو بازگشته است. این مهمترین حقیقت مربوط به اوکراین است که باید برای تحلیل جنگ اوکراین مورد توجه قرار گیرد.
«بحران کنونی. . . به آنچه که <بحران هژمونی> نامیده میشود، مربوط است. اگر طبقهی حاکم اجماع خود را از دست داده باشد، یعنی دیگر مدتهاست که <رهبر> نبوده بلکه تنها <مسلط> باشد، تنها نیروی زور را اعمالکند، این دقیقاَ یعنی اینکه تودههای عظیم از ایدئولوژیهای سنتی خود جداشدهاند و دیگر به آنچه قبلاَ به آن اعتقاد داشتند، اعتقاد ندارند و … بحران دقیقاَ در این واقعیت اتفاق میافتد که شیوه قدیمی درحال مرگ است و مسیر جدید نمیتواند متولد شود، در این دوره فترت انواع مختلفی از نشانههای وحشتبار ظاهر میشوند.»
آنتونیو گرامشی (۱۹۷۳، ۲۷۶ ــ ۲۷۵)
«فاشیسم، چه در شکل قرن بیستم و چه در نوع نئوفاشیسم قرن بیستویکم، پاسخ ویژه به بحران سرمایهداری است، همانند بحران سالهای دهه ۱۹۳۰ و بحرانی که با فروپاشی مالی سال ۲۰۰۸ آغاز شد. سرمایهداری جهانی با یک بحران اساسی مواجه است که دربرگیرنده یک بعد ساختاری غیرقابلمهارِ ناشی از انباشت بیشازحد و یک بعد سیاسی ناشی از مشروعیت یا هژمونی است که درحال نزدیکشدن به یک بحرانِ عمومی در حاکمیت سیستم سرمایهداری است. ویژگی طبقاتی فاشیسم در قرن بیستویکم هم، همان چیزی که بود، باقیمیماند ــ طرحی برای نجات سرمایه از این بحران ساختاری ــ اما ویژگی تاریخی خاص این سرمایهداری جهانی و بحرانِ آن در این عصر، بهصورت قابلتوجهی متفاوت از چیزی است که در قرن گذشته بود …، فراملیتیشدن بخشهای عمده سرمایهداری در سرتاسر جهان در چارچوب یک سیستم اقتدار سیاسی مبتنی بر دولت ــ ملت صورت میگیرد که این امر مجموعهای از تضادهای سیاسی و ایدئولوژیکی را ایجاد میکند که سیستم در مدیریت آنها ناتوان بوده و به ما در درک فاشیسمِ قرن بیستویکم یاریمیرساند.
… در هستهی فاشیسم قرن بیستویکم، مثلثی از سرمایههای فراملیتی با قدرت سیاسی ارتجاعی در دولت و نیروهای نئوفاشیست در جامعه مدنی وجود دارد.
یک شرط ضروری برای فاشیسم قرن بیستم ــ و درحال حاضر برای هر نوع فاشیسم قرن بیستویکم، گسترش جنبشهای فاشیستی در جامعه مدنی و در برخی موارد ائتلاف آنها با قدرت سیاسی ارتجاعی در دولت است. (۳) … جامعه مدنی و سیاسی یک کلیت واحد است، هیچ پروژه پایدار یا هژمونیکی بدون ارتباط بین این دو نمیتواند در جامعه وجود داشته باشد.
در این مقاله میخواهم ارتباط میان بحران سرمایهداری جهانی و تمایلات فاشیستی قرن ۲۱ را که در اروپا، ایالات متحده، آمریکای لاتین و سایر جاها مشهود است و همچنین ظهور یک دولت پلیسی جهانی را مورد بررسی قرار دهم. تأکید خواهم کرد که در هسته فاشیسم قرن بیستویکم، مثلثی از سرمایههای فراملیتی با قدرت سیاسی ارتجاعی در دولت و نیروهای نئوفاشیست در جامعه مدنی وجود دارد.
فاشیسم، چه در اشکال قرن بیستم یا بیستویکم، پاسخی ویژه به بحران سرمایهداری است. ترامپیسم در ایالات متحده، برگزیت در انگلستان، بولسوناریسم در برزیل، افزایش نفوذ فزاینده احزاب و جنبشهای نئوفاشیست و اقتدارگرا در سراسر جهان، نشاندهنده پاسخهای راست افراطی به بحران سرمایهداری جهانی است.» (۴)
بیتردید جنگ، مصیبت و بلاست. پیامد آن، مرگ، آوارگی، تخریب و نابودی زیرساختها و بسیاری مصائب دیگر است. صلح، زندگی است، امید است و بقاست. همه جنگها اعم از عادلانه و رهاییبخش و ناعادلانه، با پیامدهای ویرانگر همراهند. از این رو همواره پایان جنگ و برقراری صلح، امید و آرزوی کارگران و زحمتکشان و اساساَ تودههای وسیع مردم است. چرا که آنها هستند که بیشترین مصائب جنگ را تحمل میکنند. فرزندان آنها در جنگ مجروح و کشته میشوند، اسیر میشوند، آنها هستند که از خانه و کاشانه خود آواره میشوند و … در بسیاری موارد هست و نیستشان برباد میرود.
در حالی که در جنگ جهانی اول، لنین در شرایط جنگ، شعار تبدیل جنگ امپریالیستی به انقلاب پرولتری در ضعیفترین حلقه زنجیره امپریالیستی را مطرح کرد و انقلاب اکتبر را در شرایط جنگ رهبری کرد و به پیروزی رساند، شرایط در جنگ جهانی دوم اساساَ متفاوت بود و پدیده فاشیسم زمینه اتحاد مجموعهای از نیروهای متنوع اجتماعی و سیاسی در نبرد ضدِفاشیستی را فراهم کرد. این وضعیت، تحت تأثیر مجموعهای از شرایط ازجمله توازن قوای اجتماعی ( طبقاتی) و سیاسی در کشورهای درگیر جنگ شکل گرفت. بنابراین هیچ کلیشهای برای برخورد کمونیستها با جنگ وجود ندارد و برخورد کمونیستها با هر جنگ، تابعی است از تحلیل مشخص آنها از آن جنگ. اینکه کدام نیروهای اجتماعی و سیاسی در دو سوی جنگ قرار دارند، چه اهداف و انگیزههایی را در جنگ دنبال میکنند، پیشینه و تاریخچه سیاستهایی که به دلیل به بنبست رسیدن، زمینه ادامه آن سیاستها از طریق جنگ را فراهم کرد، چگونه است، زمینههای دستیابی به صلح پایدار و پایان جنگ کدام است، چه سناریوهایی را برای پایان یافتن جنگ میتوان در چشمانداز دید، پیروزی یا شکست هر یک از طرفین جنگ با چه پیامدهایی برای کارگران و زحمتکشان دو طرف و سایر مردم جهان ممکن است همراه باشد، تا چه حد میتوان بهصورت واقعی به آلترناتیوهای دیگر ازجمله مذاکرات دیپلماتیک به جای جنگ امید بست؟ چشمانداز پیامدهای هر یک از آلترناتیوها بهجای جنگ چیست؟ تأثیر جنگ بر توازن قوای بینالمللی، تأثیر جنگ در دستیابی به آزادی، عدالت اجتماعی، استقلال و دموکراسی و سایر ارزشهای اجتماعی مانند حقوق اساسی، حقوق بشر و … و ایجاد نظام چندجانبهگرایی به جای نظام تکقطبی چه میتواند باشد؟ درباره پیامدهای احتمالی جنگ بر صلح و امنیت جهانی، دستاوردهای جنگ در مقایسه با هزینههای آن، صفآراییهای جهانی در ارتباط با طرفین جنگ و …چه نظری داریم؟ …
بنابراین مسئله به هیچ وجه به این سادگی نیست که چون جنگ با پیامدهای منفی از جمله کشتار زحمتکشان مواجه است و …، پس باید همواره جنگ را محکوم کرد و …، بلکه بر اساس تحلیل مشخص از وضعیت مشخص، گاه ممکن است یک جنگ، ناعادلانه ارزیابی شود و شرکت در آن تحریم شود، گاه ممکن است جنگ عادلانه ارزیابی شود و با یکی از طرفین جنگ اتحاد عمل صورت گیرد، گاه ممکن است هیچ یک از طرفین را شایسته همراهی ندانسته و بهدنبال ایجاد صدای سوم و خط مستقل در برابر آنها برآمد که البته پیشنیاز این موضعگیری، برخورداری از توان بالفعل یا بالقوه برای شکلدادن به یک آلترناتیو واقعی در همان بازه زمانی جنگ است….
عملیات ویژه نظامی روسیه در اوکراین نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. مجموعه گستردهای از دادهها و شواهد گواه آنند که حاکمیت کودتایی و غیرقانونی اوکراین که با حمایت و همکاری وسیع و همهجانبه امپریالیستها و فاشیستها و ناتو در سال ۲۰۱۴ در این کشور به قدرت رسید، یک نیروی مرتجع و فاشیستی است. کارنامه داخلی آن در سالهای گذشته با زنده زنده سوزاندن کارگران در اتحادیه کارگری اودسا که با تایید اوباما هم مبنی بر اینکه رژیم اوکراین حق دارد از خود دفاع کند، همراه شد، ترویج نژادپرستی ضدِروس، ممنوع کردن زبان روسی، ممنوعیت فعالیت حزب کمونیست اوکراین و بسیاری از احزاب دیگر، عدم پایبندی به موافقت نامههای مینسک، کشتار ۱۵هزار نفر در جمهوریهای خودمختار دونتسک و لوگانسک، آماده کردن ۱۲۵هزار نیروی نظامی در نزدیکی دونباس برای حمله و کشتار روسها در این جمهوریها پیش از آغاز عملیات ویژه روسیه، پیگیری مکرر درخواست عضویت در ناتو با اینکه بهخوبی میداند که این موضوع تا چه حد برای روسیه تهدید و ناامنی ایجاد میکند، همکاری گسترده با آمریکا برای راهانداختن دهها آزمایشگاه برای ساخت سلاحهای بیولوژیک و جنگ بیولوژیک علیه روسیه (و چین و …) ، بستن همه راههای گفتوگو و حل دیپلماتیک مسئله با تحریک و حمایت آمریکا و اتحادیه اروپا، همکاری با غرب برای تنگتر کردن کمربند نظامی علیه روسیه و درخواست عضویت در ناتو جهت بستر سازی برای بالکانیزه کردن روسیه پیرو اعلام مادلین آلبرایت وزیر خارجه اسبق ایالات متحده آمریکا مبنی بر اینکه روسیه بزرگتر از آن است که یک کشور باشد، جمعآوری فاشیستها از نقاط مختلف جهان و تأمین و تسلیح و آموزش آنها توسط ایالات متحده و … ازجمله مجموعه گستردهای از فکتهایی است که برای هر ناظر مدعی واقعبینی و پایبند به بررسی علمی، جهت درک ماهیت جنگ در اوکراین میتواند راهگشا باشد. محکوم کردن عملیات ویژه روسیه در اوکراین یعنی محکوم کردن اقدام تدافعی روسیه در برابر امپریالیسم آمریکا، اتحادیه اروپا، ناتو و فاشیستهای حاکم بر اوکراین و بازگذاشتن دست آنها برای ادامه جنایت و پیشبرد اهداف ویرانگرانه امپریالیستی در راستای بالکانیزه کردن روسیه! به همین دلیل آنها که روسیه را محکوم میکنند، هر اندازه هم که در نقد امپریالیسم و ناتو و … سخن بگویند، از آنجا که در میدان عمل همان کاری را میکنند که امپریالیسم و فاشیسم آن را میپسندد، نه تنها کمکی به صلح و پایان یافتن جنگ نمیکنند بلکه با موضعگیری نادرست خود بهگونهای خوشایند نیروهای امپریالیسم و فاشیسم و تداوم و گسترش جنگ و به تعویق افتادن صلح واقعی عمل میکنند!
————————————————————————
۱ــ علیرغم فضای رسانهای مسلط، این جنگ در ۲۴ فوریه آغاز نشد، بلکه از سال ۲۰۱۴ بهویژه پس از کودتای معروف به میدان در اوکراین با حمایت غرب و روی کار آمدن فاشیستها در کییف آغاز شد و تا زمان ۲۴ فوریه سال جاری میلادی و ورود نیروهای نظامی روسیه به اوکراین، در حوزه های سیاسی، نظامی، ژئوپالیتیک و … در ابعادی وسیع با حمایت و هدایت غرب و بهصورت مشخص ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا از دولت اوکراین دنبال شد و قبل از ۲۴ فوریه نزدیک به ۱۵هزار کشته از روسهای ساکن اوکراین در دو جمهوری دونتسک و لوگانسک بر جای گذاشته بود. از این رو با قاطعیت میتوان گفت که ورود نیروهای روسیه در ۲۴ فوریه به داخل خاک اوکراین با اهداف مشخص اعلام شده شامل نازیزدایی از اوکراین و ممانعت از عضویت ناتو در اوکراین و … تحت عنوان عملیات ویژه در واقع آغاز مرحله جدیدی از جنگ است و نه آغاز آن. توجه به این حقیقت برای درک ماهیت جنگ از اهمیت بسیار برخوردار است.
۲ــ نقل از کتاب در دست انتشار «فروپاشی لیبرال دموکراسی ــ از نئولیبرالیسم به سوی نئوفاشیسم».
۳ــ این دقیقاْ همان روندی است که بر اساس شواهد فراوان در اوکراین با حمایت ایالات متحده آمریکا ، اتحادیه اروپا طی شده است.
۴ــ نقل از کتاب در دست انتشار «فروپاشی لیبرال دموکراسی ــ از نئولیبرالیسم به سوی نئوفاشیسم».