تولد یک الیگارشی

 

تارنگاشت عدالت

 

نویسنده: مارک پوشل
برگرفته از: دنیای جوان
۱۶ آوریل ۲۰۲۵

۲۵۰ سال پیش ۱۳ کلنی علیه سرزمین مادری، انگلیس دست به شورش زدند.

 

در باره جنگ استقلال طلبانه آمریکا
در صورت تردید، به نفع امپراتوری انگلیس و علیه مردم: به کمک برخی از اربابان فئودال، سربازان انگلیسی پس از «کشتار بوستون» در سال ۱۷۷۰، مورد تبرئه قرار گرفتند.

در ابتدا کالا بود! کلنی ها که بعدها ایالات متحده را تشکیل دادند از ابتدا مخلوقات سازمان یافته هوادار سرمایه داری اولیه بودند. با اجازه دربار انگلیس توسط منشور سلطنتی جاکوب اول در دسامبر سال ۱۶۰۶ کشتی ویرجین سی به دریا زد و در ماه مه ۱۶۰۷ در سواحلی آمریکای شمالی در جیمزتاون نطفه حیات کلنی ویرجینیا را نهاد. برای اجرای وظیفه مضاعف – تولید برای معیشت خود و برای صدور، به کار گرفتن همه نیروها لازم به نظر می رسید. برای این کار تعداد کوچنگان اوله زیاد مثمر ثمر نبود. نهایتاً در زمستان سال ۱۶۲۴ ذخایر غذایی رو به اتمام رفت و از ۴ هزار کوچنده فقط یک سوم توانست از جمله به کمک آدم خواری زنده بماند.

راه حل مورد نظر وطن گزینان عینی تر از نظرات ماکس وبر در سال های بعد بود. انباشت سرمایه نه به‌خاطر اخلاق کاری پرتستانی بلکه بیش از هرچیز در اثر جبر مطلق صورت گرفت. انسان هایی برای بردگی از آفریقا به آمریکا منتقل شدند. از سال ۱۶۲۰ سیستم «بردگی قراردادی» شکل گرفت. شرکت های تجاری و یا صاحبان کشتیرانی هزینه سفر کارگران اروپایی به آمریکای شمالی را تقبل می کردند و در عوض آنها موظف بودند با کار بدون دستمزد بدهی خود را بپردازند. صاحب الاختیاری این نوع کارگران که معمولاً ۷ سال ادامه داشت، بی حد و مرز بود و چون تحت الا اختیار بودن این کارگران از نظر زمانی محدود بود، استثمار آانان بعضاً شدیدتر از بردگان سیاه پوست بود. بیش از نیمی از کوچندگان از اروپا به عنوان خدمه به آمریکا آمده بودند. علاوه بر این بزهکاران تبعید شده نیز به آنها اضافه می شدند. تقریباً ۵۰ هزار زندانی که برخی از آنها تنها به جرم تکدی محکوم شده بودند را بریتانیایی ها تا سال ۱۷۷۰ به آمریکای شمالی تبعید کردند.۱

ما فوق این توده کارگر که دیگر هیچ شکلی از «دارو دسته های فئودالی رنگارنگ» استثمارشان را کاهش نمی داد، طبقه ای از بازرگانان و زمین داران بزرگ قرار داشتند. بزرگترین خطر برای این خبرگان استعماری اتحاد بردگان سیاه پوست و خدمه سفید پوست بود. در واقع در ابتدا نیز اعتراض ها و فرارهای مشترکی صورت گرفت. در اولین طرح مهم قیام در آمریکای شمالی، یعنی توطئه ایالت گلوچستر در سال ۱۶۶۳ خدمه ایرلندی، انگلیس و آفریقایی مشترکاً دست به اسلحه بردند تا به آزادی خود دست یابند ولی این قیام در اثر خیانت فقط در چارچوب یک کوشش باقی ماند.
ساختار نژادپرستانه سفید/سیاه علت برده‌داری نبود بلکه واکنشی بود در مقابل حوایج الیت استعمارگر برای تضمین و تثبیت سلطه که توسط نفاق افکنی بین استثمار شدگان صورت می گرفت. بدین سان بردگی مادام العمر تازه در طول دهه ۱۶۴۰ پدید آمد که در ابتدا بردگان آفریقایی حتی مثل خدمه قراردادی و سفید پوست پس از چند سال آزاد می شدند. تازه در سال ۱۶۷۰ طبق قانون مشخص شد که وضعیت مادر به فرزند منتقل شود.۲

پس از آن امتیازاتی در اختیار خدمه های سفید پوست قرار گرفت؛ بسیاری از اربابان پس از پایان مدت قرارداد، اسلحه و زمین به آنها بخشیدند.۳ البته این زمین ها در بخش های حاصل‌خیز مناطق ساحلی قرار نداشت، بلکه بیشتر در «خط جبهه» بود، که رفته‌رفته به غرب رانده می شد و مرز بین مناطق وطن گزینان اروپایی و قلمرو سرخ پوستان را تعیین می کرد. اکنون این دهقانان خرده پا و آزاد بودند که در اذای سرزمین بایر دریافتی مجبور بودند به جنگ قبایل سرخ پوستی بروند.

از این طریق بسیار زود ساختار اجتماعی خاص آمریکا متبلور گردید و طبقه ای از سرمایه داران تاجر و زمینداران بزرگ، که رعیای خود را نسبت به هم قطاران اروپایی خود سخت تر استثمار می کرد، در مقابل جُنگ عظیمی از دهقان خرده پا در درون کشور قرار گرفته بود. به دلیل مبادله مدوام نیروهای کار با Indentured servitude (بردگان قراردادی) و تعمیق شکاف نژادپرستانه پیدایش یک طبقه کارگر و یا همبستگی بین استثمار شوندگان به عقب افتاد.

پیروزی پیروس انگلیس
هیچ امیدی نبود که دولت انگلیس حداقل ظلم و ستم را کاهش دهد؛ گذشته از همه اینها، این کلنی ها مدت‌ها ملک خصوصی شرکت‌های تجاری یا – مانند پنسیلوانیا، که به نام ویلیام پن نامگذاری شده است – افراد ثروتمند بودند. در واقع، در قرن هفدهم، پادشاه و پارلمان وست‌مینستر هیچ کنترلی بر مستعمرات نداشتند، و در این مستعمرات صرفاً جنبه‌ی تجارت و کارآفرینی حاکم بود. به گفته‌ی مورخ مایکل هوخگِشوندر، انگلیسی‌ها «ماجراجویی استعماری خود را در آن سوی اقیانوس بدون برنامه و با محاسبات منطقی محدود» آغاز کردند.۴

ده ها سال، مردم در لندن عمدتاً از اینکه می‌توانستند از شر رعایای سرکشی مانند اسکاتلندی‌ها، ایرلندی‌ها یا فرقه‌گرایان پروتستان خلاص شوند، خوشحال بودند. بنابراین، آشفتگی سیاسی داخلی انگلستان به سیزده مستعمره کمک کرد۵ تا به سرعت رشد کنند : جمعیت از ۵۰،۰۰۰ نفر در سال ۱۶۵۰، در آغاز قرن به یک چهارم میلیون نفر و تا سال ۱۷۷۵ به ۲.۵ میلیون نفر رسید. با این حال، هیچ برنامه ای برای یک امپراتوری استعماری متحد تحت کنترل لندن وجود نداشت. تازه در قرن هجدهم میلادی، امکان قرار دادن مستعمرات منفرد تحت مدیریت دربار و انتصاب دائمی فرمانداران آنها از لندن شکل گرفت. نکته قابل توجه‌تر این بود که در مستعمرات انگلیسی آمریکای شمالی هیچ نیروی نظامی از سرزمین مادری وجود نداشت و فقط شبه‌نظامیان مهاجر آنها را حفظ می‌کردند. این وضعیت تازه در سال ۱۷۵۴ در طول «جنگ فرانسه و سرخ پوستان» تغییر کرد.

در اوایل دهه ۱۷۵۰، فرانسوی‌ها به دره اوهایو در جنوب دریاچه « ایری» حمله کردند. منطقه غرب آپالاچی برای لویی پانزدهم از اهمیت زیادی برخوردار بود که ممکن می ساخت یک خط ارتباطی پیوسته از قلمرو استعماری فرانسه در کانادای امروزی تا نیواورلئان برقرار کرد. ولی این امر عملاً مهاجران انگلیسی را در شرق آپالاچی «محبوس» می‌کرد و از گسترش آنها به سمت غرب جلوگیری می‌نمود. این امر به ویژه با مخالفت شرکت اوهایو مواجه شد، که توسط مالکان ثروتمند مزارع از ویرجینیا که ادعای مالکیت زمین در منطقه عمدتاً توسعه نیافته را داشتند تا با آن سوداگری کنند و یا آن را به کشاورزان بفروشند کنترل می‌شد. جورج واشنگتن، که بعدها اولین رئیس جمهور ایالات متحده شد، به عنوان نقشه بردار برای شرکت اوهایو کار می کرد. وقتی رقابت بین بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها برای ایجاد پایگاه های استراتژیک در سال ۱۷۵۴ بالا گرفت، او بود که با یک گروه شبه‌نظامی به نیروهای فرانسوی در منطقه حمله کرد. شکست واشنگتن در ۳ ژوئیه ۱۷۵۴، آغاز جنگی بود که ابتدا محلی آغاز شد، اما خیلی زود به جنگ هفت ساله تبدیل گردید.

در سال ۱۷۶۳، انگلستان ظاهراً به پیروزی درخشانی دست یافت و از جمله فلوریدای اسپانیا و کانادای فرانسه به دست بریتانیایی‌ها افتاد. ولی به زودی، این موفقیت به یک پیروزی پیروس تبدیل شد. برای اولین بار، جورج سوم متوجه شد که مستعمرات فقط به منافع اقتصادی خود فکر می‌کنند: در طول جنگ، آنها با خوشحالی به تجارت با دشمن خود فرانسه ادامه می دادند و هر جا که بریتانیایی‌ها سعی در جلوگیری از این امر داشتند، تجارت به صورت قاچاق صورت می‌گرفت. به برکت اولین حضور نیروهای منظم بریتانیایی، لندن همچنین به ثروتی که مستعمرات به دست آورده بود، پی برد. انگلستان که به دلیل جنگ در آستانه ورشکستگی بود، اکنون مجبور بود کوچندگان را مجبور به پرداخت مالی کند.

برای آمریکایی‌ها، که بیشترشان از نوادگان اپوزیسیون انگلیسی‌ بودند، حضور هزاران «کت قرمز» اشغال محسوب می شد. بدتر از آن، در سال ۱۷۶۳، جورج سوم اعلام کرد که آپالاچی‌ها – رشته‌کوهی بین نوار باریک ساحلی در اقیانوس اطلس و بقیه قاره – مرز نهایی بین مستعمرات کوچندگان و قلمرو سرخپوستان است. این امر راه نخبگان استعماری را به غرب مسدود می کرد. بسیاری از دلالان زمین، مهاجران و برخی از «پدران بنیانگذار» بعدی کشور، از جمله واشنگتن و بنجامین فرانکلین، تلاش کردند تا از این ممنوعیت سرپیچی کنند. فرمان سلطنتی در نهایت «الگوی آمریکایی» آنها را زیر سوال برد – بدون فروش زمین به تازه واردان یا تخصیص زمین به خدمتکاران سابق، حکومت طبقاتی آنها در معرض خطر فروپاشی قرار داشت.

تبلیغات با چای
البته، بعداً، زمانی که مستعمرات شورش کردند، تقریباً هیچ صحبتی از چنین ارتباطاتی وجود نداشت. در عوض، تاریخ‌نگاری ملی ایالات متحده بر «مهمانی چای بوستون»Boston Tee Party معروف تمرکز کرد که بی‌دلیل هم نبود، زیرا از این طریق، اهمیت زیاد منافع اقتصادی می‌توانست بدون ایجاد تصویری منفی از شورش، مورد تأیید قرار گیرد. و به هرحال این‌طور تصویر می شد که مسئله بر سر منافع مقبول و «محترم» است.

بریتانیایی ها واقعاً کوشش می کردند تا کلنی ها را از نظر اقتصادی ضعیف نگاه دارند واز این نظر هرکس که بخواهد می تواند شورشیان را به عنوام مبارزان ضد استعمار بداند. مثلاً «قانون آهن» در سال ۱۷۵۰ تاسیس کوره های فولاد و کارخانه های نورد را در آمریکای شمالی ممنوع می کرد تا از صنعتی شدن آمریکا جلوگیری کند ولی وضع مالیات های جدید شدیدترین اعتراضات را به دنبال داشت زیرا مغایر اصل مقدس پارلمانتاریسم انگلیسی بود: No taxation without representation (بدون داشتن نمایندگی در وست مینستر نمی توان مالیات وضع کرد)

در واکنش به قانون تمبر ۱۷۶۵، که تمام اسناد مکتوب را مشمول مالیات می‌کرد، تحریم‌هایی علیه کالاهای بریتانیایی صورت گرفت و اولین کمیته‌ها برای هماهنگی مقاومت تأسیس شد. مأموران گمرک و مأموران مالیات انگلیسی در همه جا، عمدتاً توسط «پسران آزادی»، نوعی لژ فراماسونری نخبگان که اولین سازمان فرااستعماری بود که منافع مالکان مزارع جنوبی و سرمایه‌داران تجاری شمالی را متحد می کرد، مورد آزار و اذیت و ضرب و شتم قرار می‌گرفتند.

برای «پسران آزادی»، این اعتراضات نه تنها برای دفاع از منافعشان در برابر انگلستان، بلکه برای مهار انرژی اجتماعی-انقلابی که به تدریج در شهرهای ساحل شرقی در حال شکل‌گیری بود، نیز به کار می‌رفت. برای مثال، بوستون در دهه‌های قبل ۲۷ شورش، از جمله شورش‌های گرسنگان و ناآرامی‌های کارگری را تجربه کرده بود. با تحریم کالاهای انگلیسی، که به صنعتگران و سایر تولیدکنندگان کوچک نیز از نظر اقتصادی کمک کرد، الیگارشی برای اولین بار توانست با بخش‌هایی از کارگران شهری و خرده بورژوازی همکاری کند.

اما این حرکت بر لبه تیغ بود. «پسران آزادی» که معمولاً جرقه اعتراضات را می‌زدند، در بسیاری از جاها در هدایت آنها به مسیر درست مشکل داشتند. در مواقعی که شک و تردید پدید می آمد، اغلب به نفع انگلیس تصمیم گرفته می شد. آنچه که به قتل عام بوستون معروف شده، نمونه بارز این امر است. در ۵ مارس ۱۷۷۰، تعداد انگشت‌شماری از سربازان بریتانیایی توسط جمعیتی مورد آزار و اذیت قرار گرفتند. این واقعیت که آنها سپس به سمت جمعیت شلیک کردند و پنج نفر را کشتند، توسط استعمارگران برای اهداف تبلیغاتی به طور گسترده مورد سوء استفاده قرار گرفت. با این حال، ترس الیگارشی از یک جمعیت غیرقابل کنترل در محاکمه بعدی آشکار شد، زمانی که جان آدامز، دومین رئیس جمهور ایالات متحده که بعدها رئیس جمهور شد، به عنوان مدافع سربازان ظاهر شد. بریتانیایی‌ها مجبور بودند از خود در برابر سیاه‌پوستان و ایرلندی‌های مهاجم دفاع کنند. به طور خاص، کریسپوس آتوکس، کارگر بارانداز متولد آفریقا و یکی از کشته‌شدگان، بلا گردان شدو مورد هیولاسازی قرار گرفت. جابجایی مجرم و قربانی موفقیت‌آمیز بود: شش سرباز تبرئه شدند و دو نفر فقط از خدمت مرخص شدند.

سیاست راهبردی «پسران»ظاهراً موفقیت آمیز به نظر می رسید. «قانون تمبر» در سال ۱۷۶۶ پس گرفته شد و عوارضی که بعدها برای شیشه، کاغذ و کالاهای دیگر »Townshend Duties« وضع شد نوانست مدت مدیدی برقرار بماند و در سال ۱۷۷۰ از طرف لندن لغو گردید و وضعیت رو به آرامی رفت.

تمایل انگلیس ها به مصالحه زیاد بود. در سال ۱۷۷۳ کمپانی هند شرقی روبه ورشکستگی می رفت ولی به قول امروزی ها »too big to fail« بزرگتر از آن بود که اجازه داشته باشد ورشکست شود.. از این رو دولت انگیس قصد کرد با «قانون چای» انحصار فروش چای را در آمریکا به دست آورد. برای این که این گام مورد قبول مستعمرات قرار گیرد، قرار شد در مقابل عوارض قدیمی بر چای بعضاً لغو شود و یا شدیداً کاهش پیدا کند. بدین سان درخواست برای کاهش عوارض برآورده می شد و به‌ویژه قیمت چای برای مصرف کنندگان ارزانتر می گردید. تنها کسانی که از قانون چای ضربه می خوردند، «قاچاقچی ها و واسطه ها» بودند که عمدتاً به بستگان پسران آزادی تعلق داشتند از این طریق از بازارها رانده می شدند.۶

مرجع پارانوئید
آنچه که تی پارتی بوستون و اقدامات مشابه دیگر کتمان می کرد، منافع نانجیبانه دیگری بود که نقش بازی می کرد، زیرا باصرفه ترین تجارت مستعمرات، تجارت برده بود، چه به‌طور مستقیم از طریق واردات و فروش برده و چه غیر مستقیم به این صورت که بدون برده تولید محصولات صادراتی عمده مانند توتون و پنبه اصلاً مقدور نبود. و این که این مدل تجارتی می توانست با شکست روبه رو شود، هر سرمایه داری را نگران می کرد. ولی برای این «نهاد ویژه»، که با حسن تعبیر به برده‌داری اطلاق می شد، ترس فوق‌العاده ای پدید آمد که رفته‌رفته به یک پارانویای جدی تبدیل شد.

هرکس که به برده‌داری می اندیشد اغلب برده‌داری در ایالات جنوبی ایالات متحده در قرن ۱۹ را در نظر دارد. یک دستگاه کامل استثمار که مورد حمایت مطلق دولت قرار داشت. در قرن پیش از آن این سیستم هنوز تثبیت نشده بود. برده داران دوران اولیه عصر جدید در ترس دایم به سر می بردند. مدام با شورش های بردگان رو به رو بودند که اغلب به قتل استثمارکنندگان می انجامید. یک نمونه خوب، شورش در منطقه رودخانه استونو در چارلستن، ایالت کارولینای جنوبی بود که طی آن ۸۰ برده آفریقایی تبار روز ۹ سپتامبر ۱۷۳۹ دست به شورش زدند. آنها باخود پرچمی حمل می کردند که شعار «آزادی» روی آن نقش بسته بود. آنها ۷ پلانتاژ را به آتش کشیدند و ۲۰ سفید پوست را به قتل رساندند ولی بعد از آن توسط میلیشیای کلنی ها مغلوب و سرکوب شدند. البته ضربات و حملات کوچکتر بیشتری نیز صورت می گرفت که طی آن برده داران منفرد مسموم می شدند، خانه های اربابی به آتش کشیده می شد و در تأسیسات تولیدی خرابکاری صورت می گرفت.

ترس و نگرانی اربابان بیشتر شد زیرا کوچندگان مجبور بودند در ۵ جبهه بجنگند: خطر بردگان سیاه پوست، خطرات ناشی از فرانسوی ها (تا سال ۱۷۶۳)، اسپانیایی ها، سرخ پوستان و سفید پوستان استثمار شده که به آنها اضافه می شد. این که چنین وضعیتی می توانست تا محو کامل فرد ادامه یابد را نسل گذشته وطن گزینان در کارولینای جنوبی، وقتی که جنگ در yamasee (1715 تا ۱۷۱۷) چندین قبیله سرخ پوستی به جنگ علیه وطن گزینان پرداخته و سرنوشت و بقای ایالت زیر سؤال رفته بود را تجربه کرده بودند. به کرات پیمان های مودت بین بردگان فراری و آمریکایی های بومی به‌وجود آمد. در جامائیکا حتی یک گروه مردمی یعنی Maroons به وجود آمد که در کوهستان ها دست به جنگ چریکی می زدند و در این کار هم بسیار موفق بودند به طوری که انگلیس ها در سال ۱۷۳۹ مجبور به امضای قرار داد صلح شدند. این که چنین سناریویی ممکن بود در قاره رخ دهد یک سناریوی هولناک برای کوچندگان و وطن گزینان بود.

برده داران در یک چرخه شیطانی گرفتار شده بودند. به‌خاطر سود بیشتر مجبور بودند بازهم بیشتر برده وارد کنند ولی هرچه تعداد بردگان در کشور بیشتر می شد خطر یک شورش بزرگ هم افزایش می یافت. ولی به قول مارکس به خاطر ۱۰۰ در صد سود سرمایه «کلیه قوانین انسانی را زیر پا می گذارد، ۳۰۰ در صد سود و دیگر هیچ جنایتی وجود نخواهد داشت که سرمایه با وجود خطر طناب دار از آن چشم‌پوشی کند.» و سودهای ناشی از فروش برده معمولاً حتی بیشتر از آن بود.

در حوالی سال های ۱۷۷۵ در آمریکای شمالی قریب ۲،۵ میلیون نفر زندگی می کردند که ۵۰۰ هزار نفر آنان یعنی ۲۰ در صد چمعیت برده بود. در کارولینای جنوبی تعداد بردگان تقریباً به ۶۰ درصد جمعیت می رسید، که اگر به طور متحد دست به شورش می زد و یا توسط نیروهای خارجی تحریک می شد یک رقیب واقعی درونی بود.. اسپانیایی ها خیلی زود از این امکان استفاده کردند. در سال ۱۶۹۳ پادشاه اسپانیا به کلیه بردگانی که از کلنی های انگلیسی فرار می کردند و به دین کاتولیک می گرویدند، وعده آزادی داد. بردگانی که این وعده را پذیرفتند و به فلوریدا فرار کردند به لباس سربازان اسپانیایی در می آمدند و در تاخت و تازهای خود پلانتاژهای ایالت جورجیا و کارولینا را تاراج می کردند. هنگامی که انگلیس ها که مدام به سرباز نیاز داشتند در طی جنگ ۷ ساله رفته‌رفته سیاه پوستان را در نیروی پیاده نظام خود به خدمت گرفتند که پس از پایان خدمت اغلب به آزادی دست یافتند، این اقدام حس پارانویا را در بین الیگارشی آمریکایی تشدید کرد که سرزمین مادر هرآن می تواند از این بردگان استفاده کند تا کلنی ها را واقعاً زیر کنترل پادشاه قرار دهد.

ضد انقلاب
انقلابی ترین رویکرد در زمینه استقلال آمریکا در کلنی ها صورت نگرفت بلکه در یک دادگاه انگلیسی رخ داد. روز ۲۲ ژوئن ۱۷۷۲ «ارلِ مانسفیلد» حکمی را صادر کرد که ناقوس زوال برده‌داری را به صدا درآورد. چارلز استوارت کارمند گمرک از بوستون در سال ۱۷۶۹ به انگلیس بازگشته بود. او از آمریکا برده خود جیمز سامرست را با خود آورده بود. در سال ۱۷۷۱ سامرست فرار کرد. پس از دستگیری محکوم شد که به عنوان برده مجدداً در پلانتاژهای جامائیکا به کار گرفته شود. هواداران لغو برده داری مداخله کردند و پرونده را به دادگاه کشاندند و به سلب آزادی غیرقانونی او استناد کردند. در دادگاه سامرست علیه استوارت قاضی لرد مانسفیلد به نفع سامرست حکم صادر کرد و از این طریق یک رویه قضایی رادیکالی را ایجاد کرد: برده ای که به جزیره انگلیسی آورده شده بود باید آزاد می شد. به دلیل قوانین خاص گرایانه انگلیسی، معلوم نشد که این قانون دقیقاً شامل حال کدام برده می شود ولی جنبش لغوبرده داری شکوفایی تعیین کننده ای را تجربه کرد. راه برای لغو تجارت برده، در سال ۱۸۰۷ توسط پارلمان انگلیس گشوده شد.

این مورد در مستعمره ها مانند بمب ترکید. برده داران از ابعاد گسترده ین رویکرد آگاه بودند و لذا بی جهت مخارج دادگاه استوارت از طرف صاحبان پلانتاژهای جزایر هند غربی تقبل نشد. با این که این حکم صرفاً شامل جزایر انگلیسی می شد، در آن سوی اقیانوس اطلس، این تصمیم بلافاصله به عنوان یک تصمیم اساسی علیه برده‌داری و حمله‌ای به اقتصاد استعماری تفسیر شد.

در آمریکای شمالی چندی پیش از آن ماجرای «گاسپی» جنجال آفریده بود و اعتماد به لندن را خدشه دار کرده بود. روز ۱۰ ژوئن ۱۷۷۲ اعضای «پسران آزادی» به رهبری سیاستمدار و برده دار جان براون(که نباید با هم نام جسور هوادار الغاءبرده داری در قرن ۱۹ عوضی گرفته شود) کشتی HMS-Gaspee، یک کشتی انگلیسی که قاچاقچیان آمریکایی را تعقیب میکرد و عوارض می گرفت و در سواحل رود ایلاند لنگر گرفته بود را تسخیر کردند و آن را به آتش کشیدند. قرار بود مجرمین در لندن به دادگاه کشیده شوند و شاهد اصلی انگلیس ها آرون بریجز یک خدمه قراردادییِ سیاه پوست بود.

این حادثه، دستگاه استعماری را بیشتر از سیرک «مهمانی چای» سال بعد تکان داد. رود آیلند دژ محکمی برای تجارت برده بود. این واقعیت که بریتانیایی‌ها آماده بودند تا در یک موضوع گمرکی و قاچاق که از نظر سیاسی بسیار جنجالی بود، حرف یک مرد سیاه‌پوست را بالاتر از حرف یک تاجر برده‌ی شناخته‌شده در آن استان قرار دهند، ظاهراً تمام ترس‌ها را تأیید می‌کرد. ماجرای گاسپی و پرونده سامرست به منافع اقتصادی اساسی الیگارشی آمریکا مربوط می شد. از این رو، مورخ مارکسیست جرالد هورن، شورش مستعمرات علیه سرزمین مادری بریتانیا را «ضدانقلابی برای دفاع از برده‌داری» نامید.۷

در نتیجه «میهمانی چای» از منظر استعمار رویکرد تعیین کننده نبود. قبل از نیز حملات فراوانی علیه کشتی های انگلیسی و کارمندان گمرگ صورت گرفته بود. ولی این اقدام قطره آخر بود که کاسه صبر انگلیسی ها را لبریز کرد. در ماه مه و ژوئن ۱۷۷۴ وستمینستر یک سلسله از قوانین وضع کرد که به نام Coercive Acts (اعمال قهری)شهرت یافت از جمله قانون «بندر بوستون»، که تا زمانی که به کمپانی هند شرقی غرامت پرداخت نشده بود آن را به طور کامل تعطیل می کرد. با «قانون دولت ماساچوست» این کلنی زیر نظر مستقیم لندن قرار گرفت.

در پاسخ به این اقدامات، اولین کنگره قاره‌ای در اوایل سپتامبر ۱۷۷۴ در فیلادلفیا با حضور نمایندگانی از همه مستعمرات به جز جورجیا تشکیل جلسه داد و ممنوعیت واردات کالاهای بریتانیایی را تصویب کرد. در ماه اکتبر، یک کنگره استانی غیرقانونی ماساچوست در سالم، نزدیک بوستون، تشکیل شد. در نتیجه، در فوریه ۱۷۷۵، بریتانیا رسماً ماساچوست را در وضعیت شورش اعلام کرد. به توماس گیج، فرمانده کل نیروهای مسلح بریتانیا، دستور داده شد تا نظم را برقرار کند.

گیج به عنوان اولین هدف خود، یک انبار اسلحه و مهمات در نزدیکی لکسینگتون در داخل ماساچوست را انتخاب کرد. اما جاسوسان به شبه‌نظامیان استعماری هشدار دادند. وقتی بریتانیایی‌ها صبح ۱۹ آوریل به لکسینگتون رسیدند، چند ده شبه‌نظامی در کمین بودند و درگیری مسلحانه‌ای درگرفت (اینکه چه کسی اول شلیک کرد، معلوم نیست). سرانجام، ۳۶۰۰ شبه‌نظامی موسوم به «مردان آخرین لحظه» (Minutemen ) از کنکورد که در نزدیکی لکسینگتون قرار داشت رسیدند و بریتانیایی‌ها را فراری دادند.

دهه‌ها بعد، رالف والدو امرسون، نویسنده رمانتیک آمریکایی، در اثر خود با عنوان «سرود کنکورد» از «شلیکی که در سراسر جهان شنیده شد» سخن گفت. اگرچه این موضوع تا حدودی رمانتیک شده بود و بیشتر در خدمت ایجاد افسانه های ملی بود، اما رگه‌هایی از حقیقت را در خود داشت. در ۱۹ آوریل ۱۷۷۵، جنگی آغاز شد که از دل آن بزرگترین الیگارشی جهان پدیدار آمد.

جنگی که با آن همه چیز آغاز شد:
شبه نظامیان آمریکایی روز ۱۹ آوریل ۱۷۷۵ در لکسینگتون به روی نیروهای انگلیس آتش گشودند. جنگ میان سیزده کلنی در آمریکای شمالی با بریتانیای کبیر که عملاً روز ۱۹ آوریل ۱۷۷۵ در نزدیکی لکسینگتون و کونکورد آغاز شد، در ابتدا آرام بود. هیچ‌کس این درگیری ها را درواقع جنگ حساب نمی کرد. البته شبه نظامیان از تمام نیوانگلاند به آنجا سرازیر شدند تا فرمانده کل نیروهای انگلیسی توماس گیج و تقریباً هزار سرباز او در بوستون را محاصره کنند. و در روز ۱۰ مه در فیلادلفیا دومین کنگره قاره ای تشکیل شد که مقرر داشت تا یک ارتش منظم امریکای شمالی به رهبری جورج واشینگتن ایجاد گردد. البته در اوایل ژوئیه باز کوشش شد تا از طریق دیپلماتیک به قضیه فیصله داده شود. در نامه ای تحت عنوان «دادخواست شاخه زیتون» Olive Branch Petition خطاب به جورج سوم پادشاه وقت، نمایندگان وفاداری خود را به او تضمین کردند و در عوض گناه تشدید اوضاع را به گردن وزرای کشور سلطنتی انداختند.

دادخواست شاخه زیتون هنوز به انگلستان نرسیده بود (درآن زمان سفر از آمریکای شمالی به انگلیس ۶ تا ۸ هفته به طول می انجامید)، که جورج سوم روز ۲۳ اوت در Proclamation of Rebellion (اعلام شورش) گفت که آمریکای شمالی رسماً در وضعیت شورش علیه تاج و تخت به سر می برد و بدین صورت به تلاش نافرجام پیاده نظام برای شکستن حلقه محاصره بوستون واکنش نشان داد. وقتی که پیشنهاد صلح به لندن رسید جورج سوم حتی آن را نخواند و بدین سان وضعیت جنگی رسمی شد.

در واقع در سال ۱۷۷۵ در کلنی ها هنوز سخنی از استقلال نبود. موضع اکثریت همین طور در بین شورشیان رادیکال عمدتاً کسب خودمختاری آمریکای شمالی در درون کشور سلطنتی انگلستان بود. تازه بعد از وقوع دو حادثه در ماه نوامبر جو تغییر کرد. از یک طرف دولت انگلیس به رهبری لرد نورث در همین ماه »Prohibitory Act« قانون ممنوعیت را تصویب کرد که می بایست کلنی ها به طور مطلق از تجارت دریایی محروم شده و تمام کشتی های تجاری آمریکا شمالی غنیمت جنگی محسوب شوند که در واقع یک جنگ تجاری تمام‌عیار بود.

از طرف دیگر لرد دانمور فرماندار وفادار به سلطنت کلنی ویرجینیا روز ۷ نوامبر اعلام کرد که کلیه بردگانی که به خدمت ارتش درآیند از آزادی برخوردار خواهند شد. به دنبال این وعده صدها برده اربابان خود را رها کردند و به دانمور پیوستند. روی اونیفرم هنگ سلطنتی اتیوپی که تازه تاسیس شده بود شعار «آزادی برای بردگان» دوخته شده بود. این هنگ با ۸۰۰ سرباز به دلیل شیوع بیماری کشنده آبله و مرگ و میر شدید سربازان از نظر نظامی زیاد مثمر ثمر نشد ولی به تأثیر سیگنالهای اعلامیه دانمور نباید کم بها داد. اولیگارشی آمریکایی ترس و نگرانی خود را مورد تأیید می دید که انگلیس می خواهد برده داری، یعنی مهم ترین اساس تجارت آنها را از بین ببرد و به قیام ۵۰۰ هزار برده در کلنی ها دامن زند. و سرانجام جو در بین اکثریت مردم تغییر کرد. حالا تا چه حد جو علیه جورج سوم رادیکال بود، موفقیت کتاب «عقل سلیم» نوشته توماس پین، که در آن پادشاه به عنوان یک مستبد به تصویر کشیده شده بود، مبین آن بود. این جزوه که در ژانویه ۱۷۷۶ منتشر شد، چندین بار تجدید چاپ شد و در نهایت تیراژ آن به ۵۰۰ هزار نسخه رسید.

اکنون بریتانیا سلطنتی خود را برای جنگ آماده می‌کرد. در مارس ۱۷۷۶، سربازان انگلیسی از بوستون به هالیفاکس، نوا اسکوشیا، که منطقه‌ای دورافتاده است، منتقل شدند. ارتشی حدود ۳۲۰۰۰ نفر در آنجا گرد آمد. در همین حال، در اروپا، مأموران انگلیسی اقدام به استخدام مزدوران در مقیاس وسیع کردند. در آخر تقریباً یک سوم کل ارتش بریتانیا از آلمانها تشکیل می شد ، از جمله فقط از گراف نشین هسل کاسل ۱۶۰۰۰ سرباز.

روند جنگ
جنگ نهایتاً در سال ۱۷۷۶ به طور کامل آغاز شد. اولین حملات را آمریکایی ها آغاز کردند چون به محیط آشنا بودند و از این رو از امتیازاتی برخوردار بودند هرچند که میلیشیای آنها از نظر نظامی هنوز بی تجربه بود. تسخیر کانادا به دلیل نحوه غلط محاصره کیبک از دسامبر تا ماه مه ۱۷۷۶ با شکست روبه رو شد. حمله به قلعه کیبک پایانی فاجعه بار داشت که به کشته شدن ریچارد مونتگمری یکی از اولین ژنرال های آمریکایی انجامید. در ادامه مونترال نیز مجدداً به دست انگلیس ها افتاد.

برعکس جبهه های جنگ وضع جبهه های سیاسی بهتر بود. گام به گام کلنی ها در نیمه اول سال ۱۷۷۶ استقلال خود را اعلام کردند. در ماه ژوئن یک کمیته ۵ نفره متشکل از بنجامین فرانکلین، جان آدامز، روجر شرمان، رابرت لیوینگ استون و تاماس جفرسون انتخاب شد تا منشور استقلال را تهیه کند. این سند که عمدتاً توسط تاماس جفرسون تهیه شد و عمدتاً فهرستی از اتهامات به پادشاه انگلیس بود در نهایت روز ۴ ژوئیه ۱۷۷۶ اعلام گردید. ایالات متحده آمریکا رسماً پا به عرصه حیات نهاد.

جمهوری نوپا در ابتدا با شکست هایی روبه رو شد. در تابستان انگلیس ها با ده ها هزار سرباز وارد لانگ آیلاند شدند و طی چندین نبرد نیویورک را تسخیر کردند. اولین پیروزی ها به رهبری جورج واشینگتن و ارتش قاره ای با انضباطی که او سازماندهی کرده بود، حاصل شد. او برخلاف کلیه قواعد هنرجنگ ورزی در آن زمان در وسط زمستان و مضاف بر آن در ایام عید کریسمی به پایگاه مزدوران آلمانی از هسن در ترنتون حمله برد و ۹۰۰ نفر از آنان را به اسارت گرفت. این پیروزی از نظر تاثیر تبلیغاتی و تقویت روحیه سربازان بسیار عالی عمل کرد. تصویری که واشینگتن را در حال عبور از رودخانه یخ زده دلِوِر ترسیم کرده بعدها به مشهور ترین تصویرسازی تمامی جنگ تبدیل شد.


ولی مشکلات آمریکایی ها با این پیروزی حل نشد. به ویژه در زمستان ۱۷۷۷ و ۱۷۷۸ارتش رو به زوال رفت. شورش هایی در گرفت و فرار از زیر پرچم شدت یافت، «کارگران صنوف و کارخانجات، حتی کارگران کارخانجات مهم صنایع تسلیحاتی دست به اعتصاب زدند. بخش های دیگری از مردم از پرداخت مالیات سر باز زدند.»۸ مردم به هیچ وجه منضبط در پس شورشیان قرار نداشتند. بخشی از مردم کماکان هوادار سلطنت بود و به کمک انگلیس میلیشیا لازم را ایجاد کرد و در نتیجه گه گاه شرایطی چون جنگ داخلی پدید آمد.

چرخش تعیین کننده در سپتامبر و اکتبر ۱۷۷۷ در دو نبرد ساراتوگا در شمال نیویورک صورت گرفت. البته این دو نبرد از نظر نظامی اهمیت زیادی نداشت، به ویژه که انگیس ها به طور همزمان فیلادلفیا را تسخیر کردند. ولی اهمیت این دو نبرد از نظر سیاسی زیاد بود. به دنبال پیروزی چشمگیر بر ارتش ۱۰ هزار نفری انگلیس، پادشاه فرانسه لویی شانزدهم دولت جوان را به رسمیت شناخت و برای این که انتقام جنگهای هفت ساله را بگیرد در فوریه ۱۷۷۸ حتی پیمان مودتی با ایالات متحده آمریکا به امضا رساند.

این قرارداد نه تنها ۴۰ هزار سرباز خودی بلکه مضافاً ۹ هزار سرباز با تجربه برای آمریکا به همراه داشت و پشتیبانی این کشور توسط نیروی دریایی فرانسه را نیز تضمین می کرد. نیروی دریایی فرانسه البته قابل قیاس با نیروی دریایی انگلیس نبود ولی مانع از این می شد که نیروی دریایی پادشاهی انگلیس قشون خود را بلامانع در سواحل آمریکا جابه جا کند. علاوه براین روز ۵ سپتامبر ۱۷۸۱ آدمیرال فرانسوی فرانسوا دِ گراس در سواحل چَسهِ پیک یک ناوگان بزرگ انگلیسی را وادار به فرار کرد و خلیج را مسدود نمود و از این طریق به پیاده نظام آمریکایی-فرانسوی به فرماندهی واشنگتن امکان داد تا در یورک تاون، که از سپتامبر در محاصره ارتش انگلیس به فرماندهی لرد کنوالیس قرار داشت به پیروزی تعیین کننده ای دست یابد. روز ۱۹ اکتبر ۷ هزار سرباز باقیمانده مجبور به تسلیم شدند.

گرچه وضعیت جنگی در آمریکای شمالی در واقع به بن‌بست رسیده بود، زیرا تمام کانادا، نیویورک و نیوجرسی، و همچنین ساوانا و چارلستون، پایتخت‌های جورجیا و کارولینای جنوبی، هنوز تحت کنترل بریتانیای کبیر بود. با این حال در داخل انگلیس وضعیت فاجعه‌بار بود: سال قبل، شورش‌های بزرگی در لندن رخ داده بود، دولت در آستانه ورشکستگی بود و دولت شمال مجبور به استعفا شد. در فوریه ۱۷۷۲ تصمیم گرفته شد که خصومت‌ها در آمریکای شمالی متوقف شود. پس از مذاکراتی، صلح پاریس در ۳ سپتامبر ۱۷۸۳ منعقد شد. استقلال ایالات متحده آمریکا به رسمیت شناخته شد و راه برای گسترش به سمت غرب بار دیگر هموار گردید.

راه حل موقت
ایالات متحده که اکنون از نظر سیاست خارجی ثبات یافته بود از نظر داخلی در وضعیت موقت به سر می برد. در ماه اوت ۱۷۷۶ بنجامین فرانکلین و جان دیکسون در کنگره قاره در فیلادلفیا «اساسنامه کنفدراسیون» را ارایه کردند. روز ۱۵ نوامبر این اولین قانون اساسی ایالات متحده آمریکا پس از یک فرآیند طولانی تصویب در تک تک ایالات در سال ۱۷۸۱ به اجرا درآمد. به هم پیوستن ایالات در ابتدا بسیار سست بود. آنچه که برای یک دولت مدرن مثل تعیین مالیات و کنترل ارتش، جزء بدیهیات است، در اختیار تک تک ایالت ها بود و علاوه براین مقامات اجرایی در سطح ملی وجود نداشت. فقط یک مجلس قانون گذاری وجود داشت که هر ایالت در آن یک رای داشت.

با توجه به تحولات تاریخی، این شکل از کنفدراسیون قابل درک بود، زیرا مستعمرات، گذشته از همه اینها، موجودیت‌های اجتماعی و سیاسی کاملاً متفاوتی بودند. در حالی که در نهایت هفت کلنی مستقیماً تابع پادشاه بریتانیا بودند، سه کلنی (پنسیلوانیا، دلاور و مریلند) در اختیار خانواده‌های جداگانه باقی ماندند. رود آیلند و کنتیکت، به نوبه خود، کلنی های اجاره‌ای بودند که توسط شرکت‌های تجاری کنترل می‌شدند. هیچ روابط نهادینه‌شده‌ای بین آنها وجود نداشت. آنها اولین بار در سال ۱۷۵۴ در کنگره آلبانی، جایی که اختلافات ارضی بین مستعمرات مورد مذاکره قرار گرفت، رسماً وارد تبادل نظر شدند.

در طول جنگ، چیزی شبیه به یک هویت ملی پدیدار شد – از سال ۱۷۷۷ پرچمی با سیزده نوار قرمز و سفید و ستاره‌هایی در گوشه آبی آن وجود داشت – اما این نیز ضعیف ماند. بسیاری، به ویژه کشاورزان کوچک و مهاجران در غرب، هدف اتحادیه را تنها تضمین استقلال منطقه‌ای خاص خود می‌دانستند. شعارهای آزادی‌خواهانه در طول سال‌های جنگ، که اغلب با هرگونه دخالت «از بالا» مخالفت می‌کرد، آنها را در این امر تقویت کرده بود، این امر در مورد فرقه‌های متعدد پروتستان، که عموماً در درجه اول نگران خودمختاری جامعه بودند و نسبت به هرگونه دولت مرکزی بدبین بودند، نیز صادق بود.

برعکس، برای الیگارشی، اوضاع ناگهان متفاوت شده بود. آنها نیز در مبارزه با لندن و به نفع ادغام کشاورزان خرد، پرچم تمرکززدایی را به اهتزاز درآورده بودند. و حالا با دولتی مواجه بودند که نه می‌توانست مقررات تجاری ملی به اجرا درآورد و نه مالیات وضع کند. و این درست برعکس چیزی بود که آنها در طول جنگ گمانه‌زنی کرده بودند.

شرط بندی بر سر اوراق قرضه
بزرگترین معضلی که ایالات متحده آمریکا پس از سال ۱۷۷۶ با آن روبه رو بود، بدون شک تأمین مالی جنگ بود. البته فرانسوی ها خست به خرج نمی دادند و ۲ میلیون لیور سوبسید و یک میلیون اوراق بهادار و اسلحه در اختیار آنان گذاردند. ولی اینها کافی نبود و لذا آنها بسیار سخاوتمندانه اوراق بهادار وارد بازار کردند و به این ایده رسیدند که به سربازان (که طبیعتاً در جنگ بزرگترین سهم از مخارج را تشکیل می دهند) به جای پول، اوراق بهادار، سند زمین در غرب و اوراق دیگر بپردازند.

ولی این چیزها کار سربازان را که اول و قبل از هرچیز مجبور بودند خود و خانواده خود را سالم از زمستان بعدی عبور دهند، راه نمی افکند. آنها باید بسیار خوش‌حال می بودند که می توانند این اوراق و سندهای زمین را هرچند به ثمن بخس به فروش رسانند. در اثر تمایل هزاران سرباز برای آب کردن این اوراق، ارزش این اوراق سقوط کرد. کسانی که در جبهه نبودند و می‌توانستند پس از پایان جنگ روی افزایش قیمت‌ها شرط‌بندی کنند، طبیعتاً تاجران و سفته‌بازان ثروتمندی بودند که اکنون اوراق قرضه دولتی را به صورت انبوه خریداری می‌کردند.

هرچند اولیگارشی در دوران جنگ رشد کرد زیرا دریانوردان و صاحبان کشتی به دنبال تاراج کشتی های تجارتی انگلیسی ثروت می اندوختند و به سطحی از رفاه رسیدند با این حال، این امر مانع از روند تمرکز نشد: «برای مثال، در سال ۱۷۸۴، تمام اوراق قرضه معوقه ایالت‌های مختلف و دفتر وام‌های قاره‌ای در پنسیلوانیا در دست ۴۳۴ نفر بود که ۴۰ درصد از آنها تنها متعلق به ۲۸ شخص بود که همگی اعضای الیگارشی قدیمی غیرکواکر یا افراد جدید بودند.»۹
ولی مسئله تنها با صلح با انگلیس حل نمی شد. برای این که ارزش اوراق بهادار افزایش یابد باید حداقل چشم انداز دولت مرکزی که بتواند مالیات وضع کند و از این طریق بدهی های خود را بازپرداخت کند لازم بود. و برای این که قیمت زمین در غرب بالا رود و سوداگران زمین نیز از آن منتفع شوند، دولتی با یک ارتش قدرتمند لازم بود تا سرخ پوستان را واپس راند. چارلز بیرد مورخ خیلی دقیق فرموله کرد: «هر سرمایه‌دار برجسته‌ی آن زمان از نزدیک ارتباط بین قانون اساسی جدید و افزایش قیمت زمین در آن سوی کوه‌های آلگانی را می‌شناخت.»۱۰ (آلگانی نام قدیمی کوه‌های آپالاچی است)

روز ۲۱ فوریه ۱۷۸۷ کنگره خواستار تشکیل یک کنوانسیون شد. به دنبال آت از ماه مه تا سپتامبر ۵۵ نماینده گرد هم آمدند تا قانون اساسی نوینی را تدوین کنند. همانطور که بیرد تحلیل کرد از این ۵۵ نفر عضو کنوانسیون ۴۰ نفر دارای اوراق بهادار بودند. علاوه برآن ۱۴ عضو دارای سند زمین برای سوداگری، ۱۵ نفر برده دار و یازده نفر دارای ثروت در تجارت و یا صنعت و ۲۴ نفر از آنان پول قرض می دادند و رباخوار بودند.
نقطه مشترک همه اینها علاقه تازه بیدار شده آنها برای تاسیس یک دولت مرکزی قوی بود، زیرا آن کس هم که در صنعت سرمایه‌گذاری کرده بود علاقه‌مند بود که دولت تعرفه های حمایتی وضع کند و هرکس پول قرض می داد برایش یک ارز با ثبات بسیار اهمیت داشت. از سال ۱۷۷۵ دلار چاپ شد ولی در طول جنگ به دنبال تورم شدید ارزش خود را از دست داد.

قانون اساسی که روز ۲۱ سپتامبر ۱۷۸۷ به تصویب رسید باید یک فرآیند تصویب در شوراهایی که برای این کار در همه ایالات تشکیل شد را پشت سر می گذاشت. کنوانسیون مقرر داشته بود که تأیید تنها ۹ ایالت برای تصویب قانون اساسی کافی است. در نتیجه این قانون با وجود عدم تأیید رودآیلاند و کارولینای شمالی روز ۴ مارس ۱۷۸۹ به اجرا درآمد. دو ایالت سرکش زیر فشار قرار گرفتند و مجبور شدند بعداً آن را تصویب کنند.

دنیای کهنه جدید
این کشور جدید و قوی که اولین رئیس جمهور آن جورج واشنگتن بود، حق مالیات گیری، جنگ افروزی و واگذاری زمین های آزاد در غرب را داشت. حدس و گمان‌ها نتیجه داده بود. چارلز بیرد تخمین زد که «تصویب قانون اساسی و سیستم مالی سالمی که به دنبال آن ایجاد شد، حداقل ۴۰ میلیون دلار سود برای دارندگان اوراق بهادار دولتی به ارمغان آورد»۱۱ – این رقم شامل معاملات سهام و سایر معاملات نمی‌شد.

نه جنگ استقلال طلبانه و نه تاسیس ایالات متحده را می توان یک انقلاب دانست. همه روابط مالکیت دست نخورده ماند و حتی پس از پایان جنگ، شهروندان آمریکایی مجبور شدند بدهی به طلبکاران انگلیسی را نیز بپردازند. تنها به طور موضعی بین سال های ۱۷۷۵ تا ۱۷۸۳ سلب مالکیت وطن گزینان هوادار سلطنت انجام شد ولی توزیع واقعی صورت نگرفت.

لفاظی‌های شورشیان جهان‌شمول به نظر می‌رسید، اما در واقع، همیشه به شیوه‌ای نخبه‌گرایانه، آن طور که الیگارشی می خواست، تفسیر می‌شد. تقریباً همه «فدرالیست‌ها» از صفوف آنها برخاستند، کسانی که برخلاف نامشان، نه طرفدار فدرالیسم بیشتر، بلکه طرفدار یک دولت مرکزی قوی بودند. آرمان ملتی متشکل از کشاورزان خرده‌پا، که در میان «پدران بنیانگذار» توماس جفرسون بیشتر خواهان آن بود، امکان پیروزی نداشت.

تنها چیز جدیدی که با ایالات متحده آمریکا پا به عرصه جهان نهاد، اولین تحقق ناب ایده تفکیک مدنی قوا بود. سیستم صرفاً ظاهری و چشمگیرِ کنترل و توازن قوا با شیوه‌های انتخاباتی مختلف برای سنا، کنگره و رئیس جمهور، در درجه اول برای محافظت در برابر اکثریت‌هایی با منافع اقتصادی یکسان در نظر گرفته شده بود.

جیمز مدیسون با نفوذترین «پدران قانون اساسی» در »Federalist Papers No. 10« مشهور خود هدف تاسیس دولت را این‌گونه توضیح داد: «سرچشمه اصلی همه انشعاب ها همیشه توزیع نابرابر ثروت بوده است. آنهایی که دارند و آنهایی که ندارند، همیشه در جامعه دارای منافع متفاوتی هستند. (…) منفعت داشتن زمین، منفعت داشتن تولید، منفعت داشتن تجارت، منفعت داشتن پول و منافع کوچکتر بسیاری لزوماً در بین ملل متمدن پدید می آید و آنها را به طبقات مختلف تقسیم می کند (…). آشتی دادن این منافع مختلف و متضاد، وظیفه اصلی قانون گذاری مدرن است.»

با این حال سیستم جایی برای افکار رهایی بخش باقی می گذاشت: حتی در طول جنگ در سال ۱۷۸۰ پنسیلوانیا برده‌داری را لغو کرد. همین‌طور فرمول های مبهم متعدد از جمله حق معروف و نامعلوم «تلاش برای رسیدن به خوشبختی» در منشور استقلال کمک می کرد تا نسل های بعدی بتواند در مبارزه برای انجام اصلاحات مترقی، به سند تاسیس ایالات متحده آمریکا استناد کنند.

ولی اینها مربوط به آینده بود. با این حال، در دهه‌های ۱۷۸۰ و ۱۷۹۰، به سرعت مشخص شد که بازندگان مستقیم دولت جدید چه کسانی هستند. به ویژه، کشاورزان آزاد و مستاجران کوچک مجبور بودند بار سال‌های جنگ را به دوش بکشند. یکی از آنها، دانیل شیز از ماساچوست، در طول جنگ در ارتش قاره‌ خدمت کرد اما حقوقش پرداخت نشد و بنابراین در سال ۱۷۸۰ از ارتش بیرون رفت. در سال‌های بعد، با افزایش تعداد کشاورزانی که مجبور به فروش زمین‌های خود شدند و یا به دلیل عدم توان پرداخت بدهی های خود به زندان افتادند، با اشغال ساختمان‌های دادگاه دست به مبارزه زدند. در پاییز و زمستان ۱۷۸۶/۸۷، شیز صدها شورشی را رهبری کرد که قضات را مجبور کردند از اقدام علیه دهقانان بدهکار دست بردارند. در ۲ فوریه ۱۷۸۷، شورش شیز توسط دولت سرکوب شد.

و باز در پنسیلوانیا گندم کاران که به دلیل مالیات جدید بر الکل که آنها را به ورطه ورشکستگی سوق می داد دست به شورش زدند. در ماه اوت ۱۷۹۴ چندین هزار نفر از آنها، مسلح در نزدیکی پیتز بورگ گرد هم آمدند. برای سرکوب «شورش ویسکی» ارتش دولتی ایجاد شد که تحت فرمان مستقیم جورج واشینگتن بود. این اولین و آخرین باری بود که یک رئیس جمهور آمریکا ارتشی را در جنگ رهبری می کرد. دهقانان شانس نداشتند. دولت قدرت خود را در مقابل خلق خود به نمایش گذاشت.

 

۱ Vgl. Udo Sautter: Geschichte der Vereinigten Staaten von Amerika. 6. Auflage, Stuttgart 1998, S. 50
۲ Ebd., S. 51
۳ Vgl. Howard Zinn: Eine Geschichte des amerikanischen Volkes. Hamburg 2013, S. 41 f.
۴ Michael Hochgeschwender: Die Amerikanische Revolution. Geburt einer Nation 1763–۱۸۱۵٫ München 2016, S. 32
۵ New Hampshire, Massachusetts, Rhode Island, Connecticut, New York, New Jersey, Pennsylvania, Delaware, Maryland, Virginia, North Carolina, South Carolina und Georgia.
۶ Hochgeschwender, S. 153
۷ Vgl. Gerald Horne: The Counter-Revolution of 1776. Slave Resistance and the origins of the United States of America. New York, 2014
۸ Michael Hochgeschwender: Die Amerikanische Revolution. Geburt einer Nation 1763–۱۸۱۵٫ München 2016, S. 227
۱۰ Charles A. Beard: Eine ökonomische Interpretation der amerikanischen Verfassung. Frankfurt am Main, 1974, S. 78
۱۱ Ebd., S. 90