از روزگاری که آمریکا در همه ابعاد تقریبا جایگاه نخست دنیا را دراختیار داشت، زمان زیادی نگذشته است، اما در همین مدت، آمریکا مزیتهایش را یکبهیک از دست داده و از یک قدرت هژمون، به قدرتی شبیه یا برابر با قدرتهای دیگر تبدیل شده است. اگرچه بهواسطه بودجه ۷۷۰ میلیارد دلاری نظامی، همچنان آمریکا روی کاغذ دارای قدرتمندترین ارتش جهان است، اما این ارتش سنگین و پرخرج در میدان نیز آنطور که باید دستاوردی نداشته است.
واقعیت آمریکای ۲۰۲۱ را نهتنها در تهران یا پکن و مسکو که حتی متحدان نزدیک آمریکا میدانند و بر همین اساس برای آیندهای با اتکای کمتر به آمریکا برنامهریزی میکنند. شاید اگر ریشه این بحران در سیاست خارجی بود، واشنگتن میتوانست بهسادگی آن را رفع کند، اما متفکران آمریکایی معتقدند این وضعیت حاصل بحرانی است که در داخل پدید آمده و تا آن را رفع نکند، مشکل حل نخواهد شد. وضعیت امروز آمریکا برای رقبا و دشمنان آمریکا یک هدیه برای گسترش نفوذشان در جهان است. در بین قدرتهای جهانی، بیش از همه کشورها، روسیه و چین از فرصت موجود درحال بهرهبرداری هستند. چینیها بدون توجه به مسائل سیاسی و شیوه حکومتها، با اقتصاد رویاییشان در سرتاسر جهان نفوذ پیدا کردهاند و حالا با جسارت بیشتری در حوزههای سیاسی و امنیتی و نظامی نیز ورود میکنند. روسها نیز با آزادی عمل بیشتری در آفریقا، خاورمیانه و اروپا فعالند و حتی برای نفوذشان حاضر میشوند از بدهی ۵۰ میلیارد دلاری کشورهای اروپایی نیز چشمپوشی کنند. این رقابتها البته اروپا را نیز درگیر خود کرده است و کشورهای اروپایی همچون فرانسه در تلاش برای حضور مستقل در مناطق مختلف هستند. با کاهش توان نظامی، اقتصادی و سیاسی آمریکا، روند خروج نظم جهان از یک نظم تکقطبی به یک نظم چندجانبه هموارتر از قبل شده است.
متحدان خاورمیانهای آمریکا در دامان پکن و مسکو
آمریکا غرب آسیا را منطقهای میداند که جنگهای این کشور در آن «بیپایان» توصیف شدهاند. ازاینرو واشنگتن همزمان با ارزشمند باقیماندن غرب آسیا، دیگر مداخله و افزایش حضور نظامی و همهجانبه را راهی برای حفظ تسلط بر آن نمیداند. آمریکا خواستار تمرکز بر شرق آسیا برای مهار چین است؛ اما همزمان تلاش دارد در حوزه روانی و رسانهای بیشترین بهرهبرداری را از این سیاست داشته باشد تا عقبنشینیاش از سیاست تهاجمی در غرب آسیا نه یک شکست بلکه به شکل مقتدرانهای یک تغییر راهبرد و تمرکز بر یک دشمن بزرگ تلقی شود.
واقعیت اما عدم توانایی آمریکا برای دستیابی و حفظ تمامی نقاط غرب آسیاست. به شکلی بسیار منطقی در جهان چندقطبی فعلی، اگر در نقطهای آمریکا حضور نداشته باشد یا حضورش تضعیف شده باشد، رقبای این کشور حاضر میشوند و نفوذ خود در آن را بسط میدهند. غرب آسیا نیز از این منطق جدا نیست. چین و روسیه که آمریکا به بهانه آنها قصد دارد از رویکرد تهاجمیاش در منطقه دست بکشد، دو گزینه اصلیای هستند که میکوشند دامنه و ابعاد حضور خود در منطقه را بهشدت افزایش دهند.
این موضوع به شکل شگفتآوری نشاندهنده وجود شکاف در «هدف» و «توان» آمریکاست. اگر هدف آمریکا مهار چین و روسیه است، غرب آسیا یک زمینه مناسب به حساب میآید؛ بااینحال واشنگتن درحال کاهش ظرفیتهای تهاجمی خود در این منطقه است؛ موضوعی که یک شاهکلید در فهم تفاوت میان آنچیزی است که آمریکاییها از موضع اقتدار در رسانهها بیان میکنند و آنچه در واقعیت بهدلیل کاهش توان این کشور درحال رخدادن است.
آمریکا ادعا میکند بهدلیل افزایش خودکفایی در تولید نفت دیگر اهمیت زیادی برای نفت خلیجفارس قائل نیست و باید بهسمت مهار چین در شرق آسیا برود که موتور اقتصادی و نظامیاش موقعیت این کشور را به خطر انداخته است؛ به شکل متناقضی از آنچه آمریکاییها میگویند راه خاموش کردن موتور اقتصاد چین، چاههای نفت خلیجفارس است؛ همانجایی که واشنگتن بزرگوارانه مدعی است دیگر به آن نیازی ندارد. تقریبا از سال ۱۹۹۰ تا ۲۰۰۹ میزان واردات نفت چین از خلیجفارس ۱۰برابر افزایش یافته است. در سالهای ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۰، حدود ۴۰درصد نفت چین از این منطقه تامین شده است. کاهش حضور نظامی آمریکا در چنین منطقهای، چیزی جز بازتر کردن تنفسگاه انرژی برای چین نیست. این وضعیت نمیتواند مسالهای غیر از کاهش توان عملیاتی نیروهای نظامی واشنگتن را نشان دهد.
همانگونه که افغانستان نیز بهترین نقطه برای نظارت نظامی و سیاسی بر چین بود و به گفته ترامپ آمریکا حتی تا سال گذشته میلادی قصد داشت پایگاه بگرام را برای مدتها حفظ کند زیرا این پایگاه به مراکز تولید و نگهداری سلاحهای هستهای چین نزدیک بود، باوجود این، نظامیان آمریکایی به شکلی غیرمنتظره و البته تحقیرآمیز در سایه حکومت دشمن دیرینه خود طالبان، در میانه تابستان از افغانستان گریختند تا پکن با همکاری اسلامآباد بهدنبال جذب افغانستانیها نیز برود.
این تحولات نشان میدهد زمینههایی ایجاد شده تا چین به شکلی عیان پیوستهای سیاسی و امنیتی را به روابط خود با کشورهای منطقه بیفزاید. این پیوستها از این جهت به روابط چین اضافه شدهاند تا روابط اقتصادی را تضمین و تقویت کنند، زیرا قبلا بیم حضور آمریکا در غرب آسیا میرفت؛ اما واشنگتن در فضایی که ترک میکند، سعی دارد از طریق تقویت گروههای تروریستی نفوذش را حفظ کند، همانند آنچه در سوریه و عراق پس از خروج آمریکا از بینالنهرین رخ داد. پکن به همین دلیل دنبال آن است تا از مسیر تقویت روابط سیاسی و امنیتی خود با کشورهای غرب آسیا مانع از به وجود آمدن دولتهای ضعیف و شکننده در آنجا شود، زیرا دولتهای شکننده بهترین موقعیت را برای سربرآوردن گروههای تروریستی و آسیبدیدن بازار هدف چین فراهم میکنند. چینیها این مساله را حتی در حوزه اقتصادی نیز درنظر دارند و به همین دلیل بر سر بازسازی عراق در ازای دریافت نفت با بغداد به توافق رسیدهاند تا ضمن بهرهبرداری از منابع این کشور، دولت عراق را نیز در حوزه اقتصادی و اجتماعی تقویت کنند.
چینیها در زمانی که درحال جنگ تجاری با ترامپ بودند و وی نیز میکوشید ایران را با تهدید نظامی روبهرو سازد، در ۲۷ دسامبر ۲۰۱۹ (۶ دیماه ۱۳۹۸) رزمایش دریایی مشترک با ایران و روسیه برگزار کردند. این رزمایش که به مرکزیت چابهار برگزار شد محدوده دریای عمان و اقیانوس هند را دربرمیگرفت و گفته میشود این رزمایشهای مشترک ادامهدار خواهد بود.
چینیها البته در غرب آسیا تنها ظرفیت کشورها و گروههای ضد آمریکایی را موردتوجه قرار ندادهاند بلکه در گامهایی که برای واشنگتن حتی از همکاری پکن با تهران یا دمشق نیز دلهرهآورتر بوده، با ریاض و امارات مناسباتی غیرمنتظره در حوزههای هستهای و موشکی برقرار ساختهاند.
در جدیدترین خبر منتشرشده در اینباره پنجشنبه هفته گذشته (۲۳ دسامبر/۲ دی) روزنامه «واشنگتنپست» با استناد به تصاویر ماهوارهای از وجود یک کارخانه تولید موشکهای بالستیک در عربستان سعودی پرده برداشت. در همین رابطه تعدادی از مقامات شورای امنیت ملی آمریکا اعلام کردهاند در ماههای اخیر به اطلاعات محرمانهای دست یافتهاند که نشان میدهد براساس یک قرارداد چین بهدنبال انتقال فناوریهای چندگانه لازم برای ساخت موشکهای بالستیک به عربستان سعودی است. سعودیها پیشتر در دهه ۱۹۸۰ میلادی نیز بدون اطلاع آمریکا از چین تعدادی موشک بالستیک خریداری کرده بودند که در همان زمان نیز خشم آنها را برانگیخته بود؛ در شرایط کنونی اما وضعیت تفاوتهای زیادی با دهه ۱۹۸۰ دارد، زیرا در آن برهه پکن متحد واشنگتن برای مهار مسکو بود و هیچ نشانهای از قصد و توان این کشور فقیر برای مقابله با آمریکا وجود نداشت.
همکاریهای پنهان چین و عربستان اما در حوزههای خطرناکتری از موشکی نیز در جریان است. تابستان سال گذشته میلادی روزنامههای والاستریتژورنال و نیویورکتایمز در گزارشهایی به نقل از آژانسهای اطلاعاتی آمریکا مدعی شدند عربستان با کمک چین درحال ساخت تاسیساتی است که میتوانند به غنیسازی اورانیوم بپردازند. چینیها به جز جذب دشمنان آمریکا در منطقه و جذب عربستان از میان متحدان آمریکا دست همکاری خود را بهسمت امارات و رژیم صهیونیستی نیز دراز کرده است. روزنامه آمریکایی والاستریتژورنال روز ۱۹ نوامبر (۲۸ آبان) از توقف ساخت یک پایگاه نظامی محرمانه چین در بندر الخلفه امارات پس از مداخله و فشار آمریکا خبر داد.
اواسط ماه اکتبر نیز روزنامه تایمز اسرائیل از هشدار شدید آنتونی بلینکن، وزیرخارجه دولت بایدن به تلآویو نسبت به برقراری روابط گرم و گسترده با پکن خبر داده بود.
چینیها اما در ورود به صحنههایی که آمریکا بر اثر ناتوانی از آنها خارجشده تنها نیستند. روسیه نیز با توجه به سیاستهای خود، حضور در غرب آسیا و شمال آفریقا را تقویت کرده و طرفهایی که روسها وارد همکاری با آنها شدهاند مانند چین طیف وسیعی را شامل میشوند که از مخالفان تا موافقان آمریکا را در برمیگیرند. مسکو از یکسو وارد نوعی ائتلاف محور مقاومت در منطقه با محوریت ایران شده و از سوی دیگر میکوشد نفوذی نیز در خلیج فارس پیدا کند. آنها همزمان درحال بسط این نفوذ در شمال آفریقا هستند.
با اینحال مرکز ثقل حضور روسیه در غرب آسیا سوریه است؛ جایی که تعداد نظامیان روسیه در آن به بیش از ۱۳ هزار تن میرسد که تقریبا در سراسر این کشور پخش شدهاند. با وجود این تمرکز اصلی حضور نظامی روسیه در سوریه بر دو پایگاه قرار دارد که برخلاف دیگر پایگاههای روسیه در سوریه بهطور همزمان دارای دو ویژگی بزرگی و اختصاصی بودن هستند. این دو مرکز شامل یک پایگاه هوایی در استان لاذقیه و یک پایگاه دریایی در استان طرسوس میشوند که هردو درکنار دریای مدیترانه واقع شدهاند.
در آفریقا هم روسها بر تعداد متحدان خود افزودهاند و میکوشند همکاریهای خود با مصر را ارتقا دهند. به همین دلیل برای نخستینبار پس از چرخش دولت مصر به سمت غرب در اواخر دهه ۱۹۷۰ میلادی، آنها قراردادهای نظامی بزرگی با روسیه منعقد کردهاند. این قراردادها شامل فروش ۲۴ جنگنده Su-35s، ۴۶ فروند جنگنده MIG-29M2 و ۳۹ فروند هلیکوپتر تهاجمی Ka-52 میشوند که بخش اعظم آنها تحویل قاهره شدهاند.
روسیه مناسبات نظامی خود را در جهات دیگری از شمال آفریقا گسترش داده، بهگونهای که آنها در سال ۲۰۲۰ از قصد خود برای احداث یک پایگاه تدارکات و حمایت از ناوهای جنگی در سودان را علنی ساختند؛ کشوری که تنها همسایه جنوبی مصر بهحساب میآید.
روسها در نبردهای گسترده لیبی که در سال گذشته به وقوع پیوستند، یکی از حامیان اصلی ژنرال حفتر حاکم مناطق شرقی این کشور بودند؛ کشوری که تنها همسایه غربی مصر بهشمار میرود. در سال جاری خبرهایی درباره حضور نیروهای روسی در مالی، همزمان با کاهش نیروهای اروپایی در این کشور منتشر شده است. این اتفاقات از جهات بسیاری راهبردی یا قابلتوجه هستند، زیرا در طول سهدهه گذشته از زمان فروپاشی شوروی بیسابقه بودهاند. روسها در این مناطق با آمریکا هم وارد چالش شدهاند، بهویژه در سوریه که به دفاع از یک نظام مخالف واشنگتن پرداختند.
درحالیکه بهدلیل نگاه سنتی روسها به اروپا بهویژه شرق این قاره، سیاستهایی که مهار قاره سبز را تسهیل کند همواره مدنظر مسکو است و در این چارچوب حضور در محور شمالی منطقه برای آنها حیاتی ارزیابی میشود تا به جنوب اروپا دست یابند اما آنها از خلیجفارس در جنوب منطقه نیز غافل نیستند. روسها در این مدت تلاش داشتهاند عربستان و امارات را راضی به همکاریهای عمدتا سیاسی با خود کنند. در این حوزه روسها موفق به جلب همکاری موثر اماراتیها شدهاند، بهگونهای که اظهارات هماهنگ وزیرخارجه روسیه و امارات درباره لزوم توقف تحریمهای آمریکا علیه سوریه، خشم علنی مقامات آمریکایی را برانگیخته است.
تسلط بر قاره سبز
تا پیش از ظهور پدیدهای بهنام دونالد ترامپ در آمریکا، روابط اروپا با آمریکا برمبنای نظم پس از پایان جنگ جهانی دوم استوار بود. اروپا در این دوره آمریکا را متحد جداییناپذیر در برابر دشمنی خطرناک بهنام روسیه میپنداشت. خطر این دشمن به اندازهای بود که اروپا و آمریکا با هدف جلوگیری از حمله شوروی به غرب اروپا و تضمین امنیت پایتختهای اروپایی، پیمان آتلانتیک شمالی(ناتو) را ایجاد کردند. اروپاییها با این پیمان بهدنبال این بودهاند که آمریکا در دفاع از آنها سرمایهگذاری کند و از این طریق هزینههای دفاعی خود را پایینتر نگه دارند، درحالی که آمریکا بهدنبال جلوگیری از دستیابی کشورهای اروپایی به یک قابلیت دفاعی واقعا مستقل و در نتیجه تبدیل ناتو از یک اتحاد دفاعی به یک نیروی چندبرابرکننده برای آمریکاییها بوده است. با ورود ترامپ به کاخسفید و به سخره گرفتن اتحادیه اروپا از سوی او و خط و نشان کشیدنش برای سهم کشورها در ناتو و سایر سازمانهای چندجانبه، بسیاری از کشورهای اروپایی به این جمعبندی رسیدند که نظم پس از ۱۹۴۵ به سرعت درحال محو شدن است و آنان باید فکری برای آینده خود کنند. تغییر و تحولاتی که در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا رخ داد و منجر به پیروزی جو بایدن در این کشور شد، میتوانست تا حدودی زخمهایی که ترامپ بر پیکر اتحاد با اروپا زده بود را ترمیم کند، اما سیاستهای ترامپ به آنها نشان داد که باید روی میزان قابل اعتماد بودن شریکشان در واشنگتن بازنگری جدیای بکنند. تا پیش از خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا، این اتحادیه بر ۳ ستون بریتانیا، فرانسه و آلمان استوار بود، اما اکنون این فرانسه و آلمان هستند که بهعنوان رهبران اتحادیه بهشمار میروند. این دو کشور متاثر از سیاستهای دونالد ترامپ و بیتوجه به روی کار آمدن جو بایدن در آمریکا و بازگشت واشنگتن به حمایت از متحدانش، تیرماه سالجاری در اجلاس سران اتحادیه اروپا در بروکسل، از طرحی حمایت کردند که براساس آن، از خاتمه دادن به دوران سرد روابط با مسکو پشتیبانی کردند و از امکان برگزاری مجدد دیدارهای دوجانبه با رئیسجمهوری روسیه، ولادیمیر پوتین سخن گفتند. اگرچه طرح ارائهشده از سوی امانوئل مکرون، رئیسجمهور فرانسه و آنگلا مرکل، صدراعظم وقت آلمان با مخالفت کشورهای اروپایشرقی همراه شد، اما این طرح بیانگر تغییرات اساسی در اتحادیه اروپا نسبت به روسیه بود.
پایان دادن به جنگ سرد با روسیه بهعنوان بزرگترین دشمن هممرز با اتحادیه اروپا آن هم در دوره بایدن، یک پیام واضح دارد و آن فهم تغییرات قدرت در جهان است. اروپا به این جمعبندی رسیده است که آمریکای ۲۰۲۱ در داخل با معضلاتی روبهرو است که این کشور را ناچار کرده تا از متحدانش رویگردان شود. خروج غیرمسئولانه آمریکا از افغانستان، این مساله را بهوضوح نشان داد و باعث شد تا فرانسیس فوکویاما در یادداشتی به این مساله بپردازد و بنویسد: «…آمریکا از جهان رویگردان شده است. با این حال درحقیقت، پایان دوران آمریکا خیلی زودتر از موعد رسیده بود.» او که معتقد است «سرچشمههای قدیمی ضعف و افول آمریکا بیشتر داخلی است تا بینالمللی…» اینکه آمریکا چقدر در جهان تاثیرگذار خواهد بود را به توانایی آن در «حل مشکلات داخلی» مرتبط دانسته بود تا «سیاستخارجیاش». آنگونه که از یادداشت فوکویاما برمیآید، آمریکا برای افزایش تاثیرگذاری خود در جهان، ابتدا باید مشکلات داخلیاش را حل کند. بازگشت به حل مشکلات داخلی، تلویحا به معنای عقبنشینی از بسیاری از سیاستهای پیشین این کشور در جهان و تمرکز بر مهمترین حوزه در سیاستخارجی خواهد بود. رگههای افول هژمونی آمریکا باعث شده تا با وجود سفر جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا به پایتختهای اروپایی و تاکید بر اینکه «آمریکا بازگشته است» و تعهد آمریکا به امنیت جمعی از طریق اتحاد ناتو، آنقدرها در اروپا جدی گرفته نشود؛ چراکه بایدن پس از این اظهارات، مهمترین تهدید برای نظم جهانی و جایگاه آمریکا در این نظم را چین، یعنی کشوری که اصلا در اروپا نیست، معرفی کرد. بایدن برای اروپا روشن کرد که هدف اصلی آنها در نشست سران ناتو و متعاقبا در بروکسل، آوردن متحدان اروپایی آمریکا به یک جبهه مشترک علیه چین است.
برخلاف آمریکا، اروپا چین را اساسا تهدید نظامی مستقیمی برای اروپا نمیداند. آنها به خوبی میدانند که چین در آفریقا پایگاه میسازد، با روسیه همکاری میکند، در جنگ سایبری فعال است و قابلیتهای ضدماهوارهای ایجاد میکند که همه اینها باید در پایتختهای اروپایی نگرانکننده باشد، اما با این وجود همکاری با چین برای اروپا آنقدر اهمیت دارد که جز چند بیانیه محکومیت و لفاظی، اقدام دیگری در واکنش به چین نشان ندهد. نبرد دموکراسیهای غربی با چین «به انتخابهایی در اروپا نیاز دارد اما مستلزم ثبات ایالاتمتحده نیز خواهد بود.» درحال حاضر در واشنگتن آونگ هر چهار سال یکبار به سمتی میچرخد و مشخص نیست که در سال ۲۰۲۴ ترامپ یا همفکران او قدرت را در دست نگیرند. با این وضعیت نمیتوان انتظار داشت متحدان، نبرد ایدئولوژیک به رهبری ایالاتمتحده را بپذیرند.
حتی اگر در آمریکا سیاست تقریبا ثابتی در پیش گرفته شود و این کشور بتواند مشکلات داخلیاش را حل کند، چین و حتی روسیه در چند سال گذشته چنان پیوندهای اقتصادیشان با اروپا را تقویت کردهاند که چشمپوشی از آن برای اتحادیه تقریبا ناممکن است. چین در سال گذشته میلادی توانست از ایالاتمتحده بهعنوان بزرگترین شریک تجاری اتحادیه اروپا پیشی بگیرد و بهعنوان اولین طرف معاملات فرامرزی این اتحادیه تبدیل شود. بنا بر آمار یوروستات، حجم تجارت اتحادیه اروپا با چین در سال ۲۰۲۰ میلادی، رقم ۵۸۶ میلیارد یورو (۷۱۱ میلیارد دلار) و با ایالاتمتحده رقم ۵۵۵میلیارد یورو (۶۷۳ میلیارد دلار) بوده است. در این مدت صادرات اتحادیه اروپا به چین با ۲/۲ درصد افزایش به رقم ۵٫۲۰۲ میلیارد یورو و واردات اتحادیه از جمهوری خلق چین با ۶٫۵ درصد افزایش به رقم ۵٫۳۸۳ میلیارد یورو رسیده است. درمقابل، در همین مدت، صادرات اتحادیه اروپا به ایالاتمتحده ۲٫۱۳ درصد و واردات از آمریکا ۲٫۸ درصد کاهش یافته است.
همین پیوندها نیز باعث شده آنتونی بلینکن وزیر امور خارجه آمریکا، با توجه به بیزاری اروپا از هرگونه رویارویی با چین، در بروکسل به متحدان اروپاییاش اطمینان دهد که آنها مجبور به انتخاب بین آمریکا و چین نیستند. بلینکن در مقر ناتو گفت: «ایالاتمتحده متحدان را مجبور به انتخاب «ما یا آنها» با چین نخواهد کرد.»
اگرچه در شرایط فعلی و با توجه به رشد بدون توقف چین، پکن بزرگترین دشمن آمریکا تلقی میشود اما در این بین نباید از نفوذی که روسیه بهدنبال تشدید آن در اروپاست، غافل شد. واقعیت امروز نشان میدهد غرب ضعیفتر، متفرقتر، در معرض نفوذ روسیه و چین که آماده بهرهبرداری از زوال غرب هستند، قرار دارد. عقبنشینی آمریکا از تحریم پروژه نورداستریم ۲ مشروط به اینکه روسیه از آن برای اهداف سیاسی بهرهبرداری نکند، نشان واضحی از تغییر وضعیت روسیه در اروپا دارد. در شرایط فعلی آلمان با توجه به نیاز به انرژی، بین روابط مسالمتآمیز و دشمنی، مسیر نخست را انتخاب کرده است. فرانسه اگرچه محتاطتر از آلمان است اما برای روابط مسالمتآمیز با روسیه آماده است. شاید اگر روسیه بتواند برخی تنشها همچون آنچه در شرق اوکراین جاری است را مدیریت کند، خیلی راه درازی برای بهبود روابط با اروپا نخواهد داشت؛ البته نباید در این بین نقش آمریکا را از نظر دور داشت. با وجود ایجاد شکاف بین اروپا و آمریکا، نحوه تعامل این قاره با روسیه به نوع روابط مسکو با واشنگتن ارتباط دارد.