شهاب شهسواری
همزمان با خروج نظامیان امریکایی از افغانستان و سلطه طالبان بر این کشور، موضوع آینده رابطه طالبان با گروههای تروریستی از جمله داعش، القاعده، شبکه حقانی، تحریک طالبان پاکستان، حزب اسلامی ترکستان و بسیاری گروههای افراطی و تکفیری دیگر در منطقه به یکی از دغدغههای اصلی کشورهای پیرامون افغانستان و قدرتهای منطقهای تبدیل شده است. پیرمحمد ملازهی، تحلیلگر مسائل افغانستان معتقد است که امریکاییها بر اساس معاملهای مشخص با طالبان که گروههای تروریستی همفکر این گروه دیگر علیه منافع امریکا و متحدانش اقدام نکنند، عامدانه این گروهها را آزاد گذاشتهاند تا به ثبات امنیت رقبای شرقی خود به ویژه چین و روسیه آسیب بزنند. ملازهی معتقد است که حتی اگر طالبان نهایتا دولتی همهشمول و مورد توافق با گروههای سیاسی دیگر افغانستان تشکیل دهد، رابطه خود را با داعش و دیگر گروههای افراطی قطع نخواهد کرد و برای جلوگیری از رویارویی مستقیم با آنها، در مناطق مختلف افغانستان به گروههای تروریستی آزادی عمل خواهد داد. در ادامه متن کامل گفتوگوی «اعتماد» را با پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل افغانستان مطالعه میکنید.
طالبان افغانستان در طول روزهای گذشته به صراحت تمایز و جدایی خود را از تحریک اسلامی طالبان پاکستان اعلام کرده و یکی از سخنگویان این گروه گفته است که مساله تحریک طالبان پاکستان، مساله داخلی پاکستان است و ارتباطی با طالبان افغانستان ندارد. این ادعای طالبان تا چه اندازه با حقیقت تطابق دارد؟
تا پیش از اینکه طالبان کابل را تصرف کند، هیچ تردیدی وجود ندارد که میان طالبان افغانستان و تحریک طالبان پاکستان همکاری و ارتباط وجود داشت. این همکاری در شرایطی صورت میگرفت که دولت پاکستان همزمان از طالبان افغانستان حمایت میکرد و با تحریک طالبان پاکستان میجنگید. منتها این دو گروه دو وجه مشترک دارند: نخست اینکه هر دو گروه از قوم پشتون هستند و عمدتا اهالی مناطق قبایلی شمال پاکستان یعنی خیبرپختونخواه و بلتستان یا مناطق جنوب افغانستان هستند؛ وجه مشترک دوم ایدئولوژی رادیکال هر دو طرف است. ایدئولوژی طالبان، چه در پاکستان و چه در افغانستان از سه آبشخور تغذیه میشود: نخست مکتب دیوبندی هندی، دوم مکتب سلفی خاورمیانهای و سوم سنتها و رسوم محلی قوم پشتون که تحت عنوان پشتونوالی مشهور است. طالبان افغانستان و تحریک طالبان پاکستان هم به لحاظ قومی و هم به لحاظ ایدئولوژیک با هم ارتباط و شباهت دارند. اما اتفاقی که به تازگی رخ داده، این است که وقتی طالبان کابل را تصرف کرد، نوعی دودستگی در آنها ایجاد شد. یک نوع تفکر که عمدتا در شورای کویته شکل گرفت و همان گروهی بودند که در دوحه قطر با نمایندگی ملابرادر وارد مذاکره با امریکاییها شدند و با واشنگتن معامله کردند. معامله این جناح طالبان با امریکا این بود که امریکا حملاتش را به طالبان متوقف کند و در برابر طالبان اجازه ندهد که افغانستان به محلی برای تجمع نیروهای رادیکال ضدغربی و ضد متحدان امریکا در منطقه تبدیل شود. اما بخشی از طالبان وجود دارد که با این معامله موافق نیستند. گروهی از فرماندهان محلی طالبان، بخشی از شبکه حقانی، تحریک طالبان پاکستان، به اضافه گروههای قومی رادیکال دیگر مانند تاجیکها، ازبکها، اویغورها و بلوچها که در گروههای رادیکال عضو بودند، به اضافه گروههایی مانند جماعت اسلامی و گروههای پاکستانی که در کشمیر میجنگند مانند لشکر طیبه، با توافق طالبان افغانستان با امریکا مخالف هستند. این مجموعه بزرگ از گروههای رادیکال امروز زیر بیرق خلافت «ولایت خراسان دولت اسلامی (داعش خراسان)» جمع شدهاند.
یعنی الان طالبان پاکستان به داعش نزدیک شده است؟
بله، اساسا فرماندهی داعش در منطقه در اختیار تحریک طالبان پاکستان است. در نتیجه این اختلافنظرها، طالبان پاکستان که با داعش بیعت کرده است با طالبان افغانستان که اکنون قدرت را در افغانستان در اختیار گرفته است، دچار تضادهایی شدهاند. البته این تمایز هنوز صریح و دقیق نشده و به شکل یک رویارویی درنیامده است. یک طرف معتقد است که امارت اسلامی افغانستان، تحت حاکمیت طالبان، باید بخشی از خلافت بزرگتر داعش باشد. اما طالبان افغانستان، یعنی جناحی که با امریکا توافق کرده، به امریکاییها وعده داده است که به فرآیند سیاسی افغانستان بپیوندد و به یک دولت ملی تبدیل شود. علاوه بر تعهد به امریکا، مساله گروههای دیگر سیاسی و قومی در افغانستان هم وجود دارد، طالبان نمیتواند همه خواستههای خود را یکجا به گروههای دیگر قومی، مذهبی و سیاسی تحمیل کند و یکجانبه بدون مشارکت هیچ یک از گروهها و اقوام دیگر امارت مورد نظر خود را تشکیل دهد. همین الان هم مخالفتها جریان دارد، امرالله صالح، معاون اول رییسجمهور پیشین در پنجشیر خود را جانشین مشروع رییسجمهور میداند و احمد مسعود، فرزند احمد شاه مسعود، رهبر فقید مقاومت افغانستان علیه اشغالگری شوروی و سلطه طالبان، در پنجشیر سازماندهی مقاومت مسلحانه کرده است.
در نتیجه الان طالبان افغانستان مقابل یک دوراهی قرار گرفته است، از یک طرف فرماندهان جدا شده از طالبان بعد از توافق با امریکا، تحریک طالبان پاکستان و گروههای تندروی وابسته به داعش در خاک افغانستان، خواهان تشکیل امارت اسلامی به عنوان زیرمجموعه از خلافت بزرگتر داعش هستند. از طرف دیگر گروههای قومی دیگر که در دولت پیشین مشارکت داشتند روی طالبان فشار گذاشتهاند که دولت همهشمول تشکیل شود و این گروهها هم در حکومت سهم داشته باشند. طالبان هنوز برای انتخاب در این دوراهی به نتیجهای نرسیده است. از یک طرف میتواند انتخاب کند که داعش و گروههای طرفدار و همفکر خودش را راضی نگه دارد، از طرف دیگر میتواند گروههای قومی و سیاسی دیگر یا به عبارتی ملت افغانستان را راضی نگه دارد که جنگ داخلی درنگیرد.
فرمودید که رابطه طالبان افغانستان و پاکستان، تا پیش از اتفاقات اخیر، رابطه نزدیک و علنی بود. دولت پاکستان که فرمودید با طالبان پاکستان میجنگید و از طالبان افغانستان حمایت میکرد، چگونه این پارادوکس و تداخل منافع را مدیریت میکرد؟
ارتش پاکستان در مناطق عشایرنشین یا قبایل آزاد، مدتهاست که درگیر جنگ با گروههای تندرو است و همچنان هم این درگیریها ادامه دارد. بعد از آنکه سال ۲۰۰۷ در منطقه سوات پاکستان، طالبان اعلام خلافت کرد و ارتش مجبور به دخالت نظامی شد و نزدیک به چند ماه درگیری نظامی بین دو طرف در گرفت تا نهایتا سال ۲۰۰۹ ارتش پاکستان با طالبان در منطقه سوات به توافق رسید که یک پادگان ارتش در نزدیکی دره سوات تاسیس شود و همزمان اجازه بدهد که تقریبا چیزی شبیه حکومت خودمختار طالبان پاکستان در دره سوات برقرار بماند. بعد از آن هم دوباره در مناطق میران شاه و کورم ایجنسی، شدیدا درگیری میان طالبان پاکستان با ارتش رخ داد که طالبان مجبور به خروج از این مناطق و عقبنشینی به خاک افغانستان در ولایتهای بدخشان و کنر شد.
یعنی به همان نسبت که طالبان افغانستان از خاک پاکستان برای تجهیز و حمله به خاک افغانستان استفاده میکرد، طالبان پاکستان هم از خاک افغانستان برای حمله به ارتش پاکستان استفاده میکند. اشتراکات قومی و ایدئولوژیک دو گروه کاملا روشن است، پاکستانیها هم کاملا از آن با خبر هستند، اینگونه نیست که خبر نداشته باشند. پاکستان نگرانی دیگری دارد که الان میتوان به روشنی این نگرانی را تشخیص داد. الان گفته میشود که رهبری طالبان افغانستان به خاک افغانستان بازگشته و در قندهار مستقر شده است. نگرانی بزرگ اسلامآباد این است که اگر رهبران طالبان افغانستان از کویته در خاک پاکستان خارج شوند و به کابل در خاک افغانستان بروند، دیگر طالبان افغاستان از فرمان پاکستان پیروی نکند. بنابراین پاکستان دو طرف را به شکلی مدیریت کرده است، به شکلی که آینده خیلی هم به ضررشان تمام نشود. پاکستان یکی از بازیگران اصلی آینده افغانستان و علاقهمند است که بیشترین مشارکت را در آینده افغانستان داشته باشد. الان پاکستانیها متوجه این مساله هستند که شورای کویته ممکن است که دیگر از حرف آنها پیروی نکند و طالبان هم برای اینکه تعادلی در دولتشان ایجاد کنند، هم نیاز به خلافتگراهای داعش و هم نیاز به گروههای قومی دیگر افغانستان دارند. فراموش نکنیم که عمده نیروهای تخصصی، درسخوانده و تکنوکراتهای کنونی افغانستان از مخالفان طالبان و اقوام دیگر هستند. الان تعداد سهمخواهان از قدرت در کابل بسیار زیاد هستند و طالبان وسط این مدعیان قدرت گیر افتاده است. طالبان زیر فشار داعش خراسان، نیروهای دولت قبلی و نیروهای قومی که همگی خواهان سهم در قدرت هستند. طالبان باید زیر این فشار بتواند راهی را پیدا کند که همه را راضی نگه دارد، به همین دلیل هم هست که تا به امروز هنوز نتوانستهاند ترکیب و عنوان و شکل حکومتشان را اعلام کنند و با همه طرفها و در میان خودشان رایزنی و چانهزنی میکنند. نهایتا طالبان در صورتی میتواند توفیق در تشکیل حکومت داشته باشد که بتواند همه این طرفها را تا اندازهای راضی نگه دارد. اگر امارت اسلامی اعلام شود، داعش از طالبان راضی میشود و از آن حمایت میکند، اگر امارت اعلام نشود و یک نوع دولت دیگر مانند جمهوری اسلامی یا با عنوان دیگری تشکیل دهند و بقیه گروههای قومی را وارد حاکمیت کنند، آنگاه با داعش و تحریک طالبان پاکستان و گروههای تندرو وابسته به داعش دچار مشکل خواهند شد.
با این توصیف این ادعا و ارزیابی که پاکستان برنده جنگ در افغانستان شده است، چندان صحیح به نظر نمیرسد …
پاکستانیها در کوتاهمدت برنده شدهاند، اما در بلندمدت بازندهاند. جریان رادیکال خلافتگرا دوباره در حالا متحد شدن است. ظاهرا دکتر ایمن الظواهری، رهبر القاعده دچار بیماری است و دیگر چندان کارایی ندارد و صحبت از این است که یکی از پسران بنلادن که ظاهرا در همان مناطق جنوب افغانستان و شمال پاکستان ساکن است، رهبر القاعده شود. اگر چنین اتفاقی رخ دهد، داعش دوباره حاضر است با القاعده متحد شود و حتی رهبری القاعده را قبول کند. اختلاف نظری که در گذشته میان القاعده و داعش برای اعلام خلافت در عراق و سوریه پیش آمد، امروز دیگر موضوعیت ندارد و اگر رهبری القاعده در اختیار فردی باشد که اهداف و انگیزههایی مشابه رهبران داعش داشته باشد، آنگاه احتمال اتحاد این دو گروه بسیار افزایش پیدا میکند. اگر این اتفاق بیفتد و اتحاد میان داعش و القاعده شکل بگیرد، تردید نکنید که ضلع سوم این اتحاد طالبان خواهد بود، چه طالبان افغانستان و چه طالبان پاکستان.
زمانی که امریکاییها با طالبان مذاکره کردند آیا این مسائل را پیشبینی نکرده بودند؟
اتفاقا امریکاییها کاملا آگاه بودند و کاملا آگاهانه معامله کردهاند. توافق میان زلمی خلیلزاد و ملابرادر، کاملا با اشراف طرف امریکایی انجام شد. زلمی خلیلزاد فردی فوقالعاده باهوش از جناح نئوکانهای امریکایی است که معاملهای به سود امریکاییها و زیان رقبای امریکا انجام داده است. جریان رادیکال در افغانستان در آینده علیه چین روسیه و ایران وارد عمل خواهد شد، نه علیه امریکا و متحدانش. در توافق طالبان و امریکا به صراحت آمده است که طالبان تعهد میکند که افغانستان محل تجمع گروههای رادیکال و تروریست ضد امریکا و ضد متحدان امریکا نباشد، اما هیچ جا به کشورهای دیگر اشاره نشده و طالبان تعهدی نداده است که گروههای تروریستی از خاک افغانستان علیه رقبای امریکا و دشمنان امریکا استفاده نکنند. تصرف افغانستان توسط طالبان بخشی از این فرآیند است، در ادامه این فرآیند شاهد افزایش قدرت و نفوذ گروهکهای چچنی، ازبکی، تاجیکی، اویغوری، جماعت اسلامی و دیگر گروههای تکفیری و تروریستی خواهیم بود که اهداف دیگر این توافق را عملی میکنند.
گفتید طالبان در یک دوراهی قرار دارد، اگر طالبان با تکنوکراتها و گروههای سیاسی افغانستان به توافق برسد و واقعا حکومتی همهشمول تشکیل بدهد، اگر این وجه خوشبینانه را در نظر بگیریم، آیا طالبان و متحدان جدیدش علیه داعش و گروههای تکفیری و تروریستی وارد نبرد خواهند شد؟
طالبان در چنین شرایطی عملا خود را وارد درگیری با داعش خراسان کرده است، چراکه طالبان در جایگاه یک دولت ملی قرار میگیرد و داعش هم حاضر به پذیرش مشروعیت آنها نخواهد بود. اما این درگیری به این شکل نیست که صد درصد خاک افغانستان وارد چنین درگیری شود. طالبان، مناطقی را برای آنها تعیین میکند و به آنها در ولایتهایی مانند ننگرهار و بدخشان آزادی عمل خواهد داد. اما باز هم بحث قدرت و نفوذ مطرح است. داعش و گروههای زیرمجموعهاش نمیخواهند که به چند ولایت محدود شوند یا اینکه با دولت مواجه باشند که واقعا مرزها را کنترل کند و مثلا اجازه رفت و آمد شبهنظامیان اویغور را از مرز چین به استان سینکیانگ ندهد. در صورت تشکیل یک دولت ملی و همهشمول در افغانستان، هر جا سر قدرت و نفوذ اختلاف نظر پیش بیاید، بین داعش و طالبان درگیری ایجاد میشود، اما این درگیری یک درگیری فراگیر و سراسری نخواهد بود. قبلا هم این اتفاق افتاده است، در نقاطی که بر سر نفوذ و قدرت بین طالبان و داعش اختلاف نظر رخ میداد، درگیریهایی رخ میداد و حتی طالبان نیروهای داعش را بازداشت و اعدام میکرد. داعش هم نیروهای طالبان را میکشت و فرماندهانشان را اسیر و اعدام میکرد. مساله این نیست که طالبان قصد نابودی این گروهها را داشته باشد، مساله این است که در نقاطی که با هم در مورد نفوذ و قدرت اختلاف نظر پیدا کنند، تردیدی وجود ندارد که وارد درگیری با یکدیگر میشوند، اما در کلیت مساله طالبان نهایتا خلافت را نادیده نمیگیرد، وقتی طالبان خودش امیرالمومنین دارد، یعنی اینکه اهدافش با داعش مشابه است و اینکه امارت اسلامی بخشی از خلافت یا اینکه مرکز خلافت باشد، ممکن است. محل اختلاف قرار گیرد.
در مورد کشورهای منطقه، به استثنای ایران که بهتر است مجزا در مورد آن صحبت کنیم، همه کشورهای پیرامون افغانستان یا در حال حاضر یا در گذشته درگیر با گروههای افراطی بودهاند که امروز در افغانستان پایگاه دارند. ازبکستان، تاجیکستان، پاکستان، چین، روسیه و حتی هندوستان همگی نگرانی امنیتی در این مورد دارند. با این شرایط وضعیت همه این کشورها به لحاظ مشکل تروریسم و افراطیگری بدتر خواهد شد …
بله، قطعا همین طور است.
خب چرا شاهد تحرکی از سوی این کشورها برای حل مساله افغانستان نیستیم؟ ازبکستان که مرزهای خودش را بسته و انگار کلا به افغانستان پشت کرده است، چینیها عملا تحرکی ندارند و روسها هم فقط به صدور بیانیه و اظهار نگرانی اکتفا کردهاند.
موضوع پیچیدهتر از این حرفهاست. موضوع به روایت کلی هژمون سده جاری برمیگردد. رقابتی میان امریکا و چین وجود دارد برای هژمون قرن بیست و یکم. چینیها تلاش میکنند که از طریق مجموعه اقداماتی، پروژهها و معاهداتی که شامل طرح «یککمربند؛ یک راه»، معاهده CPEC با پاکستان و برنامه جامع بلندمدت ۲۵ ساله با ایران است، قصد دارند از طریق آسیای مرکزی، افغانستان، پاکستان و ایران، نفوذ و قدرت خود را افزایش دهند. امریکا نگران این نفوذ است. توافقی که امریکا با طالبان انجام داد، به این معنا بود که آن جریان لیبرال- دموکرات که دو دهه پیش در پی موافقتنامه بن اول با هواپیما به کابل بردند و حاکم کردند، ناامید شده است و از آنها عبور کرد. چرا عبور کرد؟ به این دلیل که این نیرو در داخل خودش دچار فساد شد، ناکارآمد بود، به اختلافات داخلی بین تیم عبدالله عبدالله و اشرف غنی برخوردند، یکی، دوبار امریکاییها دخالت کردند و جان کری، وزیر خارجه وقت امریکا فرمول دولت وحدت ملی را تحمیل کرد، اما باز هم اختلافات حل نشد، در انتخابات بعدی اختلافات به حدی رسید که هر دو تا مدعی پیروزی شدند و کار به جایی رسید که عبدالله خواست در شمال یک دولت تشکیل دهد و غنی در کابل و عملا کشور را تجزیه کنند. در این اتفاق هم با دخالت خارجی تقریبا کنار آمدند و قرار شد پستهای دولتی را ۵۰-۵۰ تقسیم کنند، اما عملا این اتفاق نیفتاد و این بحران تا روز آخر حضور غنی در کابل هم ادامه داشت. امریکاییها بعد از دو دهه کاملا از این جریان ناراضی شدند و انتخاب خودشان را کردند، انتخاب امریکاییها جریان اسلامگرای رادیکال مکتبی است که هم قدرت بسیج مردمی و هم انگیزه جهادی قوی دارد و میتواند وارد عمل شود. در آینده به این سادگیها انتظار صلح و ثبات در افغانستان نمیرود، مگر اینکه معجزهای رخ دهد. امریکاییها میخواهند جلوی پیشرفت یک کمربند؛ یک جاده را در جغرافیای پشتون بگیرند.
و فراتر از جغرافیای پشتون، چون آسیای مرکزی هم درگیر این مساله میشود …
بله، ولی اصل مساله انتخاب طالبان برای حکومت بر افغانستان به مساله نفوذ چین برمیگردد و جلوگیری از این نفوذ در جغرافیای پشتون. مجموعه مسیرهای حمل و نقل و ترانزیت CPEC از منطقه کشمیر رد شده، وارد منطقه پشتوننشین و از طریق دره اسماعیل خان وارد منطقه بلوچنشین میشود تا به بندر گوادر برسد. در واقع پروژهای که قرار است کاشغر در سینکیانگ چین را به بندر گوادر در سواحل پاکستان در اقیانوس هند متصل کند، از جغرافیای پشتون عبور میکند و در آنجاست که امریکاییها تصمیم دارند این پروژه را به شکست بکشانند.
یعنی پیشبینی شما این است که همان اتفاقاتی که در جغرافیای بلوچ علیه چینیها انجام میشد، اینبار در جغرافیای پشتون هم انجام شود؟
به نظر من همینطور است و در آینده این اتفاق خواهد افتاد. به اعتقاد من الان سه کشور در آسیا باقی ماندهاند که عملا موضعگیریشان در رقابت شرقی- غربی مشخص نیست. ایران، پاکستان و افغانستان. پاکستان عملا همچنان متحد امریکاست، اما در عین حال بخشی از پروژه نفوذ جهانی چین هم هست، افغانستان و ایران هم عملا به یک طرف نپیوستهاند. امریکا میخواهد در قرن بیست و یکم همچنان قدرت اول جهان باقی بماند، چین هم با استمرار همین رویه تلاش میکند در طول چند دهه آینده قدرت اول جهانی شود و امریکا را عقب بزند. امریکا تلاش میکند این عقب افتادن محتوم را تا جایی که میتواند به تاخیر بیندازد. شاید برای قرن بعدی حاضر باشند که بپذیرند عقبنشینی کنند و قدرت دوم جهان شوند، اما در این قرن میخواهند همچنان موقعیتشان را حفظ کنند. تنها جایی که میتوان جلوی قدرت گرفتن چین را گرفت، دو منطقه ژئوپلیتیک است. یکی شرق آسیاست که نیروهای امریکایی در حال متمرکز شدن در آن هستند و سعی میکنند که ائتلافی با متحدانش از جمله استرالیا، نیوزیلند، ژاپن، کره جنوبی، ویتنام و اینها ایجاد بکنند تا از طریق تنگه مالاگا تا اقیانوس هند، چین را محاصره کنند. از این سو هم در خاورمیانه با توافقهای ابراهیم و نزدیک کردن کشورهای عربی منطقه خلیج فارس با اسراییل، در واقع یک هلال ضدچینی ایجاد کرده است که از مدیترانه عربی، کانل سوئز، دریای سرخ، اقیانوس هند، تنگه مالاگا تا اقیانوس آرام، چین را تحت محاصره قرار دهد. منطقه ژئوپلیتیک دوم، جغرافیای پشتون و بلوچ است که مسیر دوم چین برای دسترسی به آبراههای بینالمللی را مسدود یا مشکل میکند. در این دعوای وسیع ژئوپلیتیک، یکی دو کشور دیگر هم مورد مناقشه هستند، یکی میانمار بود که ژنرالها کودتا کردند و عملا چین حاکمیت این کشور را از امریکا برد، دیگری مغولستان است که هنوز وضعیتش مشخص نیست.
اگر این تصویر بزرگ را در نظر بگیریم، برنامه امریکا برای تجمع جریانهای رادیکال در افغانستان، مشخصتر میشود. این گروهها دیگر بعید است برنامهای مشابه حملات ۱۱ سپتامبر را برنامهریزی کنند، بلکه امریکاییها از این جریانها برای کنترل و تضعیف رقبایش استفاده خواهند کرد.
چه کاری از ایران برمیآید که کمترین آسیب را از تجمع این جریانهای رادیکال در افغانستان ببیند؟
ایران دو حرکت میتواند انجام دهد. دولت جمهوری اسلامی ایران الان دچار مشکلات جدی در تصمیمگیری است. نخست اینکه شرق ایران در سیطره فقر و دچار تبعیض است؛ هم تبعیض مذهبی و هم مشکل گسترده فقر. گستردگی فقر در سیستان و بلوچستان، فاجعهبار است. فقط یک مورد اینکه بیش از ۱۰۰ هزار نفر در این مناطق شناسنامه ندارند و دولت قادر نیست تصمیم قطعی بگیرد که به اینها شناسنامه بدهد. شهروندانی که جد اندر جد در روستاهای سیستان و بلوچستان زندگی کرده و الان شناسنامه ایرانی ندارند.
ایران همه امکانات را دارد که این مسائل را برطرف کند. اگر این تبعیضها و فقر برطرف شود، واقعیت این است که ایران قاعدتا نباید نگرانی خاصی داشته باشد، چون خود مردم محلی نسبت به جریانهای رادیکال و کسانی که بخواهند دخالت و مرزها را ناامن کنند، حساس هستند. منافع مردم سیستان و بلوچستان این نیست که متجاوزان را بپذیرند و تحمل کنند، در طول تاریخ هم اینگونه عمل کردهاند. انگلیسها را بلوچها متوقف کردند، اگر یاراحمدزهیها، گمشادزهیها و اسماعیلزهیها مقاومت نمیکردند، تا نزدیکی بم الان جزو پاکستان بود. این اقوام بودند که جنگیدند، کشته دادند و انگلیسها را مجبور کردند که مرز را در میرجاوه و تفتان بپذیرند. هنوز هم این مردم همین احساسات ملی را دارند.
اگر به تاریخ مراجعه کنید، نکته جالبی وجود دارد. با وجود اینکه نظام وقت ایران بارها و بارها جمعه خان شهبخش عثمانزهی را سرکوب کرده بود، بچههایش را کشته بود. وقتی ژنرال دایر انگلیسی به او پیشنهاد میدهد که به انگلیسیها بپیوندد و به ازایش بعد از تصرف بلوچستان، حاکمیت کل منطقه را به او بدهند به آنها پاسخ میدهد که شما کافرید و ایرانیها مسلمان، ما با کافر نمیتوانیم علیه مسلمان وارد جنگ شویم. یا در یک مورد دیگر سردار علیخان سرابندی که داماد ناصرالدین شاه هم بود، همین بخشی از سیستان که برای ایران مانده است با مقاومت همین سردار علیخان باقی مانده، بدون اینکه دولت مرکزی دخالتی داشته باشد، نهایتا دوسوم از سیستان را دولت مرکزی در معاملهای به انگلیسیها داد و چهار برجک که محل حکومت سرابندی بود را هم به آن طرف دادند و یکسوم سیستان نهایتا برای ایران ماند. عرضم این است که حتی محلیها نسبت به دولت مرکزی در طول تاریخ نسبت به تمامیت ارضی کشور بیشتر حساس بودند. وقتی چهار برجک را دولت واگذار کرد او به حسینآباد نقل مکان کرد که همان زابل امروزی است. بنابراین مردم انگیزه دارند، اما حس وطنپرستی در آنها قویتر است. اما تبعیضهای جاری مردم منطقه را ناراضی کرده است. برای مصون ماندن کشور از افراطیگری در آن سوی مرزها، باید این تبعیضها برطرف شود. در دولت میرحسین موسوی، چارچوبی برای توسعه منطقه تعریف شد با عنوان برنامه «محور شرق» که برنامه بسیار خوبی بود اما ادامه پیدا نکرد، یک سرمایهگذاری بزرگ مانند همان برنامه، برای ریشهکنی فقر و تبعیض و بیکاری در آن مناطق ضروری است. در جنوب خراسان، جنوب کرمان، هرمزگان و سیستان و بلوچستان، واقعا فقر و تنگدستی بیداد میکند. دومین راهکار این است که ایران در افغانستان با گروههای قومی که به صورت سنتی با ایران نزدیک هستند، از جمله تاجیکها، ازبکها، شیعیان هزاره، ارتباط برقرار کند. ایران به نظر میرسد که الان دارد این دوستان را از دست میدهد و سعی میکند که مساله را مستقیما با طالبان حل کند، نیروهایی که به صورت سنتی در پیوند مستقیم زبانی، فرهنگی، تمدنی و دینی با ایران قرار دارند، رها شدهاند. باید در این مساله تجدیدنظر شود.
ایران اگر این دو حرکت را همزمان انجام دهد، با توجه به قدرت نظامی قابل قبولی که در اختیار دارد و مردم در مقابل دخالت خارجی مقاومت میکنند، میتواند از مشکلات ناشی از گسترش تروریسم و افراطیگری در مرزهایش مصون بماند. اما اگر این دو اقدام را نادیده بگیرد و همین خطی که امروز پی گرفته شد، ادامه پیدا کند، من تردید ندارم که ایران هم در آینده گرفتار مشکلات ناشی از تروریسم و افراطیگری خواهد شد.