تارنگاشت عدالت
نویسنده: ایندراجیت ساماراجیوا
برگرفته از : کمونیست ها
۸ مه ۲۰۲۵
آمریکا چگونه زبان انگلیسی را به چالش کشید
ایالات متحده برای اجتناب از اینکه مجبور شود جنگهای متعدد خود را جنگ بنامد، بهطور سیستماتیک یک عبارت جدید را جایگزین کرد و علیه زبان انگلیسی جنگ به راه انداخت. این کار بلافاصله پس از پایان جنگ جهانی دوم آغاز شد، که در بیانیه ای از رئیس جمهور ترومن مشهود است. او حتی جنگ عظیم در کره را یک عملیات انتظامی توصیف کرد.
آمریکا پس از اینکه در جنگ جهانی دوم صاحب نام و شهرت شد، هرگز ازطمع مادی کثیف خود دست نکشید. هشداری که آیزنهاور صادر کرد، در واقع یک تبلیغ بود. مجتمع نظامی-صنعتی زمام امور را به دست گرفت. «پس از» جنگ جهانی دوم، آمریکا به جنگ خود علیه کل جهان، از جمله علیه زبان انگلیسی، ادامه داد. در اینجا، ما به این خواهیم پرداخت که چگونه زبانی که من در کودکی آموختم برای سرپوش گذاشتن بر بدترین جنایات جنگی با بهترین بازاریابی مثله شد.
بعد از سال ۱۹۴۵، آمریکا کلمه «جنگ» را از فهرست لغات خارج کرد. البته ما هنوز هم از این کلمه استفاده میکنیم، اما چه اهمیتی دارد که ما چه میگوییم؟ ما نمیتوانیم اعلام جنگ کنیم، فقط میتوانیم آن را بیان کنیم. و آمریکا از آن پس دیگر هرگز اعلام جنگ نکرد. به عنوان بخشی از همان لاپوشانی نسبتاً موفق، وزارت جنگ آمریکا در سال ۱۹۴۹ به وزارت دفاع تغییر نام یافت. اکنون جهان متعلق به آنها بود و تنها جنایت، مقاومت در مقابل آنها بود. همانطور که وینستون چرچیل حرامزاده گفت: «دنیای جدید با تمام قدرت و توان خود برای نجات و آزادسازی دنیای کهنه به صحنه آمده است.» همانطور که او پیشبینی کرده بود، این اتفاق رخ داد، اگرچه منظور او از آزادسازی، البته، انقیاد همه انسان های دیگری در جهان بود. و همینطور هم شد.
پس از جنگ جهانی دوم، آمریکا بار برتری سفیدپوستان را بر دوش کشید، نازیها را در ناتو ادغام کرد و با سلاحهای هستهای، تمام شهرها را نابود کرد تا ترس از شیطان بزرگ را در اتحاد جماهیر شوروی القا کند. تکمیل جنگ جهانی هیتلر علیه کمونیستها، “جنگ سرد” لقب گرفت، زیرا سفیدپوستان جنگها را در سایر نقاط جهان اینگونه درک میکنند. پس از سالهای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۹، کلمه “جنگ” دوباره ممنوع شد. ترومن جنگ کره را “عملیات انتظامی” نامید و به جانسون چک سفید داده شد تا “صلح بینالمللی” را در ویتنام تامین کند. علاوه بر همه اینها، اصطلاح “نسلکشی” حق تکثیر یافت و مجوز دائمی استفاده از آن به “اسرائیل” داده شد. همه اینها یک جنایت جنگی تمام عیار بود. یک امپراتوری سفید که وجود نداشت، جنگهایی را به راه میانداخت که هرگز اتفاق نیفتاده بود و اگر فلسطینیهای لعنتی نبودند آنها حتی از زیر این هم می گریختند.
آمریکا اکنون به عیان سمبل شرارت است؛ اگر چشم خود را بر هولوکاست جاری در غزه نبندیم می توانیم هرروز شاهد آن باشیم . اما پذیرش این ایده که آمریکا همیشه تا این حد شرور بوده است، هنوز برای بسیاری از مردم دشوار است. آنها هنوز سخنان بیل کلینتون جنایتکار جنگی حیلهگر را باور دارند: «هیچ چیز بدی در مورد آمریکا وجود ندارد که نتوان آن را با خوبیهای آمریکا درمان کرد.» این مانند تلاش برای درمان سرطان با سرطان است. این ناهماهنگی شناختی از این واقعیت ناشی میشود که ما با تبلیغات بیرحمانه پس از جنگ بمباران شدهایم و بیشتر در تاریکی فیلمهای سینمایی گم شدهایم تا در چاله های سفید واقعیتی که در حال سقوط در آنیم.
ایالات متحده این واقعیت را که شورویها نازیها را شکست دادند، پنهان کرد. علاوه بر این، ایالات متحده خودرا وفق داده و به ناکیها Nationalkapitalism، به اصطلاح سرمایهداران ملی تبدیل شد [با این ایده که ملتها باید توسط سرمایهداران اداره شوند]. کشتن کمونیستها و اخراج یهودیان از اروپا رویای تبآلود هیتلر بود و آمریکاییها این کار را برای او انجام دادند. هیتلر، به نوبه خود، به دجال یا ضد مسیح آمریکایی تبدیل شد: او به خاطر گناهان آنان مرد تا آنها بتوانند برای همیشه گناه کنند. هیتلر صرفاً پاشنه (“پاشنه” به معنای “آدم بد” در کشتی کچ است) چکمه سفیدی بود که به قول جورج ارول برای همیشه بریک چهره انسانی کوبیده می شود.
واین درست مثل کشتی کچ آمریکایی، همیشه یک جور بازی و ساخت و پاخت بود و آنها زبان انگلیسی را آنقدر تحریف کردند که دیگر حتی نمیشود به طور منسجم در موردش صحبت کرد. بایددیگر از چه کلماتی استفاده کنیم؟ دیگر هرگز جنگی اعلام نشده، و خود امپراتوری آمریکا تابع اومرتا [پنهانکاری مافیا] است. من اسم «امپراتوری سفید» را انتخاب کردم چون برای ما در جنوب، همه چیز یکسان است: سفیدپوستان دیوانه ما را استعمار میکنند. اما همه نامهای مختلفی به امپراتوری آمریکا می دهند، که به آن قدرت زیادی میبخشد. قدرت نامرئی بودن.
جنگ بیپایان به سادگی در پسزمینه محو میشود، گویی هیچ اتفاقی نیافتاده، فقط انبوهی از اخبار بدون زمینه، مجموعهای از «مناقشه ها» که از هیچ پدیدار میشوند، انبوهی از صحنههای جرم که آمریکا همیشه در آنها حضور دارد اما فقط کمک میکند. حقیقت این است: از آنجایی که جنگ جهانی دوم هرگز پایان نیافت، ما در یک جنگ بیپایان بین ایالات متحده آمریکا و بقیه جهان به سر می بریم، جنگی که دیگر حتی نمیتوان آن را سرد نامید. هرگونه احساسی از دست رفته است.
با این حال، اگر نسبت به فلسطین احساسی داری، منطقاً باید نسبت به عراق، کره، ویتنام و صدها خلقی که برخی از آنها بارها و بارها در این جنگ جهانی مورد حمله قرار گرفتهاند احساسی داشته باشی. احساسات خود را در مورد زمان حال به گذشته گسترش ده، خواهی دید که مردگان دسته دسته به تو فریاد می زنند. آمریکا به معنای واقعی کلمه روی قبر سرخپوستان بنا شده است؛ این مکان کاملاً و به طور برگشتناپذیری خالی از سکنه شد. با کمال تاسف، مطالب زیادی در این مورد نوشته شده است. فراموش کردن فقط در صورتی ممکن است که چشمان خود را ببندیم. به عنوان نقطه شروع، توصیه میکنم هر چه را که امپراتوری محکوم میکند، فراخونی برای مطالعه در نظر گیرید. این معمولاً خوب جواب میدهد. بازنویسی تاریخ، حتی اگر کلمات کمی برای آن وجود داشته باشد، ممکن و حتی ضروری است. فلسطین جایی است که تمام افسانه های یک امپراتوری خیرخواه آمریکایی، که گویا با نسلکشی مبارزه کرده و به جنگ جهانی پایان داده، می میرد به جای اینکه آن را امروز و متأسفانه فردا ادامه دهد.
حالا اگر آماده اید، اکنون بخش رادیکال ماجرا آغاز می شود. ماشاءالله، بهترین مبارزان مقاومت با خون سرخ گرانبهای خود، به همراه بسیاری از مردم نجیب و بیگناه، در حال نوشتن تاریخی جدید هستند. امپراتوری پیر و در حال مرگ به معنای واقعی کلمه در تلاش است تا آینده فلسطین را با کشتن کودکان نابود کند. اما همانطور که ولادیمیر پوتین درباره امپراتوری سفید تاریخی گفت: «قرنهاست که آنها عادت کردهاند شکمهایشان را با گوشت انسان و جیبهایشان را با پول پر کنند. اما باید درک کنند که دوران تاخت و تاز و خونآشامی آنان رو به پایان است.»