به جهانبینی علمی ماتریالیسم دیالکتیک میگویند، واز آنجایی که برخاسته از دستآوردهای علم است، اشاعه دهنده تئوریک علوم است و علم را در ارجحیت قرار میدهد. در همانحال، این یک جهان بینی مارکسیستی است، که نشانگر جامع ترین دیدگاه به واقعیت(طبیعت و جامعه) است. اساس مارکسیسم را ماتریالیسم دیاکتیک میگویند.
انگلس میگوید: «چشم انداز مادی به طبیعت، یعنی درک آسان طبیعت درست بهمان شکلی که موجودست، بدون هیچ ترکیب خارجی.».
(ف. انگلس. دیالکتیک طبیعت)
جهان بینی ماتریالیست دیالکتیک براساس قوانین زیرست:
اول، واقعیت وعینی بودن جهان است. ماتریالیسم مارکسیستی از این واقعیت ناشی میشود که هستی محیط اطراف ما واقعی است و در طبیعت ماهیت مادی دارد، و اینکه پدیده های متنوع در جهان نشانگر انواع مختلف ماده متحرک است، و اینکه خودجهان مطابق با قوانین حرکت ماده توسعه می یابد. بعلاوه، ماده نه فقط جسمی است که میتوان آنرا لمس کرد یا دید، بلکه همچنین دارای انواع گوناگون انرژی (حرکتی، حرارتی، و غیره)، و روابط بین مردم است – و از آنجایی که همه اینها بطورعینی وجود دارند، بنابراین ماده هستند.
«ماده مقوله ای فلسفی و نشانگر واقعیت عینی است که از طریق حواس به انسان داده شده، و درحالیکه بطور مستقل وجود دارد، اما توسط احساسات ما کُپی، عکسبرداری و منعکس میشود».
(ولادیمیر ایلیچ لنین، ماتریالیسم و امپریو- کریتیسم)
دوم، اولویت واقعیت عینی. ماده، جهان عینی منبع احساسات، عقاید، هشیاری ماست. ازآنجاییکه هشیاری و همه عقاید، و تئوری های ما ثانوی هستند، آنها منعکس کننده ماده هستند. این روح در فرم خدا یا تفکر انسانی نیست که ماده را بوجود می آورد، بلکه ماده، از طریق ارگان تفکر – یعنی مغز – روح، و هشیاری را بوجود می آورد.
این امر بدین معناست که ابتدا فقط یک جهان مادی واقعی(عینی) وجود داشت، و بعدا، در پروسه توسعه خود، آگاهی ذهنی بشری پدید آمد، که توسط علم مدرن تأئید گردید.
همین هستی زندگی اجتماعی هم ابتدایی است، و زندگی غیرمادی( معنوی) آن ثانوی، و فرعی است. زندگی مادی جامعه واقعیتی عینی است که مستقل از اراده بشر وجود دارد، و زندگی غیرمادی(معنوی) جامعه انعکاسی از این واقعیت عینی، بازتابی از وجود یا هستی است. این بدین معناست که باید منبع شکلگیری زندگی معنوی جامعه، منشا عقاید و تئوریهای اجتماعی را در شرایط زندگی مادی جامعه جُست، و نه در خودعقاید و تئوریها، که فقط وجود مادی را بازتاب میدهند.
شرایط زندگی مادی جامعه هرچه باشد، عقاید، تئوریها، دیدگاههای سیاسی، و سازمانهای سیاسی آن نیز بهمانترتیب هستند.
سوم، ارتباط متقابل جهانی است. دیالکتیک طبیعت و جامعه را نه بعنوان انبوهی از اشیاء و پدیده هایی که از یکدیگر مستقل باشند، بلکه تمام و کمال (بعنوان یک کُل واحد) میبیند، که در آن اشیاء و پدیده ها بطور بنیانی (ارگانیک) با یکدیگر مرتبط، وابسته بهم وبا یکدیگر مشخص میشوند.
ارتباطات و روابط مختلفی در جهان موجودست: مستقیم و غیرمستقیم، عادی، عملی، وابسته، علت و معلول، مکانی و زمانی، اما هیچ چیزی تنها و دارای زندگی مستقل نیست که با خودش زندگی کند. هر چیزی و هر اندیشه ای در زمینه ای خاص، تحت شرایطی خاص است که با چیزها و اندیشه های دیگر احاطه شده، که در ارتباط با آنها وجود دارد.
چهارم، جهان تغییرپذیرست. درجهان هیچ چیزی ثابت و تغییرناپذیر نیست، همه چیز در طبیعت و جامعه بطور مدام در حال حرکت اند، ظاهر و ناپدید میشود.
همه ماده های جهان در هرلحظه به یک یا چند فرم حرکت میکنند، چه حرکت مکانیکی، حرکت حرارتی، جریان الکتریکی، تجزیه و ترکیب شیمیایی باشد، یا اینکه زندگی ارگانیک داشته باشد. بخشی از ماده تنها با توجه به فرمهای خاص حرکت میتواند در حالت ایستا باشد، برای نمونه، یک جسم میتواند در حالت تعادل مکانیکی باشد، ولی اتم هایش بازهم پروسه های شیمیایی را انجام دهند و نوسان کنند. ماده بدون حرکت درست مانند حرکت بدون ماده غیرممکنست.
همه چیز در حال تغییرست. جهان، مکان، هر سیاره و منظومه شمسی، مردم و روابط اجتماعی آنها. پدیده های اجتماعی نیز متغیر و همچنین موقتی هستند.
موردی ویژه از حرکت (تغییر) توسعه است.
«… دیاکتیک، پروسه توسعه را بعنون پروسه ساده رشد درنظر نمیگیرد، که درآن تغییرات کمی به تغییرات کیفی منجر نمی شود، بلکه بعنوان توسعه ای میداند که از تغییرات کمی بی اهمیت و تدریجی به ًتغییرات اساسیً صریح عبور میکند؛ توسعه ای که در آن تغییرات کیفی نه تدریجی، بلکه بسرعت و ناگهانی اتفاق می افتد، به شکل یک جهش از یک حالت به حالتی دیگر ظاهر میشود؛ این امر نه بطور اتفاقی، بلکه بعنوان نتیجه طبیعی انباشتگی تدریجی و پیگیر تغییرات کمی است … پروسه توسعه از پائین تر به بالاتر نه بعنوان آشکار شدن همآهنگ پدیده ها، بلکه بعنوان آشکار تضادهای ذاتی در چیزها و پدیده ها، بعنوان ًمبارزهً تمایلات آنتی تزست که برمبنای این تضادها عمل میکند».
(جی. وی. استالین. ماتریالیسم دیاکتیک و تاریخی)
بدینسان، مفهوم دیالکتیکی توسعه با گذارناگهانی از یک حالت کیفی به حالتی دیگر، با تداوم و ثبات، و همچنین تضادها به عنوان موتور توسعه مشخص می شود.
پنجم، جهان قابل درک است. هیچ چیزی نیست که تسلیم علم و درک تئوریک ما نشود. همه چیز برای بشر دستیافتنی است، همه چیز را میتوان شناخت و در خدمت مردم گذاشت، و جهت درک صحیح و معتبر ضروریست که در شناخت نحوه کار جهان ثابتقدم باشیم.
اگر آغاز(زندگی) با ماده است، پس بنابراین، انسان نه فقط باید پدیده را از طریق دلایل عینی درک کند واز قوانین عینی شروع کند، بلکه همچنین باید مطالعه را از همان موضوع شروع نماید، و نه از طرح های کلی و الگوهای ساده.
اگر همه چیز باهم پیوند دارند، پس بنابراین، ضروریست که ارتباطات را بحساب آورد. شرایط (و نه فقط چیزها و افکار را خارج از متن) درنظر گرفت. تجزیه و تحلیل مشروح و مشخص از موضوع یا موقعیت ضروریست.
حتی یک پدیده در طبیعت را نمیتوان بدون درنظرگرفتن ارتباط با پدیده های اطراف، بطورجداگانه درک نمود، برای اینکه وجود یک پدیده درهر نقطه ای از طبیعت منطقی نیست. اگر پدیده ها خارج از ارتباط با شرایط اطراف، و مجزا از آنها درنظر گرفته شوند، فقط زمانی قابل درک و توضیح اند که با پدیده های پیرامون بصورت مشروط، و با پیوندی جدا نشدنی درنظر گرفته شوند.
چنانچه همه چیز تغییر کند، پس بنابراین، ضروریست که شما نیز به چیزها مانند متغیر و تاریخی نگاه کنید، ضروریست که شما تناقضات را کشف کنید و برای تضاد اصلی سیستمی، یعنی کیفیت ضروری جهت آشکار کردن قانون بگردید. دانش درک را هم باید بطور دائم بهتر کرده و تغییر داد.
چنانچه همه چیز بصورت علمی قابل درک باشد، پس بنابراین، جهت درک واقعیت و دستیابی به دانش شناخت موثق جهان هیچ مانع برطرف نشدنی وجود ندارد.
برگردانده شده از:
The Worldview of Dialectical Materialism
https://us.politsturm.com/the-worldview-of-dialectical-materialism/