arme_hezb

حزب تودۀ ایران و حل مارکسیستی-لنینیستی مسألۀ ملّی

 
 
تارنگاشت عدالت
 
 
نویسنده: مهدی کیهان‏
برگرفته از: دنیا، نشریۀ سیاسی و تئوریک کمیتۀ مرکزی حزب تودۀ ایران، سال سوم، دوره سوم، ‏شماره ۵
مرداد ١٣۵۵، ویژه‌نامه «٣۵ سال حزب تودۀ ایران»
 
 
 

طرح مارکسیستی-لنینیستی مسأله ملی در انطباق با واقعیت ایران به عنوان کشوری زیر سلطه ‏امپریالیسم با اقتصاد دهقانی و کثیرالملله از دست‌آوردهای حزب تودۀ ایران- حزب طبقۀ کارگر کشور ‏ماست. با قاطعیت می‌توان گفت که این تنها حزب تودۀ ایران است که در مسأله ملی با نگاه کردن به ‏واقعیات از دید ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی و توجه به تجارب غنی مارکسیسم-لنینیسم در حل مسأله ‏ملی صحیح‌ترین و یگانه راه‌حل مسأله ملی را به جامعه، کشور ما و کلیه ملل و اقوام ساکن این سرزمین ‏ارایه داده است.‏

سیاست مارکسیستی-لنینیستی حزب تودۀ ایران در حل مسأله ملی سیاستی است که هم با مقتضیات ‏تاریخی- اجتماعی کشور ما به عنوان کشوری زیر سلطه امپریالیسم و کثیرالمله که تا همین امروز توده‌های ‏دهقانی در آن اکثریت دارند، انطباق دارد و هم در جهت تأمین منافع طبقات زحمتکش و مترقی جامعه و ‏کلیه ملل و اقوام ایرانست که برای کسب حقوق اجتماعی و ملی مبارزه می‌کنند. سیاست مارکسیستی-لنینیستی حزب تودۀ ایران در حل مسأله ملی هم‌چنین با مبارزات ضد امپریالیستی و رهایی‌بخش ملل ‏کشورهای در حال رشد برای نیل به استقلال و آزادی ملی پیوند ناگسستنی داشته و دارد و از پیروزی ‏جوامع سوسیالیستی در حل کامل مسأله ملی و ایجاد اجتماعات فارغ از هر نوع استثمار و تبعیض ملی ‏الهام می‌گیرد.‏

راهی که حزب ما برای تدوین و پیروزی مشی مارکسیستی-لنینیستی مسأله ملی در جنبش ملی و ‏دمکراتیک و کارگری کشور ما پیموده و می‌پیماید مانند خود زندگی بغرنج، پرپیچ و خم و با مشکلات بسیار ‏مواجه است. امپریالیسم و ارتجاع ایران هیچ فرصتی را به منظور تحریف سیاست و مشی حزب تودۀ ایران ‏در مسأله ملی بلااستفاده باقی نگذاشته و نمی‌گذارند. آن‌ها بر این مبنا، حزب تودۀ ایران را مورد ‏خصمانه‌ترین حملات تبلیغاتی و پلیسی قرار داه و می‌دهند. منحرفین داخلی نیز به نوبه خود کوشیده اند با ‏زهر شوینیسم ملت حاکم و با تکیه به ناسیونالیسم ارتجاعی ملل و اقوام زیر ستم، حزب ما را به قبول ‏مشی‌های انحرافی راست و «چپ» در مسأله ملی بکشانند. این افتخار بزرگی برای حزب تودۀ ایران است ‏که در مدت ٣۵ سال موجودیت خود توانسته هم حملات مغرضانه امپریالیسم و ارتجاع داخلی را به ‏سیاست ملی خود دفع کند و هم منحرفین درون حزبی را افشاء ساخته و به پیروزی مشی مارکسیستی-لنینیستی مسأله ملی در تئوری و پراتیک انقلابی خود نایل آید.‏
مشی مارکسیستی-لنینیستی حل مسأله ملی در ٣۵ سالی که از تأسیس حزب تودۀ ایران می‌گذرد از ‏عناصر مهم و پایۀ بقای حزب ماست که به تصدیق دوست و دشمن با شدیدترین و سبعانه‌ترین حملات ‏پی‌درپی امپریالیسم و ارتجاع داخلی مواجه است. شبهه نیست که ادامه این مشی و دفاع پیگیر و مستمر ‏از اصول آن در آینده، از عوامل مهم پیروزی مجموعه جنبش ملی و دمکراتیک و کارگری در جامعه ایران بوده و ‏نیل کلیه ملل و اقوام ساکن این سرزمین را به برابری حقوق و اتحاد داوطلبانه در چارچوب میهن واحد و بر ‏پایه حفظ تمامیت ارضی ایران تأمین و تضمین می‌کند.‏

درباره برخی جهات و جوانب آموزش مارکسیستی- لنینیستی مسأله ملی‏
مارکسیسم-لنینیسم در مسأله ملی و حل آن آموزش جامع و از تجربه گذشتۀ بسیار غنی دارد. مسأله ‏ملی و یا دقیق‌تر گفته شود، مسأله رهایی از ستم ملی و تأمین شرایط آزاد برای رشد ملت در ‏مارکسیسم-لنینیسم مقوله مشخص تاریخی شناخته شده است. این بدان معنی است که پیدایش ملت ‏و شکل گرفتن ملی اقوام دارای جهات مشترک محصول دوران معینی از رشد اقتصادی- اجتماعی است. ‏مضمون و اهمیت مسأله ملی نیز با تغییر شرایط متفاوت است.‏

ملت انسجام اقوامی است که از اشتراک در شرایط مادی زندگی برخوردارند- یعنی دارای سرزمین ‏مشترک، حیات اقتصادی یکسان، زبان واحد و فرهنگ مشترکی هستند. این انسجام با زوال فئودالیته و ‏پیدایش و رشد سرمایه‌داری آغاز می‌گردد. پایه اقتصادی پیدایش ملت توسعه و تحکیم روابط اقتصادی و ‏ایجاد بازار ملی در کشور مفروض و معین است.‏

در جریان پیدایش و رشد سرمایه‌داری اقوام دارای وجوه مشترک به صورت ملت‌های بورژوایی انسجام ‏می‌یابند. سیمای سیاسی- اجتماعی و معنوی این ملت‌ها را تشدید تضادهای طبقاتی، آنتاگونیسم ملی، ‏کینه و نفرت نسبت به ملل دیگر، بار آمدن با روحیه توسعه‌طلبی و تمایل به برده ساختن و تصرف ‏سرزمین‌های دیگران تشکیل می‌دهد. این وضع از آنجا ناشی می‌شود که در این دوره تاریخی بورژوازی و ‏احزاب ناسونالیستی آن نیروی هادی و رهبری کننده جامعه هستند.‏

پیروزی انقلاب‌های پرولتاریایی، که از پیروزی انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر آغاز می‌شود، شرایط نوینی ‏برای تغییر سیمای ملت‌ها و انسجام اقوام دارای وجوه مشترک به صورت ملت پدید آورده، با محو ‏سرمایه‌داری و انتقال حاکمیت به طبقه کارگر در کشور مفروض سیمای ملت به کلی دگرگون می‌شود. ‏تضادهای طبقاتی و آنتاگونیسم ملی از میان ملت رخت برمی‌بندد. کینه و نفرت نسبت به ملل دیگر، جای ‏خود را به خیرخواهی و نوع‌پرستی می‌دهد. موجبات بار آمدن ملت با روحیه توسعه‌طلبی و تمایل به تصرف ‏و غصب اراضی دیگران از بین برداشته می‌شود و جای خود را به اعتماد متقابل، دوستی و کمک ملت‌ها و ‏اقوام ساکن یک سرزمین به یکدیگر می‌دهد. در این شرایط ملت‌های پیشرفته به کمک ملل و اقوام ‏عقب‌مانده می‌شتابند و یا ابراز کمک همه‌جانبه می‌کنند تا به رفع عقب‌ماندگی خود نایل آمده و انسجام ‏ملی خود را به صورت تبدیل به ملت‌های پیشرفته سوسیالیستی به پایان برسانند.‏

نمونه کامل این وضع را ما هم‌اکنون در اتحاد شوروی و دیگر کشورهای سوسیالیستی که در آن‌ها ملل ‏سوسیالیستی در کنار هم، فارغ از هر نوع خصومت ملی و طبقاتی زندگی می‌کنند و به رفاه ملی به ‏معنی واقعی کلمه نایل شده و می‌شوند در جلو چشم داریم.‏

آموزش مارکسیستی-لنینیستی مسأله ملی حاکیست که جنبش ملی تبدیل اقوام دارای وجوه مشترک ‏به ملت‌های بورژوایی و سوسیالیستی از آغاز تاکنون مراحل تکامل پیوسته و پیگیری را طی کرده است. ‏

جنبش ملی تبدیل اقوام دارای وجوه مشترک به ملت مانند خود سرمایه‌داری ابتدا در غرب آغاز شد. دوره ‏اول انقلابت بورژوا- دمکراتیک سال‌های ١٧٨۹ تا ١٨٧۱ در اروپای غربی و آمریکا بنا به تعبیر لنین «دوره اول ‏جنبش‌های ملی» را شامل می‌شود. در این دوره بورژوازی نیروی رهبری کننده در تشکیل ملت و ‏‏«دولت‌های واحد ملی» است. دوره بعدی جنبش ملی سپس در خاور اروپا، روسیه، و آسیا در دوران ‏انقلابات نوین بورژوا-دمکراتیک از اوایل قرن به بعد آغاز می‌شود.‏

ویژگی دوران اخیر در آنست که از یک جانب هژمونی پرولتاریا در انقلاب‌های بورژوا- دمکراتیک در دستور روز ‏قرار گرفته بود و از جانب دیگر سرمایه‌داری با ورود به مرحله امپریالیسم ملل غیر اروپایی را به اسارت ‏استعماری درآورد و ملل مستعمره و نیمه مستعمره علیه این ستم به مبارزه جلب شده بودند.‏

طبیعی است در چنین شرایطی جنبش ملی حجم و مضمون به مراتب وسیع‌تری کسب می‌کرد. این ‏جنبش گذشته از آن‌که از مرزهای ملی خارج شده به صورت جنبش بین‌المللی در می‌آمد در عین حال با ‏مبارزه طبقاتی پرولتاریا و همه زحمتکشان به منظور طرد تسلط سرمایه‌داری ارتباط ناگسستنی و عضوی ‏می‌یافت. جنبش ملی دیگر نمی‌توانست در چهارچوب منافع بورژوازی محدود بماند. این جنبش به صورت ‏جنبشی در می‌آمد که سرنوشت آن را مبارزه طبقاتی پرولتاریا در کشورهای پیشرفته و جنبش ضد ‏استعماری و ضد امپریالیستی همه ملل اسیر به طور توأمان حل و فصل می‌نمود.‏

به ویژه در همین دوره است که طرح و حل مسأله ملی و مستملکه از نظر تأمین پیروزی انقلاب‌های نوین ‏بورژوا-دمکراتیک به سرکردگی پرولتاریا کسب اهمیت می‌کند و لنین صحیح‌ترین پاسخ‌ها و راه‌حل ‏مارکسیستی این مسأله را که تا به امروز به قوت خود باقیست به گنجینه مارکسیسم-لنینیسم می‌افزاید. ‏

لنین در اثر معروف خود به نام «در باره حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» که در فوریه- مه ١۹۱۴ به ‏رشته تحریر درآمده، ضمن افشای نظریات نادرست در مسأله ملی چنین خاطرنشان می‌سازد: «در اروپای ‏خاوری و آسیا، در دوره‌ای که انقلاب‌های بورژوا-دمکراتیک آغاز گردیده است، در دوران بیداری وحدت یافتن ‏جنبش‌های ملی، در دوران پیدایش احزاب مستقل پرولتری، وظیفه این احزاب در سیاست ملی باید دوجانبه ‏باشد: یکی قبول حق تعیین سرنوشت برای همه ملت‌ها، زیرا دگرگونی بورژوا- دمکراتیک هنوز به پایان ‏نرسیده است و دمکراسی کارگری پیگیر، جدی و صادقانه … از برابری حقوق ملت‌ها جانبداری می‌کند- و ‏دیگری وحدت کاملاً فشرده و ناگسستنی مبارزه طبقاتی پرولترهای تمام ملت‌های یک کشور معین، در ‏همه و هر نوع پیچ و خم‌های تاریخ آن و علی‌رغم همه و هر نوع تغییری که بورژوازی در مرزهای کشور ‏معین بدهد.»١‏

لنین در همین اثر با اشاره به این‌که بیداری ناسیونالیسم در ملت‌های ستمکش ناگزیر موجب تقویت ‏ناسیونالیسم خرده بورژوازی در ملت حاکم می‌گردد و هر چه دگرگونی دمکراتیک کُندتر صورت گیرد زمینه ‏مساعدتری برای تحریک احساسات ملی و ستیزه‌جویی بورژوازی ملت‌های مختلف فراهم می‌گردد، به ویژه ‏یادآور می‌شود که «تشدید خصلت ارتجاعی رژیم حاکم در کشور کثیرالملله تمایلات تجزیه‌طلبی در میان این ‏یا آن ملت ستمکش» را همراه می‌آورد.٢‏

لنین اثر معروف خود را با این جملات به پایان می‌رساند: «چنین اوضاع و احوالی وظیفه دوگانه و یا به عبارت ‏صحیح‌تر دوجانبه‌ای را در برابر پرولتاریای رسیه قرار می‌دهد: مبارزه با هر گونه ناسیونالیسم و در رأس آن با ‏ناسیونالیسم ولیکاروس (بخوان ملت بزرگ م. ک.)؛ شناسایی نه تنها برابری حقوق تمام ملت‌ها به طور ‏کلی، بلکه هم‌چنین برابری جقوق در مورد تشکیل دولت، یعنی حق ملل در تعیین سرنوشت خویش، حق ‏جدا شدن؛ موازی با این، و به ویژه به منظور مبارزه موفقیت‌آمیز با هر نوع ناسیونالیسم هر ملتی، حفظ ‏وحدت مبارزه پرولتاریا و سازمان‌های پرولتری، درآمیزی کامل این سازمان‌ها بر بنیاد انترناسیونالیستی، ‏علی‌رغم کوشش بورژوایی در راه تمایزطلبی ملی. برابری کامل حقوق ملت‌ها، حق ملل در تعییین ‏سرنوشت خویش، درآمیزی کارگران همه ملت‌ها- اینست آن برنامه ملی که مارکسیسم به کارگران ‏می‌آموزد و اینست آنچه که تجربه تمام جهان و تجربه روسیه می‌آموزد.»۳‏

این جملات ۶۲ سال قبل به رشته تحریر درآمده است. اما گویی نتیجه‌گیری است که همین امروز از تجربه ‏غنی طرح و حل مارکسیستی مسأله ملی به دست می‌آید. مسأله‌ای که اکنون مانند آن زمان مشی ‏صحیح تئوریک نبوده، بلکه در تجربه نیز صحت کامل آن تأیید گردیده.‏

مارکسیسم-لنینیسم می‌آموزد که [به] مسأله ملی باید به مثابه جزیی از کلّ مسأله تکامل اجتماعی-‏سیاسی جامعه و وظیفه عمده‌ای که در برابر انقلاب اجتماعی قرار دارد نگریست. از همین جاست که مثلاً ‏به هنگام انقلاب بورژوا-دمکراتیک در روسیه مارکسیست‌ها حل مسأله ملی را با سرنوشت این انقلاب ‏وابسته دانسته و متذکر می‌شدند که سرنگون ساختن سلطنت استبدادی تزاری و از بین بردن بقایای ‏فئودالیسم و دمکراسی نمودن کامل کشور بهترین راه‌حل ممکن مسأله ملی است. لیکن هنگامی که ‏انقلاب سوسیالیستی در دستور روز قرار گرفت تحقق این انقلاب، سرنگون ساختن قدرت سرمایه، اسقرار ‏دیکتاتوری پرولتاریا و ایجاد اقتصاد سوسیالیستی بهترین راه‌حل مسأله ملی تشخیص داده شد و به آن ‏عمل گردید. تجربه نیز نشان داد که در شرایط سوسیالیسم می‌توان به حل قاطع مسأله ملی نایل آمد.‏

صاحب‌نظران بورژوایی برآنند که حل مسأله ملی تنها منوط به جدایی ملت‌ها و ایجاد دولت‌های واحد ملی ‏است. آن‌ها می‌گویند که تنها بدین وسیله است که می‌توان به ستم ملی پایان داد. لیکن تجربه ‏مارکسیسم- لنینیسم و انقلاب سوسیالیستی نشان می‌دهد که به حل مسأله ملی باید از راه انقلاب ‏سوسیالیستی و در کشورهای در حال رشد از راه انقلاب ملی و دمکراتیک با سمتگیری سوسیالیستی ‏نایل شد. این راه کشور کثیرالملله را به واحدهای ملی جداگانه تقسیم ننموده، بلکه آن را به وطن برابری ‏حقوق واقعی ملت‌ها و اقوام ساکن آن تبدیل می‌نماید. راهی که صاحب‌نظران بورژوایی برای حل مسأله ‏ملی پیشنهاد می‌کنند در نتیجه نهایی به تشدید اختلاف بین ملل و تسلط یکی بر دیگری می‌انجامد. راهی ‏که مارکسیسم- لنینیسم برای حل مسأله ملی ارایه می‌دهد به عکس هم‌زمان [با] از بین بردن ظلم ‏طبقاتی و استثمار به از میان رفتن هر نوع ظلم ملی و دوستی پایدار ملل می‌انجامد.‏

انقلاب ملی و دمکراتیک با سمتگیری سوسیالیستی نه تنها به پایان دادن به نابرابری‌های طبقاتی و تأمین ‏منافع زحمتکشان کشورهای در حال رشد تحقق می‌بخشد، بلکه مؤثرترین راه پایان دادن به ستم ملی، ‏تأمین برابری حقوق ملل و اقوام در آن دسته از این کشورهاست که در عین حال کشورهای کثیرالملله به ‏شمار می‌آیند. چنین است نتیجه عمده‌ای که می‌توان از بررسی جهات عمده طرح و حل مارکسیستی- لنینیستی مسأله ملی در انطباق با شرایط کشورهای کثیرالملله در حال رشد که کشور ما ایران یکی از ‏آن‌هاست به دست آورد.‏

برخی ویژگی‌های کشور ما ایران از نظر طرح و حل مسأله ملی
کشور ما ایران در پایان سده گذشته میلادی و اوایل سده حاضر استقلال سیاسی خود را از دست داد و به ‏کشوری نیمه مستعمره و حتا نُه‌دهم مستعمره تبدیل گردید. امپریالیسم در کار سیطره‌جویی جهانی خود ‏ایران را نیز مانند دیگر کشورهای آسیایی و آفریقایی به زیر سلطه استعماری و امپریالیستی درآورد. ‏بدینسان از همان اواخر قرن گذشته مبارزه علیه ستم و غارتگری امپریالیستی و در راه تأمین استقلال در ‏رأس مبارزات همه ساکنان کشور ما قرار گرفت.‏

تسلط امپریالیسم بر ایران با نفوذ و رشد سرمایه‌داری همراه بود. جلب ایران به بازار جهانی سرمایه‌داری از ‏همان اواخر قرن گذشته موجبات توسعه بازار داخلی و زوال فئودالیته را آغاز نهاد. طبیعی بود که این امر ‏رفته‌رفته به انسجام اقوام ایرانی، که دارای وجوه مشترک چهارگانه ضروری برای تشکیل ملت بودند، به ‏صورت ملل گوناگون می‌انجامد.‏

انسچام ملی در ایران در اوایل قرن در اقوام فارس و آذربایجانی زبان در شکل کم‌وبیش بسط‌یافتۀ خود ‏مشاهده می‌شد. دیگر اقوام ایرانی نظیر کردها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها به علت آن‌که هنوز به دایره روابط پولی- ‏کالایی و رشد سرمایه‌داری جلب نشده بودند به این مرحله پا نگذاشته بودند. انسجام ملی کردها در کشور ‏ما عملاً طی دهه‌های نیمه اول قرن بیستم صورت گرفت و انسجام ملی دیگر  اقوام ساکن کشور ما نظیر ‏بلوچ‌ها، ترکمن‌ها و عرب‌ها هم‌اکنون در جریان است. طبیعی است که رشد سرمایه‌داری دهه‌های اخیر این ‏جریان را بیش از پیش تسریع نموده است.‏

بدینسان می‌توان گفت که از همان اوایل قرن میلادی حاضر کشور ما ایران کشور کثیرالمله‌ای به شمار ‏می‌آمد که در آن ملل اقلیت، و در نوبه اول آذربایجانی‌ها، به حقوق ملی خود آشنا می‌شدند و کسب ‏حقوق ملی را مطرح می‌ساختند. در انقلاب مشروطه، که هم‌اکنون هفتاد سال از آغاز آن می‌گذرد، ‏خواست تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی با واگذاری اختیارات تام در اداره امور محلی از خواست‌های ‏اساسی انقلابیون بود. طرح این خواست و انعکاس آن در قانون اساسی و متمم آن در اوایل قرن در عین ‏حال بیانگر وجود تمایلات رشدیافته و شکل‌گرفتۀ ملی، به ویژه در آذربایجان بود. مردم آذربایجان، ضمن آن‌که ‏در پیشاپیش همه مردم ایران در مبارزه علیه امپریالیسم و رژیم استبدادی قاجار شرکت داشتند، برای ‏تضمین حقوق ملی خود در چهارچوب کشور واحد ایران مبارزه می‌کردند.‏

با چنین ویژگی بود که در کشور ما ایران مبارزه رهایی‌بخش به منظور طرد تسلط استعمار و امپریالیسم و ‏رژیم پوسیده استبدادی- فئودالی هم‌زمان [با] بیداری و آگاهی ملل اقلیت برای کسب حقوق ملی و حق ‏تعیین سرنوشت آغاز گردید. سبب عمده هم‌زمانی این دو نوع مبارزه آن بود که تبدیل ایران به مستملکه ‏امپریالیسم و رشد سرمایه‌داری در ایران، که موجب انسجام اقوام به صورت ملت است عملاً پابه‌پای هم ‏آغاز گردید. از همین جاست که از همان اوایل قرن مسأله ملی در کشور ما عملاً از دو جانب متفاوت در ‏عین حال مرتب به هم مطرح می‌شود. یک جانب مبارزه رهایی‌بخش همه مردم ایران برای رهایی از تسلط ‏امپریالیسم و تأمین استقلال. جانب دیگر، مبارزه برای تأمین حقوق ملی ملل اقلیت، جلوگیری از بسط ستم ‏ملی و ایجاد شرایطی که واحدهای ملی ساکن کشور ما بتوانند آزادانه به تمنیات ملی خویش نایل آیند.‏

در صورتی که انقلاب مشروطه به هدف‌های عمده خود، که عبارت از طرد تسلط امپریالیسم، محو فئودالیته ‏و دمکراتیزه کردن کامل کشور بود، نایل می‌گردید، در آن انقلاب قدم مهمی در طرح و حل مسأله ملی، ‏لااقل در چهارچوب رژیم سرمایه‌داری، برداشته می‌شد. لیکن چنان‌که می‌دانیم انقلاب مشروطه ایران با ‏وجود کسب پیروزی‌های بزرگ در طی شش سال مبارزه، بالاخره در نتیجه هجوم مشترک مسلحانه ‏امپریالیسم و ارتجاع سلطنتی سرکوب گردید. بدینسان نه فقط مردم ایران به هدف‌های ضد امپریالیستی و ‏ضد فئودالی انقلاب مشروطه نایل نشدند، بلکه در راه تأمین حقوق ملی ملل اقلیت نیز قدمی برداشته ‏نشد.‏

در سال‌های پس از انقلاب مشروطه ارتجاع فئودالی ضمن این‌که با تمام قوا به حمایت از تسلط امپریالیسم ‏برخاست و کوشش‌های مکرر مردم ایران را به منظور نیل به استقلال عقیم گذاشت، رفته‌رفته بیش‌تر به ‏ستم ملی افزود و به تلاش‌های مذبوحانه‌تری به منظور سرکوب مبارزه رو به رشد ملل اقلیت به خاطر ‏کسب حقوق ملی اقدام نمود. بدینسان بود که به ویژه در دوره استبداد رضاخانی سیاست تبعیض ملی، در ‏سطح سیاست دولتی، آگاهانه به اجرا گذاشته شد و دولت ایران بنا به تمایلات بورژوازی وابسته ملل ‏اقلیت را زیر فشار تحلیل جبری قرار داد. محمدرضا شاه به خواست‌های ملی و دمکراتیک جنبش آذربایجان و ‏کردستان در سال‌های ١٣۲۵– ١٣۲۴ با زور و سرنیزه پاسخ داد. او با توصیه دول امپریالیستی این جنبش‌ها ‏را در خون غرق نمود و ستم و تبعیض ملی را در سطح گسترده‌تر و عمیق‌تری به اجرا گذاشت. ملل اقلیت و ‏اقوام گوناگون سرزمین ایران تا همین امروز از اداره امور اجتماعی، اقتصادی، اداری و فرهنگی خویش ‏محروم مانده اند. این در حالی است که بخش‌های دیگر این ملت‌ها و اقوام در کشور همسایه ما اتحاد ‏شوروی از آزادی‌های واقعی برخوردارند و در داخل کشور آگاهی ملی و مطالبه حقوق ملی هم‌چنان رو به ‏رشد است. بدین دلایل است که مسأله ملی در کشور ما هم‌چنان حدت می‌یابد و تناقضات ناشی از آن ‏رفته‌رفته انباشته‌تر می‌گردد.‏

ما در کشور خود با واقعیت رشد آگاهی و مطالبه حقوق ملی روبه‌رو هستیم و می‌دانیم که سیاست تحلیل ‏جبری خلق‌ها و ستم و تبعیض ملی، که رژیم استبدادی حاکم به اجرا گذاشته، به تشدید تناقضات درونی ‏می‌انجامد. لیکن در عین حال این واقعیت در برابر ماست که ستم امپریالیستی و رژیم دست‌نشاندۀ آن بر ‏همه مردم ایران، که در عین حال مانع عمده در راه تحولات دمکراتیک است، نه تنها به قوت خود باقیست، ‏بلکه در نیم قرن فرمانروایی سلسله پهلوی و به ویژه در نزدیک به ربع قرنی که از کودتای ٢۸ مرداد ١٣٣٢ ‏می‌گذرد، به حدت و شدت آن به مراتب افزوده شده است. بدینسان ضرورت درجه اول مبارزه ضد ‏امپریالیستی و دمکراتیک نه فقط اهمیت خود را از دست نداده، بلکه هم‌چنان به عنوان وظیفه عمده در ‏چنبش استقلال‌طلبانه ملی مردم ایران باقی مانده است.‏

این اوضاع و احوال بیانگر آنست که در کشور ما ایران مسأله ملی هم‌چنان از دو جانب متفاوت [و] در عین ‏حال مرتبط به هم مطرح است. یک جانب ضرورت تحقق مبارزه ملی و دمکراتیک که باید استقلال کشور، ‏طرد کامل تسلط امپریالیسم و دمکراتیزه کردن حیات اقتصادی و سیاسی را به سود زحمتکشان و طبقات ‏مترقی جامعه تأمین نماید. جانب دیگر ضرورت تأمین حقوق ملی ملل اقلیت و پایان دادن به ستم ملی که ‏ادامه آن از جانب رژیم حاکم خطرات جدی متوجه تمامیت ارضی ایران می‌سازد و جنان‌که لنین به درستی ‏در موقع خود در باره تزاریسم در روسیه گفته است و ما به آن اشاره کردیم «موجب پیدایش (و تقویت) ‏تمایلات “تجزیه‌طلبانه” در بین ملت‌های ستمکش می‌گردد.»‏

هیچ‌یک از طبقات و نیروهای مخالف رژیم حل مسأله ملی را با در نظر گرفتن ویژگی‌های کشور ما و وظایف ‏انقلاب ملی و دمکراتیک در گذشته و حال مورد توجه قرار نداده و همه آن‌ها از کنار این مسأله سرنوشتی با ‏سکوت و بی‌اعتنایی گذشته و می‌گذرند. ما دیگر در باره خود رژیم حاکم که با سیاست تعمیق وابستگی ‏کشور ما به امپریالیسم از یک سو و سیاست تبعیض و ستم ملی از سوی دیگر خطرات جدی متوجه ‏استقلال و تمامیت ارضی ایران ساخته سخنی نمی‌گوییم. آنچه باید به صراحت خاطرنشان سازیم اینست ‏که تنها طبقه کارگر کشور ما و حزب طبقاتی آنست که از همان ابتدای تشکل سیاسی و اعلام آمادگی ‏برای رهبری مبارزات ضد امپریالیستی و دمکراتیک مردم ایران، حل مسأله ملی را مورد توجه قرار داده و با ‏انطباق خلاق آموزش مارکسیستی مسأله ملی بر شرایط ویژه ایران مشی صحیح طرح و حل این مسأله را ‏در ارتباط با مراحل تکامل انقلاب به جامعه ترقی‌خواه کشور ما عرضه داشته است.‏

مبادی اصولی و عملی سیاست حزب تودۀ ایران در حل مسأله ملی*‏
حزب ما با در نظر گرفتن آموزش مارکسیسم-لنینیسم در مسأله ملی و شرایط و ویژگی‌های کشور ما از ‏نظر طرح و حل این مسأله، مسأله ملی و حل آن را از دو جهت مرتبط به هم مطرح می‌سازد. یک جهت ‏وابستگی کشور ما به امپریالیسم و لزوم رفع و طرد این وابستگی است که مستلزم پیروزی انقلاب ملی و ‏دمکراتیک است. محتوای این انقلاب در شرایط کنونی عبارتست از کوتاه ساختن دست انحصارات‌ ‏امپریالیستی از منابع طبیعی و اقتصادی کشور و تأمین استقلال کامل اقتصادی و سیاسی ایران، برچیدن ‏بقایای نظامات ماقبل سرمایه‌داری و اتخاذ سمتگیری سوسیالیستی، دمکراتیزه کردن حیات سیاسی و ‏فرهنگی کشور. شرط ضررو چنین تحول انقلابی واژگون کردن رژیم فرتوت سلطنتی و انتقال قدرت حاکمه از ‏دست طبقات ارتجاعی وابسته به دست طبقات و قشرهای ملی و دمکراتیک است. شرط اساسی تأمین ‏پیروزی انقلاب ملی و دمکراتیک نیز ایجاد جبهه واحد کلیه نیروهای ملی و دمکراتیک شمرده می‌شود.‏

جهت دیگر در مسأله ملی در کشور ما واقعیت کثیرالمله بودن ایران و این امر است که در آن ملت‌ها و اقوام ‏گوناگون مانند فارس‌ها، آذربایجانی‌ها، کردها، بلوچ‌ها، ترکمن‌ها، عرب‌ها زندگی می‌کنند. هم‌چنین در ‏نواحی مختلف ایران در داخل واحدهای ملی دیگر، اقوام و عشایر ترک زبان، کرد زبان و غیره به سر می‌برند. ‏به علاوه اقلیت‌های ملی دیگری وجود دارند که در سراسر کشور پراکنده اند: ماند ارمنی‌ها، آسوری‌ها، ‏یهودی‌ها و غیره. حزب تودۀ ایران معتقد است که باید حقوق ملی همه ملل و اقوام ساکن ایران محترم ‏شناخته شود.‏

حزب تودۀ ایران معتقد است که مابین دو جهت مسأله ملی در کشور ما پیوند درونی وجود دارد و از نظر نیل ‏به پیروزی انقلاب ملی و دمکراتیک توجه به هر دو جهت مسأله از اهمیت حیاتی برخوردار است. ما برای هر ‏دو جهت مسأله ملی اهمیت ویژه قایلیم. لیکن در عین توجه به این اهمیت به درستی خاطرنشان ‏می‌سازیم که محرومیت ملل و اقوام ایران از حقوق ملی در شرایط کنونی با آن‌که از تضادهای مهم جامعه ‏ماست ولی تضاد عمده نیست. تضاد عمده جامعه ما عبارتست از تضاد همه مردم ایران با امپریالیسم و ‏رژیم دست‌نشانده آن، تضاد با سرمایه‌داران وابسته و زمینداران بزرگ. از اینجا این نتیجه حاصل می‌شود که ‏وظیفه مقدم زحمتکشان و همه نیروهای مترقی ایران، در درجه اول توجید مساعی برای مبارزه علیه ‏امپریالیسم و ارتجاع و برای نیل به استقلال و دمکراسی است.‏

حزب تودۀ ایران معتقد است و با صراحت اعلام می‌دارد که تضاد ملی و مسأله ملی را فقط در چهارچوب ‏حل تضادهای اصلی جامعه و تحت رهبری حزب طبقه کارگر می‌توان به درستی و با پیگیری و به طور نهایی ‏حل کرد. به پیروزی رسانیدن این چنین مبارزه‌ای نیز مستلزم وحدت رهبری و سازمانی کلیه سازمان‌های ‏طبقه کارگر در مقیاس سراسر کشور، داشتن برنامه و اساسنامه واحد، مشی استراتژیک و تاکتیک واحد ‏است تا وحدت اراده و عمل حزب طبقه کارگر در سراسر کشور تأمین گردد.‏

حزب تودۀ ایران همانطور که لنین توصیه می‌کند شناسایی حق کلیه ملل در تعیین سرنوشت را ‏می‌شناسد و از برابری کامل حقوق کلیه ملل و اقوام و اقلیت‌های ملی ساکن سرزمین ایران و اتحاد ‏داوطلبانه آن‌ها در چهارچوب میهن واحد و بر پایه حفظ تمامیت ارضی کشور ایران دفاع می‌کند. برچیدن ‏بقایای نظامات ماقبل سرمایه‌داری و اتخاذ سمتگیری سوسیالیستی و دمکراتیزه کردن حیات سیاسی و ‏فرهنگی کشور که در برنامه جدید حزب  ما آمده، ریشه‌کن ساختن واقعی ستم ملی را تضمین می‌کند. ‏ضمن توجه به این جانب مسأله، حزب ما در عین حال به این توصیه لنین توجه دارد که «اتحاد کاملاً فشرده ‏و ناگسستنی مبارزه طبقاتی پرولتاریای تمام ملل ساکن یک کشور» را ضرور می‌شمارد. لنین به احزاب ‏پرولتاریا در کشورهای کثیرالمله توصیه می‌کند: «حفظ وحدت مبارزه پرولتاریا و سازمان‌های پرولتاری و به ‏هم آمیختن کامل این سازمان‌ها را علی‌رغم کوشش‌های بورژوایی در راه تمایزطلبی ملی» مورد توجه قرار ‏دهند.‏

حزب تودۀ ایران معتقد است مطلق کردن تضاد ملی و جدا کردن آن از تضادهای اصلی جامعه منجر به ‏انحراف ملت‌گرایی و انزوای ملی می‌شود. حزب ما در عین حال متذکر این واقعیت نیز هست که انکار ‏مسأله ملی و مسکوت گذاردن آن انحراف جدی دیگریست که از شوینیسم ملت بزرگ ناشی می‌شود. ‏مبارزه با هر گونه ناسیونالیسم و در درجه اول ناسیونالیسم ملت بزرگ را ما وظیفه خود می‌دانیم. حدت ‏مبارزه علیه «پان ایرانیسم»، که مظهر ایدئولوژیک شوینیسم ملت بزرگ در کشور ماست و وجود واحدهای ‏ملی در ایران را انکار می‌کند و ستم ملی و تحلیل جبری ملل و اقوام اقلیت را تحت عنوان «وحدت ملی» ‏توجیه می‌نماید، از همین جا ناشی می‌شود. ما هم‌چنین معتقدیم که تأمین پیروزی انقلاب در کشور ما ‏مستلزم مبارزه با هر نوع انحراف در مسأله ملی، منجمله مستلزم مبارزه با رخنه ناسیونالیسم ارتجاعی در ‏ملل اقلیت و عواملی است که مظهر چنین انحرافی هستند.‏

حزب تودۀ ایران نه تنها در تئوری، بلکه در عمل کوشیده است تا اعتماد کامل خلق‌های محروم ایران را به ‏سوی خود جلب کند و خود را نه تنها مدافع پیگیر منافع طبقاتی آن‌ها، بلکه هم‌چنین منافع ملی نشان ‏دهد. در این زمینه حزب تودۀ ایران تجربه غنی حمایت کاملاً صادقانه از جنبش‌های ملی و دمکراتیک ‏خلق‌های آذربایجان و کردستان در سال‌های ١٣۲۵– ١٣۲۴ را در اختیار دارد.‏

وقتی در این مناطق شرایط برای تحصیل آزادی‌های دمکراتیک و تأمین حقوق ملی فراهم شده و بر این پایه ‏احزاب دمکرات آذربایجان و کردستان به وجود آمدند و به مبارزه قهرمانانه‌ای برای مصالح حلق دست زدند، ‏حزب تودۀ ایران با تمام نیروی خود به کمک آن‌ها شتافت. حزب ما خواست‌های مردم آذربایجان و کردستان ‏را که با روح قانون اساسی ایران مطابقت کامل داشت مورد پشتیبانی قرار داد، نهضت‌های ٢۱ آذر و ٢ ‏بهمن ١٣۲۴ آذربایجان و کردستان را با آغوش باز پذیرا شد و آنان را به مثابه ضامن و تکیه‌گاه معتبر آزادی در ‏ایران و جزء لاینفک نهضت انقلابی ایران تلقی نمود.‏

به نوبه خود ما دارای تجربه غنی از درک صحیح مسأله ملی در ارتباط با وظایف عمده انقلاب ملی و ‏دمکراتیک در کشور خود از جانب ملل اقلیت و سازمان‌های سیاسی حافظ منافع واقعی آنان، به ویژه منافع ‏طبقات زحمتکش این ملل، هستیم. فرقه دمکرات آذربایجان در عمل نشان داد که مسایل مربوط به تأمین ‏وحدت رهبری و سازمانی حزب طبقه کارگر در کشور کثیرالمله و این امر را که حل مسأله ملی به مثابه ‏جزیی از کلّ مسأله تکامل اجتماعی- سیاسی به تبع از وظایف عمده‌تر انقلاب معین می‌شود، عمیقاً درک ‏می‌کند و فاقد روحیات ناسیونالیستی و احیاناً «تجزیه‌طلبی» است. این اتهام ناروایی است به جنبش ملی ‏و دمکراتیک حلق آذربایجان که تا همین امروز امپریالیست‌ها و عاملین آن و منحرفین از راه طبقه کارگر به ‏قصد اخلال در مبارزه ضد امپریالیستی و دمکراتیک و جلوگیری از اتحاد همه خلق‌های ایران در مبارزه به ‏خاطر استقلال، آزادی و دمکراسی در ایران از آن استفاده می‌کنند.‏

درک صحیح مسأله ملی از هر دو جانب، یعنی هم از جانب حزب تودۀ ایران و هم از جانب فرقه دمکرات ‏آذربایجان، به کمیته‌های مرکزی هر دوی این احزاب امکان داد در سال ١٣٣۹ در «کنفرانس وحدت» در ‏مساعی خود برای تأمین وحدت رهبری و سازمانی حزب طبقه کارگر و تدارک اسناد این وحدت (برنامه و ‏اساسنامه واحد) به موفقیت برسند. کنفرانس موافقت کرد که حزب واحد طبقه کارگر در سراسر ایران به ‏نام «حزب تودۀ ایران» اعلام گردد و کمیته مرکزی حزب تودۀ ایران مرکز واحد رهبری کلیه سازمان‌های طبقه ‏کارگر در ایران باشد و سازمان واحد طبقه کارگر در آذربایجان با حفظ نام «فرقه دمکرات آذربایجان» دارای ‏کمیته مرکزی خود، با حقوق کمیته ایالتی باشد.‏

وحدت رهبری و سازمانی حزب تودۀ ایران و فرقه دمکرات آذربایجان بر پایه اصولی که بدان اشاره شد بیانگر ‏درک صحیح مسأله ملی در کشور ماست که مبین منافع طبقات زحمتکش در سراسر ایران و بیانگر حقوق ‏خلق منطقه‌ای با مختصات ملی است.‏

برنامه جدید حزب ما در طرح صحیح مسأله ملی در چهارچوب تبعیت این مسأله از وظیفه عمده در مرحله ‏کنونی انقلاب، که عبارت از نیل به پیروزی انقلاب ملی و دمکراتیک است، جای هیچ ابهامی باقی ‏نمی‌گذارد. در این برنامه در باره حل مسأله ملی گفته می‌شود: «حکومت جمهوری ملی و دمکراتیک ایران ‏طرفدار اتحاد خلق‌های ایران بر بنیاد موافقت داوطلبانه آن‌ها است و معتقد است که برای ایجاد یک اتحاد ‏واقعی و معنوی بین خلق‌های ایران براساس برابری و دوستی باید ستم ملی ریشه‌کن شود. بنا بر این ‏حکومت در مورد حل مسأله ملی اصول زیرین را پایه عمل خود قرار می‌دهد:‏
الف- تأمین حق کامل خلق‌های ایران در تعیین سرنوشت خود،
ب- شناسایی حق اقلیت‌های ملی ساکن ایران در برخوردار شدن از کلیه حقوق ملی، اجتماعی و فرهنگی ‏خود».‏

برنامه جدید حزب تودۀ ایران بیانگر رشد حزب ما در همه زمینه‌های فعالیت سیاسی و سازمانی به مثابه ‏حزب طراز نوین طبقه کارگر ایران است. طرح و حل مارکسیستی-لنینیستی مسأله ملی در این برنامه گواه ‏دیگری بر این ادعا است.‏

 

———————————————————————

‏۱- لنین، مجموعه آثار، چاپ چهارم، جلد ۲۰، صفحات ۴۰۵ – ۴۰۴.‏
‏۲- مراجعه شود به لنین، همانجا.‏
‏۳-  لنین، مجموعه آثار، چاپ چهارم، جلد ۲۰، صفحه ۴۲۳.‏
‏* برای اطلاع بیش‌تر رجوع شود به نشریه حزب تودۀ ایران تحت عنوان «نکات گرهی در باره مسأله ملی در ‏ایران و حل آن از نظر حزب تودۀ ایران» چاپ ١٣۵٣.