احتمالا از میان مخاطبان این مطلب سه گروه پس از خواندن، احساس اتلافوقت یا حتی خشم داشته باشند؛ دسته اول گروهی که فقط فراواقعیت ساختهشده از رویدادهای اخیر توسط رسانههای عموما معارض ملاک قضاوت و جمعبندیشان است و اصولا هر مسیر میانهای را فاقد اثر میدانند و راهحلشان رادیکالتر کردن وضعیت است، گروه دوم جریانی که هیچ رهیافت و برآورد اجتماعیای نسبت به فضای اعتراضی اخیر ندارند و صرفا ماجراها را مبتنیبر پشتصحنه امنیتی موجود قضاوت میکنند، آنها راهحل را هم در همان چهارچوب علت برآورد میکنند و سوم گروهی که ممکن است هم نگاه امنیتی و هم نگاه جامعهشناسی داشته باشند و قائل به نسخههای اصلاحی باشند اما وضع و زمان فعلی را مناسب طرح این موضوعات نمیدانند.
اول عذر تقصیری به محضر دو گروه اول ببرم که وقتشان هدر میرود و بعد به عزیزان گروه سوم چند نکته را بگویم.
راه اصلاحی، راه سوم، راه پرهزینه
در شرایطی هستیم که چهارچوببخشی به نسخه اصلاحی احتمالا کمطرفدارترین نوع کنشگری باشد، شواهد نشان میدهد غلیان رادیکالیسم تینایجری که این روزها سنوسال نمیشناسد و حتی گریبانگیر برخی اساتید خودخوانده هم شده، رویکردی استادیومیتر و فالوورپسندتر است، لذا در وضعی که بازاندیشی در روشها یا به محافظهکاری متهم میشود یا به شلدینی و غیرانقلابیگری، گفتن از اصلاح برای گوینده فقط هزینه است، اما تجربههای مشابه ثابت کرده اگر قرار است این حرفها شنیده شود زمانش حالاست؛ که فرداروز که آبها از آسیاب افتاد گوشها فقط به درون باز است و روز از نو.
کار که به اینجا رسید بگویم که این راه اصلاحی هیچ میانهای با عافیتطلبی ندارد و خوب است همینجا حدودش مشخص شود، راه میانه انتخابی بین انقلاب اسلامی و ائتلاف جانیان رجویست-ترامپیست نیست؛ که بین حق و باطل نباید لحظهای تردید کرد، بلکه انتخابی در چهارچوب جمهوری اسلامی برای اصلاح برخی فرآیندها است.
راه میانه تلاشی برای اصلاح رویههایی پرهزینه و کمثمر است، کوششی است برای ارسال این پیام به اکثریت خاموش، نگران، البته امیدوار و تماشاچی این صحنههای رادیکال، پیام به آنهایی که هم از عُمال پروژه ایرانستان نفرت دارند و هم درمورد برخی سیاستها و کارگزاران نقد دارند، پیام به سوالکنندگان دلبسته است، دلبسته به ایران و انقلاب و معترض چهارچوبمند روندها. سوال اصلی و ابهام مهم برای این طیف فردای جمع شدن آشوب از کف خیابان است. کدام دستفرمان قرار است شکافهای اجتماعی را درز بگیرد؟ چطور میشود زیر میز پروژه ایرانستان زد؟ راه تفکیک اعتراض از آشوب چیست؟
چهارضلعی آشوب چطور کار میکند؟
اتفاقات اخیر کف خیابان چهار ضلع مهم دارد. اول: بستر نارضایتی اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی، دوم: طراحی امنیتی برای استفاده از این فضا، سوم: شبکه آموزشدیده ربایش اعتراض و تبدیل آن به آشوب و چهارم: رسانههای گسترده برای بازنمایی، بزرگنمایی و بازتولید سه ضلع اول. طبیعی است هرکدام از اضلاع این چهارضلعی از کار بیفتد مربع متشکل نمیشود.
درباره ضلع اول چه درخصوص اثر دشمنیها و تحریمها چه درباره آسیبهای پرشمار حکمرانی زیاد گفتهایم و شنیدهاید، تکرارش هم ملالآور است و هم در حوصله این مطلب نیست. درباره دومی هم تخصصی ندارم.
اما درخصوص ضلع سوم و چهارم میتوان حرف زد. اول از سیاستورزی زیرزمینی بگوییم که آشوب مولود آن است. در ادامه چند خط برای ضلع سوم مینویسم، شرح قصه رسانه هم بماند برای بعد.
چرا سیاست زیرزمینی شد؟
به صحنه سیاسی ایرانِ امروز نگاه کنید، آیا آنچه در متن کنشهای سیاسی و گروهها و احزاب میگذرد آرا، علائق و سلایق همه یا اکثریت جامعه ایرانی را نمایندگی میکند؟ آیا عامه مردم نسبت به روندی که موجب شکلگیری چنین فضایی شده است هیچ سوالی ندارند؟ نسبت وجود اپوزیسیون چهارچوبمدار و نفی اعتراض خشن و جنبشهای خشن و بیسر چیست؟
سالهاست در فضای سیاسی کشور درحالیکه نمونه موفقی چون حزب جمهوری اسلامی مبتنیبر دیدگاههای مترقی و روبهجلوی افرادی مانند شهیدبهشتی وجود دارد، نگاه حزبی به سیاستورزی نکوهش میشود.
در تریبونهای رسمی تحزب معادل قدرتطلبی خوانده و تخطئه شده و با سویه منفی طرح میشود، روند برگزاری انتخاباتها چند دهه است معیوب پیگیری میشود، انتخاب گزینهها پشت درهای بسته و در قالب گعدهها و تشکلهای فصلی و اجارهای صورت میگیرد و بعد با ایجاد موجهای سنگین تبلیغاتی دوهفتهای سیاستورزی عقلایی تدریجی به انتخابی تودهوار تنزل پیدا میکند، انتخابی که در بیشتر اوقات متاثر از فضای تواناییهای کلامی کاندیداها و کمپینهای تبلیغاتی است نه ایدهها و برنامههای روشن و محکخورده در محیطهای حرفهای و نخبگانی. نامزدها در فرصت دوهفتهای وعدههای نجومی میدهند، مانند حراجیها هرکس بتواند قول ناشدنیتری طرح میکند، چه انتخابات را ببرد چه نبرد آن وعدهها روی هم انباشته میشود و به موج ناکارآمدی دامن میزند، مقایسه وعدهها و عملکردها تا انتخابات بعدی ادامه دارد و انباشت نارضایتی هم ادامه دارد.
در دانشگاه هم وضع از عرصه عمومی سیاست بهتر نیست، نگرانی از تجربه شوم رادیکالیزهکردن فضای عمومی با ابزار دانشگاه که در دوره دومخرداد رخ داد فضا را برای ایده سیاستزدایی از دانشگاهها و تشکلها فراهم کرد، بیتوجهی عمومی به امر سیاسی به فال نیک گرفته شد و در برخی تحلیلها بهمثابه علمیتر شدن دانشگاه فهم شد، سیاستی که مقدمات کاهش مرجعیت تشکلهای دانشجویی از چپ و راست تا اپوزیسیون و انقلابی را رقم زد، کمرمقشدن امر سیاسی و اجتماعی در دانشگاه بستن باب گفتوگو و تعارض فکر و ایده را رقم زد، غافل از آنکه کاهش مرجعیت نهادهای رسمی در دانشگاه یعنی آغاز رادیکالیسم، یعنی آغاز زیست زیرزمینی سیاست یعنی جولان شهر آشوبها.
این دور باطل ادامه دارد. اصلاح ساخت سیاسی و سیاستهای اعمالی چه در سطح عمومی چه در صحن دانشگاه فعلا از اولویت خارج است. پاک کردن صورتمساله و راندن غبارها به زیر فرش کار سادهتری است، اما یادمان نرود دفعه بعد غافلگیر نشویم.