eslami

در آغوش مادر بلاکشیده‌اش آرام گرفت

 
 
نویسنده: میلاد جلیل‌زاده
برگرفته از: فرهیختگان
سه شنبه ۳۰ آبان

 

به بهانه بازگشت پیکر محمدعلی اسلامی ندوشن به ایران؛
 

«هرگز آرزو نکرده‌ام که از کشور دیگری جز ایران می‌بودم و خوشبختی بزرگی برای خود می‌دانستم که زبانم فارسی است، بر هیچ مقام و موقعیتی حسرت نخورده‌ام، هیچ میزی بلندتر از آن میزی که در خانه‌ام پشت آن می‌نشینم، نشناخته‌ام.»

فهرست بلند و بالای مکتوبات استاد محمدعلی ندوشن را که بررسی کنیم، غیر از کاوش‌های ادبی و تاریخی در موضوعات مختلف، به یک منظومه فکری منسجم هم بر خواهیم خورد که شخص نویسنده را چند قدم از نوشته‌هایش جلوتر می‌آورد و پیش چشم خواننده می‌گذارد. اجزای این منظومه فکری مثل قطعات یک جورچین کنار هم می‌نشینند و تصویری از انسانی ویژه را پیش نظر خواننده می‌آورند که فراتر از داده‌های علمی درون متون، خود نویسنده را برای خواننده‌اش کنجکاوی‌برانگیز می‌کند و می‌برد تا آنجا که از خود می‌پرسد او کیست؟ اینکه پاسخ بدهیم او محمدعلی اسلامی‌ندوشن، متولد فلان سال و فلان محل است و در کجا و کجا تحصیل و تدریس و تالیف کرده، به درد اداره ثبت احوال یا تنظیم‌کنندگان دایره‌المعارف می‌خورد. اما سوالی که از خواندن متون محمدعلی اسلامی‌ندوشن برخاسته، جواب دقیق‌تر و عمیق‌تری می‌طلبد. او کیست به جز فرزند ایران. عباراتی از این دست، مثل فرزند ایران، به سبب اینکه زیاد دستمایه شعارها و خطابه‌ها قرار گرفته‌اند شاید شکل کلیشه پیدا کرده باشند اما وقتی در منظومه فکری و مجموعه رفتارهای کسی مثل اسلامی‌ندوشن غور و خوض می‌کنیم، معنای دقیق و عمیق و غیرکلیشه‌ای این عبارت خودش را نمایان می‌کند. فرزند ایران بودن یعنی یک چنین چیزی؛ محمدعلی اسلامی‌ندوشن. به عبارت دقیق‌تر، او نسخه‌ای از کلامیده شدن یک ذهن ایرانی است. خودش می‌گوید: «دنیای من این شد که هرچه در زندگی من قرار می‌گیرد، آن را به کلام بازگردانم و پیوند دهم. بنابراین می‌توانم گفت که هیچ‌چیز را به تنهایی دریافت نمی‌کنم، هر چیزی خود آن است به اضافه کلام؛ یعنی عشق به اضافه کلام، سیر و سیاحت به اضافه کلام، کوهنوردی به اضافه کلام، برخورداری هنری به اضافه کلام و… من دیگر دریافت خالص از دنیای خارج ندارم. هرچه را می‌یابم و می‌بینم، از راهرو کلام می‌گذرانم تا به درون خود وارد کنم و هرچه را به عالم کلمه آورده‌ام، واقعیت دومی یافته است و این واقعیت دوم است که شریک زندگی من بوده و از آن رویش گرفته‌ام.»

همان‌طور که اسلامی‌ندوشن می‌گوید: «برای من کلام ادبی رابط با دنیای خارج است و می‌توان گفت که بی‌آن، معنی و جهت زندگی را از دست می‌دهم»، ارتباط با او یا به عبارتی ارتباط با ذهن فرزند ایران هم از طریق کلام و ادبیات امکان‌پذیر است. ندوشن اضافه می‌کند: «به همین علت است که جز در میان فارسی‌زبانان و ایران هیچ جا امکان زندگی برایم نیست.» چیزی که ندوشن در ادامه این کلام می‌آورد چقدر به دوران ما مربوط است: «از اینکه ایرانی به صورت یکی از دو جبهه اروپایی (شرقی یا غربی خالص) به راه برده شود، به نظرم وحشت‌آور می‌نماید و از این دو وحشت‌آورتر، آن است که نیمه بد ایرانی با نیمه بد فرنگی جمع شود.» در زمانه‌ای که خیلی‌ها دلسوزانه فغان می‌کنند و می‌گویند چند دانشگاه معتبر کشور با پول بیت‌المال در حال تربیت کسانی هستند که افق اعلای خودشان را مهاجرت می‌بینند، کسی که در فرنگ درس خوانده و به ایران برگشته و به لحاظ کسوت علمی اجل از همه این خرده‌محصل‌های فرنگ‌دوست است، نه اینکه چیزی خلاف‌آمد روزگار باشد، بلکه نمایان‌کننده روح حقیقی فرزندان ایران است. این ایرانی بودن به معنای بستن در ذهنیت روی تمام افق‌های دیگر نیست. «هم مادی‌اندیش هستم و هم معنی‌گرا؛ هم مقداری از دکارت را قبول دارم و هم مقداری از شیخ اشراق را؛ هم چیزهایی از مارکس را می‌پذیرم و هم اجزایی از عرفان مولانا جلاالدین را؛ هم قدری آرمانگرا (ایده‌آلیست هستم) و هم قدری واقع‌پسند (رئالیست)؛ هم به قدرت و حقانیت علم معتقدم و هم بیم از این دارم که علم سرنوشت بشر را به تنهایی در دست گیرد.» در تفکر اسلامی‌ندوشن، هم عدالت‌خواهی را می‌توان یافت و هم طلب آزادی را. او حتی در مورد دموکراسی هم نظری داده که از یکسو مرزبندی‌اش با امپریالیسم را نشان می‌دهد و از سوی دیگر تفاوت او با ایران‌گرایانی را نمایان می‌کند که قله ایرانی بودن را در دوران سلطه مرکزی ایران بر سایر ملل می‌دیدند. کسانی که این‌طور به تاریخ نگاه می‌کنند طبیعتا این منطق که «برتری با سلطه‌گر است» را پذیرفته‌اند و از همین‌روست که به‌رغم ادعاهای پرطمطراق ایران‌گرایانه، طوری عاشق غربند که گاهی می‌شود گفت عاشق ارباب‌های سفید هستند. اسلامی‌ندوشن می‌گوید: «جامعه دموکراتیک آن نیست که تنها خیر و صلاح خود را در نظر بگیرد و همه‌چیز را بر خویش بخواهد، مثلا اموال دیگران را بگیرد و عادلانه بین مردم خود تقسیم کند. اگر دموکراسی این است، پس بسیاری از کشورگشایان قدیم حتی مغولان را باید پیشوایان دموکراسی شمرد! زیرا به هر جا یورش می‌بردند، ثروت آنجا و غنائم جنگ را بین لشکریان خود تقسیم می‌کردند. سرنوشت دموکراسی در کشورهای مشرق‌زمین به دست روشن‌بینان و باخبران هر کشور است.

اگر در مملکتی تعداد این گروه به حد نصاب رسید و از قابلیت و ایمان بهره‌مند بودند، آن‌گاه می‌توان به آینده دموکراسی در آن مملکت امید بست. اینان باید چون آیینه‌ای باشند که وجدان ملی مردم خود را در خویش پرتوافکن سازند.» محمدعلی اسلامی‌ندوشن آذر ماه سال ۱۳۹۴ حین اظهارنظری راجع‌به مکتبی هنری به نام «دارکولییسم» که در سال ۲۰۱۵ شخصی به نام محمدرضا نظری‌دارکولی آن را پدید آورده بود گفت: «ایران امروز بیشتر از هرچیزی احتیاج به اخلاق دارد تا بنیاد یک جامعه مترقی و در عین حال سالم را بتواند بریزد و قبل از هرچیز وجدان کار و اخلاقیات مورد نیاز آن است که امیدوارم از حرف و آرزو به عمل درآید. مهرورزی مستلزم یک جامعه آگاه و آرام است. شوربختانه دنیای جدید همه‌چیز را از چشم یک نوع تحول اقتصادی-اجتماعی می‌بیند و تحول اخلاقی کمتر مورد نظرش است. مردم باید با هم و در کنار هم زندگی کنند و این علاوه‌بر یک اجتماع سالم، نوعی وجدان عمومی و اخلاقیات هم لازم دارد که افراد درواقع با هم رایگان باشند، با محبت به همدیگر نگاه کنند. تنها ادب ظاهری کافی نیست برای این موضوع، بلکه یک نوع همدلی و همفکری درونی هم لازم است.» اسلامی‌ندوشن سالی یک‌بار برای ملاقات با فرزندانش به کانادا می‌رفت اما در آخرین سفر، طبیبش امر کرد که به علت کهولت سن و خطرات ابتلا به کرونا در همان جا بماند. عاقبت در پنجم اردیبهشت ماه ۱۴۰۱، فرزند ایران هزاران فرسنگ دورتر از خاک ایران درگذشت. این مرگ در غربت می‌توانست تفسیری نمادین برخلاف لقبی که به محمدعلی داده شده بود، داشته باشد. او چگونه فرزند ایران است، حال آنکه دست روزگار جانش را در غربت می‌گیرد؟ این اما اتفاقا چیزی بود که باعث شد شخصیت چنین چهره‌ای بهتر رخ بنماید. پیکر محمدعلی اسلامی‌ندوشن به امانت در کانادا دفن شد و بعد از یک سال و چند ماه به ایران برگشت تا هم در تهران و ندوشن تشییع شود، هم نهایتا به نیشابور برود؛ جایی که از آن به‌عنوان بلاکشیده‌ترین شهر نام برده بود و در کنار عطار نیشابوری به خاکش بسپارند. محمدعلی اسلامی‌ندوشن حتی وقتی مرده بود به هر زحمتی شده جنازه‌اش را به ایران رساند تا در اینجا بیارامد. اتفاقا مرگ در غربت انگار فرصتی بود تا فرزند ایران بتواند نشان بدهد حتی اگر دورتر از دورترین کوه‌ها و دریاها، در جایی خارج از دامان مادرش بمیرد، هر طور شده باز می‌گردد تا در آغوش او آرام بگیرد.