بیسری و هرجومرج گزارهای است که از زمان آغاز کنشهای براندازانه چندماه اخیر تاکنون بیش از هر عنوان دیگری به هویت گروههای اپوزیسیون قابلاطلاق است. این بیسری باعث شده بود هریک از گروههای برانداز به سبک خود برای تکهپاره کردن ایران به تکاپو بیفتند. خروجی این کنش تکهپاره را مردم ایران در تنوع جنایت اپوزیسیون مشاهده کردند. آتش زدن مامور نیروی انتظامی، تبدیل محل زندگی مردم به بستر جنگ شهری و جنایت در حرم شاهچراغ اتفاقاتی است که لکه ننگ آن بهراحتی از دست و آستین براندازان پاک نمیشود. براندازان که همواره در بعد سلب از نفی جمهوری اسلامی صحبت بهمیان میآورند با اقدامات اخیر خود نشان دادند در بعد ایجابی ایدهای جز جنایت روی میز ندارند. حال در طراحی جدید جبهه سلطنتطلبان به پشتیبانی سیستمهای امنیتی غربی قصد دارند در ظاهری اتوکشیده خود را بهعنوان عامل اجتماع گروههای بهجانهمافتاده برانداز نشان دهند. این سناریو با آغاز سال جدید کلید خورد و گروهی از سلبریتیهای خارجنشین همزمان با رضا پهلوی توییتی مشترک منتشر کردند و سال ۲۰۲۳ را سال همبستگی نام نهادند. نکته جالب درمورد این همبستگی این است که حتی یکماه هم دوام نیاورد و حامد اسماعیلیون که مدتی است پروژه تحریم علیه ملت ایران را پرچمداری میکند در گفتوگویی با تلویزیون سعودی اینترنشنال اعلام کرد توییت را علی کریمی برای وی فرستاده و وی در انتشار آن هیچ هماهنگیای با رضا پهلوی نداشته است. او حتی به حضور رضا پهلوی در تجمع واشنگتن نیز واکنش نشان داده و درحالیکه هر دوی آنها در صف اول تجمع دیده میشوند، مدعی میشود که اصلا متوجه حضور شازده نشده است. جدیدترین کنش برای نشان دادن وجود یک اجماع براندازانه به رهبری ربع پهلوی نیز راه انداختن کمپینی با هشتگ «من وکالت میدهم» است. این هشتگ که افکار عمومی جامعه ایران را یاد سفره عقد میاندازد، قرار است عنوان کمپینی باشد که رضا پهلوی را به متصدی اجرای دموکراسی در ایران تبدیل کند. دموکراسی که در همان پله اول با به جان هم افتادن اپوزیسیون به چالش کشیده شد و هیچوقت هم معلوم نشد انتخاب رضا پهلوی از بین سایر عوامل برانداز بهعنوان متصدی دموکراسی اساسا از دل کدام فرآیند دموکراسی بیرون آمده است که حالا وی قصد دارد همین نسخه را برای عموم مردم ایران نیز بپیچد. فارغ از معنای لغوی آنچه دلیل مضحکه شدن هرچه بیشتر این کمپین را فراهم میآورد، معرفی فردی است که نماد سلطنت و دیکتاتوری است؛ فردی که از هر زاویهای به وی نگریسته شود در جایگاهی متناقض نشسته است. چهرهای که در گرفتن پول توجیبی خود به ثروت دزدیدهشده از مردم ایران وابسته بوده و اوج هنرش نیز معلقبازی است، یکباره با دستور سرویسهای امنیتی معلقزنان از پوستین سلطنت بیرون جهیده و در قامت سیاستمداری دموکراسیخواه در مقابل دوربین نشسته است تا تداعیگر شخصیت بیدستوپای مسعود شصتچی در فیلم مرد هزارچهره باشد. شخصیتی که مردم ایران دیالوگ ماندگار وی بعد از محکومیتش در دادگاه را اینگونه بهخاطر میآورند: «من اشتباهیام، من از اولش هم اشتباهی بودم.»
بعد از عروسی گرفتن برای بحرین وکالت را برای شوهر دادن کجای ایران میخواهید؟
چند روزی است که عبارت «من وکالت میدهم» باب خنده ملت را در فضای مجازی باز کرده و بهعنوان نمادی مضحک ترند شده. عبارتی که تا کسی آن را میشنود یاد اتاق عقد و وکالت ازدواج میافتد. اما در اصل «من وکالت میدهم» نام کمپینی است که رضا پهلوی با همراهی تعدادی از چهرههای رسانهای لندننشین آن را هدایت میکند. این کمپین همانطور که از اسمش پیداست، حتی در محتوا و ایده حکمرانی مرتجع و عقبمانده است؛ چراکه اگر لمپنهای حامی این کمپین میدانستند، عبارت «من وکالت میدهم» برای کمپینشان و ترند کردن آن، جز بدنامی و زنده کردن خاطرات تلخ برآوردی نخواهد داشت، هیچوقت چنین کلماتی را برای معرفی خود استفاده نمیکردند. من وکالت میدهم تصویر روزی را که محمدرضا پهلوی بحرین را عروس کرد، زنده میکند. بحرینی که امیرعباس هویدا، نخستوزیر محمدرضا درباره آن اعلام کرده بود: «به هیچکس مربوط نیست، بحرین دختر خودمان بود، به هرکس میخواستیم شوهرش دادیم.» اکنون نیز پسر جا پای پدر گذاشته و به قصد عروس کردن جغرافیا و فرهنگ ایران با عبارت «به من وکالت میدهید؟» وارد میدان شده است. البته این رویه طبیعی است؛ چراکه از لمپنهایی چون رضا پهلوی جز این هم انتظار نمیرود. میخواهند ادای انقلاب دربیاورند، درحالیکه با فرمسازی و صرفا یک عبارت خالی از محتوا انقلاب بهوجود نمیآید، بلکه باید ایدهای در میان باشد و از دل آن ایده شعار یا عبارتی دربیاید. بیایده بودن این کمپین در فضای مجازی نقل عام شده؛ چراکه مردم معتقدند وکالت دادن به کسی که هیچ ایده محوری برای حل مشکلات مردم ندارد، خسارت محض است. در چنین شرایطی که اقبال عمومی به این کمپین در حداقلیترین حالت خود قرار دارد، افرادی که خود درک صحیحی از ایده محوری برای اداره کشور ندارند، توییت میزنند که رضا پهلوی چندین سال است که در پی «من وکالت میدهم» است. پهلوی هم از آنجا که عقبه تئوریک ندارد، در مصاحبه خود با خبرنگار اینترنشنال وکالت را معتمدی معنا میکند که از حق وکیل خود دفاع میکند. یکی از کاربران توییتر در واکنش به این وکالت و این اصطلاح در کمپین او اینگونه واکنش نشان داده است: «اگر من نخواهم به شازده [رضا پهلوی] وکالت بدم، اون ۳۵ میلیارد دلاری که باباش قبلا بهعنوان حقالوکاله برداشته به ما پس میده؟» در همین راستا سوالات دیگری نظیر اینکه کسانی که وکالت دادند با چه شرایطی وکالت دادند؟ در چه فرآیندی؟ دقیقا برای چه کاری؟ حدود و اختیارات وکیل چیست؟ شرایط عزل کدام است؟ اصلا متن وکالتنامهای وجود دارد؟ همه این سوالات بیپاسخ نشان از تهی بودن شعار دموکراسی است که رضا پهلوی در پی کمپین «من وکالت میدهم» ادعای آن را میکند.
دموکراسی پس چه شد؟
اینکه چهکسی رضا پهلوی را در کمپین «من وکالت میدهم» وکیل کرده است، خود سوال جدی و اساسی است که پاسخی برایش وجود ندارد. اینکه رضا چطور انتخاب شد و چه فرآیندی برای برعهده گرفتن وکالت مردم طی کرده، ابهام بزرگی است که شاید البته این ابهام تاکیدی بر دیکتاتورمآبانه بودن این وکالت است. رضا پهلوی در یکی از مصاحبههای خود با منوتو بدون اینکه توضیح دهد چه فرآیندی را برای برعهده گرفتن این وکالت طی کرده و چه زمانی معتمد مردم شده است، میگوید: «من فقط دارم حرف مردم را بیان میکنم.» این درحالی است که بسیاری از مردم ایران حتی با شنیدن نام کمپین او، به تمسخرش پرداختند. عملا فرآیندی برای اینکه آیا رضا پهلوی وکیل این مردم باشد یا افراد دیگری، طراحی نشده و صرفا رضا پهلوی را بهخاطر خاندان سلطنتی و پیشینه نژادی انتخاب کردهاند و از وکالتی که آغازش با نژادپرستی و ذبح دموکراسی باشد نباید توقع داشت که پایانی منتهی شدن به ناکجاآباد در انتظارش باشد. از سوی دیگر همراستا با اعلام موجودیت کمپینی از لمپنها، حزبی از ناکجاآباد اعلام موجودیت میکند. حزبی تحت عنوان «ایران نوین». نام این حزب برای گوشها آشناست. حزب ایران نوین اولین بار توسط دولت و بهصورت فرمایشی توسط حسنعلی منصور، نخستوزیر محمدرضا پهلوی و دوستانش در سال ۱۳۴۳ تاسیس شد. فرمایشی بودن این حزب بهوضوح از سلسله افرادی که دبیرکلی این حزب را برعهده داشتند مشخص است؛ چراکه بعد از منصور، امیرعباس هویدا، نخست وزیر شاه دبیرکلی حزب را برعهده گرفت. این حزب دولت ساخته صرفا میخواست از احترام به دموکراسی و تکثر سیاسی نمایشی بدهد. بررسی کارکرد این حزب عملا در این گزارش مجالش نیست، اما به مختصر همین لکه ننگ بر دامان حزب ایران نوین باقی است که در ۲۵ خرداد ۱۳۴۳ لایـحه مـصونیت مـستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون) به تصویب مجلس حزبی ایران نوین رسید که عملا این لایحه به مستشاران آمریکایی امکان هرگونه ظلم به مردم ایران را میداد.
اکنون که سالها از تاسیس آن حزب و منحل شدنش میگذرد، دیماه امسال مجددا حزبی با همان اسم «ایران نوین» شروع به فعالیت کرده، حزبی که پدر برای اعمال دیکتاتوری پنهان خود بنا نهاده بود، اکنون پسر هم برای دیکتاتوری خود دوباره بنا نهاده. البته رضا پهلوی هنوز آشکارا تاسیس این حزب را برعهده نگرفته اما پیج رسمی این حزب از کمپین «من وکالت میدهم» حمایت کرده است. مجری منوتو در قسمتی از مصاحبههای خود با رضا پهلوی نیز به این حزب اشاره کرده و در صحنهای نمایشی از احترام رضا پهلوی به احزاب صحبت میشود و رضا پهلوی در پاسخ حق سیاسی را صرفا برای احزاب قائل میشود و اگر تعریف او از حزب را همان ایران نوین بدانیم واضح است که پهلوی دوم هم همچون پدر خود درکی فراتر از نمایشی بودن نسبت به فعالیت سیاسی و حزبی ندارد و ترجیح میدهد بهجای مشارکت مردم تنها مشارکت احزابی را بپذیرد که خط و مشی آنها با دستور وی تعیین شده باشد. آنچه بیش از سایر نکات در این اظهارنظر جلبتوجه میکند، اعتماد به نفسی است که ربع پهلوی با تکیه به آن به خود اجازه دهد در مورد حد و حدود حکومتی صحبت کند که حتی در فکر و خیالات وی هم تصویر واضحی ندارد.
عضو حلقه سخت کمپینشان تا یکماه پیش حقوقبگیر جمهوری اسلامی بوده!
نکته خندهدارتر از نحوه انتخاب اسم کمپین و مفهوم آن، بدنه دعوتکننده ایرانیان به امضا کردن پویش(!) «من وکالت میدهم»شان است. اینکه کدام افراد با چه پیشینهای مبلغ این کمپین خندهدار شدهاند هم بهخودیخود مایه فرح است. کانالهایشان را که نگاه میکنید، اوج هیجانزدگی ترحمبرانگیزشان بابت پیوستن پرستو صالحی، علی کریمی، روناک یونسی، حمید فرخنژاد و برزو ارجمند به این کمپین بیش از هرچیز در ذوقتان میزند؛ کمپینی که پیشتر مولفههای فکاهیگونهاش را مورد توجه قرار دادیم.
ژن خوبی که پیش از یاد گرفتن دست چپ و راست خود ولیعهد ایران بوده و از بدشانسیاش قبل از اینکه نوبت به او برسد، نظام پادشاهی از اساس بهدست مردم ریشهکن شده، به سطحی از دریوزگی مقبولیت اجتماعی افتاده که تبلیغ تعدادی چهره کمسواد شناختهشده او و نزدیکانش را بهقدری سر ذوق میآورد و بر بام سعادت فانتزیشان مینشاند که با خوشحالی خبر آن را هم در رسانههایشان منعکس میکنند. مثلا استوریهای حمید فرخنژادی که تا همین یکماه پیش علنا از موسسات و نهادهای فرهنگی زیر نظر حکومت ایران دستمزد دریافت میکرد بهقدری سلطنتطلبان را سر ذوق آورده که فراموش کردهاند در همین روزها سریالی از فرخنژاد در شبکه نمایش خانگی ایران درحال پخش است که این موکل تازه فرارکرده جناب شازده در این سریال [به قول اپوزیسیون] حکومتی، نقش مامور امنیتی جمهوری اسلامی را بازی میکند.
یا دیگر سلبریتیهایی که اگر تا امروز شهرتی هم کسب کردهاند برای «بازیگری»شان در فیلم و سریالهای ساختهوپرداخته کارگردانان و تهیهکنندگان ایرانی است نه قدرت تحلیل سیاسی و میزان دلسوزیشان برای ایران و مردمش!
با مرور اسامی و چهرههای شاخصی که تا الان به ژن خوب پهلویها، جناب شازدهرضا «وکالت دادهاند» تا حالا که انقلابشان(!) بهنتیجه نرسیده حداقل شاید بتوانند با این وکالت دادن حالوهوای او را بعد از ۴۴سال «مبارزه» و ارتزاق از جیب مادر عوض کنند و باعث دررفتن خستگیاش بشوند، به این نتیجه میرسیم که جمهوری اسلامی ایران حقیقتا از اپوزیسیون خارجنشینش شانس نیاورد. اگر تا امروز در شبکههای اجتماعی میدیدیم این گزاره برای شوخی و خنده بین کاربران دستبهدست میشد، این روزها میتوانیم با گوشت، پوست و استخوانمان آن را درک کنیم. مسالهای که بیش از هرچیز، وضعیت ترحم برانگیز خانوادهای را بهتصویر میکشد که روزی خود را مالک ایران و داراییهایش میدانستند ولی حالا سرنوشت طوری رقم خورده که به گدایی مقبولیت از مردم همان ایران افتادهاند و هر یک توییت توانایی این را دارد که خود را بر بام سعادت ببینند و بهقدری ذوق زده شوند که یادشان برود برای انقلاب کردن، غیر از کمپین توییتری، لازم است اندکی سرمایه اجتماعی واقعی را هم با خود همراه کرد!
بعد از ۴۴ سال هنوز گزینهای بهتر از شازده ندارند!
درست است کمپینرها یا همان اعضای حلقه سخت پویش ترحمبرانگیز گروههای ترحمبرانگیزتر سلطنتطلب کلکسیونی از سلبریتیهایی است که غیر از «بازیگری» مهارت دیگری در عرصههای مرتبط با اداره کشور نداشته و ندارند، اما نکته جالبتر از سطح سواد و قدرت تحلیل سیاسی کمپینرهای پویش وکالتدهندگان به شازده پهلوی، شخص شازده است که قرار است بهعنوان وکیل این افراد معرفی شود.
نخستین سوالی که بعد از مشخص شدن گزینه نهایی اپوزیسیون خارجنشین جهت «وکالت(!)» برای هر ایرانی پیش میآید آن است که آیا شاه پرستان و ایران ستیزان، در این ۴۴ سال که بعد از اخراجشان فرصت فکر کردن و برنامهریزی داشتهاند، واقعا نتوانستهاند یک چهرههای که حداقل کمی سرش به تنش بیارزد را بهعنوان وکیل خود معرفی کنند؟ جواب احتمالا مشخص است. گویا رضا پهلوی تنها گزینه باقیمانده است که باور دارند میتواند چکیده تمام دغدغهها، تلاشها و فعالیتهای چهل و چند سالهشان برای ساقط کردن حکومت ایران را در بر گیرد. ژن خوب پهلویها که در این چهل سال بعد از فوت پدرش طبق باورهای خانوادگیشان بهنوعی پادشاه در آبنمک خوابیده ایران محسوب میشود، هنوز موفق نشده کسبوکاری شخصی راه انداخته و برای اولین بار در زندگی ۶۲ ساله خود، مزه اولین درآمد شخصیاش را بچشد. حتی تجربه ناموفقی هم در حوزه کسبوکار در کارنامه ۶ دهه زندگیاش نداشته که حداقل دل شاهپرستان شاد باشد که شازده، اگر درآمدش از بیزینس شخصیاش هم نیست، حداقل برای کسب درآمد تلاشهایی داشته.
اتفاقا چند سال پیش بود که همین شازدهای که علی کریمیها و پرستو صالحیها درحال وکالت دادن به او هستند تلویحا که نه، واضحا سهمیه پول توجیبی ثابت خود را تایید کرد و صراحتا گفت: «از زمانی که پدرم فوت شدند و من وارد صحنه سیاسی اپوزیسیون ایران به نظام جمهوری اسلامی شدم تا الان بیش از ۳۰ سال میگذره و درواقع شغل من «مبارزه سیاسی برای آزادی ایران» بوده در این سالها!» در اینجا و بعد از این نکته طلایی بیانشده توسط شازده، مجری از او میپرسد: «آقای پهلوی برای این شغل درآمدی که ندارید؟ من منظورم اینه درآمدتون رو از چه راهی بهدست میارید؟» که شازده در جواب بعد از خنده ریزی که میکند و مکثی که دارد، میگوید: «نه خب! درآمدی که نداره، بههرحال هرکاری آدم بتونه بکنه در حد توانش انجام میده و من خوشبختانه «با کمک خانوادهام» تابهحال تونستم زندگیم بگذره و تمام وقتم رو بذارم برای کار سیاسی.»
مجری باز هم قانع نمیشود و میپرسد: «یعنی همسرتون شاغل هستند آقای پهلوی؟»
که در اینجا خود رضا پهلوی آخرین ضربه را محکمتر میزند و نشان میدهد تلاشهای چهلوچند ساله اپوزیسیون برای نزدیک شدن به رویای براندازی، حداقل اگر برای شاهپرستان آب نداشت، برای خود خانواده شاه نان داشته! او در جواب میگوید: «درحالحاضر بهطورکلی ما درحال مبارزه هستیم و بیشتر هزینهها رو «با کمک هممیهنان» که هزینهای کمک میکنند و «خانواده خودم» که تابهحال من رو کمک کردند تا من بتونم تمام وقت به این کار بپردازم.»
کپیکاری ربعپهلوی از روی دست رجوی
تلاش جریان سلبریتیسم برای ایجاد اجماع بین اپوزیسیون و پوشش رسانهای این نمایش در رسانههای لندننشین نشان میدهد که سرویسهای امنیتی پشت پرده متوجه یکی از ضعفهای اصلی پروژه براندازی یعنی نداشتن ایدهای ایجابی شدهاند و تلاش دارند برای رفع این ایراد به سراغ شخصیتپردازی بروند. اما نکته اصلی که در این سناریو مورد توجه قرار نگرفته است این است که شخصیت انتخاب شده به لحاظ بالقوه استعدادی ندارد که سرویسهای امنیتی را امیدوار به بالفعلشدن کند. نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که این مدل پیش از این نیز برای سرنگونی انقلاب ایران به کار گرفته شده بود اما نهایتا گریزی جز پوشیدن لباس زنانه برای طراحان آن باقی نگذاشت. سیام تیر ماه سال ۶۰ و یک ماه پس از عزل بنیصدر از ریاستجمهوری، آنان با گردهم آوردن گروههای سیاسی مخالف نظام جمهوری اسلامی ایران همچون حزب دموکرات کردستان ایران اقدام به تشکیل شورای ملی مقاومت ایران کردند. اگرچه منافقین در سال ۶۰ دست به اقدامات تروریستی علیه مسئولان نظام زده و شخصیتهای ارزشمندی همچون سیدمحمد بهشتی، محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر را به شهادت رساندند اما نهایتا شورای مقاومت که با شعار جدایی دین از سیاست و برابری جنسیتی با هدف جنایت علیه ملت و براندازی نظام نوپای جمهوری اسلامی تشکیل شده بود، راه به جایی نبرد و سران آن نیز با لباس زنانه از کشور گریختند. حال که جمهوری اسلامی چهلوچهارمین بهار خود را جشن میگیرد رضا پهلوی همچون مسعود رجوی با شعار دموکراسی و آزادی درمقابل دوربین نشسته و تلاش دارد با برندی به غیر از برند سوخته منافقین همان اقدامات آنها را کپی کند. دولتهای غربی سناریوی شکستخورده خود را درحالی تکرار میکنند که اینبار چهره انتخاب شده بهمراتب ضعیفتر از ورژن اصلی گذشته است.