۱۰- رویدادهای روزهای آخر مردادماه ۱۳۳۲- کودتای ۲۸ مرداد
پس از رویداد ۳۰ تیر، آخر شهریور و ۹ اسفند ۱۳۳۱، و بهویژه پس از دزدیدن و قتل افشار طوس و اظهار صریح رییسجمهور ایالات متحده آمریکا، آیزنهاور، که با کمال وقاحت اعلام کرد:
«گمان میکنم که امروز صبح در روزنامهها خوانده اید که مصدق توانست بر پارلمان فایق آید و خود را از آن خلاص سازد. التبه مصدق در این اقدام از حزب کمونیست ایران استفاده میبرد. تمام اوضاع آن صفحات برای آمریکا شوم و نحس است. زیرا اگر دنیا این نقاط را از دست بدهد چگونه میتواند امپراتوری ثروتمند اندونزی را نگاه دارد. در این صورت ملاحظه میکنید که این راه را در جایی باید مسدود کرد و دیر یا زود بایستی مسدود گردد و ما مصمم به این کار هستیم.»
بدینسان دیگر مسلم بود که تدارک کودتا با تمام امکانات امپریالیسم در جریان است و هر شب میتوان در انتظار آن بود.
روز ۱۸ مرداد، حزب تودۀ ایران هشدار داد که جبهۀ متحدی از شریرترین دشمنان ملت به وجود آمده و دربار و سفارت آمریکا مرکز توطئهای هستند که هدفش برانداختن دولت است.
حزب ما در میان نظامیان هوادار رژیم شاه مخلوع که مأمور تدارک کودتا بودند، هواداران شناخته نشدهای داشت و از راه آنها اطلاعاتی را به دست میآورد.
روز ۲۱ مرداد به ما اطلاع رسید که مقدمات اجرای یک کودتا در لشگر گارد و سایر واحدهای مورد اطمینان شاه مخلوع فراهم شده و در انتظار تعیین ساعت عمل هستند. این اطلاع را سرهنگ مبشری در ساعات نزدیک به نیمهشب به منزل من آورد.
از همان منزل، من کوشش کردم با دکتر مصدق تماس بگیرم. برای این که اطمینان او را به درستی مبداء خبر مطمئن سازم، همسرم مریم، که بستگی و آشنایی با دکتر مصدق و خانم دکتر مصدق داشت، به اندرونی تلفن کرد و خانم را خواست و به وسیلۀ خانم دکتر مصدق، دکتر را پای تلفن خواستیم. ما این راه ارتباط را تا آخرین ساعات روز ۲۸ مرداد حفظ کردیم.
روز ۲۳ مرداد، باز هم حزب ما در نشریات صبح خود خطر کودتای قریبالوقع را منتشر ساخت.
روز بیستوسوم، بعدازظهر، باز هم سرهنگ مبشری به منزل من آمد و خبر آورد که برای شب قرار قطعی حملۀ لشگر گارد گذاشته شده است و ضمناً اسامی برخی از افسران بالارتبهای را، که گردانندۀ کودتا بودند، با خود آورد. در میان این اسامی نام سرتیپ دفتری هم بود، که خواهرزادۀ دکتر مصدق و مورد اعتماد او بود و از طرف او به ریاست شهربانی کل کشور منصوب شده بود.
من در همان ساعت باز از راه اندرونی با دکتر مصدق ارتباط گرفتم و به او گفتم:
«آقای دکتر! کودتا قطعی است. کودتاچیان در کنار هم جا گرفته اند. نام کودتاگران چنین است و سرتیپ دفتری، که شما به او اعتماد دارید، با آنان ارتباط دارد. ما اطمینان داریم که دوستان شما در ارتش، که در پستهای فرماندهی هسند، عرضه و لیاقت هیچ اقدامی را ندارند. ما دوستان بسیار با ارزش و فداکاری در میان افسران داریم که پستهای حساس فرماندهی ندارند، ما حاضریم این افراد را به شخص شما معرفی کنیم. از آنها برای دفاع خانۀ خودتان و برای پستهای مهم فرماندهی استفاده کنید. تنها از این راه میشود جلوی خطر را گرفت.»
دکتر مصدق در پاسخ سپاسگزاری کرد. ولی گفت که:
«نگرانی شما بیش از اندازه است. آنها کاری از پیش نخواهند برد. من به سرتیپ دفتری اعتماد کامل دارم. او به من خیانت نخواهد کرد. اگر باز هم خبری پیدا کردید، از همین راه مرا مطلع سازید.»
بر اثر این اطلاع، روز بیستوسوم مرداد کودتا عقیم ماند. کودتاچیان نیم ساعت پس از نیمه شب، با پرتاب موشک سفید، به واحدهای کودتاچی انصراف از کودتا را اطلاع دادند.
برای حزب ما در آن روزها مسألۀ کودتای نظامی شبانه مطرح بود. برای اینکه غافلگیر نشویم، به واحدهای حزبی دستور داده شده بود که در پشتبام خانههایی که بر سر راههای حرکت واحدهای نظامی تهران قرار دارند، پستهای شبانه بگذارند و رفقای حزبی با طشت و شیپور و همه وسایل خبر کردن و بیدار کردن مردم مجهز باشند، تا در صورت مشاهده حزکت واحدهای نظامی، مردم را بیدار کنند و خود به خیابانها بریزند و مردم را به مقابله با کودتا دعوت کنند.
کودتاچیان، که فاش شدن توطئه ۲۳ مرداد را فهمیده بودند، روز ۲۴، دو ساعت قبل از عمل، به واحدهای خود، شروع عملیات را اطلاع دادند.
ساعت ۱۰ شب روز ۲۴ مردادماه، سرهنگ مبشری به منزل من آمد و خبر آورد که همان شب، ساعت ۱۲ عملیات شروع خواهد شد. من فوراً از همان راه به دکتر مصدق اطلاع دادم و با عصبانیت به او گفتم که حرف ما را باور نکردید، این هم نتیجهاش.
دکتر مصدق، البته با لحن دوستانهتر، سپاسگزاری کرد. من باز هم همه پیشنهادهای شب پیش را برای دکتر مصدق تکرار کردم و از او خواهش کردم موافقت کند که چند نفر از دوستان خود را برای حفاظت خانۀ او بفرستم. او باز هم از پذیرش این پیشنهاد سر باز زد. من به او پیشنهاد کردم که لازم است فرد مبارزی را به ریاست ستاد ارتش بگمارد. ولی او نپذیرفت.
ما با کمک سرهنگ مبشری کوشش کردیم سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد را پیدا کنیم و او را از جریان آگاه سازیم. ما فکر میکردیم که او در این لحظات حساس در ستاد ارتش است. ولی با تعجب گیج کنندهای معلوم شد که تیمسار در منزل خود در شمیران استراحت میکنند. از او خواستیم که بلافاصله به شهر حرکت کند. و همین امر باعث شد که وی از خطر بازداشتی که همان شب از طرف کودتاچیان انجام گرفته بود، بجهد.
کودتاچیان از ساعت ۱۱ شب دست به کار شدند و دکتر فاطمی وزیر خارجه، مهندس حقشناس وزیر راه و مهندس زیرکزاده را بازداشت کردند و به سعدآباد بردند. همکاران کودتاچیان همه تلفنهای ستاد ارتش را بریده بودند.
ما از طرف دیگر توانستیم به ستوان شجاعیان، که خود در میان کودتاچیان بود، دستور دهیم که مراجعهکنندگان به خانۀ دکتر مصدق را که مأمور ابلاغ عزل دکتر مصدق از نخستوزیری و بازداشت او بودند، بازداشت کند. بدینسان یک بار دیگر توطئه کودتا تنها به کمک حزب تودۀ ایران عقیم ماند. ولی با کمال تأسف دکتر مصدق باز هم بیدار نشد. وی به جای آنکه خطر را در تمام ابعادش ببیند و برای جلوگیری از آن همۀ نیروها را تجهیز کند و مردم را به کمک و یاری بخواند، درست راه مخالف آن را در پیش گرفت. دکتر مصدق به جای محاکمۀ صحرایی و اعدام نصیری و سایر کودتاچیان، تنها به بازداشت محترمانه برخی از آنان اکتفا کرد.
دکتر مصدق به جای دعوت مردم به اتحاد، دستور سرکوب وحشیانۀ نمایشات مردم را به نظامیانی که خود در خدمت کودتاچیان بودند، صادر کرد، به جای برانداختن ریشۀ فساد و اعلام جمهوری، در فکر فرستادن دو وزیر به نزد محمدرضا و کسب تکلیف از او برای ترکیب «شورای سلطنت» افتاد و به جای آزاد کردن حزب تودۀ ایران و هموار کردن راه تأثیر آن در جریان جلوگیری از توطئه، فرمان سرکوب حزب تودۀ ایران را داد، که مسلماً آن روزها تکیهگاه و پشتیبان عمدۀ او شده بود.
عصر روز ۲۷ مرداد، حملۀ وحشیانۀ پلیس و فرمانداری نظامی به نمایشدهندگان ضدشاه مخلوع در خیابانها آغاز شد. سربازان و پلیس یا شعارهای «زنده باد شاه»، مردم را وحشیانه میزدند و زخمی میکردند و بازداشت مینمودند. در آن عصر تنها در تهران بیش از ۶۰۰ نفر از افراد مبارز حزب بازداشت شدند و این بازداشتها صدمه زیادی به ارتباطات حزب ما، که به علت مخفی بودن تنها سرپایی و در خیابانها بود، وارد ساخت.
با شکست کودتای ۲۵ مرداد، ستاد کودتاچیان و رهبر کودتا- زاهدی- به سفارت آمریکا انتقال یافتند و اقدامات کودتاچیان از پرتو دید هواداران حزب ما در ارتش خارج گردید. در عین اینکه ما میدانستیم که حتماً کودتا دومرتبه شروع خواهد شد، ولی دیگر نتوانستیم خبر بگیریم که کودتا از کجا و در چه لحظهای و به چه صورتی شروع خواهد شد.
دستگاه عریض و طویل ستاد ارتش، شهربانی و افراد وابسته به جبهۀ ملی، که همۀ مقامات مهم لشکری و کشوری را در دست داشتند، مثل اینکه در مورد توطئههای کودتاچیان همه کور و لال شده بودند. تنها خبری که ۲۷ مرداد، شبهنگام از محافل کودتاچیان به دست ما رسید، این بود که کودتاچیان، پس از شکست کودتای ۲۵ مرداد در تهران و فرار شاه مخلوع، میخواهند نقشهای را که همیشه به عنوان جانشین کودتا داشتند به مورد اجرا گذارند و دولت زاهدی را در خوزستان علم کنند و آمریکا آن را به رسمیت بشناسد.
مقدمۀ این کار هم روز ۲۶ مرداد انجام یافته بود. هندرسن، که پس از گرفتن تعلیمات با عجله به ایران مراجعت کرد، به دیدن دکتر مصدق رفت و به او با کمال وقاحت اطلاع داد:
دولت آمریکا دیگر نمیتواند حکومت او را به رسمیت بشناسد و به عنوان یک نخستوزیر قانونی با او معامله کند.
هندرسن رسماً به دکتر مصدق اعلام داشت که:
آمریکا با تمام قوا از ادامۀ حکومت او جلوگیری خواهد کرد و به او پیشنهاد کرد که کنارهگیری کند.
از طرف دیگر هندرسن رسماً به گروه کودتاچیان اطلاع داد که آمریکا دولت زاهدی را دولت قانونی ایران میشناسد.
برای ما مسلّم بود که آمریکا اگر نتواند در تهران به تغییر دولت مصدق موفق شود، مرکز ثقل تحریکات را به خوزستان خواهد برد. ما تردید نداریم که در صورت عدم موفقیت توطئه ۲۸ مرداد، این نقشه عملی میشد.
در مجموعه این شرایط بود که صبح روز ۲۸ مرداد، ما از حرکت اوباش و فواحش در شهر باخبر شدیم. خبر رسید که پاسبانها و مأمورین فرمانداری نظامی از آنها پشتیبانی میکنند.
اولین فکر ما این بود که باید با این جریان مقابله نمود، ولی با توجه به دستور روز گذشته دکتر مصدق دایر بر سرکوبی تظاهرات ضددرباری و با عمل وحشیانه فرمانداری نظامی و پلیس، قرار شد فوراً با دکتر مصدق تماس گرفته شود.
من با دکتر مصدق از همان راه همیشگی تماس گرفتم و به او گفتم:
«به نظر ما این جریان، مانند ۹ اسفند، مقدمه یک شکل تازه کودتایی است. ما حاضر هستیم برای مقابله با این جریان، که از طرف نظامیها و پلیس هم پشتیبانی میشود، به خیابانها بریزیم و مردم را به مقابله دعوت کنیم. دستور دیروز شما مانع بزرگی برای ماست. خواهش میکنیم فوراً طی اعلامیهای کوتاه از رادیو، مردم را به کمک و پشتیبانی دعوت کنید.»
دکتر مصدق با تمام صراحت پاسخ داد:
«آقا شما را به خدا کاری نکنید که پشیمانی بیاورد. این جریان بیاهمیتی است. همه نیروهای امنیتی وفادارند و این جریان به زودی برطرف میشود. اگر شما به میدان بیایید زدوخورد و برادرکشی میشود و من مجبورم دستور سرکوبی بدهم. خونها ریخته خواهد شد و من مسؤولیت هیچ چیز را به عهده نمیگیرم.»
مدتی بعد، نزدیک ظهر، خبرهای گوناگون به ما میرسید که وضع شهر متشنجتر میشود و از آرام شدن خبری نیست. از پادگانها خبر رسید که حرکاتی در حال تکوین است.
خبر رسید که تنها اوباش و فواحش نیستند. به طور مسلم گروهبانهای لباس شخصی پوشیده و آدمکشهای تربیت شده ارتشی در داخل آنها هستند و همان دارودستۀ ۹ اسفند شعبان بیمخ و یارانش آنها را رهبری میکنند.
رادیو تهران، به جای اینکه مردم را از جریان توطئه مطلع سازد، به لاطائلات میپرداخت. ساعت ۱۳ دکتر عالمی- یکی از وزراء- پشت تریبون رفت و درباه مسألۀ بیمعنایی به سخنرانی پرداخت، مثل اینکه آب از آب تکان نمیخورد.
ما باز هم با مصدق تماس گرفتیم و از طرف دیگر هیأتی از جمعیت ضداستعمار را، که رفیق فقید محمدرضا قدوه هم در آن شرکت داشت، نزد دکتر مصدق فرستادیم و از او خواستیم که دستور دهد به نیروهای تودهای اسلحه داده شود، تا مهاجمان را سرکوب کنیم و قبل از هر چیز طی اعلامیهای کوتاه مردم را به کمک فراخواند.
دکتر مصدف به هیأت اعزامی پاسخ رد داد. سروان داورپناه، که از افسران وابسته به جبهۀ ملی و از محافظین خانۀ دکتر مصدق بود، در این باره شهادت داده است.
در تلفن دوم، دکتر مصدق به من گفت که:
«فرماندهان نیروهای انتظامی همه به من اطمینان داده اند که از ناحیۀ ارتش هیچ خطری نیست و جریانی که در شهر میگذرد، به زودی خاموش میشود. نباید نفت روی آتش ریخت.»
وقتی من با اصرار گفتم که: «آقای دکتر! از واحدهای ارتش خبرهای نگران کننده میرسد، او به من پاسخ داد که: آقا اینها “پانیک” است.»
فرماندهان نیروهای انتظامی چه کسانی بودند:
سرتیپ ریاحی، وابسته به جبهۀ ملی رییس ستاد ارتش، سرتیپ امینی، رییس ژاندارمری از بستگان دکتر مصدق، سرتیپ متیندفتری خواهرزادۀ دکتر مصدق، سرهنگ ممتاز از افسران وابسته به جبهۀ ملی، فرمانده تیپ زرهی، سرهنگ شاهرخی از افسران وابسته به جبهۀ ملی، فرمانده تیپ دوم زرهی.
ولی ظاهراً همه اینها، غیر از سرهنگ ممتاز که خود راساً گارد حفاظت منزل دکتر مصدق را در دست داشت، سرهنگ زندکریمی، رییس تیپ او و سرهنگ خسروپناه فرمانده یکی از هنگهای آن تیپ از کودتاچیان بودند. بقیه فرماندهان نیروهای انتظامی یا خواب بودند، یا با کودتاچیان همکاری میکردند و یا منتظر بودند ببینند کدام طرف پیروز می شود و به او کرنش کنند.
در حدود ساعت ۲ بعدازظهر به ما خبر رسید که واحدهای منظم ارتش به هواداری از کودتاچیان در گوشههای شهر وارد عمل شده اند.
ما که هر لحظه منتظر بودیم که نیروهای وفادار به دکتر مصدق در ارتش وارد عمل شوند، باز هم با دکتر تماس گرفتیم. این بار او به ما گفت که:
«آقا، همه به من خیانت کرده اند… شما اگر کاری از دستتان برمیآید، بکنید. یا شما به وظیفۀ میهنپرستانه خود، هرطور صلاح میدانید، عمل کنید.»
در پاسخ خواست مبرم من که لااقل پیامی به مردم بفرستید و کمک بخواهید، تلفن قطع شد و ما دیگر نتوانستیم با او تماس بگیریم.
برای رهبری حزب، که همه در همان محل کمیته ایالتی تهران جمع شده بودند، در این لحظه، با گفتار دکتر مصدق، که همه به او خیانت کرده اند، معلوم شد که تمام واحدهای مهم نظامی، که فرماندهان آنها از هواداران مصدق بودند، خیانت کرده و به کودتاچیان پیوسته اند. حقیقت هم این بود که کوچکترین مقاومتی از طرف افسران هوادار مصدق در واحدها، که اکثراً پستهای فرماندهی را در دست داشتند، انجام نشد. در نتیجه مسلم بود که هرگونه عمل جداگانه حزب ما، در مقابل چنین نیروی مسلطی، بدون حتا همکاری اسمی دکتر مصدق، تنها با یک قتلعام پایان خواهد یافت. بر این پایه بود که رهبری گسترش یافته حزب، ابتدا با تردید برخی از رفقا، ولی بالاخره به اتفاق آراء تصمیم گرفت که سازمان حزبی را از زیر اولین ضربه خردکننده کودتاچیان مسلط شده و خونخوار درآورد.
کمی بعد از ابلاغ این تصمیم و متفرق شدن رفقای مسؤول، به ما خبر رسید که در خانه دکتر مصدق مبارزه درگیر شده است و مدافعان خانه مصدق دفاع میکنند. همراه با این خبر، این شایعه هم به ما رسید که واحدهای نظانی هوادار دکتر مصدق وارد عمل شده و به مقابله با کودتاچیان پرداخته اند.
ما فوراً تصمیم گرفتیم که باید همۀ نیروها را برای حمایت از مدافعان خانۀ دکتر مصدق و به یاری واحدهای هوادار دکتر مصدق تجهیز کنیم. ولی تا ما این خبر را به شبکه حزبی برسانیم، شبکهای که در نتیجۀ توقیفهای روز ۲۷ مرداد و تصمیم قبلی، ارتباطش به میزان زیادی پاره شده بود، خبر رسید که مقاومت خانه مصدق پایان یافته و سرهنگ ممتاز تیر خورده و شایعه وارد عمل شدن واحدهای نظامی هوادار مصدق دروغ بوده است.
فرار دکتر مصدق و این که او و دکتر فاطمی جان سالم به در برده اند، برای ما امیدبخش بود و مصمم شدیم با تمام نیرو برای تجهیز مقاومت مردم وارد عمل شویم. ولی خبر تسلیم دکتر مصدق و عدم آمادگی جبهه ملی به هر شکلی از مقاومت، حزب ما را در صحنۀ مبارزه با کودتاچیان به کلی تنها گذاشت.