تارنگاشت عدالت
در دنیای جهانی شده امروز، سرمایه داری اغلب به عنوان نظامی مبتنی بر ارزشهایی مانند تنوع، برابری و چندفرهنگی معرفی میشود، اما در پشت این نما ساختارهای قدرتِ عمیقاً ریشهدار مبتنی بر استثمار و نژادپرستی نهفته است.
سرمایه داری مدرن که زیر پوششی مترقی پنهان شده است، همچنان بر مکانیسم های استعمار و ستم استوار است. جنبشهای ضد سرمایهداری و آرمانهای چپ توسط این نظام اشغال و سپس وارونه شدند. سرمایه داری یک سیستم اقتصادی است که نژادپرستی عمیقاً در آن ریشه دارد. سرمایه داری برای وجود اصلاً نیازمند نژادپرستی است، زیرا او از یک اروپای سفید حرکت می کند و ارتباط تنگاتنگی با استعمار دارد. سرمایه داری به شکل فعلی بدون استعمار غیرقابل تصور است، زیرا به منابع ارزان قیمت وابسته است. مس، آهن، پنبه، طلا، الماس، چای، قهوه، نیشکر همه اینها نیروی محرکه و دلیل پیدایش سرمایه داری امپریالیستی بودند. با این حال، این منابع اغلب فقط در خارج از اروپا، یعنی در مناطقی که افراد دیگری درآن سکونت داشتند، یافته می شد.
ارتباط سرمایه داری و نژادپرستی
برای این که بتوان این سرزمینها را غصب کرد، باید مردم بومی محروم و تحقیر می شدند. رفتار قدرتهای استعماری بهویژه در آمریکا بسیار وحشیانه بود، به طوری که مردم بومی تا حد زیادی طی نسلکشیهای گسترده نابود شدند. در عین حال، سرمایه داری امپریالیستی به نیروی کار ارزان وابسته بود تا بتواند منابع را به شیوه ای مقرون به صرفه قابل استفاده کند. برای این منظور از بردگان سیاه پوست آفریقایی برای کار در معادن و مزارع استفاده شد.به بردگی کشیدن سیاهان نیز تنها با نژادپرستی امکان پذیر بود، زیرا این تنها راه برای غیرانسانی کردن سیاهان و تقلیل آنها به حیوانات کار یا کالای مصرفی بود.
به این ترتیب، نژادپرستی سرمایه داری نظمی از برتری سفیدپوستان را ایجاد کرد که طبیعی فرض میشد وبه نوبه خود استثمار را توجیه می کرد. از این رو سرمایه داری بدون نژادپرستی غیرقابل تصور است. چندفرهنگ گرایی امروزی در غرب در تضاد کامل با این امر قرار دارد که خود را یکپارچه و متساویالحقوق نشان می دهد. این تحول ریشه در محافل ضد سرمایه داری دارد که با نژادپرستی ذاتی سرمایه داری مبارزه و از استعمار زدایی حمایت می کردند. نئولیبرالیسم از این ایدهها استفاده کرده و آنها را در شکل جدیدی از سرمایهداری، یعنی سرمایهداری چندفرهنگی جهانی ادغام کرد، که حداقل در ظاهر دیگر هیچ تمایزی بر اساس رنگ پوست، مذهب و جنسیت قائل نیست.
اثرات سرمایه داری چندفرهنگی
این امر دارای دو اثر بود. از یک سو اپوزیسیون ضد سرمایه داری از مهم ترین استدلالهای خود علیه نظام حاکم محروم و مطیع نظام شد. این اتفاق نه تنهادر این جبهه، بلکه به ویژه در این جبهه رخ داد. در نتیجه چپی پدید آمد، که کاملاً مطیع و وفادار به نظام بود و فقط در شعار علیه دولت و سرمایه ظاهر میشد و همزمان با آن، اپوزیسیونی شد که در همزیستی با دولت و سرمایه به حیات خود ادامه میداد. تلاش برای متقاعد کردن دولت و سرمایه به قبول ایده های خود و در بهترین حالت، برای کمی رام کردن سرمایه داری از طریق اعتراضات محکوم به شکست بود.
این موضوع در احزاب «چپ» مانند سبزها، سوسیال دمکراتها و یا حزب چپ کاملاً مشهود شد. در ازای امتیازات جزئی و عمدتاً موقتی، اپوزیسیون واقعی سیستمی کاملاً کنار گذاشته شدو بعد ایدئولوژی آب و هوایی و فاشیسم کرونا این فرآیند را تکمیل کرد. از آنجایی که دولت و در نتیجه سرمایه، ایدئولوژی آب و هوایی را پذیرفتند و قول دادند «با تغییرات آب و هوایی مبارزه کنند» و از زمانی که همهگیری کرونا اعلام شد، اکثریت مبارزان سابق ضد سرمایهداری در کنار دولت و سرمایه قرار گرفتند و از فاشیسم کرونا حمایت کردند، که طی آن دولت به طور گسترده قدرت خود را گسترش داد و سرمایه جیبهای خود را به شدت پر کرد. همین اتفاق در مورد ایدئولوژی اقلیمی نیز رخ می دهد.
این سیستم ادعا می کند که ضد نژادپرستی و جهان وطنی است، همه باید در اینجا از حقوق برابر برخوردار باشند، اما این چیزی بیش از یک مشاطهگری انسان دوستانه نیست ، زیرا نژادپرستی هنوز عمیقاً در این سیستم ریشه دارد، فقط این که چپهای ظاهراً ضد نژادپرستی حامل روایتهای کلان سیستم شدهاند و به استثمار نژادپرستانه کمک میکند. فاشیسم کرونا قحطی را به ویژه در کشورهای فقیرتر آفریقا و آسیا تشدید کرد. اقداماتی مانند قرنطینه، جهان را وارد رکود شدیدی کرد و به ویژه به جمعیت غیرسفید پوست ضربه شدیدی وارد نمود. علاوه بر این، آلودگی های زیست محیطی (به ویژه در آفریقا و آسیا ناشی ازاستفاده ماسک و تست) نیز همراه همیشگی سرمایه داری است، زیرا او زباله های خود را در این کشورها که هدف نژادپرستی سرمایه داری هستند دفع می کند و در آنجا سموم خود را آزمایش مینماید.
ایدئولوژی آب و هوای غربی و استثمار
ایدئولوژی آب و هوایی کشورهای صنعتی نیز همچنان بر استثمار کشورهای آفریقایی و آمریکای جنوبی و ساکنان آنها تکیه میکند. انرژیهای تجدیدپذیر ظاهراً به شدت به مواد خامی مانند کلتان وابسته است که برای مثال در کنگو استخراج میشود. استخراج آن برای سلامتی و محیط زیست بسیار مضر است و اغلب توسط کودکان کار تحت شرایط تهدید کننده حیاتی انجام می شود. در عین حال، کنگو کشوری است که درگیر جنگ داخلی است که در واقع به سود غرب صورت میگیرد، زیرا سرمایه با جنگ سالاران محلی کار می کند، که غارت ارزان منابع را امکان پذیر می کند و در عین حال تمام استانداردهای اجتماعی و کار را دور می زند. ایدئولوژی کرونا و اقلیم، نابرابری، استثمار و نژادپرستی را تقویت میکند، اما آنها را با احساس خوب و ادعای اخلاقی که بهویژه چپها پذیرفتهاند، میپوشاند. این نتیجه مستقیم چندفرهنگ گرایی است که آرمان های چپ را سردرگم کرده و آن را از اپوزیسیون سیستمی محروم نموده است.
چند فرهنگی و رقابت جهانی
مزیت دیگر سرمایه داری چندفرهنگی و جهانی گرایی، گسترش جامعه رقابتی در سراسر جهان است. اگر سرمایه و کالاها بتوانند در سراسر جهان گسترش یابند، سرمایهداران میتوانند با انتقال تأسیسات تولیدی خود به کشورهایی با دستمزدهای پایین و بدون مقررات زیستمحیطی، مردم را در سراسر جهان در نبرد همه علیه همه درگیر کنند. به این ترتیب، نظامهای اجتماعی ملی و مقررات کار میتوانند تضعیف شوند، که سپس کارآیی خود و همچنین کارکرد خود را به عنوان ابزار مبارزه طبقاتی علیه سرمایهداران از دست میدهند. اگر حداقل دستمزد بالا و مقررات زیست محیطی در آلمان وجود داشته باشد، شرکت ها می توانند به سایر مناطق جهان مانند هند، بنگلادش یا برای مدت طولانی به چین مهاجرت کنند، جایی که نیروی کار ارزان و دسته جمعی در دسترس است و هیچ کس به محیط زیست اهمیت نمی دهد. به این ترتیب می توان هزینه ها را پایین نگه داشت و هیچ امتیازی برای طبقه استثمار شده قائل نشد. در عوض، آنها در حالت نبرد همه علیه همه، که در آن برسر مشاغل در سراسر جهان رقابت صورت میگیرد، نگه داشته می شوند. به این ترتیب، دولت هایی که به مکان و سرزمین خود متکی هستند نیز مجبور به دادن امتیاز شده و فروپاشی سیستم اجتماعی را کلید میزنند، همانطور که از دهه ۱۹۹۰ در آلمان مشاهده میشود.
در عین حال، چندفرهنگی و جهانی گرایی منجر به هجوم نیروی کار ارزان به کشورهای غربی می شود که دارای استاندارد زندگی نسبتاً بالا و همچنین استاندارد اجتماعی بالا میباشند. به این ترتیب، موج عظیم کارگران مهاجر به راه افتاد که می توانستند به عنوان نیروی کار ارزان در رقابت با جمعیت داخلی به منظور تضعیف حداقل دستمزدها و جلوگیری از فعالیت واقعی اتحادیه های کارگری مورد استفاده قرار گیرند. اکثریت این مهاجران عضو اتحادیههای کارگری نیستند و بنابراین می توانند به عنوان اعتصاب شکن مورد استفاده قرار گیرند، از این طریق اعتصاب ها کارایی خود را از دست می دهند.
آثار قوانین ضد تبعیض
قوانین ضد تبعیض حتی می تواند به این مهاجران شغل ترجیحی بدهد. زیرا وضعیت حقوقی اینکه چرا مهاجران و نه کارگران آلمانی استخدام می شوند را توجیه می کند، و در نتیجه به تخریب دستاوردهای اجتماعی و جلوگیری از سازماندهی کارگران کمک می کند. از آنجایی که چندفرهنگی اساساً به سازمانهای چپ خودخوانده و در نتیجه در اتحادیههای کارگری نفوذ کرده است، مقاومت در برابر این شکل از مبارزه طبقاتی غیرممکن شده است. زیرا شما به عنوان یک خودخوانده چپ می خواهید جهان وطنی و چندفرهنگی باشید و بنابراین نمی توانید این شرایط را نقد کنید بدون اینکه خود را به اینکه به طرف مقابل تعلق دارید مشکوک سازید. بنابراین، چپ کاملاً بین بیسازمانی و ایدئولوژی چندفرهنگگرایی درهم شکسته شد، نقش اپوزیسیون بنیادیاش ربوده شد و در سیستمی که اکنون از آن حمایت و دفاع میکند، ادغام شد.
در عین حال، نیروهای کار ارزان قیمت خارجی به راحتی کارگران داخلی علیه شرایط خود شورش نمی کنند. آنها از اینکه اصلاً شغلی دارند که در کشور خود نمی توانستند پیدا کنند خوشحال هستند و بنابراین اجازه می دهند که توقعات بیشتری از آنها داشته شود. چندفرهنگ گرایی همچنین برای پنهان کردن شکست سیستم عمل می کند. این امر به ویژه در حوزه پرستاری و به طور فزایندهای در سیستم سلامت آشکار است. این حرفه روز به روز کمتر توسط افراد محلی انجام می شود زیرا شرایط در این بخش به طور فزاینده ای غیرقابل تحمل می شود. عدم وجود کارگران داخلی با هجوم کارگران نازل مزد از خارج جبران می شود. درصد پرسنل پرستار خارجی از سال ۲۰۱۷ تا ۲۰۲۲ از ۸ به ۱۴در صد رسید و تقریباً دو برابر شد. بنابراین، تعداد بیشتری ازشهروندان اروپای شرقی در این بخش استخدام می شوند، همینطور با مهاجرت پزشکان آلمانی از کشور، تعداد فزاینده ای از پزشکان خارجی در کشور استخدام شد. دلیل این امر شرایط غیرقابل تحمل کار در اینجا و دستمزد بهتر در خارج از کشور است. در آلمان، تقریباً ۱۵ درصد از پزشکان خارجی هستند.
جهانی گرایی و از دست دادن حاکمیت دولت
ایدئولوژی جهانی گرایی همچنین هرگونه مقاومت در برابر استثمار مردم و جامعه رقابتی را از بین می برد. از یک سو، هر کشور ملی را در شبکه ای جهانی متشکل از نهادهای بین المللی منحل کرده و حاکمیت دولت های ملی را ربوده و تحت سلطه الیگارش ها و شرکت ها قرار میدهد و به این ترتیب مقاومت ملی در برابر سرمایه جهانی را غیرممکن می سازد. کشورهایی که با این روند مخالفت میکنند با انقلاب های رنگی، سوءقصد به دولت ها و یا جنگ روبه رو میشوند. این روند از سال ۲۰۲۰ به شدت تشدید یافته. نهادهایی مانند WHO یا اتحادیه اروپا بر کشورهای عضو به شدت اعمال قدرت می کنند ولی به نوبه خود تحت تسلط الیگارشی ها، لابی ها و کنسرنهایی مانند بیل گیتس و بلک راک قرار دارند که با تلقین ایدئولوژیک، تأمین مالی و انتصاب پرسنل خود سلطه خود را اعمال میدارند.
این امر باعث انتقال حاکمیت دولت به بخشهای خصوصی می شود. بازیگران خصوصی بخشهای بزرگتری از ساختارهای اجتماعی را در دستان خود متمرکز میکنند. آنها نه تنها سیاست های بهداشتی را تعیین می کنند بلکه بخش های بزرگ تری از زیرساخت ها را زیر کنترل خود دارند و حتی اکنون تامین مواد غذایی را هدف قرار داده و می کوشند آن را در دستان خود متمرکز کنند. دولت به تدریج در حال از بین رفتن است و حداکثر به جنبه های شبه دموکراتیک آن محدود میگردد، که به هر تصمیمی که در نهایت از دفتر مرکزی کنسرنها اتخاذ میگردد پوششی از اراده سیاسی می بخشد. علاوه بر این، دولت به عنوان دستگاه زور و فشار همچنان برای اجرای اراده شرکت ها و الیگارشی ها عمل می کند.
چپ، راست جدید چپهای بیدار
از سوی دیگر، جهانی گرایی هر نقطه مرجعی را که مردم داشته باشند کاملاً منحل می کند. دولت، میهن، ملت، همه این امکانات هویتی، به عنوان جنبه هایی از جهانی گرایی، در جامعه شهروندی جهانی جذب می شود که در بهترین حالت، به میهن پرستی محلی یا هویت هایی را که مبتنی بر ارجاعات محلی است، با دیده تحقیر می نگرد. در عین حال، به این امکانات هویتی شهرت یک بیگانههراسی عقب مانده و ناسیونال سوسیالیستی بالقوه اطلاق میکند، که مؤثرترین ابزار برای مشروعیتزدایی از عقاید و فاکتها است. هرکسی که بر حاکمیت ملی پافشاری میکند، ارتباط خود را با سرزمین خود حفظ میکند و مایل است ویژگیهای محلی و اراده شهروندان را در هنگام تصمیمگیری در نظر بگیرد، به سرعت «راستگرا» تلقی میشود، اصطلاحی که بالقوه شامل همه چیزهایی که مانعی برای ایدئولوژی جهانگرایانه است میشود. سپس این «راست» که حداقل احساساً با گذشتهای تاریک مرتبط است و انباشته از هر چیزی منفی است که برای شهروند شبه مترقی جهانی نفرتانگیز به نظر میرسد، به عنوان تصویری از دشمن جدید ارایه میشود تا شبه چپها را نیز در موقعیتی در سمت و سوی نظام و در مقابل هرنوع اپوزیسیون قرار دهد. بنابراین هر شکلی از اپوزیسیون ، جزئی از این «راست» اعلام میشود و شبهچپها و شهروندان خوب مرتب و منظم این اصطلاح را حلقه گوش خودکرده و خود را در مبارزه با فاشیسم جدیدی تصور میکنند، در حالی که در واقعیت از آن دفاع میکنند و به عنوان نیروهای کمکی حفاظتی استثمارگران جهانی گرا عمل میکنند. با استفاده از استراتژی «تفرقه بیانداز و حکومت کن»، بخشهای مختلف مردم در برابر یکدیگر قرار داده شده و توجه آنها از ساختارهای قدرت و روابط استثماری منحرف میشود.
جهت گیری جنسی به عنوان یک هویت جایگزین در یک زمینه جهانی
جهانی گرایی متنوع به عنوان جایگزینی برای از دست رفتن هویت، ایدئولوژی هایی را ارائه می دهد که از سیستم پشتیبانی می کند و بالقوه فرصت های تجاری جدیدی را هم ایجاد می کند. سیاست هویتی شبه چپ را می توان جایگزینی برای هویت ملی یا فرهنگی دانست. به جای آلمان یا فرهنگ بومی که مردم از بطن آن بیرون آمده و شکل گرفتهاند، جنسیت و گرایش جنسی برجسته می شود و از این طریق به تنها ایدئولوژی هویت ساز تبدیل می شود، که اما در سطح بین المللی و جهانی از آن دفاع می شود. جنبش LGBTQ تنها در آلمان وجود ندارد، بلکه در سراسر غرب گسترش یافته است و به حرمتشکنی و سرنگونی بناهای تاریخی و همچنین تعمیق و تقویت شکاف در جامعه منجر شده است. ولی در عینحال نشان دهنده فراموشی روابط قدرت و سلطه است ولی همین طور فرصت های تجارت جدیدی را برای سرمایه جهانی از طریق درمان های هورمونی، تغییر جنسیت و صنعت گسترده کالا فراهم می کند. سیاست هویت در حال تبدیل شدن به یک تجارت بین المللی است.
بنابراین، جهانی گرایی، چندفرهنگی و تنوع نیز توسط سازمان های جهانی مانند WEF و از طریق آنها توسط رهبران جوان جهانی ترویج می شود و از آنجا به سیاست ملی نفوذ می کند. آنها بهانه ای برای بالا بردن رقابت بین المللی به سطحی جدید، تشدید استثمار مردم و در عین حال جلوگیری از مقاومت مؤثر آنها و نگه داشتن آنها در مشغله دائمی با و علیه یکدیگر به منظور منحرف کردن توجه از یکدیگر ارائه می دهند. توازن واقعی قدرت جهانی گرایی هر نقطه مرجعی را که امکان تعیین هویت گسترده را فراهم می کند و می تواند مقاومت را از این طریق سازماندهی کند، از بین می برد و در نهایت قدرت واقعی را به شبکه ای پراکنده از سازمان های بین المللی منتقل می کند که به طور فزاینده ای غیر قابل کشف می شود.
گریم سرمایه داری با لفاظی های مترقی
در عین حال، این ایدئولوژی ملبس با کفش و کلاه زیبا، وانمود میکند که اجتماعی و پیشرو است تا حمایت بخش بزرگی از مردم را جلب کند. این ایدئولوژی روابط واقعی استثمار و قدرت را پنهان میسازد و حتی از مطرح شدن انتقاد از سرمایه داری جلوگیری می کند زیرا او به خود ظاهری انسانی می دهد که با یک نگاه سریع به پشت صحنه رازش کاملاً برملا میشود. سرمایه داری جهانی کماکان بر نژادپرستی، استثمار، ظلم و خشونت تکیه می کند، اما اکنون خود را به لباسی از ایدئولوژی سبز و متنوع ملبس ساخته است.
نفوذ چپ بیدار بر رشد سرمایه داری
اصطلاح «بیدار» در سالهای اخیر معنا پیدا کرده است و نگرشی را توصیف میکند که هدف آن ترویج عدالت اجتماعی، برابری و آگاهی از بیعدالتیهای اجتماعی است. عبارت «بیدار» که از جنبشهای حقوق مدنی در ایالات متحده سرچشمه میگیرد، مترادف با تفکر مترقی، ضد نژادپرستی و فراگیر شد که برخلاف ساختارهای سنتی قدرت بود. این نگرش به ویژه در بین جنبشها و احزاب چپ که از اصلاحات اجتماعی و جامعه عادلانهتر حمایت میکردند، رایج بود.
اما فرهنگ بیداری به طور خاص برای خنثی کردن جنبش های انقلابی و تمرکز بر درگیری های فرهنگی به جای بی عدالتی های اقتصادی، ترویج و هدایت شد.و به اینصورت جنبش چپ بیدار شده به طور فزاینده ای در جریان اصلی سرمایه داری در راستای منافع کنسرنها ادغام شد.
سرمایه داری که همواره به دنبال بازارها و مصرف کنندگان جدید است، اصول بیداریگرایی را پذیرفته و آنها را در شیوه های تجاری خود گنجانده است. امروزه شرکت ها خود را به عنوان بازیگران اجتماعی مسئول معرفی می کنند که تنوع را ترویج می کنند و به عدالت اجتماعی متعهد هستند. آنها از لفاظی جنبشهای چپ برای بازاریابی محصولات و خدمات خود برای جلب مشتریان بیشتری استفاده میکنند.
این فرآیند غصب دارای دو اثر بر توسعه سرمایه داری است. از یک سو، فشار بر شرکت ها برای به عهده گرفتن ظاهری مسئولیت اجتماعی و اتخاذ موضع عمومی در مورد مسائل اجتماعی در حال افزایش است. از سوی دیگر، انتقاد اصلی رادیکال از روابط قدرت موجود تضعیف شده و به شکلی هدایت می شود که تهدیدی برای نظام سرمایه داری نباشد. به جای تغییرات ساختاری اساسی، اغلب فقط حرکات نمادین و تنظیمات سطحی برای حفظ ظاهر صورت میگیرد.
با ادغام “بیداریگرایی” Wokeismus در سرمایه داری، اپوزیسیون ضد سرمایه داری نیز تضعیف می شود.. بسیاری از جنبشها و احزاب چپ که زمانی از تغییرات عمیق حمایت میکردند، اکنون در نظام ادغام شدهاند و رویکردهای اصلاحطلبانه و نه انقلابی را دنبال میکنند. آنها به مشروعیت بخشیدن به سرمایه داری کمک می کنند که مدعی است مترقی بوده و مسئولیت اجتماعی را پذیرفته، در حالی که هنوز بر اساس استثمار و نابرابری عمل میکند.
ایدههای اومانیستی چپ و مفاهیم اجتماعی و همچنین جنبشهایی که در ابتدا به عنوان نقطه مقابل نظام سرمایهداری در نظر گرفته شده بود، تا حد زیادی در خدمت آن قرار گرفتند. به جای زیر سوال بردن نظام، ظاهر بیرونی آن بدون تغییر ساختارهای قدرت زیربنایی، «انسانی» و اصلاح می شود. این تأثیر بر توسعه سرمایه داری نشان می دهد که این سیستم در تبدیل تهدیدهای بالقوه به فرصت برای خود چقدر انعطاف پذیر و سیاس عمل میکند.