پس از تشدید تنش شدید بین ایالات متحده و چین به دلیل اصرار آمریکا در مهار ظهور چین و به ویژه دخالت آمریکا در ناحیه جزیره تایوان، وزیر خارجه آمریکا آنتونی بلینکن به پکن سفر کرد تا ظاهراً روابط از هم پاشیده با چین را ترمیم کند.
بلینکن به عنوان بخشی از این روند به طور علنی سیاست چین یکپارچه را پذیرفت و اعلام کرد که آمریکا از استقلال تایوان پشتیبانی نمیکند. اما در حالیکه خودمختاری چین بر تایوان را میپذیرفت، بلینکن از «مسؤولیتهای» آمریکا تحت قانون یکجانبه روابط با تایوان «به تایوان اطمینان خاطر میدهد که بتواند از خود دفاع کند،» یا به عبارت دیگر، از فروش تسلیحات به تایوان بدون تأیید پکن سخن میگوید و لذا استقلال چین را زیر پا میگذارد.
به دنبال آن، جو بایدن، رییسجمهور آمریکا، در سخنرانی خود که در وبسایت رسمی کاخ سفید منتشر شد، شی جینپینگ را «دیکتاتور» مینامد. چند روز بعد بلینکن اظهارات رییسجمهور بایدن را که در مقالهای تحت عنوان «مقامات آمریکایی تأیید میکنند: شی (رییس جمهور چین) یک دیکتاتور است،» با انتشار در شبکه دولتی صدای آمریکا، مورد تأیید قرار داد.
چرا آمریکا تلاش میکند این طور جلوه دهد که در حال پیاده کردن دیپلماسی است، در حالیکه عمداً در مقابل هر پیشرفتی در روابط چین و آمریکا کارشکنی و خرابکاری میکند؟
پیش از پاسخ به این پرسش، مهم است بدانیم سیاست آمریکایی مهار چین چه قدمتی دارد و اینکه چرا کوشش جدی برای تغییر آن مشاهده نمیشود.
سیاست مهار چین به دهها سال پیش برمیگردد
سیاست خارجی آمریکا در قبال چین برای دههها بر دو عنصر محاصره و مهار آن متمرکز بوده است. حتی هنگامیکه بلینکن به پکن سفر کرد، برنامههای بیشماری با بودجه دولت آمریکا و هدایت «موقوفه ملی برای دموکراسی» NED (ممنوع در روسیه) و سازمانهای مجاور آن دست به کار اعمال فشار، بیثباتی و حتی تغییر حکومت در اطراف چین در جنوب شرقی آسیا بودند تا در منطقه جبهه متحدی علیه پکن به وجود آورند.
ایالات متحده هنوز همکاری و فعالیتهای تنگاتنگی با دو ائتلاف ضد-چینی دارد: چهارگانه (آمریکا، هند، ژاپن و استرالیا) و نیز آکس شامل (استرالیا، انگلستان، و آمریکا).
ایالات متحده به توسعه و تقویت نظامی در منطقه هندو-پاسیفیک از جمله گسترش حضور نظامی خود در فیلیپین و کشتیهای جنگیاش در اطراف سواحل چین ادامه میدهد.
علاوه بر این، دولت آمریکا و اندیشکدههایی که با بودجه شرکتهای بزرگ تأمین مالی میشوند، نظیر شورای روابط خارجی، مرکز راهبردی مطالعات بینالمللی و شورای آتلانتیک، در حال حاضر در حال برنامهریزی تحریمهای اقتصادی برای اعمال بر چین و همچنین مداخله نظامی برای اعمال و تشدید تحریمها هستند.
موضع ستیزهجویانه امروز ایالات متحده علیه چین، ادامه سیاستی است که دههها پیش در اسناد دولت ایالات متحده بیان شده است. در وبسایت رسمی وزارت امور خارجه ایالات متحده تحت عنوان «دفتر مورخ»، اسناد و یادنامههای متعددی در توضیح سیاست واشنگتن برای مهار چین یافت میشود.
موضع ستیزهجویانه امروز ایالات متحده علیه چین، ادامه سیاستی است که دههها پیش در اسناد دولت ایالات متحده بیان شده است. در وبسایت رسمی وزارت امور خارجه ایالات متحده تحت عنوان «دفتر مورخ»، اسناد و یادنامههای متعددی در توضیح سیاست واشنگتن برای مهار چین یافت میشود.
سندی به تاریخ ۱۹۶۵ با موضوع «شیوههای عمل در ویتنام» از سوی رابرت مک نامارا وزیر دفاع رییسجمهور آن زمان به لیندون جانسون نوشته شده است، که میگوید:
«تصمیم ماه فوریه برای بمباران ویتنام و تأیید فاز اول گسترش آن در ماه ژوئیه تنها موقعی معنا پیدا میکند که در درازمدت سیاست مهار چین کمونیستی را تقویت کند.»
ظهور چین به مثابه یک قدرت عمده، اهمیت و اثربخشی ما را در جهان به آرامی ولی به نحو تهدیدآمیزی تضعیف میکند و همه آسیا را علیه ما سازمان میدهد.
این یادداشت همچنین به «سه جبهه برای مهار درازمدت چین» اشاره میکند که شامل «جبهه ژاپن-کره، جبهه هند-پاکستان، و جبهه آسیای جنوب شرقی» میشود.
اگر اشاره به ویتنام و اتحاد شوروی را از آن کنار بگذاریم، به نظر میرسد که این یادداشت میتوانست امروز نوشته شده باشد؛ بازتابی از چگونگی سیاست خارجی آمریکا برای مهار چین طی دههها، صرفنظر از اینکه چه کسی در کاخ سفید باشد یا این که کنگره در کنترل چه کسانی باشد.
دیپلماسی جعلی برای ایجاد اجماع به منظور تحریم و جنگ
اگر آمریکا برای دههها سیاست مهار چین را دنبال کرده است و قصد توقف آنرا هم ندارد، چرا وزارت خارجه آمریکا میکوشد در ظاهر چنان جلوه دهد که در حال پیاده کردن یک دیپلماسی با چین است؟
پاسخ ساده است. این با الگوی گستردهتر واشینگتن که تلاش میکند خود را «دیپلماتیک» و «معقول» جلوه دهد و مخالفانش را جنگطلب و غیرمعقول، جور درمیآید. وقتی زمان تحمیل اعمال تحریمها و حتی راه انداختن جنگ میرسد، این تصور را ایجاد میکنند که ایالات متحده تنها با اکراه به ایجاد اجماع در میان متحدان خود کمک میکند، متحدانی که برای کمک به اجرای تحریمها در اقتصاد جهانی و تقویت نیروهای ایالات متحده در میدان نبرد، مورد نیاز هستند.
در سال ۲۰۰۹ وزیر امور خارجه آمریکا هلری کلینتون یک دکمۀ reset (بازآرایی) به طور فیزیکی به لاوروف وزیر خارجه روسیه تقدیم کرد که به معنای علاقه به «تجدید» روابط با مسکو بود. اما، وقتی کلینتون به این حقه بازیها دست میزد، وزارت خارجه آمریکا، آژانسها و سازمانهای مرتبط با آن در حال تدارک «بهار عربی» پیش رو در سال ۲۰۱۱ و سرنگونی خشونتبار متحدان روسیه در سراسر دنیای عرب شامل لیبی و سوریه بودند، موضوعی که نیویورک تایمز دیرتر به آن اعتراف کرد.
نمونه دیگر مورد برنامه جامع اقدام مشترک (برجام) یا «معامله هستهای ایران» در سال ۲۰۱۵ بود. در حالیکه این توافق تا سال ۲۰۱۳ علنی نشد و تنها در سال ۲۰۱۵ به امضاء رسید، اندیشکدههای آمریکایی سالها پیش تدارک آنرا میدیدند.
در مقاله انستیتو بروکینز، «کدام مسیر ایران؟ گزینههای استراتژی جدید آمریکا در قبال ایران»، سیاستمداران آمریکا اذعان میکنند که اساساً هدف پیشنهاد آمریکا تغییر رژیم در تهران بود.
مقاله اقرار میکند:
«در این مورد سناریوی ایدهآل آنست که آمریکا و جامعه بینالمللی یک بسته پیشنهادی با انگیزه مثبت و بسیار فریبنده ارایه دهد که جامعه شهروندی ایران از این طرح حمایت کند، و تنها رژیم آن را رَد کند.»
به همین نحو، هرگونه عملیات نظامی علیه ایران احتمالاً در جهان منفور و نیازمند زمینه مساعد بینالمللی خواهد بود – هم به لحاظ تضمین حمایت لجستیکی که عملیات لازم دارد و هم برای به حداقل رساندن پیآمدهای ناخواسته آن.
بهترین شیوۀ به حداقل رساندن رسوایی بینالمللی و کسب حداکثر حمایت (هرچند، کینهتوزانه یا پنهانی) برای ضربه زدن زمانی است که مردم ایران به طور گسترده به حقانیت این پیشنهاد عالی باور کنند، ولی پذیرفته نشود – چنان پیشنهاد خوبی که فقط رژیمی که مصمم به کسب سلاحهای اتمی برای استفاده نامعقول از آنست، آنرا رد کند.
در چنین شرایطی، ایالات متحده (یا اسرائیل) میتوانند عملیات خود را با ترسیم تصویری از روی غمخواری به اجراء بگذارند، نه از روی خشم، و حداقل برخی در جامعه بینالمللی به این نتیجه برسند که ایرانیان به خاطر نپذیرفتن چنین پیشنهاد خوبی «خود موجب چنین وضعیتی هستند.»
اگر چه روشن بود که داستان «بازآرایی» روابط آمریکا-روسیه ریاکارانه است، مقاله بروکینگز اثبات میکند که آمریکا از ظاهر خیرخواهانه و دیپلماتیک به عنوان ابزار اجماعسازی از پیش تعیین شده برای تحریمها و حتی تجاوز نظامی استفاده میکند.
چند سال پس از امضای برجام، آمریکا به طور یکجانبه از قرارداد خارج میشود، ایران را به «نقض» قرارداد متهم میکند، تحریمها را بار دیگر به ایران تحمیل میکند و سیاستی مرکب از براندازی در ایران (که به قول بروکینگز جای دیگری طراحی شده) و جنگ نیابتی علیه ایران و متحدیناش را در سراسر غرب آسیا دنبال میکند.
همانطور که سیاستگزاران بروکینگز در سال ۲۰۰۹ یادآور شدند، ایالات متحده میکوشید پیشنهادی ارایه دهد که ظاهری صلحجو و آشتیجویانه داشته باشد، تنها در این صورت ممکن بود از ایران چهرهای با سؤنیت و ناقض برجام ترسیم کرد، تحریمها را موجه نشان داد و اقدامات نظامی تدارک دیده شده را به کار گرفت و آنرا ناگزیر نشان داد.
با سفر اخیر وزیر خارجه بلینکن به پکن، آمریکا راهبرد مشابهی را علیه چین پیاده میکند.
تحریمها و جنگ با چین هماکنون شروع شده است
درست همان طرحی که با روسیه و ایران اجراء شد، امروز در کارزار تشدید تحریمهای اقتصادی و تجاوز نظامی علیه چین مستقیماً یا از طریق نیروهای نیابتی، به کار میرود.
ایالات متحده طی سالیان دراز گروههای مسلح را از منطقه بلوچستانِ پاکستان گرفته تا میانمار در جنوب شرقی آسیا، تا جزایر سُلیمان در اقیانوس آرام مورد حمایت قرار داده است تا علیه دیپلماتها، شهروندان، پروژههای زیرساختی و سرمایهگذاران چینی تعرض کنند.
آمریکا هماکنون تحریمها علیه فعالیتهای اقتصادی چینی را به اجراء گذاشته است. دولت آمریکا و اندیشکدههایی که از سوی صنایع غربی حمایت مالی میشوند، مانند شورای روابط خارجی، در حال تدارک تحریمهایی فراتر از آنچه علیه روسیه پس از عملیات ویژه نظامی اعمال شد، هستند.
مقاله شورای روابط خارجی زیر عنوان «روابط ایالات متحده-تایوان در دوران جدید، پاسخ قاطعتر به چین،» به وضوح بیان میکند که این نقشه، ادامه تضعیف توافق خود با پکن بر سر تایوان است و یک رشته اقدامات سیاسی، اقتصادی و نظامی را برای حفظ نفوذ ایالات متحده بر جزیره و در نتیجه برتری ایالات متحده بر چین در آسیا توصیه می کند.
مقاله شورای روابط خارجی زیر عنوان «روابط ایالات متحده-تایوان در دوران جدید، پاسخ قاطعتر به چین،» به وضوح بیان میکند که این نقشه، ادامه تضعیف توافق خود با پکن بر سر تایوان است و یک رشته اقدامات سیاسی، اقتصادی و نظامی را برای حفظ نفوذ ایالات متحده بر جزیره و در نتیجه برتری ایالات متحده بر چین در آسیا توصیه می کند.
اقداماتی نظیر تسلیح بیشتر تایوان، جدا کردن اقتصاد تایوان از بقیه چین، توسعه و گسترش حضور نظامی آمریکا در منطقه، همه و همه به منظور جلوگیری چین از متوقف کردن آن چیزی است که اساساً تسخیر سیاسی تایوان از سوی واشینگتن است. مسلماً حفظ کنترل تایوان کلید حفظ «نفوذ» آمریکا و «دسترسی» آن به آسیا است.
در یادداشتی که وزارت خارجه آمریکا در سال ۱۹۶۵ در وبسایت رسمی خود منتشر کرد، مقاله شورای روابط خارجی را بازتاب میدهد و نتیجه میگیرد که «نه تنها آینده تایوان در خطر است، بلکه آینده اولین زنجیره جزیره و توانایی حفظ دسترسی و نفوذ ایالات متحده در سراسر غرب اقیانوس آرام است که در خطر است.»
مقاله حتی شامل نقشهای میشود که نشان میدهد چگونه تایوان «شبکه متحدان آمریکا را به همدیگر متصل و محکم میکند»، شبکهای که به روشنی چین را محاصره کرده و آنرا تهدید میکند.
واضح است که آمریکا در پی محاصره و مهار چین است. اکنون به خاطر افزایش قدرت چین، واشینگتن قادر نیست به تنهایی چنین کاری را انجام دهد. این مستلزم افزایش فوقالعاده تحریمها و تهاجم نظامی برای مطیع کردن این ابرقدرت در حال ظهور است، و لازمهاش اجماع بین آمریکا، متحدین آن و کشورهای دیگر در سراسر دنیاست. هرچه تنش افزایش مییابد آمریکا به تلاش خود در اعمال فشار برای تحریم و تهاجم نظامی میافزاید.
درست همانطور که سیاستگزاران آمریکا در مورد ایران گفتند، «بهترین شیوه به حداقل رساندن رسوایی بینالمللی و به حداکثر رساندن حمایت برای ضربه زدن» در این مورد به چین، «وقتی است که مردم چین به طور گسترده باور کنند» که آمریکا همه «تلاش»های دیپلماتیک خود را انجام داده است و این تصمیم «چین» است که سیاست جنگطلبانه را دنبال میکند و آمریکا به طور «ناخواسته» مجبور به اتخاذ سیاستهای تحریم و تجاوز نظامی شده است، و امیدوار است بتواند بقیه جهان را قانع، متقاعد یا حداقل آسانتر مجبور کند تا با او همراه شوند.
به نظر میرسد که هم ایران و هم روسیه به خوبی از این دورویی آمریکا و به اصطلاح دیپلماسی آن آگاه بودند. بعید است چین از آن آگاه نباشد. چین نیز در گرماگرم تنشهای رو به فزونی آمریکا و چین به دنبال جلب حمایت جهانی است، اما آنرا با صبوری، پیگیری و از راه تعامل سازنده با بقیه کشورهای جهان دنبال میکند، و تضاد آشکار و قانع کنندۀ اتهامات مطرح شده از سوی آمریکا را علیه پکن نشان میدهد.
با سنجش سرعت افول «نظم بینالمللی» تک قطبی واشینگتن و افزایش چند جانبهگرایی که نه تنها چین، بلکه روسیه و ایران از آن حمایت میکنند، به نظر میرسد که چین استراتژی برنده را دنبال میکند. تنها زمان نشان خواهد داد که آیا اقدامات نومیدانه و خطرناکی که واشینگتن برای مهار چین به آن متوسل میشود، در درازمدت موفق خواهد شد، یا اینکه در نهایت نتیجهای معکوس خواهد داشت و محافل جاری قدرت در واشینگتن و وال استریت، که این سیاست را ماندگار تصور میکنند، با شکست مواجه خواهند شد.