نفرت، تعصب و تبلیغاتی که اکنون علیه روسیه برای دفاع از خود، علیه تجاوز ناتو و دفاع از مردم جمهوری دُنباس، علیه فاشیستهایی که با کودتای ناتو در سال ۲۰۱۴ به قدرت رسانده اند در جریان است، ادامهُ راهی است که تاریخ غرب قرنهاست میپیماید؛ راهی که دنیا را به جنگهای ویرانگر منطقهای و دو جنگ جهانی کشاند و امروز به جنگ دیگری تهدید میکند.
هر عملی علتی دارد. این یک نکته اساسی فلسفه و کلید درک جهان است. اقدامات روسیه در اوکراین دلایلی دارد، که موجبات ضرورت چنین اقداماتی را میطلبید. ناظران بیغرض میدانند که آن علتها چه هستند و چرا عملیات ویژه نظامی روسیه پیآمد ضروری آن بود. روسیه چند ماه پیش با مطرح کردن علتها و چگونگی واکنش به آنها را به روشنی مطرح کرد؛ اما علتها برای کسانی که در به اصطلاح «غرب» زندگی میکنند، یعنی ملتهایی که ائتلاف ناتو را تشکیل میدهند، پنهان مانده است، گویی اقدامات روسیه عملی بیدلیل و «شیطانی» است.
سانسور واقعیات، تحریف و تبلیغات شدیدی که از سوی دولتهای ناتو و خدمه آن در رسانهها برای دستکاری افکار و احساسات مردم اعمال میشود نیز علت دارد که پیدا کردن آن چندان مشکل نیست؛ ریشه آنها به اعماق تاریخ استعماری اروپا برمیگردد که در نتیجه گسترش تکنولوژیکی و نظامی اروپا در قرن شانزدهم آغاز شد و آنان را قادر ساخت سوار بر کشتیهایشان برای کشف بازارها و منابع استثمار، سرقت ثروتها و فرمانروایی بر بردهها به دور دستها سفر کنند.
نگرش خودمحورانه و جاهلانه اروپاییها از خویش به مثابه موجوداتی برتر در جهان، که از نادانیشان برمیخاست و دگماتیسم کلیسای کاتولیک، و دیرتر تبلیغ پروتستانها از فردیت به عنوان مهمترین اصل، به جای تعاون در جامعه، که هویت هر یک را با همه و طبیعت نفی میکرد، و از آن جامعهای ساخت که دیگران را خارج از «آنها» میدید، خود را تافتهای جدابافته میدانست، جامعهای که همه چیز در جهان میبایست مورد استفاده و استثمار آنها قرار میگرفت.
ویرانگری سریع و گسترده اروپاییها، از تسخیر مکزیک و کشتار میلیونی گرفته تا به بند کشیدن و نابودی مردم سراسر آمریکای شمالی، مرکزی و جنوبی، آفریقا، هند و شرق آسیا، استرالیا و جزایر همه دریاها ابتدا از اسپانیا و پرتقال و سپس انگلستان، فرانسه، هلند و دیگر کشورها، از سال ۱۵۰۰ تا سالهای ۱۷۷۰ میلادی چنان ابر سنگینی از رنج و درد بر سر مردم نگونبخت فرود آورد که آنان به داشتههایشان چشم دوخته بودند.
برنامه استعماری بریتانیا منجر به ایجاد ایالات متحده آمریکا شد، بنیانگذاران آمریکا استعمارگران بریتانیایی بودند که فرد را مرکز عالم و ثروتاندوزی را هدف زندگی میدانستند؛ برای آنان انسان چیزی بیشتر از ابزار ثروتاندوزی یا مانعی بر سر ثروتاندوزی نیست که میبایست از میان برداشته شود. این جامعه به محض ایجادش جنگهای کشورگشایانه و قصابی در سراسر قاره را به راه انداخت و در قرن نوزدهم برای تسخیر و به زیر کنترل در آوردن کانادا، مکزیک و دیگر کشورهای منطقه دست به کار شد.
پس از اینکه بخش بزرگی از جهان که میتوانست زیر تسلط استعماری قرار گیرد به تصرف انگلستان، آلمان، فرانسه، بلژیک، از آفریقا تا هندوچین درآمد، ایالات متحده نیروی امپریالیستی رقابتیاش را به راه انداخت: نخست در برابر اسپانیا که مستعمرات آن در جنگ اسپانیا-آمریکا در سال ۱۸۹۸ به تصرف ایالات متحده درآمد، این بهانۀ معمول جنگهای آمریکا بوده است.
با آغاز قرن بیستم، تنش رقابتها بین ایالات متحده و قدرتهای استعماری اروپا به جنگ جهانی اول از ۱۹۱۴ تا ۱۹۱۸ منجر شد که در آن امپریالیسم غرب با ظهور ایالات متحده به عنوان قدرتمندترین نیروی استعماری-امپریالیستی به اوج خود رسید، در حالیکه بریتانیا و فرانسه در ورشکستگی به سر میبردند، هرچند بریتانیا مستعمرات آلمان را در آفریقا تصرف کرد.
در سالهای ۱۹۳۰ میلادی که بخش اعظم کره زمین به مستعمرات این قدرتها تبدیل شده بود، ژاپن در آسیا به یک نیروی استعماری تبدیل میشد و ایتالیا تلاش میکرد کنترل بر بخشهایی از آفریقا را بازپس گیرد، ولی همه آنها میبایست با واقعیت سیاسی جدیدی به نام سوسیالیسم و به وجود آمدن اتحاد شوروی روبهرو میشدند که توان سرمایه غربی را برای استثمار روسیه و سرزمینهای آسیا سد میکرد. با گسترش بحران جهانی، نارضایتیهای اجتماعی افزایش مییافت.
بازارها از مازاد تولید اشباع شده، تولید و توزیع کاهش یافته بود، کمونیسم به مدافع کارگران و مردم ستمدیده تبدیل شده بود و حاکمیت سرمایه را در همه جا تهدید کرد. واکنش خشنی در راه بود. سرمایه صنعتی-مالی قدرتهای غربی، با منطق کج و معوج خود، تنها چاره برونرفت از مخمصه را در جنگ میدید، تخریب به منظور بازسازی، کشتار میلیونی مردم به منظور حفظ جامعهای فاسد. فاشیسم از نارضایتی مردم به مثابه یک ابزار هدایت این نارضایتی در برابر نیروهای مترقی و حمایت از سرمایه پدید آمد، و هر نوع خشونتی را برای رسیدن به اهدفش جایز میشمرد. اخلاق چیزیست درونی؛ اَعمال تابع شخصیت هستند. مجموعه غرب، سراپای جامعه غربی در سالهای ۳۰ و ۴۰ میلادی نشان داد که به هیچ اخلاقی پایبند نیست و نخواهد بود. آنها جز خود به هیچکس اهمیت نمیدهند و برای حفظ قدرت دست به هر کاری میزنند.
ثروتهای عظیمی که از متصرفات استعماری تصاحب شده است و برای حمایت از طبقات حاکم و جلوگیری از طغیان جماعت زحمتکش علیه اربابانشان به کار گرفته شده است، کاملاً مستند شده است. متصرفات استعماری لازمه حفظ ثروت و قدرت آنها بود. از دست دادن مستعمرات برایشان مصیبتبار بود، همانطور که مورد اسپانیا به دنبال از دست دادن مستعمراتش رخ داد و نیز فروپاشی امپراتوری بریتانیا در مدت کوتاهی پس از از دست دادن هند نشان داد. فرانسه جنگهای ظالمانه و ستمگرانهای برای حفظ امپراتوریاش به راه انداخت، حتی پس از ادعای مبارزه برای آزادی مردم جهان در سالهای ۱۹۴۰میلادی. اما البته، هنگامی که نازیها در سال ۱۹۴۱ به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی حمله کردند فرانسه در ارتش اس اس چند لشکر نیرو داشت.
طبقات حاکم قدرتهای امپریالیستی در سالهای ۳۰ میلادی کارزاری برای بی اعتبار کردن سوسیالیسم بر پا کردند، و دنیا را به مناطق گروههای عضو سهیم در غارت تقسیم کردند. ظهور فاشیسم در ایتالیا، آلمان، فرانسه، اسپانیا و ایالات متحده و انگلستان در سالهای ۳۰ میلادی بر مبنی این تصمیم بود که برای تأمین کنترل خود بر جهان از همه شیوهها استفاده شود. موسولینی، هیتلر و فرانکو در اروپا از حمایت سرمایه صنعتی و مالی برخوردار بودند. ژاپن تشویق میشد که به روسیه و چین حمله کند. فاشیسم واکنشی بود به فروپاشی قریبالوقوع غرب، همانطور که امروز برای نجات خود از روی استیصال و نومیدی دست به تلاش بیهودهای میزند.
شاید مطلب را به درازا کشاندم تا به این نکته برسم که نفرت، تعصب و تبلیغاتی که اکنون علیه روسیه برای دفاع از خود، علیه تجاوز ناتو و دفاع از مردم جمهوری دُنباس، علیه فاشیستهایی که با کودتای ناتو در سال ۲۰۱۴ به قدرت رسانده اند در جریان است، ادامهُ راهی است که تاریخ غرب قرنهاست میپیماید؛ راهی که دنیا را به جنگهای ویرانگر منطقهای و دو جنگ جهانی کشاند و امروز به جنگ دیگری تهدید میکند.
راه جنگ برای غرب به بنبستی بیش نمیماند. جنگها نه مشکلی را حل کرده و نه وضع را بهبود بخشیده اند. شکست فاشیستها عمدتاً از ازتش سرخ در سال ۱۹۴۵ به فاشیسم در غرب پایان نداد. تنها جلوی آفتابی شدنش را گرفت، برای مدتی از مُد افتاد، در گوشه و کنار کانادا، ایالات متحده، انگلستان، فرانسه، آلمان، در استرالیا و ژاپن و آمریکای لاتین پنهان شد.
غرب برای چند دهه تظاهر میکرد که دارای نظامی «دمکراتیک» است، اما در تمام این مدت استقلال ملتها را زیر پا میگذاشت، حق خودمختاری مردم را از آنها سلب میکرد، برای حفظ متصرفات استعماری زیر یوغ خود هر چه از دستش برمیآمد انجام میداد و برای ادامه کنترل حتی شهروندان خود را فریب میداد. اما اکنون با اقتصاد رو به زوال خود غرب، به خاطر عوامل متعددی از جمله؛ از دست دادن منابع انرژی و بینوایی مردمانش در اثر جنگ و سرقت، ظهور قدرتهای اقتصادی جدیدی که نمیتوانند و نمیخواهند به سطح یک مستعمره تنزل پیدا کنند. ورشکستگی ایالات متحده که طی جنگ ویتنام رخ داد و موجب واگذاری استاندارد طلا شد تا بتواند با چاپ پول بدهیهایش را بپردازد، که نتیجه آنرا ما در روند شدید افزایش تورم شاهد هستیم. نخبگان صنعتی-مالی در غرب یک بار دیگر نومیدانه در تلاش نجات خود هستند، و این در ذات آنهاست که نیروهای فاشیستی و میلیتاریستی را آشکارا رها کنند.
بسیاری از مفسرین مدعی هستند جنگ در اوکراین، که حداقل از سال ۲۰۱۴ آغاز شده است، کوششیست از جانب ایالات متحده و متحدانش برای تضعیف روسیه، اما در واقع این جنگی است از روی درماندگی برای متوقف کردن فروپاشی (نظام)، که تنها به آن شتاب میبخشد. این غرب است که در وضعیت ضعف قرار دارد، از جهت اخلاقی ورشکسته، و فاقد هرگونه رهبری هوشمند است.
هر چه این وضعیت روشنتر شود، آنها مستأصلتر میشوند و بر شدت دشمنیشان افزوده میشود. شکی نیست که آنها خواهان استیلای خود بر روسیه، بازار و منابع آن هستند تا به این ترتیب بر جهان کنترل داشته باشند. هیتلر چنین رؤیاطی را در سر میپروراند. غرب از او حمایت کرد. اکنون نیز آنها در اوکراین و در کشورهایشان از همه خرده هیتلرها دفاع میکنند، ولی همان سرنوشت در انتظارشان خواهد بود.
موج جدید فاشیسم نمیتواند بر جنبش پیشرفت و صداقت اخلاقی، و نیز اراده مردم روسیه، چین، کوبا، سوریه، ویتنام ونزوئلا، ایران، هند و آفریقای جنوبی، مصر و الجزیره، سراسر خاورمیانه، آمریکای لاتین، آفریقا که مردمش از امپریالیسم و استعمار خسته شده اند، پیروز شود. اینان با چالشهای مشترکی در جهان روبهرو هستند. مبارزه برای غلبه بر فاشیسم که غرب عنان آنرا در اختیار دارد دشوار و با خطر ویرانی عمومی همراه است. اما آنها موفق نخواهد شد. آنها، آنطور که مدعی هستند، قادر نخواهند بود در یک جنگ فرسایشی روسیه را از پای درآورند. برعکس، این آمریکا و متحدانش هستند که به خاطر تصمیمات و اعمالشان از پا در خواهند آمد. به همین دلیل آنها خطرناک اند، فاشیستها همیشه خطرناک هستند. آنها باید متوقف شوند. آنها دشمن مشترک ما هستند. روسیه آنها را متوقف میکند. ما باید از این مبارزه پشتیبانی کنیم. آینده و نیکبختی ما به آن وابسته است.
————————————-
کریستوفر بلَک، وکیل جنایی بینالمللی و نویسنده مستقر در تورنتو است. وی به خاطر تعدادی از موارد برجسته جنایات جنگی شناخته شده است.