فوتبال این روزها چند ویژگی مهم دارد. نخست آنکه در وضعیت لالبودگی رسانهای حکمرانی کشور شاید عمومیترین عرصهای است که میتواند باز بودن روزنه برای کسب پیروزی و موفقیت و امید را نمایندگی کند. ثانیا زبانی بینالمللی دارد.
بایبای سامورایی گفتن عصام شوالی، گزارشگر عربزبان بعد از گل شدن پنالتی علی جهانبخش، فیلم وایرال شده خوشحالی جوان معلول بعد از گل دوم، اشکهای سردار، سجده شکر قلعهنویی و… بخشی از قابهای ماندگار عصر دلنشین ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ بود که رفت و در قلب حافظه اجتماعی ایرانیان جاگیر شد. حافظه اجتماعی برآمده از دههها، سدهها و هزارهها کامیابی و موفقیت و البته ناکامی و تروما.
حافظه اجتماعی زنده است
حافظه اجتماعی با آنچه بهعنوان تاریخ در آکادمیها و دبیرستانها تدریس میشود، تفاوت دارد. در سنتهای کلاسیک جامعهشناسی۱ تاریخ امری کلیتپذیر و انتزاعی و مرده تلقی میشود که فقط به درد کلاسهای درس میخورد اما حافظه اجتماعی امری خاص، معنادار و زنده است. حافظه اجتماعی بخشی از سنت جامعه است که بدون آن فلسفه و فرهنگ بیمعنا میشود. حافظه اجتماعی برای هر جامعهای یک چهارچوب مفهومی میسازد که زیست آینده را هم صورتبندی میکند. حافظه اجتماعی، هم در اثر اتفاقات شخصی مانند رویدادهای زیست روزمره، موفقیتها و جشنها و البته تروماها و… ساخته میشود و هم در تجسد و عینیتیافتن عوامل بیرونی مثل اسطورهها یا نمادهای فیزیکی و غیرفیزیکی که حامل ارزشها و ضدارزشهای جمعی هستند.۲ حافظه اجتماعی مهم است اما در تقاطع با سیاست و قدرت اهمیت دوچندان پیدا میکند. حافظه اجتماعی میتواند به حاملان ارزشهای متکثر و صاحبان زیست جهانهای متشتت هویتهای مشترک و ارادههای همسان ببخشد. حافظه جمعی امری است که هم بر برساختها و بازنماییها اثر میگذارد و هم از بازنماییها و برساختگراییها اثر میپذیرد. درواقع هم میتواند تصویر ما را از رویدادهای روز صورتبندی کند و هم میتواند تا حدودی تحت تاثیر رویدادهای روز صورتبندی شود. پس تصور حافظه اجتماعی بهعنوان یک امر خالص و بدون دستکاری، کمی سادهسازانه است لذا قدرتها و ضدقدرتها هر کنشی را که بتواند حافظه اجتماعی به مثابه محمل اثربخشی درازمدت در سیاست را تحت تاثیر قرار دهد، انجام خواهند داد.
۲ پیروزی بزرگ و تلاش برای دستکاری حافظه تاریخی ایرانیها
حدفاصل ۴ آذر ۱۴۰۱ تا بهمن ۱۴۰۲ تیم ملی فوتبال ایران دو پیروزی درخشان کسب کرد. یکی در جامجهانی مقابل ولز، تیم خوب اروپایی با گرت بیل و هیات همراه و دیگری در برابر ژاپن صدرنشین مطلق ردهبندی فدراسیون جهانی فوتبال در آسیا، تیمی که در همین یکی دو سال سابقه پیروزیهای پرگل مقابل اسپانیا و آلمان و… را داشته است. این دو برد چند ویژگی مشترک داشتند. اولا در شرایطی به دست آمدند که به نظر میرسید تیم رقیب قویتر از ایران است، ثانیا با برتری مطلق فنی ایران رخ داد و اینگونه نبود که مثل بازی ایران و استرالیا در آذر ۷۶ با چاشنی شانس و اقبال همراه باشد، ثالثا هر دو، اثر اجتماعی فراتر از حد تصور داشتند اما شبهات اصلی آنها چیز مهمتری است. در آذر ۱۴۰۱ گروهی در داخل و خارج خواسته یا ناخواسته تلاش کردند فوتبال را که در کشاکش آن نابسامانی فربهتر از ایدئولوژی عمل میکرد، از عنصر انسجامبخش که اراده مشترک میسازد تبدیل به عنصری ضدوحدت ملی کنند. آنها ایران را از یک مفهوم ملی تبدیل به یک پروژه کرده بودند. عوامل این پروژه البته یکسان رفتار نمیکردند، یک تقسیم کار نوشته شده یا نانوشته بینشان وجود داشت. یکی در رسانه سعودی- اسرائیلی بعد از برد ایران رسما رخت عزا پوشید و ملیپوشان را لعن و نفرین کرد و دیگری از تهران گوشی دست گرفت و به بازیکنان پیام داد که سرود ملی نخوانید یا اگر میتوانید اصلا بازی نکنید. یکی در استودیویی کذایی به کارلوس کیروش تاخت و دیگری عوامل رسانهایاش را سرخط کرد تا به بازیکنان حمله کنند که چرا موقع عکس گرفتن با لباس تیم ملی لبخند زدهاید؟ در آذر ۱۴۰۱ بخشی از پروژه براندازی، بمباران و ترور رسانهای مردم ایران بود. از نظر تروریستها کسی حق نداشت با خوشحالی تیم ملی شاد باشد. باید کاری میکردند که پرچم ایران دیگر افتخارآمیز نباشد. تو دیگر حق نداشتی وقتی روزبه چشمی در دقیقه نودوn تور دروازه ولزیها را لرزاند، فریاد بزنی و بعد اشک گوشه چشمانت جمع شود. دیکتاتورهای رسانهای برای تو تعیینتکلیف میکردند که کی باید شاد باشی و کی غمگین.
لایه رویی این پروژه بیوطنی، کنش سیاسی و براندازی بود اما لایه زیرینش فکرشدهتر و عمیقتر بود؛ دستکاری و ایجاد اغتشاش در حافظه اجتماعی ایرانیها که مهمتر از اغتشاش در کف خیابان بود. ایرانی نباید از موفقیتش خوشحال باشد، اصلا ایرانی نباید فکر کند میتواند روزی به موفقیت برسد. ایرانیها باید فکر کند حماسه ملبورن و ژرلاند لیون حادثه بودند و جزئی از تاریخ، نه واقعیت روز و بخشی از حافظه اجتماعیشان که در مقابل ولز و ژاپن و… قابل تکرار است.
البته همان موقع هم برخی افکارسنجیها نشان میداد این پروژه موفقیت قطعی، نه در سطح و نه در عمق نداشته است. به گزارش یک مرکز افکارسنجی مهم در دی ماه ۱۴۰۱ علیرغم نارضایتیهای فراوان حداکثر ۵ تا ۷ درصد مردم از شکست تیم ملی مقابل انگلیس خوشحال بودند یا بیش از ۶۰ درصد کسانی که از پیروزی تیم ملی مقابل ولز خوشحال بودند، کنشگری خاصی در این رابطه در شبکههای اجتماعی نداشتهاند؛ یعنی مردم خودشان با رجوع به همان حافظه اجتماعی، حساب فلان مدیر اقتصادی و بهمان نماینده مجلس را از وطن و میهن جدا کردهاند. آنها تلاش کردند این پروژه را پس از دیدار برابر ژاپن هم پی بگیرند. یک کارشناس فوتبال و یک گزارشگر سابق صاحبعزاهای اصلی در همان استودیوی کذایی بودند اما عدهای هم در تهران میزانسن را جوری چیده بودند که در صورت شکست ایران که احتمالش کم هم نبود، همان پروژه دستکاری حافظه اجتماعی را با سرکوفتزدن مدل توسعه و… پی بگیرند.
چرا فوتبال را انتخاب کردهاند؟
فوتبال این روزها چند ویژگی مهم دارد. نخست آنکه در وضعیت لالبودگی رسانهای حکمرانی کشور شاید عمومیترین عرصهای است که میتواند باز بودن روزنه برای کسب پیروزی و موفقیت و امید را نمایندگی کند. ثانیا زبانی بینالمللی دارد. انسان ایرانی به زعم تروریستهای رسانهای نباید دودو تا چهارتا کند که امروز خبری از عربستان و استرالیا و… در نیمهنهایی آسیا نیست اما ما هستیم. سوم آنکه آنها سطح توانایی مدیران ورزشی ایران و میزان اهمیت ورزش برای حکمران ایرانی را هم میدانند. آنها میدانند که ضعیفترین مدیران ایرانی مدیران بخش ورزشند. آنها میدانند که سالهاست خدمات ورزش به سیاست در ایران بیشتر از خدمات سیاست به ورزش است و علیرغم دستورها و وعدهها اتفاق مهمی در مدیریت آن نمیافتد و نگاه درجه ۲ و ۳ به آن وجود دارد. پس روزنهای پیدا کردند که در مجرای ضعفها و ناکارآمدیهای مدیریت ورزشی تاختوتاز کنند. توپ گرد است و در فوتبال هزار حادثه ممکن است رخ دهد. دو بازی مهم برای موفقیت بزرگ در آسیا پیش رو داریم که احتمال شکست یا پیروزی در هرکدام آنها وجود دارد. امروز اما نتیجه مهم نیست، فرآیند مهمتر است. باید بدانیم که امروز فوتبال با همه کمی و کاستیهایش خط مقدم ساخت حافظه اجتماعی ملی است و علیه دشمنی کار میکند که میخواهد این حافظه را دستکاری کند.
پینوشت
۱- هالبو اکس، رسالههایی در باب حافظه جمعی ۱۹۹۲
۲- ارل، فرهنگ مطالعات حافظه ۲۰۰۸