یک حکم بنیادین لنینیسم این است که شناخت تئوریک که به شکلگیری آگاهی طبقاتی میانجامد از «خارج» به پرولتاریا میرسد، پرولتاریا خودبخود به آگاهی طبقاتی انقلابی دست نمییابد. این ایده با لنین آغاز نشد. این در خود مانیفست کمونیست است که مارکس و انگلس سه منبعی را بررسی میکنند که پرولتاریا برای متشکل کردن خود بمثابۀ یک طبقه از آن آموزش میپذیرد: نخست، خود بورژوازی که با طلب حمایت پرولتاریا برای مبارزه در نبردها علیه اربابان فئودال و دیگر دشمنان طبقاتی که با آن مواجه است، «با عناصر آموزش سیاسی و عمومی خود» پرولتاریا را به میدان میکشد. دوم، بخشهایی از طبقات حاکم که با پیشرفت صنعت مدرن به صفوف پرولتاریا رانده شدند، و «عناصر نوین فرهنگ و ترقی» را در اختیار پرولتاریا میگذارند. و سوم، بخشی از ایدئولوگهای بورژوازی، که خود را بهسطح «درک تئوریک مجموع جنبش تاریخی» ارتقاء داده به سمت پرولتاریا میروند.۱ بطور خلاصه، ایده اینکه پرولتاریا با «فرهنگ»ی که از «بیرون» میآید خود را بمثابۀ یک طبقه متشکل میکند، به پیش از لنین بازمیگردد و پیش از آن در مانیفست آمده بود. اما لنین به این ایده، هم یک مرکزیت و هم یک شکل مشخص داد که قبلاً از آن برخوردار نبود.
از غریزه طبقاتی تا آگاهی طبقاتی
بسیاری، از جمله برخی سمپاتهای چپ، در این حکم که میگوید تئوری باید از «خارج» برای پرولتاریا بیاید، پیدایش یک گرایش ضددموکراتیک، خودکامهای را میبینند که به گفته آنها ناگزیر بجای دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بر پرولتاریا میانجامد. بخشی از پاسخ به این انتقاد از لنین قبلاً داده شد («دموکراسی مردم»، ۳۰ دسامبر)۲ ، و در آن گفته شد خود «دموکراسی»، اگر منظور از آن نه جا دادن به «هویتها» و گروههای منفعتطلب گوناگون و مذاکره بین آنها، بلکه فرارفتن از این «هویتهای» مشخص برای ایجاد یک برادری نوین باشد، مجبور است از «خارج» برای مردم آورده شود. مردم خودبخود «آگاهی دموکراتیک» بدست نمیآورند، همانطور که پرولتاریا خودبخود آگاهی سوسیالستی بدست نمیآورد. از این نقطه نظر، «آگاهی دموکراتیک» برای بالاتر قرارگرفتن از همه اشکال آگاهی هویتی مشخص، برای دیدن خود بعنوان عضوی از یک برادری برابرها، بعنوان یک شهروند برابر با دیگر شهروندان، باید از «خارج» به مردم آموخته شود.
حقیقت است که حتا این مفهوم رقیق از دموکراسی، بعنوان روند مذاکره بین گروههای هویتی گوناگون، در خود پیشرفت را نشان میدهد: موقعی که نجسها برای حقوق خود رویاروی کاستهای بالاتر میایستند و آنها را مجبور به مذاکره میکنند، یا دولت بین دو طرف میانجیگری میکند، خود این فاکت ضربه سهمگینی بر نظم کهن است؛ اما این هنوز چیره شدن بر نظم کهنه را نشان نمیدهد، آن تنها زمانی رخ میدهد که کل نظام سلسله مراتبی کاست با ایدئولوژی نابرابرانه آن ناپدید گردد. دموکراسی اصیل باید به معنی آن ناپدید شدن باشد، و نطفه این دموکراسی در «خارج»- نه جغرافبایی بلکه شناختی- بسته میشود.
اما یک بخش پاسخ به انتقاد از لنین در این قرار دارد که در واقع موضع لنین با سماجت بد تعبیر شده است. اینطور نیست که پرولتاریا از یک توده راکد تشکیل میشود که باید با پُرکردن ذهن آن از تئوری که از «خارج» آورده میشود برای انجام دگرگونی انقلابی آماده گردد، بعبارت دیگر پرولتاریا لوح سفیدی نیست که بتوان با تئوریهایی که از «خارج» بوسیله «ایدئولوگهایی که به درک تئوریک مجموع جنبش تاریخی نایل آمدهاند» (در اینجا کلمات مانیفست بکار گفته شده است)، برنامه انقلاب را بر آن نوشت، در آنصورت پرولتاریا صرفاً گوشت دم توپ ایدههای باشکوه روشنفکران انقلابی میشود که بنمایندگی از جانب پرولتاریا برای ایجاد یک دیکتاتوری- فرق نمیکند چقدر خیرخواه- قدرت را بدست میگیرند. این درک لنینیستی نیست. پرولتاریا «شئی» و روشنفکران در مناصب رهبری در حزب پیشاهنگ «فرمانگزاران» روند تاریخی که انقلاب را احاطه میکند، نیستند. آنچه لنینیسم میگوید این است که پرولتاریا یک «غریزه طبقاتی» دارد که تحت هر شرایطی آنرا پذیرای تئوری انقلابی که از «خارج» آورده شده میسازد. بعبارت دیگر، نقش تئوری از «خارج» آورده شده نوشتن ایدههای انقلابی بر یک لوح سفید نیست، بلکه قادر ساختن پرولتاریا برای سفر از «غریزه طبقاتی» به «آگاهی طبقاتی» است.
دیالکتیک تئوری و عمل
این سفر نیز نمیتواند صرفاً از طریق دخالت تئوری صورت پذیرد. مبارزه طبقه کارگر پیرامون تقاضاهای مادی آن در ارتباط با دستمزدها و شرایط کاری، به شکلگیری «ترکیبات» و رشد «آگاهی سندیکایی» میانجامد. طی این مبارزات، با مداخله دولت بورژوایی در سمت کارفرمایان، شناخت سیاسی به آگاهی سندیکایی افزوده میشود، این شناخت که نه فقط سرمایهداران، بلکه دولتی هم که از جانب آنها عمل میکند مخالفان طبقانی آنرا تشکیل میدهند. مارکس در «فقر فلسفه» این روند کسب شناخت سیاسی پرولتاریا از تجربه مبارزاتی خود را مورد بحث قرار داد. اما این خود-جابجایی پرولتاریا نمیتواتد خودبخودی به کسب آگاهی طبقاتی انقلابی برسد. معرفی تئوری از «خارج» برای تکمیل این گذار ضروری است.
عدم پذیرش این بمنزله طرح این ادعای بطور ملموس غیرمعتبر است که تئوری میتواند کلاً از تجربه بدست آید، اینکه براساس عمل تئوریکی که مبتنی بر مفاهیمی است که با عمل تئوریک انجام شده در گذشته از گذشته به ارث رسیده است، هیچ روند مستقل رشد تئوریک وجود ندارد. بطور خلاصه، کارگران گذار از «غریزه طبقاتی» به «آگاهی طبقاتی» را از طریق کسب تئوری از «خارج»، اما در جریان عمل مبارزاتی خود طی میکنند.
دیالکتیک بین تئوری و عمل چیزی است که رشد آگاهی طبقاتی انقلابی پرولتری را موجب میشود؛ در فقدان این دیالکتیک یک دوگانگی، یک جدایی، و یک گسست صرف وجود خواهد داشت، که میتواند خود را از راههای گوناگون نشان دهد. کروپسکاوا، در «خاطرات لنین» موارد متعددی از نگرانی لنین در ارتباط با اینکه آن دوگانگی نباید به درون (چیزی که آنموقع موسوم بود به) جنبش «سوسیال دموکراتیک»، بطور خزنده رسوخ نماید. او، بعنوان مثال، بر آوردن کارگران به درون کمیتهها، و همچنین بر همگرایی بین کار حزبی جاری و فعالیت خود کارگران اصرار میورزید.
بسیاری، از جمله برخی سمپاتهای چپ، در این حکم که میگوید تئوری باید از «خارج» برای پرولتاریا بیاید، پیدایش یک گرایش ضددموکراتیک، خودکامهای را میبینند که به گفته آنها ناگزیر بجای دیکتاتوری پرولتاریا به دیکتاتوری بر پرولتاریا میانجامد.
به خود «غریزه طبقاتی» کارگران نمیتوان بعنوان یک خصیصه ایستا نگاه کرد؛ این چیزی است که خود را رشد میدهد و بُرا نیز میسازد، گرچه خودبخودی موجب «آگاهی طبقاتی» انقلابی نمیشود. نتیجتاً، لنینیسم نمیگوید که اشخاصی از نقطه نظر فلسفه شناخت خارج از طبقه کارگر قرار دارند و به طبقه کارگر دیکته میکنند چه باید بکند یا به طبقه کارگر برای انجام چیزی فشار وارد میکنند که آنها بعنوان نوشداروی بیماریهای اجتمامی به آن رسیدهاند. اگر چنین باشد، طبقه کارگر حتا به آنها پاسخ نخواهد داد؛ طبقه کارگر به دلیل «غریزه طبقاتی» خود پاسخ میدهد، در روند مبارزات خود آنرا بُراتر میکند، آنرا قادر مینماید درستی تئوری را که از «خارج» میآید درک کند.
دربارۀ غیرسیاسی شدن در کشورهای سوسیالیستی پیشین
مسأله چگونه طبقه کارگر در کشورهای سوسیالیستی که قبلاً وجود داشتند غیرسیاسی شد، و به علت آن هیچ مقاومت جدی طبقه کارگر در مقابل سقوط سوسیالیسم وجود نداشت، نیاز به تحلیل مناسب دارد؛ اما زیر سؤال بردن حکم بنیادین لنین و این حکم را مسؤول این غیرسیاسی شدن قلمداد کردن کاملاً بیاساس است. بعبارت دیگر، عدم همگرایی تئوری و عمل طبقه کارگر البته باید بررسی شود، اما این عدم همگرایی نباید بدین معنی شود که تئوری غیرضروری است یا اینکه میتوان آنرا خودبخود بدست آورد.
«غریزه طبقاتی» پرولتاریا که از طریق مبارزات آن توسعه مییابد، و آنرا پذیرای تئوری میسازد، از نزدیک در پیوند با مسأله دموکراسی سوسیالیستی قرار دارد. یک پیششرط دموکراسی این است که مردم عادی بتوانند به اندازه کافی بصیر باشند که حتا در مورد به اصطلاح موضوعات تکنیکی انتخاب نمایند. بدین معنی که تصمیمات درباره مسیری که جامعه باید دنبال نماید چیزی نیست که باید به کارشناسان واگذار شود. بسیاری خود این پیششرط را زیر سؤال میبرند. آنها، در مورد سوسیالیسم موضوع دیگری را مطرح میکنند، اینرا که چون هیچ مسیری که آینده انقلاب را به مخاطره بیاندازد دنبال نخواهد شد، هیچ سوسیالیستی عملاً ریسک واگذار کردن تصمیمات به تودههای پرولتری را نخوهد پذیرفت. چون چیزهای زیادی در خطر است، یک جامعه انقلابی ضرورتاً حاکمیت پرولتری را دور خواهد زد و بسمت اتخاذ تصمیمات منحصراً در سطح پیشاهنگ که در آنجا کفایت و تجربه متمرکز است، گرایش خواهد داشت. بنابراین، آنها میگویند یک جامعه سوسیالیستی، مشتاق به دفاع از انقلاب، ضرورتاً دموکراسی را دور خواهد زد.
اما «غریزه طبقاتی» پرولتاریا آنرا مخالف با به مخاطره انداختن آینده انقلاب میسازد؛ نتیجتاً پرولتاریا از تصمیماتی حمایت خواهد کرد که به اعتقاد آن انقلاب را پیش خواهد برد. این بدین معنی است که واگذارکردن تصمیمگیری به کل پرولتاریا نه تنها برای انقلاب مضر نیست، بلکه بالعکس، عدم انجام آن مملو از پیامدهای منفی برای انقلاب است. بدین دلیل است که یک جامعه سوسیالیستی لازم است به حاکمیت پرولتاریا در تصمیمگیری بسود خود انقلاب احترام بگذارد.
بعبارت دیگر، این فاکت که پرولتاریا، گرچه از نظر تئوریک از روشنفکران در سازمان پیشاهنگ کمتر پیشرفته است، یک غریزه طبقاتی دارد که آنرا قادر میسازد از انقلاب علیه تئوری نادرست (و همچنین نهایتاً علیه تئوری که خطابودن آن، فوراً معلوم نیست، اما طی زمان معلوم خواهد شد) دفاع نماید، شالوده دموکراسی سوسیالیستی را تشکیل میدهد، برای اینکه توده های پرولتری داور نهایی تصمیمات حیاتی باشند.
بعبارت دیگر، هیچ گرایش ذاتی، برآمده از تئوری سوسیالیسم، برای حذف مردم، بویژه پرولتاریا، از اِعمال حاکمیت در تصمیمگیری یک جامعه سویالیستی وجود ندارد. این برداشت که نظر لنینیستی از «خارج» آورده شدن «تئوری» در ستیز علیه دموکراسی سوسیالیستی قرار دارد بیاساس است. همینطور، برداشتی که میگوید اگر حاکمیت مردم در تصمیم گیری نهادینه شود، آینده سوسیالسم به خطر خواهد افتاد نیز بیاساس است. از «خارج» آمدن «تئوری» کاملاً با اِعمال دموکراسی تحت سوسیالیسم همخوان است. بعلاوه، چون سوسیالیسم، با اعمال مالکیت اجتماعی بر ابزار تولید، بر «خودبخوی» سرمایهداری، که در آن حرکت نظام ناشی از گرایشات درونی آن است و شرکت کنندگان منفرد در درون نظام به اشیاء صرف تنزل مییابند چیره میشود، دموکراسی اصیل تنها تحت سوسیالیسم میتواند تحقق یابد.
http://pd.cpim.org/2013/0113_pd/01132013_9.html
______________________________
توضیح «عدالت»:
۱- «بورژوازی در حال مبارزۀ بلاانقطاع است: در آغاز بر ضد اشراف، سپس علیه آن قسمتهایی از بورژوازی که منافع آنها با پیشرفت صنایع متضاد است و بطور دایم علیه بورژوازی همه کشورهای بیگانه. طی همه این مبارزات بورژوازی ناگزیر است از پرولتاریا استمداد کند و وی را به یاری طلبد و بدینسان او را به عرصه جنبش سیاسی بکشاند. بنابراین این خود بورژوازیست که به پرولتاریا عناصر آموزش خود را میدهد، بعبارت دیگر سلاح ضد خویش را در اختیار وی میگذارد. (در طبع انگلیسی چاپ ۱۸۸۸ بجای عبارت «آموزش خود» چاپ شده است: «عناصر آموزش سیاسی و عمومی خود».-مترجم)»
«ترقی صنایع قشرهای تام و تمامی از طبقه حاکمه را بداخل پرولتاریا میراند و یا لااقل شرایط زندگی آنها را دستخوش تهدید قرار میدهد. اینان نیز بمیزان زیاد عناصر آموزش را برای پرولتاریا همراه میآورند.» (در طبع انگلیسی چاپ ۱۸۸۸ بجای عبارت «بمیزان زیادی عناصر آموزش» چاپ شده است: «عناصر نوین فرهنگ و ترقی».- مترجم)»
«سرانجام، هنگامی که مبارزه طبقاتی به لحظه قطعی نزدیک میشود، جریان تجزیهای که در درون طبقه حاکمه و تمام جامعه کهن انجام میپذیرد، چنان جنبه پر جوش و شدیدی بخود میگیرد که بخش کوچکی از طبقه حاکمه از آن روگردان شده به طبقه انقلابابی، یعنی طبقهای که آینده از آن اوست، میپیوندد. بهمین جهت است که مانند گذشته، که بخشی از نجبا بسوی بورژوازی میآمدند، اکنون نیز بخشی از بورژوازی، و همانا آن بخش از صاحبنظران بورژوا که به درک تئوریک مجموع جنبش تاریخی نایل آمدهاند به پرولتاریا میگروند.» (کارل مارکس، فردیریش انگبس، «مانیقست حزب کمونیست»، ترجمه فارسی، اداره نشریات زبانهای خارجی، پکن، ۱۹۷۵، صفحات ۵۰-۵۱).
۲- «برداشتهای آلترناتیو از دمکراسی»:
http://pd.cpim.org/2013/0113_pd/01132013_9.html