تارنگاشت عدالت
نوشتار «طبقه کارگر آفریقای جنوبی و انقلاب ملی-دمکراتیک»، اثر رفیق جو اسلوو، دبیرکل پیشین حزب کمونیست آفریقای جنوبی، یکی از آثار برجسته جنبش کمونیستی و کارگری جهان، پیرامون مفهوم انقلاب ملی-دمکراتیک و وظایف طبقه کارگر در آن است. در زیر برگردان فارسی بخش سوم این اثر منتشر میشود. متن کامل آن در «آرشیو مارکسیستی» در نشانی زیر در دسترس علاقمندان قرار دارد.
http://www.marxists.org/subject/africa/slovo/1988/national-democratic-revolution.htm#n5
******
۳– مراحل مبارزه
مفهوم مراحل در مبارزه برای یک کنشگر سیاسی امری غیرعادی نیست. آنهایی که درگیر عمل انقلابی هستند، چه در یک اتحادیه کارگری یا در یک حزب سیاسی، برای متقاعد شدن به اینکه مبارزه از مراحل میگذرد نیازی به یک سمینار ندارند. حتا محلیترین مبارزات، به عنوان مثال مبارزه برای افزایش سالانه دستمزد در یک صنعت یا یک کارخانه مشخص، یا مبارزه علیه اجارههای بالا در یک شهرک مشخص، از مراحل میگذرند. عین این در باره کلیت مبارزه صادق است.
باور ما به اینکه محتوای آنی مبارزه ما رهایی ملی کل مردم ماست و اینکه این روند نهایتاً بدون رهایی اجتماعی نمیتواند کامل شود، در جا چشمانداز مراحل در انقلاب ما را مطرح میکند. این چشمانداز موجب تولید مقدار زیادی انتقاد از جانب محافل «چپگرا» شده است.
ما در واقع مرحله کنونی مبارزه را فاز ملی-دموکراتیک به مثابه سر راستترین مسیر پیشرفت، در شرایط مشخص ما، به یک مرحله دوم، مرحله توسعه سوسیالیستی میبینیم. با نگاه حتا به جلوتر، این دقیق است که خود سوسیالیسم به مثابه یک مرحله اصلی گذار به جاده کمونیسم توصیف شود.
با این وصف، بین انقلابهای ملی-دمکراتیک و سوسیالیستی، هم یک تمایز و هم یک تداوم وجود دارد؛ آنها را نمیتوان کاملاً در هم ادغام کرد یا کاملاً از هم تفکیک نمود. مارکسیستهای مبتذل قادر به درک این نیستند. آنها ادعا میکنند که تأکید آنی ما بر اهداف انقلاب ملی-دمکراتیک بدین معنی است که ما به طور غیرضروری انقلاب سوسیالیستی را به تعویق میاندازیم یا حتا کنار میگذاریم، گویا دو انقلاب هیچ ارتباطی باهم ندارند. آنها یک رویکرد مکانیکی به مراحل انقلاب ما دارند، و به مراحل به مثابه بخشهای کاملاً متمایز و بدون ارتباط با هم نگاه میکنند.۱
اما باید پذیرفت که فرمولبندیهای ما در برخی اوقات نادقیق بوده اند، و باعث این اتهام شده اند که ما به مراحل به مثابه بخشهای منفک از هم، به مثابه «چیزهایی در خودشان» برخورد میکنیم.
این ضرورت دارد که فوراً یک حکم نسبتاً روشن بیان شود، اینکه خود مفهوم مراحل تلویحاً میگوید هرگز نمیتوان مراحل را به طور مجزا در نظر گرفت؛ آنها گامهایی در توسعه هستند. یک مرحله که هیج ارتباطی با یک مقصد ندارد، خود سرانجام نیست، و با این حال یک مرحله برای یک مقصد دیگر را تشکیل میدهد، از نظر زبانی و استدلالی پوچ است. مفهوم «مراحل» تلویحاً میگوید که یک مرحله، همزمان یک نقطه رسیدن و یک نقطه عزیمت است.
پرسش واقعی، چگونگی رسیدن به یک مرحله، بدون مسدود کردن راه به سمت مقصد بعدی است. این (عمدتاً) به عمل انقلابی بستگی دارد. رویهمرفته ما به حق میتوانیم ادعا کنیم که عمل انقلابی خود ما از مفهوم «تداوم» مراحل منحرف نشده است.
ما مجدداً تأکید میکنیم که موقعی که ما از مراحل میگوییم به طور همزمان از فازهای متمایز و از سفر متداوم صحبت میکنیم. در عین حال عمل انقلابی میطلبد که در هر مرحله متمایز باید تمرکز مشخص بر آن اهدافی باشد که بیشترین اهمیت را برای تکمیل آن مرحله دارند. این به هیچوجه از نیاز به کاشتن بذر در زمینی که یک تداوم به سمت مرحله دیگر را تضمین میکند، نمیکاهد.
بنابراین هیچ دیوار چینی بین مراحل وجود ندارد. لنین بر این نکته تأکید کرد وقتی گفت: «همه ما انقلاب بورژواژیی و انقلاب سوسیالستی را طبقهبندی میکنیم، همه ما بر ضرورت مطلق تمیز دادن آنها اکیداً اصرار میورزیم. با این وصف، آیا میتوان این را انکار کرد که در سیر تاریخ عناصر فردی ویژه دو انقلاب در هم بافته میشوند؟ (منتخب آثار، جلد ۱، ص. ۴۸۲، ص. ۵۱۱-۵۱۲)
ما، به سهم خود، بر نیاز به درک تمایز ویژگیهای مرحله کنونی انقلاب ما، و هم چنین بر پل ایدئولوژیک و سازمانی بین این مرحله و آرمانهای سوسیالیستی طبقه کارگر تأکید میورزیم.
اینکه مقصدهای نهایی مراحل قبلی را دنبال میکنند، ناگزیر نیست. به عنوان مثال، ما همیشه اعتقاد داشته ایم که تحت شرایط آفریقای جنوبی، انقلاب ملی دمکراتیک بزرگترین دورنمای دنبال کردن فوری راهحلهای سوسیالیستی را دارد. این بدین خاطر است که هیچ تقاضای ملی مهمی نمیتواند بدون ویران کردن ساختار سرمایهداری موجود، کاملاً تحقق یابد. اما این نتیجه فقط در احساس انتزاعی ناگزیر است. ترجمان آن به واقعیت به شماری از عوامل عینی حیاتی بستگی دارد. از جمله مهمترین اینها درجهای است که انقلابیترین طبقه- پرولتاریا- سیاسی میشود و به مثابه نیروی رهبری در مبارزات آتی شرکت میکند و شکل حکومتی است که به جای حکومت کهنه ساخته میشود.
ما به پرسش راهی که طبقه کارگر ما باید نقش خود را هم برای خود و هم به مثابه نیروی رهبری در جبهه وسیعتر انقلابی نشان دهد، باز خواهیم گشت. در اینجا، اجازه بدهید کمی از نزدیک به واژهای که برای تعریف ویژگیهای اصلی فاز فوری انقلاب ما به کار برده میشود، نگاه کنیم.
بوزژوا-دمکراتیک یا ملی-دمکراتیک؟
واژهای که ما برای توصیف مراحل یک انقلاب به کار میگیریم میتواند اهداف اصلی آن را روشن کند یا در تاریکی قرار دهد. به کار بردن یک عنوان توصیفی غلط (البته مشابه) برای توصیف یک مرحله میتواند به تفکر نادرست درباره محتوای آن منجر شود، و اغلب منجر میشود. ما میتوانیم به سادگی با تصاویری که در کنار عناوین توصیفی که منشاء آنها در یک دوره تاریخی متفاوت قرار دارد و به یک لحظه متفاوت در یک مرحله متفاوت اشاره میکنند، گمراه شویم.
در این ارتباط، اجازه بدهید عنوان توصیفی- «بورژوا-دمکراتیک»- را که اکنون و در گذشته، برای توصیف فاز کنونی انقلاب ما به کار برده شده است، بررسی کنیم. ما معتقدیم که این یک عنوان توصیفی گمراه کننده است که محتوای فاز کنونی مبارزه ما را پنهان میکند. برای شروع، این به یک قیاس کاملاً نادرست با انقلابهای ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه متوسل میشود.
البته، میتواند گفته شود که ما در این مرحله برای برخی از آن حقوق سیاسی که از طرف ایدئولوگهای بورژوازی در حال ظهور در طلوع سرمایهداری مطرح شد (حق رأی برای همه، برابری مدنی، وحدت ملی، تعیین سرنوشت خود و غیره) مبارزه میکنیم. اینها سنتاً عنوان «حقوق بورژوا-دمکراتیک» را دریافت کرده اند. پرچم «دمکراسی» به بورژوازی در حال ظهور کمک کرد تا طبقه کارگر را در شهرها و سرفها را در روستاها علیه نظم فئودالی کهنه بسیج کند و هژمونی خود را مستقر نماید.
امروزه، عموماً، پیوند دادن آرمانهای دمکراتیک با بورژوازی، یک نابهنجاری تاریخی شده است. مبارزه برای دمکراسی در عصر مدرن، ارتباط کم یا صفر با «انقلاب بورژوا-دمکراتیک» دارد. در هر جا دمکراسی شالوده استثمار اقتصادی سرمایهداری را تهدید کند، بورژوازها اولین کسانی هستند که آن را کنار میگذارند. تجربه فاشیستی این نکته را نشان میدهد.۲ اما، به هر حال، در ارتباط با شرایط خود ما، دلایل قانع کنندۀ حتا بیشتری برای رد عنوان بورژاو-دمکراتیک برای توصیف محتوای مبارزه رهاییبخش ما وجود دارد.
در آفریقای جنوبی، برخلاف ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷، این بورژوازی ماست (و نه یک استبداد فئودالی) که قدرت اقتصادی و سیاسی را اعمال میکند. بورژوازی ما، به معنی واقعی کلمه، طبقه حاکمه است. این هژمونی خود را دقیقاً از طریق مکانیسم محروم کردن اکثریت جمعیت از «حقوق بورژاو-دمکراتیک» کسب و حفظ کرده است. راه خاصی که سرمایهداری در آفریقای جنوبی در پیش گرفت به ایجاد یک پیوند عملاً ناگسستنی بین استثمار سرمایهداری و سلطه نژادی انجامید.
به استثنای یک بورژوازی بسیار کوچک و از نظر اقتصادی ضعیف سیاهپوست، طبقه حاکمه سرمایهداری ما کلاً با گسترش همگانی دمکراسی (آنطور که معمولاً استنباط میشود) به اکثریت، مخالف است. در ارتباط با موضوعات اصلی، طبقه سرمایهداری ما به عنوان یک کلیت، در سمت حفظ هژمونی نژادی است، و انتظارمیرود در آن سمت هم بنماند- گرچه به وسیلۀ مکانیسمهایی که برخی شکلهای تقسیم قدرت را دخالت دهد.
این نتیجهگیری، سخنرانیهایی را که ما از برخی از غولهای اقتصادیمان مانند ریلیها (Relly) و اوپنهایمرها (Oppenheimer) میشنویم، نفی نمیکند. تعداد اندکی بدون تردید با یک وجدان لیبرالی، که شاید با این واقعیت که جوانب مشخصی از سلطه نژادی دیگر مانند گذشته برای آنها سودآور نیست، تقویت شده باشد تکان میخورند. بدون تردید اختلافات مهمی بر سر انتخاب استراتژیها برای مقابله با بحران سیاسی و اقتصادی کنونی وجود دارد. این واقعیت استفاده از همه وسایل، از آنجمله گفتوگو، برای تضعیف وحدت طبقه حاکمه و منزوی کردن ارتجاعیترین بخش آن را میطلبد؛ این بدین معنی نیست که آنها میتوانند بخشی از اردوی انقلابی شوند.
این واقعیت مُهر خاصی بر محتوای فاز کنونی انقلاب ما میزند. به عنوان مثال، آنطور که لنین میتوانست در بارۀ مرحله قبل از اکتبر بگوید، نمیتوان گفت که انقلاب ما «منافع کل بورژوازی را نیز نمایندگی میکند.» این مطمئناً در مورد انقلاب ما صادق نیست. بنابراین، ما معتقدیم که استفاده از واژههای «بورژوار-دمکراتیک» برای توصیف مرحله کنونی، گمراه کننده است. واژهای ملی-دمکراتیک به واقعیت ما نزدیکترند. ما در بخش بررسی محتوای اجتماعی مشخص انقلاب ملی-دمکراتیکمان، به این پرسش بازخواهیم گشت.
مسیر تحلیلی که ما در آن سیر کرده ایم هدف حملات مخالفین از مواضع گوناگون قرار گرفته است. دشمنان ما در راست (از آنجمله بوتا Botha) ادعا میکنند که ما کنگره ملی آفریقا را کنترل میکنیم و اینکه برنامه پنهان ما به دست آوردن فوری و تمامعیار قدرت سوسیالیستی است. منتقدین ما در چپ افراطی، ما را به گناهانی کاملاً خلاف آن متهم میکنند، این که دُم ناسیوسونالیسم ما را میکِشد و اینکه ما اهداف سوسیالیستی خود را کنار گذاشته ایم.
اما حتا در میان برخی از دوستان نزدیک و هواداران ما نیاز به رسیدن به یک درک بهتر از محتوای واقعی دگرگونی اجتماعی فوری که ما در پی آن هستیم، وجود دارد. به عنوان مثال، گزارش شده که دکتر و. گونچارف۳ (V. Goncharov) در مصاحبۀ تازهای گفته است که او پی برده است برخی اعضای کنگره ملی آفریقا تلاش میکنند «وظایف انقلاب سوسیالیستی را اکنون در مقابل جنبش رهاییبخش ملی قرار بدهند و اینکه این رویکرد این خطر را در بردارد که آنها متحدین خود در میان جمعیت را از دست بدهند.»
نه حزب کمونیست آفریقای جنوبی و نه کنگره ملی آفریقا، و نه هیچکدام از سخنگویان رسمی آنها، سوسیالیسم را به عنوان هدف آنی مطرح نکرده اند. شاید ترس دکتر گونچارف از این واقعیت بارور شده است که انقلاب ملی دمکراتیک ما یک محتوای ویژه دارد، که اقدامات اجتماعی آنی (به ویژه در عرصه اقتصادی) را که رنگ و بوی سوسیالیستی دارند، ضروری میداند و «منشور آزادی» (که یک سند سوسیالیستی نیست) چنین عناصری را در بردارد. اگر، از نقطه نظر تحلیلی، ما به نخستین مرحله انقلابمان با عینک بورژاو-دوکراتیک نگاه کنیم، این خطر وجود دارد که برخی از تغییرات رادیکال اساسی را با دگرگونی سوسیالیستی اشتباه بگیریم. (همان کاری، که میترسم گونچارف میکند)
به عبارت دیگر یک تمایز بین محتوای اجتماعی انقلاب ملی دمکراتیک ما و دگرگونی سوسیالیستی وجود دارد. به دلایلی که خاص شرایط ما هستند، فاز کنونی انقلاب ما عناصری هم از ملی و هم از رهایی اجتماعی را در بر دارد؛ این نه انقلاب بورژوا-دمکراتیک کلاسیک است و نه هنوز انقلاب سوسیالیستی است. این به خاطر روابط منحصر به فردی است که بین استثمار سرمایهداری و سطله ملی در آفریقای جنوبی وجود دارد.
در جهان به مثابه یک کل، استثمار سرمایهداری ضرورتاً با سلطه نژادی همراه نیست. اما رابطهای که تاریخاً بین استثمار سرمایهداری و سلطه نژادی در آفریقای جنوبی تکامل یافته، یک پیوند بین رهایی ملی و رهایی اجتماعی به وجود آورده است. در شرایط ما، شما لازم نیست یک مارکسیست تئوریدان باشید تا به این نتیجه برسید که آن رهایی که تنها با جابهجا کردن سیستم رأیگیری و دست نخورده رها کردن انحصار نژادی بر ۹۹ درصد ثروت ما به دست بیاید، ابداً رهایی نیست. هر ناسیونالیست سیاه صادق درک میکند که برتری سیاسی سفید ابزاری برای به وجود آوردن و حمایت از برتری اقتصادی سفید بوده است.
بنابراین غیرممکن است که بتوان هیچ شکلی از رهایی ملی را تصور کرد که در عین حال، با جابهجایی مالکیت و توزیع ثروت همراه نباشد. حتا گاوین رلی (Gavin Relly) رییس کنونی انگلیسی-آمریکایی، مبجور شد اعلام کند:
«در عرصه اقتصادی، با آنکه من به عنوان یک سرمایهدار خواهان آزادترین محیط برای بخش خصوصی هستم تا منافع خود را دنبال کند، میپذیرم که شکلی از اقتصاد مختلط محتمل است… این بدین دلیل است که از جانب سیاهان آفریقای جنوبی کاملاً به حق بر یک توزیع عادلانهتر ثروت، برای جبران خطاهای حذفی و عملی آپارتاید، تأکید میشود.» (ساندی تایمز، ۱/۶/۱۹۸۶)
این دقیقاً تأکید حزب ما بر محتوای اقتصادی انقلاب ملی-دمکراتیک ماست که این همه بر گسترش ناسیونالیسم انقلابی تأثیر گذاشته است. و به همین دلیل است که حزب ما چنین جایگاه مهمی را در اتحاد رهاییبخش به دست آورده و به عنوان یک پیشاهنگ مستقل، این همه محبوبیت در میان کارگران و جوانان کسب کرده است.
این البته (همانطور که پیش از این تأکید کرده ایم) ضروری است که ما وسیعترین اتحاد را بر محور یک برنامه تهاجم فوری به استبداد نژادی بسیج نماییم. اما، از محتوای اقتصادی انقلاب ملی-دمکراتیک ما، حتا با خطر از دست دادن برخی «متحدین بالقوه» باید پاسداری نمود. اگر ما از این جنبه زیاد عقبنشینی کنیم، ممکن است «متحدین» بیشتری را تطمیع کنیم، اما طی روند، ما خطر از دست دادن توده انقلابی هوادار خود را خریده ایم. بنابراین، در مقایسه با فازهای مشابه (انقلابهای ۱۹۰۵ و فوریه ۱۹۱۷روسیه) عناصر کلیدی مشخصی از انقلاب دمکراتیک ما، بسیاز نزدیکتر از آنها، با دگرگونی سوسیالیستی درازمدت «درهم تنیده اند».
کوتاهترین راه به سوسیالیسم در کشور ما از طریق یک دولت دمکراتیک است. اما این یک دولت دمکراتیکی خواهد بود که فوراً ملزم خواهد شد اقدامات اقتصادی را به اجرا بگذارد که بسیار فراتر از دمکراسی بورژوایی میروند. این اقدامات اقتصادی، که مقدماتیترین اهداف مبارزه رهاییبخش ما آنها را دیکته میکنند، یک چهارچوب مناسب برای یک دگرگونی سوسیالیستی برپا خواهند کرد، اما در خود، نه سوسیالیسم را به وجود خواهند آورد، و نه ضرورتاً به سوسیالیسم منتهی خواهند شد.
یک پیشروی سریع به سمت سوسیالیسم، در درجه اول، به جایی که طبقه کارگر به مثابه یک رهبر اجتماع برای خود به دست آورده است، بستگی دارد.
———————————
پینویسهای این بخش:
۱- اما باید پذیرفت که فرمولبندیهای ما در برخی اوقات نادقیق بوده اند، و باعث این اتهام شده اند که ما به مراحل به مثابه بخشهای منفک از هم، به مثابه «چیزهایی در خودشان» برخورد میکنیم.
۲- روال بدون پایان امپریالیسم (در آسیا، آمریکای لاتین، آفریقا و خاورمیانه) در تحمیل و حفظ دیکتاتوریهای ددمنش به نام «دمکراسی» و «حقوق بشر» را ناگفته میگذاریم.
۳- معاون سرپرست «مؤسسه مطالعات آفریقایی آکادمی علوم اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی»، در مصاحبه با هوارد بارل در «کار در جریان» (Work in Progress)، شماره ۴۸.