«اجازه بدهید من یک نکته غیر صداوسیمایی اضافه کنم. اولا که از این دعواها نترسیم. هم آقای غنینژاد اهل مناظره است هم من. داریم با همدیگر گفتوگو میکنیم. من دارم به شکلی ارزش ایشان را میگویم. منظورم این است که نماد آن تفکر است. بحث شخصی نیست. یک نکته مهمی وجود دارد؛ اگر ما اینقدر بحثمان داغ میشود، به خاطر کمکاری شما در صداوسیماست. این بحث را باید سال ۶۸ راه میانداختید، سال ۶۹، ۷۰، ۸۰، ۸۵، ۹۷، ۹۸ و… سه دهه بحثها را متراکم کردهاید، اجازه اسطورهسازی و افسانهسازی در آنها را دادهاید و حالا (تعجب میکنید) که چرا بحث ما داغ میشود. این برای کمکاری صداوسیماست.»
این آخرین جملات علی علیزاده بود در مناظرهای که شامگاه سیام شهریور ماه با موسی غنینژاد داشت و برنامه «شیوه» شبکه چهارم سیما میزبانش شد. عطاءالله بیگدلی، مجری برنامه شیوه، وسط حرفهای علیزاده آمد و گفت این نقد را بنده استثنائا گردن میگیرم. عبارت استثنائا در جمله او کنایهای نمکین بود به بخشی از بحثهای تکرارشونده بین علیزاده و غنینژاد در طول مناظره. غنینژاد معتقد بود که اقتصاد ایران در دوران پس از انقلاب به شکل دستوری (یا چنانکه خود او در گفتوگوهای قبلی اشاره کرده و بسیاری از همفکرانش مرتب میگویند، بنابر سیاق تفکرات چپ و کمونیستی) اداره شده و علی علیزاده همچون بسیاری از کسانی که به راستگرایی و لیبرالیسم و شعبات آن نقد دارند، میگفت که برعکس، از سال ۶۸ به این سو عمده سیاستگذاریها لیبرالیستی، نئولیبرالیستی یا به تعبیر کلیتر سرمایهدارانه بوده است. هر دو طرف در این مناظره و پیش از این در اظهارات عمدتا مونولوگ خودشان مدعی بودند که طیف مقابل مسئولیت تاثیر اجرای نظریاتش بر اقتصاد و جامعه ایران را گردن نمیگیرد و به طیف مقابل میگوید همه چیز تا به حال دست شما بوده است.
در مناظره بسیار پرتنشی که چند وقت پیش از این، بین مهدی طغیانی و یاسر جبرائیلی در شبکه افق برگزار شد هم چنین وضعی را شاهد بودیم. یکی به دیگری میگفت طیف شما حامی حذف ارز ترجیحی ۴۲۰۰ تومانی بوده و مسئول تورم موجود است و دیگری میگفت اتفاقا این شما هستید که حرفتان برش دارد و همین حالا هم ارز نیمایی ۲۸,۵۰۰ تومانی بنا به القائات شما وجود دارد. وقتی مجری برنامه شیوه گفت من استثنائا این نقد را گردن میگیرم، به شکلی تلویحی به همین فضای دوگانه که هرکس اجرای تز و نظریه طرف مقابل را مسئول نابسامانیهای وضع موجود میداند و اتهام طرف مقابل را گردن نمیگیرد، کنایه میزد. این عبارت اما به طریقه دیگری هم قابل خوانش است. چنین پذیرش صمیمانهای از جانب مجری برنامه شیوه اتفاقا استثنایی در رویه سالهای اخیر صداوسیما بود. چه کسی گفته ما بحثهای مبنایی حلنشده فراوانی در جامعهمان نداریم یا لازم نیست به آنها بپردازیم یا باز شدن بعضی از این مباحث ممکن است خطرناک باشد؟ هم مساله داریم، هم این مسائل مهم و تاثیرگذارند و هم در واقع طرح نشدنشان است که خطر دارد نه طرح آنها. اگر دقت کرده باشیم در این چند وقت اخیر چندین و چند مناظره برگزار شد که بازتاب اجتماعی فراوانی داشتند. اکثر این مناظرهها یا در فضای دانشگاهها شکل گرفت یا در تلویزیون. به یاد بیاوریم که هر دوی این محملها طی سالهای اخیر چه وضعیتی پیدا کرده بودند و تا چه حد از رسالت اصلیشان فاصله گرفته بودند. دانشگاه تبدیل شده بود به محلی برای برگزاری استندآپکمدی و جشنواره غذا در روز دانشجو و صداوسیما برنامههای گفتوگومحورش را در اختیار سلبریتیها گذاشته بود که بگویند «تا حالا عاشق شدهاند یا نه؟» پایین آمدن سطح بحثها به نوعی سانسور نرم مباحث جدی بود. انگار عدهای به عمد، بوقها و بلندگوها را به دست افراد زردنگار و رسانههای زرد داده بودند تا صدای مباحث جدی خفه شود و خیلیها که مقابل آن جریان تعریف میشدند هم بازیشان را خوردند و در پازل آنها قرار گرفتند. گفتند اگر آنها سلبریتیها را پشت خودشان علم کردهاند، ما هم میگردیم و چند تا سلبریتی خودی پیدا میکنیم که حمایتمان کنند. اگر آنها سرگرمیهای پر سر و صدا راه انداختند که کلی آدم دورشان جمع کرده، ما هم همان چیزها را به سیاق خودمان راه میاندازیم. این اما از اساس یک واکنش غلط و به نوعی یک خودویرانگری بود. اگر آنها سلبریتیهای خودشان یا حتی سلبریتیهای شما را علم کردند، شما میبایست بازی را به هم میزدید و نخبگان و آدمهای جدی را حتی از طیف خود آنها مطرح میکردید. اگر آنها در روز شهادت دانشجویان معترض به سفر ریچارد نیکسن، جشنواره غذا یا استندآپکمدی در دانشگاه برگزار کردند، شما میبایست مباحث جدی و علمی را به محیط دانشگاه برمیگردانید. باطلالسحر آن افیون بزرگی که به جامعه داشت تزریق میشد، همین مباحث جدی و کاربردی بود. نباید اجازه میدادید سطح بحث را تا جایی پایین بیاورند که صادق زیباکلام و مهدی نصیری از این طرف و علیاکبر رائفیپور و حسن عباسی از آن طرف تبدیل به سخنوران و صاحبنظران دوران شوند. انقلابی که با بلیغترین و مبتکرترین نظریهپردازان، جریان خودش را شروع کرد، نباید کارش به اینجا میکشید. این وضعیت مبتذل که مقداری از سال ۸۴ بهبعد به راه افتاد و از سال ۹۲ بهبعد شدت عجیبی پیدا کرد، در تمام شئون زندگی ما تاثیرگذار بود، نهفقط سیاست و اقتصاد و امثال آن.
وقتی بازدید جوان ۱۶ سالهای بهنام احمد خمینی از یک فیلم سینمایی در جشنواره فجر، سرتیتر خبرگزاریهای داخلی میشد، آن هم به دلیل شهرت اینستاگرامی او در آن دوران نه چیز دیگر، این یعنی باسابقهترین منتقدان سینمایی داشتند اهمیتشان را از دست میدادند. وقتی یک تستر غذا درباره سیاست حرف میزد، یعنی علم و عالم در این کشور داشتند به محاق میرفتند. وقتی بازیگران سینما درباره پزشکی و محیطزیست و مسائل حقوقی اظهارنظر میکردند، یعنی مرجعیت علمی از پزشکان و کارشناسان محیطزیست و حقوقدانها گرفته میشد و معیار ارزشیابی هر سخنی، دیگر اتقان علمی آن نبود، توانایی گویندهاش در گرفتن لایکهای اینستاگرامی بود. در این مدت کسانی برای جامعه ما جهت فکری را تعیین میکردند که اساسا خودشان را نمیشد اهل فکر کردن دانست و شاید به قول فروغ فرخزاد بیشتر قهرمانان ساق و باسن و سینه بودند تا فعالان معتبر هنری. اما این حد از ابتذال که به جان جامعه ما افتاد، تا کجا میتوانست بهسان یک افیون، روی مسائل اصلی و مهم سایه بیندازد و حواس توده مردم را از آنها پرت کند؟ مسائل اصلی و اساسی همچنان بر زمین مانده بودند و نیاز بود که طرح شوند اما هیاهوی چنین افرادی و رسانههای زرد و حواسپرتکن اطرافشان، اجازه طرح جدی آن مسائل را نمیداد. از سال ۹۶ تا بهحال اتفاقات زیادی در ایران رخ داده که توضیح تکبهتک آنها و تاثیرشان بر یکدیگر، شرح جداگانهای میطلبد اما هر کدام از آنها یک ردیف از دیوار قلعه اعتبار سلبریتیها را فرو ریختند و آخرین فصل این قصه به اتفاقات پس از شهریور داغ سال ۱۴۰۱ و فوت خانم مهسا امینی برمیگردد. حالا همه تشنه بحثهای جدی بودند و این نیاز عمومی جامعه و به عبارتی تشنگی سوزانش بود که باعث شد بحثهای جدی مجددا راه بیفتند. برقرار شدن اولین گفتوگوهای جدی چنان در فضای جامعه بازتاب و بازخورد پیدا کرد که مشوق موارد بعدی شد و سلسلهای از گفتوگوها به راه افتاد. حالاست که میبینیم چقدر حرفهای نگفته، انباشت شده بود و هربار که وقت مناظرهای تمام میشود، چقدر بحثها ناتمام ماندهاند. علی علیزاده در این چند وقت اخیر دو مناظره دیگر هم داشت. یکی با مهدی نصیری و دیگری با صادق زیباکلام. اساسا روش او در مناظره با این دو نفر نسبت به روشی که در برابر غنینژاد انتخاب کرد، متفاوت بود. نصیری و زیباکلام هر دو به لحاظ سواد علمی و قوت استدلال، بسیار ضعیف بودند و به نوعی سلبریتی محسوب میشدند. چند وقت پیش از آن هم مهدی نصیری با مهدی خانعلیزاده که کارشناس روابط بینالملل است، مناظرهای در دانشگاه امیرکبیر داشت که به مضحکه شدن او و پیچیدن دو، سه کلیپ چند دقیقهای از این مناظره در فضای مجازی منجر شد. اگر بدون تعارف بخواهیم درباره موضوع صحبت کنیم، مناظره با امثال زیباکلام و نصیری کاربردی جز این ندارد که کمسوادی آنها و بیقوتیشان در استدلال را نمایش دهد و تنها کاربرد علمی و عملیاش هرس کردن سلبریتیهای رسانهای از شاخههای جدی بحث است. لحظهای تصور کنیم در مناظره با غنینژاد، به جای علی علیزاده، علی اکبر رائفیپور نشسته بود. طبیعتا نتیجه همان چیزی میشد که در مناظره خانعلیزاده یا علیزاده، با نصیری و زیباکلام رخ داد و دستمایهای برای تمسخر بیسوادی یک طرف بحث فراهم میشد. قبل از اینکه مهم باشد در یک مناظره کدام طرف برنده میشود یا حتی قبل از اینکه ببینیم از تضارب آرا در یک مناظره چه نتیجهای میشود گرفت، این اهمیت دارد که سطح بحث کجاست و آیا مخاطبان آن بحث به دلیل شهرت زرد یکی از طرفین، پای آن نشستهاند یا به اعتبار علمیشان توجه دارند.
از طرف دیگر مناظرهای که غنینژاد با مسعود درخشان در چند هفته پیش انجام داد، باعث شد جبهه منتقدان لیبرالیسم، از اینکه چنین نماینده ضعیفی از طرفشان به این مناظره رفته بود شاکی باشند. مناظره درخشان و غنینژاد نشان داد که غیر از سطح علمی و مرتبط بودن تخصص و مدرک دانشگاهی اشخاص با مباحثی که در آن مشارکت کردهاند، باید به این هم توجه کرد که آیا دوران آن افراد تمام شده است یا نه. حالا اما مناظرهای برگزار شد که دو طرف آن همدیگر را جدی گرفتند. غنینژاد خودش پیشنهاد این مناظره با علیزاده را داد چون چنانکه میگفت او را موفقترین فرد رسانهای در سالهای اخیر میدانست و علیزاده هم در طول مناظره، غنینژاد را تا حدی بالا برد و موثر دانست که خود مخاطبش زیر بار نمیرفت و تاثیرگذاریاش را کمتر میدانست. سوای اینکه هر کدام از طرفین ماجرا در این مباحثه مناظره چه گفتند، آنچه این گفتوگو را نسبت به چند مورد دیگری که در این چند وقت برگزار شد متمایز میکرد، ورود به سطح بالاتر بحث، آنهم بین دو نفر کارشناس بود؛ نه دو کارگزار و مسئول حکومتی و نه چهرههای زرد و کمسواد و پرسر و صدا یا شخصیتهای بهپایانرسیده و تمامشده.