نمودار بالا را با دقت نگاه کنید. چه میبینید؟
شما شاهد توسعه و تکامل یک سیستم ریلی قطارهای بسیار سریع که در جهان بینظیر است، هستید. شما شاهد تحقق برنامهای هستید که کلیه بخشهای چین را با زیرساختهای مدرن با یکدیگر مربوط میسازد، مخارج حمل و نقل را کاهش میبخشد و تحرک را بهبود میدهد و بهرهوری را بیشتر میکند. شما تحقق رویای قرن ۲۱ را شاهدید که سرمایهای که توسط دولت هدایت میشود، مردم روستاها را با مراکز شهری مربوط میسازد و سطح معیشت مردم را در سطوح گسترده ارتقاء میبخشد. شما شاهد بیان یک مدل اقتصادی نوین هستید که ۸۰۰ میلیون نفر را از ورطه فقر نجات داد و در عینحال راه را برای ادغام در اقتصاد جهانی گشود. شما شاهد یک غول صنعتی هستید که خود را در کلیه جهات میگسترد و در عینحال سنگ پایه برای یک قرن جدید ادغام اقتصادی، توسعه شتابنده و رفاه مشترک را کاشته است.
آیا در ایالات متحده آمریکا سیستم ریلی پرسرعتی که با آنچه ما در چین شاهدیم قابل مقایسه باشد وجود دارد؟
خیر. چنین سیستمی وجود ندارد. در ایالات متحده کمتر از فقط ۵۰ میل خط ریلی پرسرعت وجود دارد. (آسلا اکسپرس شرکت آمترک تنها قطار تندرویی است که در یک مسیر ۴۹٬۹میلی با سرعت حداکثر ۱۵۰ میل در ساعت به کار مشغول است.) همانطور که همه میدانند شبکه راههای ارتباطی ایالات متحده کهنه و ویران است.
ولی چرا؟ چرا ایالات متحده آمریکا در توسعه زیرساختهای مهم اینقدر از چین عقب افتاده است؟
علت اینجاست که مدل دولتی چین بر مدل «سیاستگرخوشنشین» آمریکایی Carpetbagger توفق دارد. در چین دولت مستقیماً در فعل و انفعالات اقتصادی سهیم است، یعنی بخشهایی را سوبسید میکند که رشد و توسعه را به پیش میبرند. برخلاف آن سرمایهداری آمریکایی یک بلبشوی وحشی است که در آن صاحبان سرمایههای خصوصی میتوانند مقادیر زیادی پول صرف خرید و فروش غیرمولد سهام و یا کلاهبرداریهای دیگر کنند که هیچ نقشی در ایجاد اشتغال و یا تقویت اقتصاد ایفاء نمیکند. از سال ۲۰۰۹ شرکتهای آمریکایی بیش از ۷ بیلیون دلار صرف خرید سهام کردهاند، فعالیتی که سود سهامداران ثروتمند را بیشتر میکند لکن هیچ نوع ارزش مادی تولید نمیکند. اگر این سرمایه صرف زیرساختهای مهم میشد، هر شهر آمریکایی از طریق یک شبکه عظیم خط ریلی پرسرعت با یکدیگر مربوط میشد که از «دریا به دریا» وسعت داشت. ولی این کار صورت نگرفت، زیرا مدل غربی انگیزه برای کسب سود سرمایه جهت ثروتاندوزی فردی ایجاد میکند و نه توسعه پروژههایی که در خدمت عموم قرار دارد. ما در چین شاهدیم که وقتی ثروت ملی برای مبارزه علیه فقر، برای ارتقاء سطح معیشت و یا برای ایجاد یک شبکه بسیار مدرن زیرساختاری به کار گرفته شود، چقدر سریع میتواند تغییرات دگرگونکننده صورت گیرد تا سنگ بنای یک قرن نوین نهاده شود.
اینجا اطلاعات بیشتر از گزارش سرویس تحقیقات کنگره (آمریکا) در مورد «صعود اقتصادی چین»
از زمان گشایش تجارت خارجی و سرمایهگذاری و اجرای اصلاحات اقتصاد بازار در سال ۱۹۷۹ چین به سریعترین اقتصادهای رشد یابنده در جهان بدل شده است. رشد واقعی سالانه تولید ناخالص داخلی تا سال ۲۰۱۸ به طور متوسط بالغ بر ۹٬۵٪ بود، سرعتی که از طرف بانک جهانی به عنوان «سریعترین توسعه پایدار یک اقتصاد بزرگ در تاریخ» معرفی شد. این رشد چین را قادر ساخت تولید ناخالص داخلی خود را به طور متوسط در هر ۸ سال دوبرابر کند و تخمیناً ۸۰۰ میلیون نفر را از ورطه فقر نجات دهد. چین در این بین بزرگترین اقتصاد جهان (برپایه برابری قدرت خرید)، تولید، تجارت کالا و دارنده ذخیره ارزی محسوب میگردد. … چین بزرگترین شریک تجارتی ایالات متحده آمریکا است، بزرگترین منبع واردکننده و بزرگترین دارنده خارجی اوراق بهادار آمریکایی است که کمک میکند تا بدهیهای دولت پرداخت شود و سطح بهرهها در آمریکا نازل بماند.
و اینجا باز مقالهای از مرکز تحقیقات استراتژیک و بینالمللی زیر عنوان «مقابله با چالش سرمایهداری دولتی چین:
تعداد شرکتهای چینی در لیست Fortune Global 500 هم اکنون بیش از تعداد شرکتهای آمریکایی است … در حالی که ۷۵٪ این شرکتها شرکتهای دولتی هستند. سه شرکت از ۵ شرکت بزرگ جهان چینی است (Sinopec Group, state Grid, Cjina National Petroleum). بزرگترین شرکتهای دولتی چین دارای نقش غالب در بازار بسیاری از بخشهای مهم و استراتژیک از انرژی و کشتیرانی گرفته تا مواد کانی کمیاب میباشد. بنابرمحاسبات کرسی فریمان ثروت کل ۹۶ شرکت از بزرگترین شرکتهای دولتی چین بیش از ۶۳ بیلیون دلار، یعنی تقریباً ۸۰٪ تولید ناخالص داخلی در سطح جهان است.
و اینجا نیز گزارشی از صندوق بینالمللی پول زیر عنوان با بازگشایی چین، آسیا به رشد اقتصادی جهانی کمک میکند:
پیشبینی میشود، که امسال چین و هندوستان به اتفاق نیمی از رشد و توسعه در سطح جهان را به عهده خواهند داشت. آسیا و منطقه اقیانوسیه در این دوران نسبتاً تیره و تار، که بهبود اقتصاد جهانی به تزلزل دچار گشته، نقاط روشنی در افق به نظر میرسند.
همینطور که نمودار هفته نشان میدهد این منطقه در سال جاری تقریباً ۷۰٪ رشد جهانی را کلید میزند که نسبت به سالهای گذشته به مراتب بیشتر است.
کوتاه بگوییم، مدل دولتی چین، ایالات متحده آمریکا را عملاً در کلیه سطوح صنعت و تجارت پشتسرنهاده و موفقیت خود را عمدتاً مدیون این امر میداند که دولت سیاست راهبردی سرمایهگذاریهای مجدد را آزادانه با چشمانداز آینده مطابقت میدهد. این امر به دولت اجازه میدهد سودآوری کوتاه مدت پروژههای مختلف خود را تا وقتی که پایههای اصلی برای اقتصاد توسعهیابنده و قوی در سالهای آینده تضمین باشد، نادیده گیرد. اصلاحطلب چینی چنیون این پدیده را «اقتصاد قفس » مینامید که به این معنی است که اقتصاد درچارچوب یک سیستم سیاسی گسترده میتواند «آزادانه پرواز کند» و یا به دیگر سخن: رهبری چین اقتصاد را ابزاری برای تحقق بخشیدن رویاهای خود از آینده میبینند.
موفقیتهای چین تنها بخشاً نتیجه کنترل بخشهای مهم مانند بانکها و نفت میباشد. در نظر داشته باشید که «سهم شرکتهای دولتی از کل شرکتهای موجود در کشور تنها به ۵٪ تقلیل پیدا کرده است، بااینکه سهم آنها در تولیدکل کماکان ۲۶٪ میباشد. و با وجود اینکه بخش دولتی در دو دهه اخیر به شدت آب رفته، رئیس جمهور چین شیجینپینگ یک برنامه سهساله طرح کرد که هدفش افزایش رقابتپذیری شرکتهای دولتی بود به این صورت که آنها به «شرکتهای بازار» با «مالکیت مختلط» تبدیل شوند. کوتاه بگوییم: چین باوجود انتقادات شدید غرب راه تعدیل اقتصاد خود را دنبال میکند.
همینطور باید گفته شود که به اصطلاح معجزه چینی هرگز رخ نمیداد، اگر چین برنامههایی را که به اصطلاح «کارشناسان غربی» توصیه میکردند، به اجراء در میآورد. اگر چین اصلاحات رادیکال (مانند شوک درمانی) را که روسیه پس از انحلال اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ انجام داد تقلید کرده بود، با فاجعه مشابهی روبهرو میگردید. خوشبختانه مقامات مسئول چینی پند و اندرزهای دانشمندان غربی را نادیده گرفتند و برنامه اصلاحات گام به گام خود را دنبال کردند که به موفقیتی خارج از انتظار انجامید. این داستان در ویدئویی در یوتیوب زیر عنوان How China (Actually) Got Rich خلاصه شده است. در زیر بخشی از متن را ترجمه کردهام. از اشتباهاتم پوزش میطلبم:
شگفتانگیزترین داستان اقتصاد دهههای اخیر ظهور چین است. از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۲۰ اقتصاد چین بیش از ۷۵ برابر رشد یافت … این بزرگترین و سریعترین بهبود شرایط مادی تاریخ معاصر بود … چین یکی از فقیرترین کشورهای جهان بود، ولی اکنون مرکز قدرتمند اقتصادی است … کارشناسان علم اقتصاد پیشبینی میکنند که چین تا پایان دهه جاری بزرگترین اقتصاد جهان، ایالات متحده آمریکا را پشتسر خواهد گذاشت. این روند معجزه چینی نام گرفته است. برخیها این معجزه را داستان ساده «بازار آزاد» تعریف میکنند. آنها میگویند: « این یک داستان خیلی ساده است. چین فقیر بود ولی بعد اقتصاد از چنگال دولت رها شد و اکنون چین غنی شده». ولی این حرف گمراه کننده است. صعود چین نتیجه پیروزی بازار آزاد نبود …
از دهه ۱۹۸۰ سیاست بازار آزاد جهان را درنوردید. بسیاری از کشورها تغییرات عمیقی و گستردهای را پشتسر نهادند. آنها قیمتها را تعدیل کردند، صنایع وسیعی را خصوصیسازی نمودند و بازارهای خود را برای تجارت آزاد گشودند. ولی بسیاری از اقتصادها که یکشبه تسلیم بازار شده بودند، از آن به بعد درجا زدند و یا به اضمحلال کشیده شدند. هیچ یک از آنها نتوانست مانند چین رشد کند. کشورهای افریقایی فروپاشی شدید اقتصادی را تجربه کردند. کشورهای آمریکای لاتین ۲۵ سال با رکود روبهرو شدند. اگر ما چین را با روسیه، آن غول دیگر کمونیسم در قرن ۲۰ مقایسه کنیم، تفاوتها نفس بُر است.
در سوسیالیسم دولتی، روسیه یک ابرقدرت صنعتی بود در حالیکه چین یک کشور دهقانی محسوب میشد. ولی در حالیکه اصلاحات چین یک رشد اقتصادی باورنکردنی به دنبال داشت، اصلاحات در روسیه به فروپاشی شدید منجر گردید. همچین و هم روسیه اقتصادهایی بودند که با اوامر دولتی تنظیم و هدایت میشد. … روسیه در آن زمان توصیههای «علمیترین علوم اقتصادی»، یعنی سیاست به اصطلاح «شوکدرمانی» را دنبال کرد. ایده اصلی این بود که اقتصاد برنامهریزی شده باید نابود شود و جای خود را به بازار بسپارد … آنها انتظار داشتند که روسیه یکشبه به یک اقتصاد تمام و کمال دست یابد … هنگامیکه بوریس یلتسین قدرت را به دست گرفت، کلیه کنترل بر قیمتها را لغو کرد. شرکتها و ثروتهای دولتی را خصوصیسازی کرد و روسیه را برای تجارت جهانی گشود. نتیجه این کار یک فاجعه بود. در آن لحظه که اقتصاد روسیه دچار اغتشاش بود، شوک درمانی تیر خلاص را به آن وارد کرد. (دانشمندان غربی) پیشبینی میکردند که این روند به طور کوتاه مدت دردناک خواهد بود ولی گمان نمیکردند که تبعات آن چقدر سنگین و ویرانگر خواهد بود. قیمتها برای مصرف کنندگان از کنترل خارج شد، ابر تورم پدید آمد و تولید ناخالص داخلی ۴۰٪ سقوط کرد.
وقوع شوکدرمانی در روسیه به مراتب طولانیتر و عمیقتر از دوران رکود بزرگ بود. برای مردم ساده روسیه این یک فاجعه بود … الکلیسم، سوءتغذیه در بین اطفال و بزهکاری بینهایت افزایش یافت. طول عمر متوسط مردان ۷ سال کاهش یافت، که بیش از هرکشور صنعتی دیگری در دوران صلح بود. روسیه یک شبه اقتصاد آزاد به دست نیاورد بلکه به جای آن کشور از رکود اقتصادی به ویرانهای تهی شده تبدیل گردید که توسط الیگارشها رهبری میشد. حال که لغو کنترل قیمتها و اشتغالهای دولتی منجر به رفاه نشد، بلکه برعکس اقتصاد را نابود کرد و تعداد زیادی از مردم را از بین برد، پس میتوان نتیجه گرفت که گذار سریع به «بازارهای آزاد» به وضوح یک راه حل نیست…
در دهه ۱۹۸۰ چین در نظر گرفت به شیوهای مشابه روسیه اصلاحات ناگهانی انجام دهد. ایده آغازی نوین، بسیار جالب توجه و اغواء کننده بود و هنوز شوکدرمانی از طرف کارشناسان (مشهور) علم اقتصاد تبلیغ میشد … ولی نهایتاً چین شوکدرمانی را به اجراء در نیاورد … و به جای اینکه تمامی (اقتصاد) را به یکباره زیر و رو کند، دست به اصلاحات گام به گام و تجربی زد. فعالیتهای اقتصاد بازار تحمل شد و یا در بخشهای غیر حیاتی اقتصاد فعالانه تقویت گردید. چین سیاست تعیین قیمت دوجانبه را دنبال کرد … چین از پیشرفتهترین ملل جهان مانند ایالات متحده آمریکا و یا سلطنتی متحده، ژاپن و کره جنوبی آموخت. هریک از این کشورها تکامل و توسعه اقتصاد و بازارهای خود را برنامه ریزی و مدیریت کرد و صنایع خود را در فازهای اولیه مورد حمایت قرار داد و سرمایهگذاریها را کنترل نمود.
اقتصاددانان غربی اقتصاد بازار آزاد این سیستم را یک فاجعه تعبیر نمودند … ولی رهبران چین به این انتقادات وقعی ننهادند و در حالی که روسیه بدنبال «شوکدرمانی» فروپاشید، چین به موفقیتهای چشمگیری رسید. دولت کنترل ستون فقرات اقتصاد صنعتی و همینطور مالکیت بر خاک و زمین را در دست نگه داشت. هنگامیکه چین همگام با دینامیک جدید اقتصاد خود رشد میکرد، نهادهای دولتی به فسیلهای ماقبل تاریخ تبدیل نشدند بلکه اغلب نیروی محرکه برای صنایع جدید بودند که از آنها حمایت کرده و رشد و توسعه آنها را تضمین مینمودند. چین امروز به معنای واقعی کلام یک اقتصاد بازار آزاد نیست، بلکه اقتصاد بازار زیر کنترل دولت قرار دارد. دولت عملاً مالک ارضی کشور است و از ثروتهای دولتی استفاده میکند تا اقتصاد را از طریق رقابت بازار هدایت کند. شوکدرمانی که وسیعاً تبلیغ میشد یک شکست بود. در حالی که روسیه با گذار ناگهانی خود فروپاشید، چین توانست به برکت اصلاحات گامبهگام به حیات خود ادامه دهد و باقی بماند. و این تفاوت اصلی بود که «چین چگونه توانست ثروتمند شود» (یوتیوب)
این واقعیت که از شرکتهای دولتی چین در مقابل رقابتهای خارجی حفاظت میشود و سوبسید به آنها تعلق میگیرد، شرکتهای خارجی را عصبانی میکند،که معتقدند چین دارای امتیازی غیرمنصفانه است و قواعد را رعایت نمیکند. این انتقاد مطمئناً به حق است ولی در عین حال این نیز یک واقعیت است که تحریمهای یکجانبه واشنگتن که در این بین در مورد یک سوم همه کشورهای جهان اعمال میگردد، نقض آشکار قواعد سازمان تجارت جهانی است. در هرحال برخورد چین به مسئله بازار زیر رهبر شی در بهترین حالت دوگانه است. و در حالی که «سهم بخش دولتی در تولید صنعتی از ۸۱٪ در سال ۱۹۸۰ به ۱۵٪ در سال ۲۰۰۵ تقلیل یافته، شی (با حفظ روح اصلاحات) باعث شد که حزب کمونیست چین نفوذ خود را در رهبری شرکتها و در مراجع تصمیمگیری شرکتها افزایش بخشد. طبیعی است که این اقدام مورد پسند غولهای اقتصادی ایالات متحده و اتحادیه اروپا ، که به طور راسخ اعتقاد داشتند، مثل غرب باید حرف آخر را سهامداران شرکت بزنند، نبود.
ولی بزرگترین مشکل این نیست که چرا چین به شرکتهای دولتی خود سوبسید میدهد و یا چون چین در دهه آینده به بزرگترین اقتصاد در سطح جهان ارتقاء خواهد یافت. مشکل اصلی این است که چین برخلاف انتظار در «نظم مبتنی برقانون» مورد نظر واشنگتن ادغام نشد. واقعیت امر این است که رهبری چین بسیار میهن پرست است و در نظر ندارد خود را به سطح یک کشور دستنشانده در امپراتوری عموسام تقلیل دهد. این یک نکته مهم است که آلفرد مککوی، تحلیلگر سیاسی طی مقالهای در کاونترپانچ مورد بررسی قرار میدهد:
کنترل فزاینده چین از اورآسیا به وضوح مبین تحولی اساسی در جغرافیای سیاسی این قاره است. با این امید که پکن در بازی جهانی مطابق با قواعد تعیین شده توسط ایالات متحده شرکت خواهد کرد، استابلیشمنت واشنگتن در سال ۲۰۰۱ هنگامی که چین را به عضویت سازمان تجارت جهانی پذیرفت، مرتکب یک خطای استراتژیک بزرگ شد. دونفر از اعضای دولت وقت اوباما اعتراف کردند: «فراسوی همه طیفهای ایدئولوژیک ما در سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا معتقد بودیم که قدرت و سرکردگی ایالات متحده آمریکا میتواند به سادگی چین را مطابق با سلیقه آمریکا شکل بخشد … کلیه جوانب بحث سیاسی اشتباه بود.» در کمتر از یک دهه پس از ورد چین به سازمان تجارت جهانی صادرات پکن به ایالات متحده سالانه بیش از ۵ برابر شد و ذخیرههای ارزی این کشور از ۲۰۰ میلیارد به ۴ بیلیون دلار در سال ۲۰۱۳ افزایش یافت. (صعود چین، سقوط آمریکا. کاونترپانچ)
ظاهراً سیاستگذاران امور خارجی در رابطه با چین دچار خطای فاجعهباری شده بودند و اکنون دیگر امکانی برای لوث خسارات ناشی از آن وجود نداشت. چین نه تنها توانست خود را به سطح بزرگترین اقتصاد جهان ارتقاء دهد، بلکه برخلاف ملل غرب که غلام حلقه به گوش سیستم WEF (فوروم اقتصاد جهانی) اند که زیر فرمان الیگارشها قرار دارد و در مورد همه چیز از سیاستهای اقلیمی گرفته تا ضرورت واکسیناسیون، از آبرزیگاه برای تراجنسیتیها تا جنگ اوکراین تصمیم میگیرد، تصمیم گرفت سرنوشت خویش را نیز به دست خود گیرد. همه این سیاستها توسط الیگارشهایی که سیاستمدارها، رسانهها و دولت در پرده (که روز به روز بیشتر گسترش مییابد) را کنترل میکنند، تعیین میشود. تکرار میکنیم: معضل چین، وسعت و ثروت آن نیست بلکه کنترل آن است. چین اکنون آینده خود را مستقل از «نظم مبتنی برقانون» تعیین میکند و همین امر این کشور را به تهدیدی علیه این سیستم تبدیل مینماید.
اگر ما به اولین نمودار در بالا بنگریم، میتوانیم درک کنیم که چرا واشنگتن خود را با یک جنگ نیابتی با روسیه درگیر کرده است. زیرا اگر چین قادر شد شبکه ریلی پرسرعت خود را فقط طی ۱۲ سال در سطح چین ایجاد کند، پس ۱۲ سال آینده چه سوغاتی با خود به همراه خواهد داشت؟ این آن چیزی است که واشنگتن را نگران میکند.
صعود چین به سرکرده منطقهای در قاره آسیا هماکنون محرز شده است. چه کسی میتواند مانع از آن شود؟
واشنگتن؟ نه! ایالات متحده و ناتو در حال حاضر در باتلاق اوکراین گیر کردهاند، با اینکه اوکراین میبایست به عنوان مبداء حرکت عمل میکرد تا پایگاههای نظامی آمریکایی در سطح آسیای مرکزی تاسیس گردد و نهایتاً چین محاصره و منزوی شده و به عقب رانده شود. نقشه اولیه این بود، ولی ظاهراً این نقشه روز به روز غیرمحتملتر میشود. آیا اهمیتی را که مشاور امنیت ملی آمریکا، زبیگنیو برژینسکی تقریباً سه دهه پیش در کتاب کلاسیک خود “صحنه بزرگ شطرنج” در مورد اورآسیا مطرح کرده بود را به خاطر میآورید؟ او نوشت:
«اورآسیا بزرگترین قاره جهان است و از نظر جغرافیای سیاسی در مرکز قرار گرفته است. قدرتی که بر اورآسیا حکومت کند، از سه منطقه پیشرفته و از نظر اقتصادی مولد جهان، حاکم بر دو منطقه خواهد بود … تقریباً ۷۵٪ جمعیت جهان در اورآسیا زندگی میکنند و علاوه براین بزرگترین سهم ثروت مادی در این قاره نهفته است، هم در شرکتهای آن و هم زیر زمین آن. اروآسیا صاحب ۶۰٪ تولید ناخالص جهان و سه چهارم منابع انرژی جهان میباشد.»
دربین سیاستمداران امور خارجی این نظر غالب حاکم بود که اگر ایالات متحده آمریکا بخواهد موقعیت برتر کنونی خود در نظم جهانی را حفظ کند، باید بازیگر غالب در منطقه آسیای مرکزی شود. معاون وزیر دفاع سابق پل ولفوویتز حتی پا فراتر مینهاد و میگفت «بالاترین اولویت واشنگتن» باید این باشد که «از پدید آمدن یک رقیب جدید، چه در منطقه اتحاد شوروی سابق و چه جای دیگر که تهدیدی در سطح اتحاد جماهیر شوروی سابق ایجاد نماید، جلوگیری کند». نظرات ولفوویتز در کلیه اسناد جدیدتر شورای امنیت ملی ایالات متحده آمریکا از جمله در استراتژی امنیت ملی و استراتژی دفاع ملی کراراً بازتاب مییابد. در یک نقطه کلیه کارشناسان همنظرند: ایالات متحده آمریکا باید نقشه خود برای کنترل آسیای مرکزی را تحقق بخشد.
ولی احتمال آن اکنون تا چه حد است؟ چقدر احتمال دارد که روسیه از اوکراین بیرون رانده شود؟ چقدر احتمال این میرود، که بتوان مانع از این شد که روسیه در اورآسیا در مقابل ایالات متحده مقاومت کند؟ تا چه حد احتمال آن میرود که چین برنامه ابتکار جاده ابریشم خود را از میان آسیا به اروپا و خاور میانه و از آن طریق به افریقا و حتی به آمریکای لاتین گسترش ندهد؟ این مطلب کوتاه در مورد برنامه یک کمربند، یک جاده چین را مطالعه کنید:
چین جاده ابریشم نوین، یعنی بزرگترین پروژه ساختمان و توسعه جهان که هرگز مطرح بوده را در دست اجراء دارد. هدف این پروژه تغییر انقلابی نقشه اقتصادی جهان است … این رویای بلندپروازانه احیای جاده ابریشم کهنه، به عنوان یک راهرو مدرن ترانزیت، تجارت و اقتصاد است که از شانگهای تا برلین ادامه دارد. این «جاده» از چین، مغولستان، روسیه، بلاروس، لهستان و آلمان عبور میکند و به طول بیش از ۸هزار میل است که در نتیجه یک منطقه اقتصادی را پدید خواهد آورد که بیش از یک سوم قطر کره زمین است.
این طرح احداث راهآهن سریعالسیر، جادهها و بزرگراهها، شبکههای انتقال و توزیع برق و شبکههای فیبرهای نوری را در نظر گرفته. شهرها و بنادر در مسیر باید برای توسعه اقتصادی مورد استفاده قرار گیرد.
یک بخش مهم دیگر از نقشه، ایجاد یک جاده ابریشم دریایی است، که به همان اندازه مانند جاده ابریشم در خشکی بلند پروازانه است و چین را از طریق آسیای مرکزی و اقیانوس هند با خلیج فارس و دریای مدیترانه مربوط میسازد. پس از پایان ساختمان، این جاده مانند گذشته سه قاره را با یکدیگر مربوط میسازد: آسیا، افریقا و اروپا (و اکنون آمریکای لاتین). زنجیر پروژههای زیرساختی، بزرگترین راهروی اقتصادی جهان را پدید خواهد آورد که ۴٬۴ میلیارد انسان و توان اقتصادی ۲۱ بیلیون دلار را در بر خواهد داشت …
برای جهان در کل خود تصمیم برای ساختمان جاده ابریشم بسیار مهم است. این پروژه عظیم ظرفیت یک رنسانس در تجارت، صنعت، اکتشافات، دانش، اختراع و فرهنگ را در خود نهفته دارد که کاملاً با جاده ابریشم اولیه قابل مقایسه خواهد بود. روز به روز بیشتر عیان میشود که درگیریهای جغرافیای سیاسی بر سر این پروژه می تواند به یک جنگ سرد نوین بین شرق و غرب برای سلطه بر اورآسیا بیانجامد. خروجی این وضع نامعلوم است. (جاده ابریشم نوین میتواند اقتصاد جهان را برای همیشه دگرگون سازد. Robert Berke, Oil Price)
آینده چین
«پروژه زیرساختاری غیرقابل انکار» شی جینپینگ روابط تجاری را در آسیای مرکزی و در سطح جهان تغییر خواهد داد. در پروژه یک کمربند، یک جاده در واقع بیش از ۱۵۰ کشور و تعداد زیادی از سازمانهای بینالمللی شرکت خواهند داشت. بدون شک این بزرگترین پروژه زیر ساختی و سرمایهگذاری در تاریخ خواهد بود که ۶۵٪ جمعیت جهان و ۴۰٪ از تولید ناخالص داخلی را در برخواهد گرفت. بهبود جاده و خطوط آهن و راههای دریایی ارتباطات را به شدت بهبود خواهد بخشید، مخارج حمل و نقل کاهش خواهد یافت، بهرهوری ارتقاء پیدا خواهد کرد و رفاه در سطح عموم بیشتر خواهد شد. پروژه یک کمر بند، یک جاده چین کوششی است تا نظم متزلزل مبتنی بر قانون سالهای پس از جنگ را توسط سیستمی جایگزین نماید که حاکمیت و استقلال ملل را محترم بدارد، یکجانبهگرایی را مردود شمارد و به اصول اقتصاد بازار گردن نهد تا توزیع عادلانه رفاه میسر شود.
جاده ابریشم نسخهای برای یک نظم نوین جهانی است. این چهره سرمایهداری در قرن ۲۱ است و اجباراً گرانیگاه قدرت جهانی را به سوی شرق یعنی پکن سوق خواهد داد، که عملاً به مرکز جهان تبدیل خواهد شد.