chin_usa

هراس واقعی واشینگتن از چین: مانعی برای هژمونی آمریکا

 

تارنگاشت عدالت

 
نویسنده: برایان برلِتیک
مترجم: م. قربانی
برگرفته از: نیو ایسترن آوتلوک
۲۸ فوریه ۲۰۲۴
 
 
 

مقاله‌ای که اخیراً در نشریه فارن اَفرز زیر عنوان «فاجعه تایوان» منتشر شد، تصویر روشنی از انگیزه‌های آمریکا در پس رویارویی فزاینده آن با چین و نیز از ماهیت غیرواقعی نتایج دلخواه واشینگتن، ترسیم می‌کند.

پیش‌فرض این مقاله بر اساس یادداشت فوق محرمانه ژنرال آمریکایی، داگلاس مک آرتور، در سال ۱۹۵۰ پرداخته شده است که تایوان را به عنوان «ناو هماپیمابر غرق‌نشدنی» توصیف می‌کند، نه برای حفاظت از ایالات متحده، بلکه برای حفظ برتری آمریکا در آسیا و اقیانوسیه؛ هزاران مایل دورتر از سواحل ایالات متحده!

ژنرال مک آرتور معتقد بود با حفظ تایوان و حضور نظامی ایالات متحده که شامل ژاپن و فیلیپین هم می‌شد (و هنوز هم می‌شود)، نیروهای آمریکا می‌توانند قدرت‌های منطقه‌ای (آن‌زمان اتحاد شوروی و اکنون چین) را متوقف کنند تا «از منابع طبیعی شرق و جنوب شرق آسیا بهره‌برداری کنند.»

قابلیت مهار چین، انگیزه اصلی واشینگتن برای حفظ حضور نظامی آمریکا در شرق و جنوب شرقی آسیا تا به امروز باقی مانده است.

مهار چین، نه دفاع از آمریکا
گزارش استراتژی دفاع ملی ایالات متحده، «از میدان به در کردن چین» را به عنوان اولویت اصلی واشینگتن تعیین می‌کند. استراتژی دفاع ملی آمریکا شکایت دارد که چین «همواره قصد دارد ظرفیت نظم بین‌المللی را به سود نظمی که زمین بازی جهانی را به نفع خود متمایل می‌سازد، هدایت کند.»

گزارش هرگز به آن «نظم بین‌المللی» که چین در نظر دارد آن‌را جانشین سازد، اشاره نمی‌کند، نظمی که در آن واشینگتن  پیش از جنگ‌های جهانی چین را اشغال کرده بود، و هزاران سرباز در سواحل جزیره تایوان تا سال ۱۹۷۹ در آن مستقر کرده بود و هنوز با وجود به رسمیت شناختن این جزیره به عنوان بخشی از قلمرو چین تحت سیاست «چین واحد»، به استقرار نیروهایش در تایوان ادامه می‌دهد.

همین گزارش مدعی است که آمریکا به دنبال «ترویج یک منطقه هند و پاسیفیک آزاد و باز» است، و به طور مشخص‌تر خواهان «دسترسی باز به دریای چین جنوبی» است. این گزارش حتی یادآور می‌شود که «تقریباً دو سوم تجارت دریایی جهان و یک چهارم بازرگانی جهان» از دریای چین جنوبی عبور و مرور می‌کند، در عین‌حال اشاره می‌کند که چین این تجارت را تهدید می‌کند.

با این حال، دولت آمریکا و شرکت‌های آمریکایی، از جمله تمام صنعت تسلیحات آمریکا و اندیشکده‌های سیاست خارجی مانند مرکز مطالعات استراتژیک و بین‌المللی را تأمین مالی می‌کنند، مراکزی که تحلیل‌هایی مانند گزارش ۲۰۱۷ زیر عنوان «چه میزان تجارت دریایی از دریای چین ترازیت می‌شود؟» را منتشر می‌کنند. این گزارش اذعان می‌کند که قریب به اتفاق تجارتی که از دریای چین جنوبی عبور می‌کند، از چین می‌آید و به چین می‌رود.

گزارش حتی اقرار می‌کند:
«اتکای چین به دریای جنوبی چین در برابر اختلالات تجارت دریایی آسیب‌پذیر است. در سال ۲۰۰۳، رییس‌جمهور وقت (چین)، هو جینتائو، توجه خود را به تهدیدات احتمالی ناشی از «برخی از قدرت‌های بزرگ» با هدف کنترل تنگه مالایا جلب کرد و بر نیاز چین به اتخاذ استراتژی‌های جدید برای رفع این نگرانی تأکید ورزید.»

روشن است که چین قصد ندارد تجارت خود را در دریای چین جنوبی مختل کند. در واقع، همان‌طور که ژنرال آمریکایی، مک آرتور، در سال ۱۹۵۰ اشاره کرد، حضور نظامی آمریکا در منطقه امروز برای محافظت از تجارت دریایی نیست، بلکه به طور اخص برای «ممانعت» از آن است.

«دفاع از دمکراسی» یعنی حفظ رژیم‌های نیابتی آمریکا
درست همان‌طور که آمریکا توهم حمایت از تجارت دریایی را به عنوان پرده استتاری برای ایجاد ممانعت در تجارت واقعاً آزاد به به کار می‌گیرد، از بهانه‌های دیگر نیز برای توجیه مداخله مستمر خود در درون و در امتداد مرزهای چین استفاده می‌کند. این شامل خود استان جزیره‌ای تایلند نیز می‌شود.

مقاله فارن اَفرز مدعی است که آمریکا به «حمایت از دمکراسی» مشغول است. با این حال، مدیریت سیاسی تایوان و سیاست‌هایی که به اجراء می‌گذارد، محصول یک دمکراسی خودمختار نیست، بلکه از آن سوی کره زمین، از واشینگتن تعیین می‌شود.

سیاست‌هایی مانند تحریک پکن، ممانعت از تجارت بین تایوان و بقیه چین، و هدایت سرمایه‌های عمومی به (خرید) سلاح‌های آمریکایی به جای توسعه اقتصادی و زیرساخت‌ها، همگی به هزینه منافع مردم محلی، آشکارا در خدمت منافع آمریکا به کار گرفته می‌شود.

آمریکا به دنبال حفظ حضور خود در منطقه آسیا و اقیانوس آرام است، نه برای دفاع از روند خودمختاری در تایوان، ژاپن، کره جنوبی یا فیلیپین، بلکه برای تسخیر سیاسی و کنترل خود بر هر یک از این‌ها.

کنترل آینده نیمه‌هادی‌ها
نویسندگان مقاله فارن اَفرز که شاید گمان می‌کنند روایت دفاع از دمکراسی قانع کننده نباشد، هم‌چنین ادعا کردند که آمریکا باید از کنترل چین در صنعت نیمه هادی‌ها در تایوان جلوگیری کند. این پیش‌فرض، پس از حذف لفاظی‌های سیاسی نویسندگان، لُب مطلب نظام امپریالیسم را بیان می‌کند؛ یک چیز برای ایالات متحده اهمیت دارد و آن این‌که آمریکا باید (بر منطقه) کنترل داشته باشد، حتی اگر هزاران مایل دورتر از سواحل آن باشد.

استدلال و برنامه‌ریزی آمریکا در مورد کنترل و تولید نیمه هادی‌ها اساساً معیوب است. در حالی‌که امروزه تایوان و غرب جمعی در زمینه تحقیق، توسعه و ساخت نیمه هادی‌ها مزایای زیادی نسبت به چین دارند، این مزایا به خاطر عوامل تاریخی است که دیگر مطرح نیستند. امروزه بزرگ‌ترین پایگاه صنعتی روی کره زمین در چین واقع شده است، نه در آمریکا. چین، نه آمریکا، فارغ التحصیلان بسیار بیش‌تری در زمینه‌های علوم، فن‌آوری، مهندسی و ریاضیات تولید می‌کند که همگی مربوط به پیشبرد تمام مراحل تولید نیمه هادی‌ها هستند، کنترل تایوان و اعمال تحریم‌ها و صادرات سخت‌گیرانه، نه تنها مانع رهبری چین در تولید نیمه هادی‌ها نمی‌شود، بلکه چین را تشویق می‌کند تا سرمایه‌گذاری لازم برای انجام آن‌را زودتر و قاطع‌تر انجام دهد.

تضمین «دسترسی» آمریکا و کنترل آن بر آسیا و اقیانوسیه
در حالی‌که مقالۀ توجیهی فارن اَفرز تلاش می‌کند خوانندگان را متقاعد کند که اتحاد مجدد تایوان با بقیه چین منجر به واکنش زنجیره‌ای فتوحات چین در سراسر منطقه می‌شود، ناگهان به ترس از این‌که قدرت پکن «دسترسی آمریکا به شرق آسیا، آسیای جنوب شرقی، و اقیانوس هند – سواحل پر جمعیت‌ترین و فعال‌ترین بخش اقتصادی جهان را دچار مشکل سازد، تبدیل می‌شود.»

درست مانند صنعت نیمه هادی تایوان، از آنجا که منطقه «هند و اقیانوس آرام» پر جمعیت‌ترین و از نظر اقتصادی فعال‌ترین بخش جهان است، آمریکا بنا به دلایلی باید «دسترسی» به آن داشته باشد – بخشی از احساس خود محق‌پنداری آمریکا به آن‌چه که واشینگتن می‌خواهد انجام دهد، و در هر کجا که می‌خواهد، صرف‌نظر از این‌که چقدر از سواحل آمریکا دور باشد یا این‌که چگونه بر صلح، ثبات، حاکمیت، و استقلال سایر کشورها تأثیر می‌گذارد.

ترس دیگری که در مقاله بیان شده است ناشی از چشم‌انداز کاهش اتکای آسیا به دلار آمریکا به عنوان ذخیرۀ ارزی است. مقاله هرگز توضیج نمی‌دهد که چرا منافع آسیا باید با حفظ منافع ذخیره ارزی دیگرانی که در آن سوی دنیا هستند، کنترل شود.

ترس واقعی: چین به عنوان مانعی برای برتری آمریکا
سپس مقاله به طور شگفت‌انگیزی خود آمریکا را به عنوان نمونه‌ای از این‌که چرا خوانندگان باید از ظهور چین بترسند، نشان می‌دهد.

نویسندگان می‌گویند:
«تاریخ خود آمریکا نشان می‌دهد که چگونه دستیابی به برتری منطقه‌ای پروژه‌های قدرت جهانی را تسهیل می‌کند. ایالات متحده تنها با تسلط بر نیم‌کرۀ غربی در قرن نوزدهم، توانست در قرن بیستم به یک ابرقدرت جهانی تبدیل شود.»

نویسندگان سپس با خودآگاهی اندک ادعا می‌کنند:
«ممکن نیست دقیقاً پیش‌بینی کرد که چین چگونه به عنوان یک ابرقدرت جهانی عمل می‌کند، اما داده‌های دهه‌ها نشان می‌دهند که این کشور رویکرد کم خطرتری نسبت به ایالات متحده دارد.»

نویسندگان ادعا می‌کنند که این «داده‌ها» حضور چین در دریای جنوبی چین و یک «تسلیح نظامی گسترده» عمومی را شامل می‌شود.

آن‌ها هرگز توضیح نمی‌دهند که چگونه این دو مثال رویکردی «کم خطرتر» از سیاست خارجی آمریکا را نشان می‌دهند.

تنها در قرن بیست‌ویکم، آمریکا در سال ۲۰۰۱ به افغانستان و در سال ۲۰۰۳ به عراق حمله و آن‌را اشغال کرد. مورد دوم به مرگ بیش از یک میلیون نفر به دلیل ساختگی «سلاح‌های کشتار جمعی» در عراق منجر شد.

در سال ۲۰۱۱ آمریکا برای سرنگونی دولت طرابلس در لیبی مداخله نظامی کرد. در سال ۲۰۱۴، آمریکا به سوریه حمله کرد و منبع انرژی و غذای این کشور را اشغال کرد. به قول معاون غرب آسیای وزیر دفاع وقت آمریکا، دانا استرول، این (اقدام) به عنوان «اهرمی برای تأثیرگذاری بر روند کلی سیاسی درگیری گسترده‌تر سوریه» انجام شد، و برای جلوگیری از بازسازی سوریه، به اعتراف آمریکا حمایت از جنگ، کشور را به یک «ویرانه» تبدیل کرد.

درگیری‌های جاری در اوکراین نتیجه دخالت آمریکا و تغییر رژیم در سال ۲۰۱۴ است که یک دولت منتخب را که مصمم به حفظ بی‌طرفی بود برکنار کرد و رژیمی را جانشین آن کرده است که به عنوان نیروی نیابتی آمریکا مشتاق خدمت به جنگ با روسیه است. آمریکا هم‌چنین از اسرائیل در جنگ مداوم علیه فلسطین حمایت می‌کند و به حملات موشکی و هوایی در سراسر یمن ادامه می‌دهد.

گزارش فارن افرز مطالعه‌ای موردی، از ناهماهنگی شناختی ارایه می‌دهد. نویسندگان مقاله هشدار می‌دهند که آینده تسلیم یک ابرقدرت سؤاستفاده‌گر خواهد شد که از ارتش خود برای تهدید کشورهای سراسر جهان استفاده می‌کند، و به طور آشکارا اذعان می‌کنند که ابرقدرت موجود (آمریکا) در حال حاضر چنین رفتار کرده است، اما هرگز آن‌را محکوم نمی‌کنند.

ترس واقعی واشینگتن این نیست که چین در حال ایجاد یک نظم بین‌المللی است که ملت‌ها را در سراسر جهان تحت سلطه خود قرار دهد، بلکه در حال ایجاد نظمی‌ بین‌المللی است که توانایی آمریکا برای ادامه سرکوب و کنترل جهان را تضعیف می‌کند.

گزارش هشدار می‌دهد:
«چین به تنهایی دارای اقتصادی است که از مجموع همه همسایگانش، از جمله هند، بزرگ‌تر است. در عین‌حال، نیروی دریایی چین پس از آمریکا، دومین قدرت نظامی دریایی است. و نسبتاً متمرکز است: تصور کنید اگر کل ناوگان دریایی آمریکا در درجه اول در یک کمان از نیویورک تا نیواورلئان مستقر می‌شد.»

با این حال، چین توانست از آغاز قرن، بدون استفاده از هیچ‌یک از شیوه‌های تهاجم نظامی فراسرزمینی، که آمریکا برای دستیابی به برتری منطقه‌ای و جهانی خود استفاده کرده است، به همه دست‌آوردهای یاد شده در بالا برسد.

نویسندگان با اشاره به این‌که قدرت نظامی چین «نسبتاً متمرکز است» اذعان می‌کنند، برخلاف حضور نظامی آمریکا در سراسر جهان، ارتش چین تنها برای دفاع از خاک چین مستقر شده است. یک چنین موضع نظامی تنها برای کسانی می‌تواند خطر تلقی شود که به دنبال تهدید قلمرو چین (از جمله تایوان) هستند.

ظهور چین در سراسر منطقه با تهاجم و شبکه‌های نظامی مشخص نمی‌شود، بلکه با خطوط راه‌آهن پر سرعت، بنادر، نیروگاه‌ها، کارخانه‌ها و جاده‌ها خود را نشان می‌دهد. نفوذ آن در سراسر جهان نه به خاطر حمله ناوهای هواپیمابری که در دیپلماسی کشتی‌های توپ‌دار مدرن درگیر هستند، بلکه به خاطر ناوگان کشتی‌های کاتینری درگیر در تجارت بین‌المللی حفظ می‌شود.

در حالی‌که واشینگتن با بمباران‌ها برتری جهانی را حفظ می‌کند، چین از راه ساخت‌وساز آن‌را به چالش می‌کشد.

برای نمونه، در آسیای جنوب شرقی شبکه‌های قطار سریع‌السیر چین از مرزهایش فراتر رفته است، مهندسان چینی به معنای واقعی کلمه مجبور بودند مهمات منفجر نشده آمریکا را که در جنگ ویتنام در لائوس رها شده بود، پیش از ایجاد مسیرها، از کار بیندازند تا در نهایت این کشور فقیر محصور در خشکی را به بقیه منطقه متصل کنند. روشن است که رویکرد چین هیچ شباهتی به رویکرد آمریکا ندارد، و اساساً از آن بهتر است – تا جایی که آمریکا قادر به رقابت با آن نیست.

در این راستا، مقالاتی مانند آن‌چه در فارن اَفرز یافت می‌شود، منعکس کننده احساساتی است که به طور گسترده در واشینگتن، لندن و بروکسل وجود دارد، و تلاش می‌کند تا دلیلی برای اثبات این‌که چرا جهان باید زیر یک نظم بین‌المللی به رهبری آمریکا که بر مبنای فتوحات و اجبار بنا شده است، به جای جایگزینی ادامه دهد که نظم بین‌المللی مورد علاقه چین بر اساس همکاری و منافع متقابل بنا شده است. از آنجایی که ارایه چنین استدلالی غیرمنطقی است، استفاده از ترس در طرح پرونده واشینگتن نقشی اساسی دارد.

طنز ماجرا اینجاست که نویسندگان برای ایجاد ترسِ کافی از آن‌چه ممکن است چین در آینده انجام دهد، باید به چیزی متوسل شوند که آمریکا پیش از این انجام داده است – یا به عبارت دیگر – آن‌ها باید چین را در دنیای تخیلی خود به آن چیزی متهم کنند که آمریکا در واقعیت به آن تبدیل شده است.