● «کمونیستهای سنتی هرگز نتوانستند راز پویایی اقتصادی در نظامهای مبتنی بر اقتصاد آزاد را (که با تحقیر از آنها با عنوان «سرمایهداری» یاد میشود) درک کنند. رهبر چین اما به این راز پی برده بود. او میدید که درآمد سرانه در چین از ۴۰ دلار در سال بیشتر نیست و تولید گندم در این کشور در سطح چند دهه پیش در جا زده است. در این شرایط برای بیرون کشیدن مردمان از فقر سیاه، چه عیبی دارد از سرمایه و تکنولوژی و روشهای «امپریالیستها» استفاده شود؟ گربه باید موش بگیرد، حالا چه فرق میکند که سیاه باشد یا سفید.»
● «از چین می توان هزاران نکته آموخت اما اگر بخواهم یک نکته تجویزی انتخاب کنم چنین خواهد بود: اگر همان راهی را برویم که همیشه میرفتیم به همان جایی می رسیم که همیشه میرسیدیم. باید پوست خودمان را بکنیم، تابوها (محدودیت های ناخودآگاه جامانده از عقاید کهنه و سنتی) را کنار بگذاریم. اهداف جدید انتخاب کنیم و دستمان را در ابزارها باز بگذاریم و نه اینکه هر اقدامی را به بهانه تضاد با تابوها کنار بگذاریم. به قول چینیها: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد، مهم این است که بتواند موش بگیرد.»
در این گزارش ما درمورد چین صحبت میکنیم البته نه خود چین بلکه در مورد مردی که از او به عنوان معمار اقتصادی چین یاد میشود. مردی که برای توصیف ظاهرش به قد کوتاهش اشاره میکنند و روی همین حساب معروف است به توپ کوچک. اما زمانی که از اثراتش بر روی اقتصاد و سیاست خارجی چین صحبت میشود احتمالا بلند قامت ترین مرد تاریخ معاصر چین است، دنگ شیائو پینگ..
سیاست مدار و رهبر چینی که از اواخر دهه ی ۷۰ تا زمان استعفای او یعنی ۱۹۸۹ قدرت مطلق را در چین در دست داشت و آنطور که خیلی از اقتصاددان ها میگویند توسعه ی حیرت انگیز اقتصادی چین امروز نتیجه ی تفکرات و رهبری اوست. دنگ شیائو پینگ با فاصله اندکی پس از مرگ «مائو» رهبر انقلاب کمونیستی چین به قدرت رسید. او اقتصاد را به جای ایدئولوژی در راس اهداف چین قرار داد. در اثر برنامههای توسعه گرایانه او چین به دومین قدرت اقتصادی جهان تبدیل شد. دنگ شیائو پینگ (۱۹۹۷-۱۹۰۴) پس از مرگ مائو ، بنیانگذار جمهوری کمونیستی خلق چین نقش مهمی در تغییر تاریخی چین و گرایش این کشور به سوی غرب و راه رشد سرمایهداری در عین حفظ اصول کلی مارکسیسم داشته است. ۲۲ ژوئیه ۱۹۷۷ سالروز بازگشت به قدرت شیائو پینگ و به دست گرفتن تدریجی زمام امور چین توسط وی میباشد.
وی تحصیلات خود را در فرانسه یعنی کشوری که بسیاری از انقلابیون مطرح آسیا مانند هوشیمینه و چوئنلای مرام مارکسیستی خود را از آنجا کسب کرده بودند، سپری کرد. دنگ از همان دوران دانشجویی به حزب کمونیست چین پیوست و یکی از یاران اصلی مائوتسه تونگ، رهبر حزب شد. مائو عنوان دبیرکل حزب کمونیست چین را مدت اندکی پس از انقلاب ۱۹۴۹ به دنگ داد. وی به همراه لیوشائوکی، رییس دولت چین، به انجام اصلاحات اقتصادی در چین پرداخت و همین امر باعث شد که آنها در دستگاه حزبی از وجهه خاصی برخوردار شوند و محبوبیت ملی به دست آورند. مائو با نگرانی از این محبوبیت و اقدامات و این که وی فقط به رهبری تشریفاتی تبدیل شود، انقلاب فرهنگی دهه ۱۹۶۰ را آغاز و دنگ را از مقام دبیرکلی حزب برکنار کرد. اما شیائوپینگ مجددا در سال ۱۹۷۴ به عرصه قدرت حزبی بازگشت.
اواخر دهه ۱۹۷۰ و اوایل دهه ۱۹۸۰ که دنگ به کرات از دموکراسی سیاسی به عنوان عنصری از اصلاحات سیاسی چینی نام می برد، اشاره اش به امکان وجود دیدگاه های متفاوت درون حزب بود نه رقابت هایی که ناشی از تعدد احزاب است. در طول تاریخ طولانی چین به ندرت نمونه ای برای دموکراسی به مفهوم رقابت چند حزبی برای قدرت سیاسی وجود داشته است. با وجود این اصلاحات اقتصادی چین با تغییرات عمده در کارگزاران دولتی و ایدئولوژی سیاسی آغاز شد که در نتیجه مقام های دولتی را با افراد روشن فکر و مشتاق اصلاحات یا حداقل موافق با آن جایگزین کرد. هدف دنگ این بود که از ظهور دوباره حکومت خودکامه و رئیس مقدس حزب و مردم جل وگیری شود . دنگ روشی را در پیش گرفت که طی آن تمام قدرت و اختیار میان رهبران بلندمرتبه چین پخش میشد.
به همراه گذار سیاسی، گذار اقتصادی سریعی نیز رخ داد. هواکوفنگ هرچند از نظر سیاسی به مائو وفادار بود اما رویکرد مائو به سیاست را به طور کلی و نزاع طبقاتی را به طور خاص از اولویت دولت خود خارج کرد. وی برخلاف دنگ و بقیه پیشکسوتان که دارای اعتبار انقلابی خدشه ناپذیر، دانش نظامی و شبکه های شخصی قوی بودند که در طول دهه های انقلاب توسعه پیدا کرده بود، تقریبا یک تازه کار و با سیاست های پکن بیگانه بود. تعجب ندارد که هواکوفنگ بعد از به قدرت رسیدن در پایان سال ۱۹۷۶ زمان را برای کسب تجربه سیاست گذاری اقتصادی از دست نداد و طرح «چهار نوسازی» را احیا کرد. برنامه«چهار نوسازی»– نوسازی کشاورزی، صنعت، دفاع و علم و فناوری- نخستین بار توسط چوئن لای در دسامبر ۱۹۶۴ در سومین کنگره ملی خلق قبل از پیش نویس برنامه اقتصادی پنج ساله سوم (۱۹۶۶-۱۹۷۰) پیشنهاد شد.
وی به دوران انقلاب فرهنگی چین خاتمه داد و چین را از حالت انزوای بینالمللی خارج ساخت و اصلاحاتی را در چین آغاز کرد. اهداف اصلاحات وی نوسازی چهار حوزه بود که عبارت بودند از حوزه کشاورزی، صنعت، علم و فنآوری و ارتش. استراتژی شیائوپینگ برای نیل به ایجاد چینی مدرن و صنعتی عبارت بود از اتکا و حرکت به سوی اقتصاد بازار سوسیالیستی. وی معتقد بود که چین در مرحله ابتدایی سوسیالیسم قرار دارد و بنابراین وظیفه حزب این است که سوسیالیسمی که دارای ویژگیهای چینی است را کامل کند. تفسیر وی از مارکسیسم چینی به نقش ایدئولوژی در تصمیم گیری اقتصادی و تصمیم گیری در راستای اثر بخشی بهتر، محدود میشد. وی معتقد بود که سوسیالیسم به معنی تقسیم فقر نیست بلکه باید پیشرفت کرد و فقر را زایل ساخت. دنگ اعتقاد داشت که هر سیاستی را نباید به بهانه این که برخلاف نظرات و مشی مائو است، به سادگی طرد کرد.
او زمینههای تئوریک و حمایت سیاسی از اصلاحات اقتصادی را فراهم میکرد و نوعا این اصلاحات تحت چنین شرایطی در سطوح محلی به وسیله رهبران محلی و اغلب در مغایرت با جهت گیریهای دولت مرکزی صورت میپذیرفت. اما با این حال اگر چنین اصلاحاتی با موفقیت مواجه میشدند به وسیله حکومت مرکزی مورد تایید قرار میگرفت و در سراسر کشور به مرحله اجرا در میآمد. اصلاحات از پایین دنگ یکی از فاکتورهای اصلی موفقیت وی در پیش برد رشد اقتصادی چین بود. مدیریت برنامه ریزی شده و مرکزگرای دنگ برخلاف شوروی، مدیریتی غیرمستقیم و در چارچوب مکانیزمهای بازار بود. دنگ در عرصه کشاورزی میراث مائو را تثبیت کرد و بر افزایش بازده محصولات کشاورزی و تمرکززدایی از تصمیمگیری در اقتصاد روستایی تاکید میکرد. در حوزهی صنعت نیز سیاست وی تشویق سرمایهگذاری در صنایع سبک و رشد مبتنی بر صادرات بود
دادههای صنایع سبک برای کشورهای در حال توسعه که از انباشت سرمایه محدودی برخوردارند در رشد اقتصادی تاثیر شگرفی دارد. چین در زمان دنگ شیائوپینگ به سرعت به نوسازی اقتصادی گرایش پیدا کرد و این کار را از طریق افزایش تجارت خارجی و خرید ماشین آلات صنعتی از ژاپن و غرب به انجام رساند. یکی از روشهای تشویق افزایش تولید هم از لحاظ کمی و هم از لحاظ کیفی، رسیدگی به وضعیت نیروی کار بود که این مساله با سیستمهای پرداخت اضافی و محرکهای مادی تامین شد. علیرغم سیاست اصلاحات و رشد اقتصادی، دنگ تمایل شدیدی به تقویت قدرت حزب کمونیست در سراسر کشور داشت، اما برخلاف این تمایل، وی کمکم به سوی قدرت بخشیدن به مقام ریاست جمهوری در چین گرایش پیدا کرد
پیامدهای خسارتبار انقلاب فرهنگی (انقلاب فرهنگی که در سال ۱۹۶۶ آغاز شد، زندگی میلیونها انسان را در هم ریخت و به مدت ۱۰ سال کشور را گرفتار هرجومرج، خونریزی و گرسنگی کرد.) و اوضاع نابسامان اقتصادی و آنچه بر سر او آورده بودند، محبوبیت «دنگ» را افزایش داد و پس از مرگ مائو، او عملا (گرچه نه رسما) به شخصیت قدرتمند کشور تبدیل شد و فرصت یافت تا اصلاحات مورد نظر خود را با کمک همفکرانش به اجرا گذارد. از نخستین اقدامات او ایجاد اصلاحاتی در حوزه کشاورزی بود که به کشاورزان اجازه میداد محصولات مازاد خود را در بازار آزاد بفروشند. وی به تدریج کشاورزی اشتراکی را تضعیف کرد و به کشاورزان آزادی بیشتری در کشت محصول و فروش آن در بازار داد. در عین حال وی به تلاش برای «گشایش بازار چین» و ایجاد روابط تجاری با کشورهای دیگر ادامه داد. گفته میشود که در سفری به سنگاپور و ملاقات با «لی کوآن یو» نخستوزیر آن کشور، دنگ چنان تحت تاثیر قرار گرفت که متعاقبا دهها هزار نفر چینی را به سنگاپور و دیگر کشورهایی که چین میتوانست از آنها بیاموزد، فرستاد تا آموزش ببینند و با تحولات جهان خارج آشنا شوند.
با آغاز رهبری دنگ شیائوپینگ بر حزب کمونیست چین، سیاستهای درهای باز و حرکت به سمت کاپیتالیسم (با عنوان رسمی سوسیالیسم خاص چین) آغاز گشت. او در سال ۱۹۸۹ برای حرکت به سمت سرمایه داری بازار آزاد، دانشجویان چین را در میدان تیان آن من به خون کشید و دست به یک سرکوب گسترده زد
بعد از پیروزی انقلاب اکتبر و زایش اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، تلاش برای آشتی دادن کمونیسم با پویایی اقتصادی کم نبود، تلاشی که در زمان لنین آغاز شد و بعدها به ویژه در پی مرگ استالین افزایش یافت و تا روی کار آمدن گورباچف و سقوط شوروی ادامه یافت، اما به جایی نرسید.
نظام کمونیستی توانست ارتشی نیرومند به وجود آورد و به قدرت فضایی بدل شود، ولی از پاسخگویی به نیازهای اولیه مردمانش در عرصههایی چون غذا و مسکن و کالاهای مصرفی پر دوام ناتوان ماند. دیگر نظامهای کمونیستی نیز که در پی جنگ جهانی دوم به وجود آمدند و در «اردوگاه سوسیالیسم» جمع شدند، از لحاظ آشتی دادن اقتصاد متمرکز دولتی با پیشرفت و رفاه، با همان شکستی روبهرو شدند که شوروی.
دنگ شیائو پینگ این چرخه را در هم شکست و، برای نخستین بار، طراح اصلاحاتی شد که ضمن حفظ پایههای قدرت انحصاری حزب کمونیست، راه را بر یک رشد استثنایی و طولانی گشودند و چینیها را از دنیایی به دنیای دیگر منتقل کردند. با انجام این نقش تاریخی هم برای چین و هم برای جهان، دنگ شیائو پینگ را میتوان یکی از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ معاصر جهان به شمار آورد.
مهمترین شاهکار دنگ شیائو پینگ، رها شدن از چنگال ایدئولوژی است. کمونیستهای سنتی هرگز نتوانستند راز پویایی اقتصادی در نظامهای مبتنی بر اقتصاد آزاد را (که با تحقیر از آنها با عنوان «سرمایهداری» یاد میشود) درک کنند. رهبر چین اما به این راز پی برده بود. او میدید که درآمد سرانه در چین از ۴۰ دلار در سال بیشتر نیست و تولید گندم در این کشور در سطح چند دهه پیش در جا زده است. در این شرایط برای بیرون کشیدن مردمان از فقر سیاه، چه عیبی دارد از سرمایه و تکنولوژی و روشهای «امپریالیستها» استفاده شود؟
فرمول ابداعی او برای قانع کردن ایدئولوگهای جزمزده بسیار معروف است: «گربه باید موش بگیرد. حالا چه فرق میکند که سیاه باشد یا سفید.» و با همین فرمول راه را برای آنچه «چهار مدرنیزاسیون» مینامید هموار کرد: کشاورزی، صنعت، علم و تکنولوژی و دفاع ملی.
دنگ شیائو پینگ بدون کوچکترین عقدهای به تجربه کشورهای پویای اقیانوس آرام روی آورد. سرزمین او غول جمعیتی جهان بود، با بازوهایی که بیکار مانده بودند، یا در راه تلاشهای عبث و ویرانگری چون «انقلاب کبیر فرهنگی پرولتری» به کار میافتادند. چرا این چند صد میلیون بازو در راه ساخت کالاهای ارزان برای صدور به بازارهای جهانی و به دست آوردن ارز به کار نیفتند؟
ولی برای دستیابی به این هدف، چین میبایست به سرمایه و تکنولوژی خارجی دست یابد. گام اساسی در این زمینه، ایجاد «مناطق ویژه اقتصادی» بود، با قوانین ترجیحی برای ورود سرمایه و تکنولوژی از خارج و ایجاد تأسیسات زیر بنایی در عرصههای گوناگون، از حمل و نقل گرفته تا امور مالی و بانکی. بدین سان راه برای ورود انبوه سرمایههای خارجی هموار شد، و چینیها فرصت یافتند با تکنولوژیهای تازه، روشهای مدیریت علمی و واردات و صادرات آشنا شوند.
خیزش چین در سالهای بعد باعث شد تا چین را در زمانی اندک از یک «کوتوله اقتصادی» به غول اقتصادی جهان تبدیل کند؛ در واقع شیائو پینگ جرقه این جهش بزرگ را زد.دنگ با تمرکز بر اقتصاد و هدف قرار دادن توسعه، ابتدا به تغییر کادرها روی آورد. وی دیپلماسی و سیاست خارجی پکن را فعال ساخت و در سفرهای خارجی پرشمار هیاتهای این کشور تلاش کردند تا از تجربه دیگر کشورها در مدیریت اقتصاد استفاده کنند و مفهوم و مسیر درستی از نوسازی را به دست بیاورند.در دوره دنگ شیائو پینگ دیگر سرمایهداری مذموم نبود و در عوض به عنوان ابزاری برای عبور از فقر دیده شد. از ۱۹۷۸برنامه «اصلاح و بازگشایی» تدوین شد و به اجرا در آمد. بعد از آن هم چند برنامه دیگر با موفقیت به اجرا در آمد.از جمله رئوس این دوره گذار پذیرش اشتباهات گذشته و تبیین اهداف روشن اقتصادی، حرکت به سوی نوسازی سوسیالیستی با تاکید بر منافع و رفاه مردم و تلاش برای اولویت دادن به کارآفرینان صنعتی بود. چینیها در واقع تلاش کردند تا از سرمایهداری برای نجات سوسیالیسم استفاده کنند. آنها برنامه ریزیهای دولتی را همچون قفسی برای پرواز اقتصاد چین تصور کردند و تلاش کردند تا در برنامههای ۵ساله دیوارهای این قفس یا محدودیتها را کمرنگتر کنند. آنها به صورت مداوم قفس را با اندازه و توانایی پرنده سازگار کردند.در این چارچوب اتحاد نخبگان چینی، بهره برداری از دستاوردهای فرهنگی و یادگیری از تجربه دیگر کشورها موجب شد تا چین با اجرای موفقیت آمیز سوسیالیسم به سبک دنگ شیائو پینگ – که در دوره رهبران بعدی هم دنبال شد- مراحل رشد را با سرعتی خیرهکننده طی کند. دکترین همسایه خوب، دیپلماسی قدرتهای بزرگ، دیپلماسی حاشیهای و بینامنطقه ای از جمله طرحهای موفق پکن در طول دهههای اخیر بودند.شی جین پینگ رئیس جمهوری کنونی چین که تا سال ۲۰۲۳در قدرت باقی خواهد ماند نیز رویای چین برای ورود به عصر جدید قدرت را دنبال میکند .
دنـگ شـیائو پینـگ، بـا ارائـه نظریـه «سیاسـت دربهـای بـاز» و ضـرورت گـرفتن تکنولوژی و علوم از خارج که به منزله زیربنای قدرت ملی چین بود، باعـث برتـری اقتـدار اقتصادی بر قدرت عقیدتی شد . دنگ استدلال کرد که پیشـرفت اقتصـادی در سرنوشـت آینده چین عامل اساسی به حساب می آید. وی اصرار داشت که ادامه حاکمیت سیاسی حزب کمونیست با توانایی دست یافتن به موفقیت های اقتصادی و بهبود وضع زندگی مردم پیوند خورده است . به عبارت دیگر دوام مشروعیت سیاسی رهبران چی ن کمونیست به توسعه اقتصادی آن کشور بستگی دارد . دنگ در مدت پنج سال با برچیدن سیستم کمون های کشاورزی مائو و اعطای آزادی نسبی به روستائیان در امر تولید و فروش محصولات خود، در مقایسه با ۲۵ سال گذشته میزان بازدهی نیروی کار کشاورزی را به چهار برابر و میزان بازده ی زمین های کشاورزی را به بیش از دو برابر افزایش داد. درسی که رهبران چین از سقوط حکومـت شـوروی گرفتنـد، بـاور آنان را نسبت به ادامه اصلاحات اقتصادی کشور تقویت کـرد . زیـرا مهمتـرین دلیـل تـداوم ثبات آن کشور نظام اقتصادی کارآمـدش بـود کـه باعـث شـد تـا در دوره فروپاشـی نظـام دوقطبی حـاکم در جهـان تزلـزل و بـی ثبـاتی در چـین بـروز نکنـد. چینی ها فهمیدند که ادامه حیات و حتی وجودشان بسـتگی بـه تـداوم توسـعه اقتصـادی کشور دارد.
دنگ شیائو پینگ و دستگاه رهبری چین نیز به این نتیجه رسیده بودند که تنها یک راه برای حفظ منافع و امنیت ملی و حاکمیت حزب کمونیست وجود دارد و آن اجرای سیاست اصلاحات اقتصادی و افزایش توانایی علمی و فناوری به منظور بیرون آمدن از شمار کشورهای جهان سوم و پیوستن به کشورهای پیشرفته است. استدلال دنگ این بود که اگر نتوا نند توانایی اقتصادی، صنعتی و فناوری خود را بالا ببرند، نه تنها قادر به رقابت در صحنه سیاست جهانی نخواهند بود، بلکه فرصت تبدیل شدن به یک قدرت سیاسی و نظامی را نیز از دست خواهند داد.
دیپلوماسی ایرانی
۲۶ تیر ۱۳۹۸
نویسنده: مجتبی لشکربلوکی
پوستاندازی دردناک است
اصلاحات واقعی را از چین بیاموزیم
مجتبی لشکربلوکی در یادداشتی مینویسد: از چین می توان هزاران نکته آموخت اما اگر بخواهم یک نکته تجویزی انتخاب کنم چنین خواهد بود: اگر همان راهی را برویم که همیشه می رفتیم به همان جایی می رسیم که همیشه می رسیدیم. باید پوست خودمان را بکنیم، تابوها (محدودیت های ناخودآگاه جامانده از عقاید کهنه و سنتی) را کنار بگذاریم. اهداف جدید انتخاب کنیم و دست مان را در ابزارها باز بگذاریم و نه اینکه هر اقدامی را به بهانه تضاد با تابوها کنار بگذاریم. به قول چینی ها: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد، مهم این است که بتواند موش بگیرد!!
دیپلماسی ایرانی: در این کشور در حدود ۶۰ سال پیش، ۴۸ میلیون نفر از گرسنگی جان دادند (یعنی بیش از نیمی از جمعیت ایران). اما اکنون وضعیت این کشور چیست؟ بر مبنای شاخص برابری قدرت خرید، این کشور با ۲۳هزار میلیارد دلار تولید در صدر کشورهای جهان قرار دارد یعنی از آمریکا و کل اتحادیه اروپا نیز بالاتر. حتما نام این کشور را می دانید؛ چین!
اما چگونه چنین معجزه ای رخ داد؟ برای این سوال پاسخ های متعددی داده شده و همچنان پاسخ دهی به این سوال ادامه دارد. شاید بتوان مهمترین نکته را در یک جمله خلاصه کرد: این کشور پوست خود را کند و صدها تابو را شکست! بهتر است تصویری قبل از اصلاحات (پوست کندن) را با هم مرور کنیم:
مائو (رهبر انقلابی ایدئولوژیک کمونیست) مبتنی بر اندیشه های آن زمان چه کرد؟
▪️ در عرصه اقتصاد؛ سیاست خودکفایی اقتصادی را انتخاب کرد. واردات محصولات خارجی، کار کردن با خارجی ها و جذب سرمایه خارجی عملی ناپسند و غیر ارزشی بهحساب میآمد.
▪️ در عرصه سیاست خارجی؛ سیاست درهای بسته را انتخاب کرد و نمایندگیهای سیاسیاش را در بسیاری از کشورها تعطیل کرد؛
▪️ در عرصه فرهنگی، انقلاب فرهنگی به وجود آورد برای حذف عوامل ضدانقلابی از جامعه (بستن مدارس، تأسیس واحدهای ایدئولوژیک به رهبری جوانان و …) که به کشتار میلیونها چینی به خاطر تصفیه ایدئولوژیک ختم شد. دانشگاههای چین به مدت ۴ سال تعطیل و دانشجویان و اساتید برای کار به مزارع فرستاده شدند!
▪️ البته تمام برنامه های مائو ناکام یا اشتباه نبود اما با اینکه مائو چین را به سمت صنعتی شدن پیش برد اما مردم در طول دو دهه حاکمیت بیچونوچرای اندیشههای کمونیستی مائو، فقیرتر شدند و کشور به ورشکستگی نزدیک شد. بعد از مردن مائو، فرد دیگری به قدرت رسید. حاکمان چینی آماده پوست اندازی شدند. چین چگونه پوست خودش را کند؟
تحلیل و تجویز راهبردی:
نسل جدید قدرت به رهبری دنگ شیائوپینگ (که جایگزین مائو شده بود)، حزب کمونیست را مجاب کرد که بهجای آرمان همیشگی و ناموسی مبارزه طبقاتی، رشد اقتصادی و معیشت مردم را هدف اصلی خود قرار دهد. در جامعهای کمونیستی که یک حزب کمونیست بر آن حاکم است ارزش اول و آخر عدالت و برابری (مبتنی بر مبارزه طبقاتی و نفی ثروت و سرمایه داری فردی بود) است اما رهبر جدید چین حرفهای چارچوب شکنانه داشت: او رسما در سخنرانی هایش چیزهای عجیبی می گفت: ثروت شکوهمند است! ثروتمند شدن ننگ نیست! بگذار برخی از مردم ثروتمند شوند!
برنامه ریزی متمرکز دولتی جایش را به آزادی نسبی اقتصادی داد. مثلا به کشاورزان اجازه دادند به صورت محدود خودشان تصمیم بگیرند چه بکارند و چگونه محصولاتشان را ارائه کنند، حاصل چه شد؟ بازدهی کشاورزان چهار برابر و بازدهی زمین ها دو برابر شد!
در حوزه صنعت، چون فرهنگ آن زمان چین با کلمه خصوصی مشکل داشت، تصمیم گرفتند که شرکت های مردمی راه بیاندازند. یک نکته جالب آنکه شرکت های غیردولتی نمی توانستند بالای هفت نفر نیرو داشته باشند چون سرمایه دار محسوب می شدند! اما این تابو را نیز شکستند. آن زمان ۹۵ درصد قیمت کالاها در مغازه ها توسط دولت کنترل می شد این مساله به ۵ درصد کاهش پیدا کرد (یعنی کاملا برعکس).
در عرصه سیاست خارجی؛ چین بر مبارزه با امپریالیسم متمرکز بود اما نقطه تمرکز «تعامل با خارج به نفع اقتصاد داخل» شد و سیاست ۵۰ ساله عدم مداخله و عدم مقابله انتخاب شد (برای اینکه حضور ذهن پیدا کنید مقایسه کنید عملکرد چین را در حوزه بین الملل با روسیه). چینیها در ازای هر گونه حمایت سیاسی از سایر کشورها، چند امتیاز اقتصادی از کشور مقابل دریافت میکردند. با همین ترفند واردات انرژی، کالا و فناوری را به کشور خود ارزان و صادراتشان را تقویت کردند.
در عرصه سیاست داخلی نیز تابوهایی شکسته شد: عضویت در حزب کمونیست فقط برای کشاورزان و کارگران امکان داشت اما درهای حزب کمونیست را به روی دیگران نیز گشودند!
در عرصه بین الملل، درهای بسته به درهای باز تبدیل شد و در فعالیت شرکتهای خارجی تابوشکنی شد. طی سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۱۵ سرمایهگذاری در این کشور رشدی حدود ۵۵۰۰ درصدی پیدا کرد.
از چین می توان هزاران نکته آموخت اما اگر بخواهم یک نکته تجویزی انتخاب کنم چنین خواهد بود: اگر همان راهی را برویم که همیشه می رفتیم به همان جایی می رسیم که همیشه می رسیدیم. باید پوست خودمان را بکنیم، تابوها (محدودیت های ناخودآگاه جامانده از عقاید کهنه و سنتی) را کنار بگذاریم. اهداف جدید انتخاب کنیم و دست مان را در ابزارها باز بگذاریم و نه اینکه هر اقدامی را به بهانه تضاد با تابوها کنار بگذاریم. به قول چینی ها: مهم نیست که گربه سیاه یا سفید باشد، مهم این است که بتواند موش بگیرد!!