پوتین در جلسهای با حضور روسای فراکسیونهای دوما سخنرانی کوتاهی کرد که دارای نکات بسیار مهمی بود که رسانهها در سرتیترهای خود گرانیگاههای متفاوتی از آن را مطرح کردند مثلاً راشیا تودی نوشت: «غرب میخواهد ما را در صحنه جنگ شکست دهد-بگذار تلاش کند» و مجله اشپیگل نوشت: «پوتین در باره جنگ در اوکراین-ما هنوز درست و حسابی شروع نکردهایم»
بخش مربوط به ژئوپولیتیک در سخنرانی در زیر ترجمه شده است.
«به اصطلاح غرب مشترک، به رهبری ایالات متحده آمریکا اینطور که میدانیم دهها سال است که نسبت به روسیه بسیار تهاجمی رفتار میکند. پیشنهادات ما برای یک سیستم امنیتی برابر در اروپا تا کنون مقبول واقع نشده است. ابتکارها برای همکاری دفاع موشکی رد شده. هشدارهای ما در مورد غیرقابل قبول بودن گسترش ناتو به ویژه به ضرر کشورهای سابق اتحاد شوروی مورد اغماض قرار گرفته. تنها ایده ادغام احتمالی روسیه در این پیمان ناتو در زمانی که رابطه با ناتو بیخدشه به نظر میرسید، برای اعضای پیمان نظامی ناتو مسخره و پوچ بود.
چرا؟ زیرا آنها وجود کشوری چون روسیه را تحمل نمیکنند. به این خاطر! از این رو آنها تروریسم و جداییطلبی در روسیه و نیروهای مخرب داخلی و «ستون پنجم» را در کشور ما مورد حمایت قرار دادند. همه آنها چه در گذشته و چه حال هنوز بی قید و شرط مورد حمایت غرب مشترک قرار دارند.
غرب باید درک کند که با آغاز عملیات نظامی ما، بازی را باخته.
آنها میگویند ما در دونباس، در اوکراین جنگ را آغاز کردهایم. خیر! این جنگ توسط همین غرب مشترک دامن زده شد، به این صورت که در سال ۲۰۱۴ مغایر با قانون اساسی یک کودتای مسلحانه در اوکراین را سازمان داد و از آن حمایت کرد و سپس کودتاگران را به کشتار خلق در دونباس تحریک و این اقدام آنان را توجیه کرد. درست همین غرب مشترک محرک مستقیم بود و در آنچه که امروز رخ میدهد مقصر است.
اگر همین غرب قصد داشت مناقشه را تحریک کند تا مرحله نوینی در مبارزه علیه روسیه را آغاز کند تا به مرحله نوینی از بازدارندگی روسیه برسد، باید گفت که تاحدی پیروز شده است. هم جنگ آغاز شد و هم تحریمها اعمال گردید. تحت شرایط نرمال احتمالاً رسیدن به این هدف بسیار مشکل بود.
آغاز جنگ همینطور به معنی آغاز فروپاشی اساسی نظم جهانی موردنظر ایالات متحده آمریکاست.
منظور من چیست؟ آنها باید درک کنند که با آغاز عملیات نظامی ما، بازی را باختهاند، زیرا آغاز جنگ همینطور به معنی آغاز فروپاشی اساسی نظم جهانی موردنظر ایالات متحده آمریکاست. این آغاز گذار از خودپرستی لیبرال-جهانی آمریکایی به یک جهان واقعاً چند قطبی است. جهانی که برپایه مقررات خودپرستانه، که کسی برای خود خلق کرده، بنا نشده و در پس آن هیچ چیز دیگری جز کوشش برای حفظ سلطه وجود ندارد. جهانی که نه برپایه اخلاق ریاکارانه دوگانه، بلکه برمبنای حقوق بینالملل، برمبنای حاکمیت واقعی خلقها و تمدن، برمبنای عزم و اراده کشورها و سرنوشت تاریخی آنها، برمبنای ارزشها و سنن آنها، برمبنای دمکراسی، عدالت و تساوی حقوق امکان همکاری را به وجود آورد. و باید درک کرد که این روند را دیگر نمیتوان متوقف ساخت.
مردم ازتحقیر شدن و زانو زدن در مقابل کسانی که خود را تافته جدابافته میدانند خسته شدهاند و دیگر حاضر نیستند به ضرر منافع خود به آنها خدمت کنند.
روند تاریخ بیرحم است و کوششهای غرب مشترک برای تحمیل نظم نوین جهانی به جهان محکوم به شکست است.
در عینحال میخواهم بگویم و تاکید کنم: ما حامیان فراوانی داریم، همینطور در ایالات متحده و حتی در اروپا و خیلی بیشتر در قارهها و کشورهای دیگر که به تعداد آنها نیز روز به روز بیشتر افزوده میشود و در آن جای تردیدی نیست.
همینطور درکشورهایی که تاکنون از اقمار ایالات متحده امریکا به شمار میرفتند، این بینش رشد میکند که اطاعت کورکورانه خبرگان حاکم آنها از اربابان به طور معمول مطابق با منافع ملی آنان نیست بلکه اغلب به طور رادیکال مغایر آن است. باید رشد این جو در جامعه را نیز نهایتاً به حساب آورد.
خبرگان حاکم امروز کوشش میکنند انظار عمومی را بیشتر تحمیق کنند. طبقه حاکم در غرب، که خصلت آن فراملی و جهانگراست، دریافتهاند که سیاستهای آنها روزبه روز بیشتر از واقعیت و از درک سالم انسانی و از حقیقت دور میشود و اکنون دست به اعمال شیوههای عملاً علنی سرکوب میزنند.
غرب که روزی اساس دمکراسی چون آزادی بیان، کثرتگرایی و احترام به عقاید متفاوت را تبلیغ میکرد اکنون به ضد آن، یعنی توتالیتاریسم نزول کرده است، که سانسور، بستن درِ مطبوعات، رفتار دلخواه با روزنامهنگاران و شخصیتهای اجتماعی از آن جمله است.
این پراتیک ممنوعیت تنها به حیطه اطلاعاتی محدود نمیشود بلکه سیاست، فرهنگ، هنر، یعنی کلیه بخشهای حیات اجتماعی در کشورهای غربی را دربرمیگیرد. و این مدل، یعنی مدل لیبرالیسم خودکامه، از جمله Cancel Culture فرهنگ تبعیدِ همهجا محسوس را میخواهند به تمام جهان تحمیل کنند، یعنی کوشش میکنند تا آن را تحمیل کنند.
مردم جهان نه دمکراسی لفظی و تزیینی، بلکه دمکراسی واقعی و حاکمیت حقیقی را طلب میکنند.
ولی واقعیت و حقیقت این است که مردم اغلب این کشورها چنین آیندهای را برای کشورهای خود نمیپسندند و ازتحقیر شدن و زانو زدن در مقابل کسانی که خود را تافته جدابافته میدانند خسته شدهاند و دیگر حاضر نیستند به ضرر منافع خود به آنها خدمت کنند و در واقع نه دمکراسی لفظی و تزیینی، بلکه دمکراسی واقعی و حاکمیت حقیقی را طلب میکنند.
امروز میشنویم که میخواهند در صحنه نبرد ما را شکست دهند. چه میتوان گفت؟ بگذار زورشان را بزنند. ما کراراً شنیدهایم که غرب میخواهد «تاآخرین فردی اوکرایینی» با ما بجنگد. برای اوکراین این یک تراژدی است ولی اینطور به نظر میرسد که به این سو حرکت میکنیم. ولی هرکس باید بداند که ما رویهم رفته هنوز به طور جدی وارد عمل نشدهایم.
البته از مذاکرات صلح سر باز نمیزنیم ولی آنهایی که حاضر به مذاکره نیستند باید بدانند که «جنگ هرچه بیشتر ادامه پیدا کند، به توافق رسیدن مشکلتر خواهد شد.»