جعفر پناهی در کن

چرا جعفر پناهی فیلمساز وابسته است؟

 

نویسنده: ایمان‌ عظیمی

برگرفته از: فرهیختگان

دوشنبه ۰۵ خرداد ۱۴۰۴

 

«فیلم‌های من تلخه، چون جامعه تلخه. وقتی شیرینی نمی‌بینم چی بسازم؟» سعید روستایی وقتی این حرف‌ها را در نشست خبری فیلمش در جشنواره کن زد حتی بسیاری از قلم به مزد‌های وابسته آنور آبی هم جدی‌اش نگرفتند و در عوض او را به‌خاطر پایبندی‌اش به قواعد حاکم بر سینمای جریان اصلی و رسمی ایران تکفیر کردند. این دسته از نامنتقدان -که در رسانه‌های وابسته ناتو و ایالات‌متحده قلم‌فروشی می‌کنند- در عوض تا جا داشت برای جعفر پناهی نقد مثبت نوشتند و با ستاره‌ها و ریویو‌های کیلویی به استقبالش رفتند. نتیجه هم که کاملاً مشخص بود و فیلمساز غیرحکومتی و مستقل ما به آرزوی دیرینه‌اش، یعنی دریافت نخل طلای کن هم رسید تا کلکسیون جوایزه جشنواره‌ای‌اش کامل شود. او اکنون در کنار «رابرت آلتمن»، «آنری ژرژ کلوزو» و «آنتونیونی» به چهارمین کارگردانی تبدیل می‌شود که توانسته سه جایزه به‌اصطلاح معتبر خرس طلای برلین، نخل طلای کن و شیر طلای ونیز را به دست آورد. البته استفاده از عبارت «به دست آوردن» بسیار محترمانه است، چون پناهی در پناه هاله‌ای که سیاست دور او و زندگی شخصی‌اش حلقه‌زده توانسته جایزه اول هفتاد و هشتمین دوره کن را با خود به خانه اجدادی‌اش بیاورد و خبری از سینمای نابِ موردعلاقه غربی‌ها در «یک تصادف ساده» نیست. شاید بپرسید که مگر شما فیلم را تماشا کرده‌اید که در مورد اثر و کارگردانش حُکم صادر می‌کنید و یک‌طرفه به قاضی می‌روید؟ اگر ساختار ذهن شما کمی پیچیده‌تر از حد معمول باشد قطع به یقین با کشف و شهود و اندکی حافظه قوی تاریخی می‌توانید متوجه شوید که پناهی و افرادی چون او پس از قضایای مربوط به سال ۱۳۸۸ حتی یک فیلم سینمایی هم نساخته‌اند تا بتوانند با آن به سینمای به‌اصطلاح دولتی و رسمی ما فخر بفروشند، اما در عوض فقط فاند و پروژه است که راه خودش را به دل سینماگران مین‌استریم و حاشیه‌ای داخل کشور باز می‌کند و این پیام را به آن‌ها می‌دهد که اگر می‌خواهید به چشم بیایید و از جانب غربی‌ها تأیید بگیرید حتماً مثل من فیلم بسازید. 

دوربین پناهی این حرف را بیان می‌کند. چون به‌خوبی می‌داند که سهم شبه‌سینمای ایران از گیشه‌های بین‌المللی حتی در منطقه بسیاربسیار ناچیز است و کارگردانانِ ما برای به چشم آمدن چاره‌ای جُز تبدیل شدن به یکی از مهره‌های سینمای زیرزمینی ندارند. نحوه ظهور و بروز فیلم‌های ایرانی در اکران هیچ نسبتی با تقاضای واقعی مخاطب ندارند و کسر زیادی از این آثار با ضرر و زیان کامل چرخه معیوب اکران را ترک می‌کنند ولی کماکان مجمع‌الجزایر سینمای ایران به حیاتش ادامه می‌دهد! به بیان دیگر این پخش‌کننده، سینمادار، فیلمساز ارگانی و تهیه‌کننده است که در نبود «صنعت سینما» برای خودش حکومت می‌کند و در این دیکتاتوری پنهان امکان به فعلیت درآمدن سینمای واقعی را از میان می‌بَرد؛ پس پناهی حق دارد که کاسبی خودش را راه بیندازد و به ریش سینماگرانی که در داخل با موانع زیاد کار می‌کنند، بخندد؛ اما قضیه به همینجا ختم نمی‌شود. 

چرا جعفر پناهی فیلمساز وابسته است؟ 
مدت‌هاست که فیلم‌های دفاع مقدسی و سازندگان آن‌ها را به وابسته بودن متهم می‌کنند و هیچ جایی برای استقلال رأی آن‌ها قائل نیستند، اما وقتی به نافیلمساز عزیزکرده‌شان می‌رسند لب به ستایش باز می‌کنند و دریافت‌های خود از تاریخ سینما و نقدنویسی را در صندوق می‌گذارند و همچون کسانی که به‌تازگی با جنبه‌های توریستی سینما روبه‌رو شده‌اند جایزه را حق پناهی و پادفیلم‌هایش می‌دانند. اما سؤال اساسی‌تر اینجاست که پناهی وابسته‌تر است یا سینماگران به‌اصطلاح حکومتی؟

اتفاقات سال ۱۳۸۸ اگر یک برنده قطعی با نسبت آرای بسیار زیاد داشته باشد، جعفر پناهی‌ است. هنر می‌خواهد که در تمام این شانزده سال با صادر کردن بیانیه در قالب تصاویر متحرک به کارت ادامه دهی و بدون آنکه بهره‌ای استعداد ذاتی در کارت داشته باشی جایزه هم بگیری! به همین خاطر پناهی با رندی تمام یک پوکرباز حرفه‌ای است که می‌داند کجا حرف بزند و چه جلوی دوربین ببرد که برایش منفعت داشته باشد. کارگردان «این یک فیلم نیست» وقتی نخل طلایش را دریافت کرد از احترام به آزادی و این مفاهیم سخن گفت (نقل به مضمون) اما بیان نکرد که اگر جمهوری اسلامی ایران نبود او الان به این شکل نمی‌توانست کالای خود را در بازار مکاره کن بفروشد و شیوه فیلمسازی‌اش از اساس تغییر می‌کرد، پس ظرف وابسته بودن او از افرادی که اسم‌شان بد در رفته بدون حرف پیش بزرگ‌تر است. پس اگر سینما در ایران با رعایت قواعد بازار اداره می‌شد و غرب هم با زیاده‌خواهی سیستم حاکم بر کشور و مردمش را تحریم نمی‌کرد پناهی در بهترین حالتش همچنان داشت آثاری شبیه به «بادکنک سفید»، «آینه» و… می‌ساخت و یکی از بازیگران عادی فیلمسازی در سینمای محلی ایران بود که هر از گاهی هم می‌شد به موفقیت نسبی‌اش در فستیوال‌ها دل بست. از سوی دیگر مدیران سینمای گلخانه‌ای هم می‌توانستند با اتکا به این جوایز برای خود رزومه بسازند و جایگاهشان را حفظ کنند. باری، علی‌القاعده جعفر پناهی هم نباید به خود غره شود و باد به غبغب بیندازد که گویی به تازگی آزادگی و این کلمات شیک و بوتیکی با حضورش روی صحنه معنای خود را پیدا کرده‌اند، چون او به‌خوبی و بهتر از هرکس می‌داند که هر کاسبی برای فروش جنس خود، به تابعی از بازار هدفش بدل می‌شود و کتره‌ای کلماتی را پشت هم قطار می‌کند. مسئله‌ای که نباید آن را فراموش کرد این است که جعفر پناهی از زوایای مختلف یک فیلمساز وابسته است. به جمهوری اسلامی به این دلیل وابسته است که او را در جایگاه مظلوم قضیه قرار می‌دهد و حضور به‌ظاهر موفقش در فستیوال‌های خارجی را تضمین می‌کند. پناهی از یک زاویه دیگر هم وابسته و غیرمستقل است، چون دست رد به سینه سفارش‌دهندگان سفارت‌های غربی برای ساخت فیلم مورد وثوق آن‌ها نمی‌زند. نگاه شرق‌شناسانه حاکم بر کار این دسته از فیلمسازان به سردستگی پناهی و رسول‌اُف باعث شده تا عملاً آن‌ها نتوانند حتی اگر خود بخواهند از شر محدودیت‌ها خلاص شوند و دستی سر و روی ساختار روایی آثار خود بکشند. می‌گویید محدودیت؟ مگر جعفر پناهی، رسول‌اُف و باقی افراد که سوژه‌هایشان را بدون حجاب و با اشاره‌های صریح سیاسی هم به محدودیت و شرحه‌شرحه شدن آزادی خود رأی می‌دهند؟ بله، نه‌تنها ممکن است، بلکه این اتفاق به ثمر نشسته و تاریخ در مورد آن به‌روشنی قضاوت خواهد کرد. در تحلیل رابطه امثال پناهی و جشنواره‌ها می‌توان این طور بیان کرد که طرف دوم ماجرا به‌عنوان مقاطعه‌دهنده یک برنده همیشگی است و جعفر پناهی متأخر با خروارخروار پادفیلم و ضدسینمایی که در سال‌های بعد از ۱۳۸۸ تولید کرده به ناگزیر برای حفظ فیگور و حیات خود در چهارچوب قواعد سینمای جشنواره‌ای باید به اوامر کن و ونیز و برلین تن دهد. به عبارت دیگر، پناهی تتمه استعداد فیلمسازی‌اش را در راستای اهداف نمادین ناتو و غربِ معرفتی مصرف می‌کند چون فقدان صنعت سینما در ایران باعث می‌شود که مدل فیلمسازی استعماری او بیشتر به کار جشنواره‌ها بیاید. در واقع این کن نیست که به پناهی و دوستانش نیاز دارد، بلکه این کارگردان زرنگ سینمای زیرزمینی است که برای ادامه زیست گلخانه‌ای‌اش وابسته تأیید گرفتن از این فستیوال‌هاست؛ چون اگر پناهی نباشد یک فرد دیگر پیدا می‌شود که دستورات وزارت فرهنگ تروئیکای اروپایی را اجابت کند و کار را جلو ببرد.  جعفر پناهی، وقتی در هنگام دریافت نخل طلا به شکل کاملاً مطلق و بدون هیچ قیدی از آزادی می‌گوید، طبیعتا نباید یادش برود که همین فرانسوی‌ها، هموطن او «مهدیه اسفندیاری» را به دلایل واهی و صرفاً به خاطر حمایت از مردم غزه و فلسطین گروگان گرفته‌اند، پس یا آزادی واژه بوتیکی و مسخره‌ای است یا جعفر پناهی اساساً تبدیل به پروژه شده است. 

کمی از سینما بگو استاد! 
طبیعتاً وقتی یک جایزه سینمایی به کسی اهدا می‌شود، او باید در مورد فیلمش حرف بزند و از داشته‌های خود در رابطه با کاری که انجام داده است بگوید ولی من حداقل به یاد ندارم که پناهی در این سال‌ها حرفی در مورد هنر سینما و پروسه ساخت آثارش ‌زده باشد، چون فیلم‌هایش به خودی خود هیچ نسبتی با سینمای اصیل، پالوده و حتی ساختارشکن موجود در اروپا، آمریکا و حتی ایران خودمان ندارد و او برای اثبات فیگور خود به‌عنوان سینماگر برنده جوایز معتبر فستیوال‌های شاخص سینمایی باید چیزی در چنته داشته باشد و ظواهر امر را رعایت کند ولی حتی دریغ از یک کلمه. گویا دنیای فیلم و سینما برای افرادی چون او فقط بهانه‌ای برای فرار از وضعیتی است که دیگران به‌واسطه آن، وی را تروریست یا خاورمیانه‌ای کله‌سیاه مخاطب قرار ندهند. در واقع او سینما را به مثابه راهی برای فرار می‌داند تا به‌واسطه آن از مردمش جدا کند. چندسال پیش، «گای ریچی» فیلمساز مطرح بریتانیایی – هالیوودی اثری به اسم «پیمان» ساخت که در آن داستان زندگی محنت‌بار مترجم افغان ارتش آمریکا را روایت می‌کرد. او در انتهای فیلم به پاس زحماتش برای ایالات متحده اجازه اقامت در خاک کشور اشغالگر را دریافت کرد. «پیمان» یک اثر تماماً تبلیغاتی در جهت اهداف امپریالیستی آمریکا بود ولی واقعیتی را در درون خود جای داده بود که به درد احوال این روز‌های جعفر پناهی می‌خورد. پناهی همان مترجمی‌ است که برای بقا در زندگی مادی خود به هر بهانه‌ای چنگ می‌زند و در این مسیر حتی از پااندازی برای دشمن کشور خود هم نمی‌گذرد. 

اصالت کیارستمی، وقاحت پناهی 
وقتی عباس کیارستمی، نخل طلای جشنواره کن را به‌طور مشترک با «شوهی ایمامورا» در سال ۱۹۹۷ دریافت کرد، بدون هیچ حرف و حاشیه خاصی از جشنواره کن تشکر کرد و رفتاری حرفه‌ای از خود در این خصوص به دوربین‌ها نشان داد. البته این کارگردان مؤلف آن طور که شایسته‌اش بود، مورد لطف مدیران سینمایی در اواخر دوران کاری‌اش قرار نگرفت و تقریباً هیچ کدام از آثارش در ایران اکران درست و حسابی پیدا نکرد. اما همه این موارد باعث نشد تا او در مقام یکی از بازیگران اپوزیسیون ظاهر شود و هستی و نیستی‌اش را به حراج بگذارد. در مقابل، جعفر پناهی تقریباً هر کاری برای دیده شدن انجام داد و مظلوم‌نمایی پیشه کرد؛ گویی او باید در مقام ایدئولوگ احزاب چپ از منافع حزبی‌اش همچون عرض و آبروی اعضای خانواده‌اش دفاع کند. او درواقع استاد ساختن یک دیگری موهوم است؛ دیگری‌ای که نه در بیرون از مرز‌ها، بلکه در خاک پاک وطن زندگی می‌کند و خون مردم شریف ایران را می‌خورد، اما کیست که نداند شرایط فیلمسازی او پس از دریافت حکم به‌مراتب راحت‌تر از پیش شده است و هیچ مانعی جلودار ساخت آثار او نیست. در حقیقت پناهی با وجود همه محدودیت‌هایی که رسانه‌های جریان اصلی غربی و نمایندگان داخلی آن‌ها از آن دم می‌زنند بسیار راحت‌تر از امثال «حمید نعمت‌الله»، «داریوش مهرجویی»، «پرویز شهبازی» و همین «سعید روستایی» فیلم می‌سازد و آن را برای کسب جایزه به جشنواره‌های خارجی می‌دهد!

 

تو بچهٔ پاسگاه نعمت‌آبادی مشتی!
 

محمد قربانی، منتقد: سعید روستایی عزیز! تو فیلمساز مستعدی بودی، اما افسوس که سادگی جنوب‌شهری‌ات کار دستت داد. سادگی و اصالتی که می‌توانست نوید یک سینمای اجتماعی واقعی و اینجایی را بدهد. من با «متری شیش‌ونیم» به آینده فیلمسازی‌ات امیدوار شدم، اما ناگهان با «برادران لیلا» همه چیز فروریخت. تو می‌خواستی از سختی‌هایی بگویی که با گوشت و پوست لمس کرده بودی و حتی همه شخصیت‌هایت را از خانواده خودت الهام گرفتی، اما این روایت شخصی زیر چرخ‌دنده‌های صنعت اپوزیسیون له شد. تو نه سیاسی بودی و نه حتی سیاست‌ورزی بلدی، اما ناخواسته به راهی کشیده شدی که انتهایش ازدست‌رفتن استعداد فیلمسازی‌ات است. من می‌دانم وقتی فهمیدی فعالان صنعت اپوزیسیون – که سردسته‌شان نقش خواهرت را در فیلمت بازی می‌کرد – می‌خواهند برای فیلمت در کن حاشیه درست کنند تا فاند بگیرند، اعتراض کردی و حتی با هواپیمای دیگری به کن رفتی تا راهت را از آن‌ها جدا کنی، اما نتوانستی.

سقوطت ادامه پیدا کرد تا نسخه ۲۰۲۵ تو در کن؛ نسخه سعید روستایی دست‌ساز صنعت اپوزیسیون. تو همانطور که در مصاحبه با بی‌بی‌سی گفتی، فیلمت را سرهم‌بندی کردی تا بتوانی آن را هرطور شده به کن برسانی. اصلاً شاید همین مسئله باعث شد فیلمت در قعر جدول ارزشیابی کن قرار بگیرد. وگرنه من می‌دانم تو چقدر بااستعدادی و یک پلان از بدترین فیلمت به کل هیکل جعفر پناهی می‌ارزد. البته آن هم از سر هوش بالای تو بود. تو فهمیده بودی که برای جایزه گرفتن در کن نیازی به ساختن فیلم خوب نیست و تراژدی ازهمین‌جا شروع می‌شود. مثل بچه‌محل‌هایمان که معمولاً هوش بالایشان آن‌ها را به بیراهه می‌کشد.

تو به‌جای فیلم به کن ۲۰۲۵ یک گونی کلیدواژه بردی که صنعت اپوزیسیون در دهانت گذاشته بود. بی آن که بدانی، این صحنه سال‌هاست بازیگری ثابت و کارکشته دارد که نامش جعفر پناهی است. او کسی است که راهی که تو تازه در آن افتاده‌ای را آسفالت کرده و برایش کتابچه راهنمای سفر نوشته است. او و جریان رسانه‌ای همراهش حتی تو را برای جایزه گرفتن پله کردند. تو شدی نماینده جمهوری اسلامی که با مجوز کار کرده و زنان فیلمش حجاب اجباری دارند، او شد فیلمساز زیرزمینی که به حجاب اجباری نه گفته است. تو همه کار کردی تا خودت را مخالف جمهوری اسلامی جا بزنی، اما کن نهایتاً تو را به عنوان نماینده جمهوری اسلامی کنار گذاشت. فیلم تو به قعر جدول منتقدان کن رفت، اما ابزار پرتاب فیلم پناهی شد. تو انگار در دوی امدادی شرکت کردی که در آن فقط یک نفر مدال می‌گرفت. این همان پوست موز همیشگی است که سینمای جشنواره‌ای زیر پای فیلمسازان جوان و ساده‌ای مثل تو انداخته است. تو می‌توانستی با تمرکز بر مسیر فیلمسازی خودت، فیلمسازی ماندگار شوی، اما بدل شدی به شخصیتی سرگردان و رهاشده در میان بازی‌های سیاسی و رسانه‌ای. برای من بین تو و جعفر پناهی‌ها سال‌های نوری فاصله است. به همین دلیل امیدوارم برگردی و فیلمت را بسازی، فیلم خودت را. من و تو بچه پایین شهریم و کسی را نداریم. تو مثل پناهی نیستی که پرکارترین دوران فیلمسازی‌اش شد شش سالی که محکوم به حبس بود. تو پشتت به جایی گرم نیست که مثل پناهی از دانشگاه صداوسیما و کارمندی صداوسیما به کن و برلین و ونیز برسی.

در آخر بگذار یک گله هم بکنم. تو بچه پاسگاه نعمت‌آبادی مشتی! این متن را خطاب به تو از دل همان جنوب شهری نوشته‌ام که هر دو ما در خانه‌ها و کوچه‌ها و خیابان‌هایش بزرگ شده‌ایم و سختی‌هایی کشیده‌ایم که می‌دانم و می‌دانی. جایی که در آن هر چیزی یاد گرفتیم جز بی‌معرفتی. تو در ۲۶ سالگی با فیلم «ابد و یک روز» هفت سیمرغ از معتبرترین جشنواره سینمایی کشور بردی؛ افتخاری که کمتر فیلمسازی در آن سن‌وسال کسب کرده است. اگر تلخی زندگی در ایران – چنان که این روز‌ها روایت می‌کنی – موجب رسیدن تو به آن نقطه بوده است، پس باید تلخی وطن را قدر دانست؛ حداقل تو باید آن تلخی‌ها را قدر بدانی. من و تو خوب می‌دانیم فاصله پاسگاه نعمت‌آباد تا پرده نقره‌ای چقدر زیاد است. اما تو این راه را پیمودی؛ در همین سرزمین و قدم‌به‌قدم از دانشگاه حوزه هنری انقلاب اسلامی تا فرش قرمز کن.

من و تو اگر بخواهیم الگویی در شأن خودمان و صفایمان در این سینما داشته باشیم، آن الگو حمید نعمت‌الله است نه امثال پناهی. نعمت‌الله شریف و نجیبی که سال‌ها توقیف و ظلم را تاب آورد، اما فیلمش را در چمدان نگذاشت و دوره نیفتاد تا از اجنبی طلب مهر و جایزه و توجه کند. سینمای او از درون این سرزمین ریشه گرفته و بر دل مردم نشسته است؛ بی‌نیاز از تأیید بی‌بی‌سی یا کف‌زدن جشنواره‌سواران غربی. سعید جان سینمای ایران پناهی کم ندارد. تو کسی بودی که چند سال پیش در دانشکده ما همه از تو می‌گفتند و می‌خواستند مثل تو در جوانی موفق شوند. اما حالا اگر دانشجویی بخواهد شبیه امروز تو بشود، گزینه‌های اورجینال‌تری مثل پناهی روی میز دارد. ساختن فیلم دیگران نه به ماندگاری تو کمک می‌کند و نه می‌تواند درون تو را که می‌دانم چقدر امروز به‌هم‌ریخته است، آرام کند. خلاصه این که از همان مسیری که آمدی برگرد. برگرد و فیلمت را بساز، فیلم خودت را.