سینمای ایران از بدو پیدایش خود تا امروز، روند پرفرازونشیبی را پشتسر گذاشته است. در دوره پیش از انقلاب که یک دوقطبی شگرف میان نسل نواندیش آن سالیان و سینمای جریان غالب را تجربه کرد و در سالهای پس از انقلاب نیز طی دورههای مدیریتی مختلف، موردسنجش آزمون و خطاهای بزرگی قرار گرفت که حیات این سینما را که در جهان با مختصات خاص خود میشناختند با چالشهایی مواجه کرد.
سینمای ایران که بیش از صدسال از عمر آن میگذرد، این روزها با واکنشهای مختلفی در داخل و خارج از کشور مواجه است. عدهای عصر کنونی را یکی از طلاییترین ادوار حیات سینمای ملی میدانند که طی آن، سینماگران کشورمان موفق میشوند همتراز با بزرگترین فیلمسازان جهان، به فتح جوایز کوچک و بزرگ جهانی برسند و از دیگرسو، عدهای، به این افتخارات به چشم یک امتیاز بزرگ نگاه نکرده و با مشکلات ریز و درشتی که سینماگران و مخاطبان آنها با آن دستوپنجه نرم میکنند، به این حقیقت اعتراف میکنند که جریان کنونی نمیتواند فرجام یک سینمای ۱۲۲ ساله باشد.
بههرجهت، سینمای ایران، در هر روزی که بر عمرش اضافه میشود، دچار مشکلات پیدا و پنهانی میشود که اجازه نمیدهد تا آن وحدت زیربنایی میان سه ضلع هنرمندان، مخاطبان و مدیران، شکلی آرمانخواهانه به خود گرفته و همواره مساله یا مسائلی، مانع این وحدت و استقبال حداکثری از طرحها و اتفاقات مهم سینمایی میشود.
فاطمه معتمدآریا چه گفت؟
فاطمه معتمدآریا، بازیگر پیشکسوت سینمای ایران، این روزها در آستانه ورود به پنجمین دهه فعالیت حرفهای خود است؛ بازیگری که در تمامی این سالها، واکنشهای مختلفی را از نگاههای هنری و سیاسی رایج در کشور دیده و با توجه به اینکه یکی از معتبرترین بازیگران زن سینمای ملی در تمامی این سالیان بوده و تجربه حضور در پروژههایی با خطفکری متفاوت را در کارنامه دارد، یکی از بهترین گزینهها برای تحلیل سینمای پس از انقلاب کشورمان است.
طی روزهای اخیر ویدئویی از معتمدآریا منتشر شده است که به جریانشناسی سینما طی دهههای اخیر پرداخته و در گفتوگویی، متذکر شده: «در سالهای پس از انقلاب، سه عامل کلیدی فیلمنامه یعنی سکس، خشونت و الکل از آنها حذف شد که موجبات افتخار و رشد سینمای ایران پدید آمد. سه عاملی که در تمام جهان معیار اصلی سینما بود، در ایران حذف شد و بهجای آنها، ارتباط انسانی، فرهنگ، شعور و هویت جایگزین شد. این اتفاق سبب شد تا سینمای ما در دهه ۶۰ و ۷۰ در جهان تحتعنوان سینمای ایران شناخته شود، همچنانکه جهان، سینمای آمریکا را تحتعنوان سینمای هالیوود میشناسد، از سینمای ما نیز تحتعنوان سینمای ایران نام میبرد.»
این بازیگر کهنهکار ادامه میدهد: «از یک بیچیزی، چیزی به دست آمد که مانند نهال باید از آن نگهداری میشد. این نگهداری تا نیمهدوم دهه ۷۰ ادامه داشت و ما در اثر این نگهداری که طی آن بسیاری از رذایل ازجمله توهین و بیهویتی، حذف شده بود، تبدیل شدیم به سینمای شاعرانهای چون نارونی، باشو غریبه کوچک، ناصرالدینشاه آکتور سینما.»
معتمدآریا میافزاید: «در نیمهدوم دهه ۷۰ و مشخصا از سال ۷۶ به بعد، یک سقوط اساسی در سینمای ما اتفاق افتاد و آن اینکه، مدیران سینمایی که ما را عین کودک نگهداری کرده بودند و ما را به سن نوجوانی رسانده بودند، در اوج شکوفایی، ما را ترک کردند و زیرپای ما خالی شد و این نهال تازه رشدیافته و پر از شکوفه، میوههایمان نارس شد. بخش زیادی به دلیل سیاستهایی بود که اتفاق افتاد. به ما یاد داده بودند راهرفتن را اما ما هنوز پایمان محکم نشده بود که ما را رها کردند و سینما، سلیقهای شد و ما فهمیدیم هرکسی به اندازه توان خودش میتواند راه برود، اینطور شد که ما دیگر نه مدیر دلسوزی داریم، نه مدیر بافرهنگی داریم، نه مدیری داریم که بتواند ما را کنترل و راهنمایی کند.»
۲ نکته مهم سخنان معتمدآریا
در صحبتهای معتمدآریا دو نکته بسیار مهم است: نخست آنکه به این حقیقت اشاره کرده که حذف سه پارامتر اصلی سینمای پیش از انقلاب یعنی سکس، خشونت و الکل سبب شد سینمای ایران بتواند مسیر سعادت را پیدا کرده و به هویت خوبی در عرصه سینمای جهان دست یابد و دوم آنکه یکی از نتایج ولنگاری امروز که در سینما دیده میشود، رها کردن جریان سینما توسط مدیران بوده که نیاز به مدیریت و راهنمایی، حتی در شرایط فعلی نیز امری اجتنابپذیر درجهت اعتلای سینمای ایران است.
بازنشر این اظهارات معتمدآریا، سبب خشم سلطنتطلبان و دشمنان قسمخورده سینما و هویت ایران شده است. حال آنکه تفسیر معتمدآریا، بارها از زبان هنرمندان دیگر نیز بیان شده بود و درواقع، انتظار دیگری جز بیان این حقیقتها از زبان یک مهره اصلی دنیای سینما طی چهار دهه اخیر نمیرفت. فاطمه معتمدآریا در تمامی این سالها، اگرچه نقدهایی به وضعیت اجتماعی و سیاسی کشور داشته است اما آیا این نقدها میتواند یک بازیگر طراز اول مملکت را از بیان حقیقت و آسیبشناسی محیطی که به شکلی حرفهای در آن فعالیت کرده، باز دارد؟
مدیریت سینما چه بود و چه شد؟
البته که سخنان معتمدآریا در این آسیبشناسی، بیشتر در نقد جریان مدیریتی سینمای ایران است، آنهم در سالهایی که بهزعم بسیاری، بندها از پای سینما باز شد و سینماگران این شهامت و جسارت را یافتند تا به مسائل کمتر پرداختهشده تا آن سالیان ورود کنند اما درنتیجه این ورود، آن سینمای شاعرانه و مفهومگرا که هویت ملی را یدک میکشید، جای خود را به آثار نازلی داد که عمدتا شعار میدادند و نمیتوانستند تصویری درست از ایران و مردمش به جهان مخابره کنند.
در سالهای پس از انقلاب و با ریلگذاری جدیدی که توسط مدیریت سینما شکل گرفت، گونهای سینما رشد کرد که بعدها به سینمای گلخانهای معروف شد؛ سینمایی که معتمدآریا در این سخنان، بهطور تلویحی از آن حمایت کرده است. بسیاری از مدیران آن عصر نیز هنوز به این سینمای گلخانهای افتخار کرده و صراحتا اعلام میکنند برای نگهداری از نهالی که کاشته بودند، لازم بود گلخانهای داشته باشند تا آن نهال را از گزند آسیبهای مختلف حفظ کند.
این جریان تا نیمه دهه ۷۰ که این مدیران بر سر کار بودند، به رشد خود ادامه داد اما بهیکباره و با تغییر شاخصها که در اثر نمود مدیریت جدید متاثر از تغییر رئیسجمهور به وجود آمد، سینما به سمت دیگری هدایت شد که بیگانگی بسیاری با دوره قبلی خود داشت. بنابراین سینمای ایران به دو قسمت کاملا مجزا در حیات پس از انقلاب خود رسیده بود که طی آن، برخی هنرمندان، ذوقزده از تعبیر بازشدن شرایط، به سمتوسویی حرکت کردند که منافات بسیاری با سبک اجرایی و اصالت آنها داشت و برخی دیگر نیز توسط مدیران به سمتی هدایت شدند که همخوانی چندانی با سیاست سینمایی کشور طی دهههای ۶۰ و ۷۰ نداشت.
شدت این التهاب اگرچه در سالهای ابتدایی مشخص نبود اما شمایل آن در نیمه نخست دهه ۸۰ یعنی در سالهایی که تولید کمدیهای باسمهای به اوج خود رسید، مشخص شد. جریانشناسی سینما نشان میداد مخاطبان در دهه ۶۰، برای فیلمهایی از جنس افق، صف میکشیدند، در دهه ۷۰ برای فیلمهای اکشن و در دهه ۸۰ برای کمدیهایی که چندان نمیشد آن را در حضور اعضای خانواده دید.
با سوددهی مطلوب این جنس کمدی، نویسندگان و کارگردانان بسیاری به این سمت گسیل داشته شدند. سینما در دهه ۸۰، در یک دوقطبی آشکار میان کمدی و درامهای اجتماعی قرار داشت و گونههای دیگر نیز نمایندگان چندانی نداشتند. مخاطبان پیگیر سینما بهخوبی به یاد دارند که چه دوقطبی عجیبی میان فیلمهای اخراجیها و جدایی نادر از سیمین شکل گرفت. این دوقطبی بهخوبی تعارض میان ژانرهای سینمایی کشور و فقر فراوان در آن را ترسیم میکند.
در دهه ۹۰، جریان شبهروشنفکری و آنچه اقتباس از سینمای فرهادی نامیده میشد، به اوج خود رسید و کارگردانهای بسیاری تلاش کردند با کپیبرداری از المانهای سینمای فرهادی، موفقیتهای او در جشنوارههای جهانی را برای خود رقم بزنند. سینمای دهه ۹۰ مانند دهه ۸۰، در یک بیهویتی محض دستوپا میزد.
در انتهای این دهه تا امروز، همان سینماگران مقلدان فرهادی، از این سبک فیلمسازی نیز دست کشیدند و ترجیح دادند مسیر خود را پیدا کنند. درواقع با نگاه به جریاناتی که از نیمه دوم دهه ۷۰ تا امروز بر سر سینمای ملی آمده، کاملا مشخص است که این سینما تا چه اندازه نیاز به یک جریان راهنما داشت و این سینما تا چه اندازه در برابر یک وادادگی بزرگ، هویت و اصالت خود را ازدسترفته دید و نتوانست هیچگاه، دوران طلایی دهههای ۶۰ و ۷۰ خود را تکرار کند.
بنابراین اصلا مهم نیست که این حقایق از زبان چه کسی بیرون میآید. این، یک سند تاریخی است که قطعا دلسوزان سینما و پژوهشگران به آن وقوف کامل دارند، بنابراین از بازیگر طرازاولی چون فاطمه معتمدآریا انتظار نمیرود جز این تحلیل، اندیشهای دیگر داشته باشد و اینجاست که مخالفان سینمای اصیل و هدفمند ملی باید هم به این بازیگر حمله کنند و چشم خود را روی گذشته و کارنامه وی بسته و تنها دوستدار هنرمندانی باشند که منویات آنها را با صدای بلند فریاد میزنند.