تارنگاشت عدالت
نویسنده: لیلا نظیرویچ
برگرفته از: المیادین انگلیسی
۲۳ اکتبر ۲۰۲۵
در حالیکه رهبران غربی در خارج از کشور دمکراسی را تبلیغ میکنند، سیاست داخلی آنها مدتهاست که بر ترس از مسلمانان برای تحکیم قدرت، کنترل رأیدهندگان و انحراف از شکست سیستماتیک، متکی بوده است. از لندن تا واشینگتن، اسلام کمتر به یک تعصب، و بیشتر به یک استراتژی سیاسی تبدیل شده است.
بیش از دو دهه است که اسلامهراسی به سنگ بنای سیاست غرب و وسیلهای مناسب برای جمعآوری آراء در انتخابات، توجیه جنگها و تعریف مجدد هویت ملی از طریق حذف و طرد دیگران، به یک سلاح تبدیل شده است. در جهان پس از ۱۱ سپتامبر، چهره یک مسلمان نه تنها به عنوان یک بیگانه، بلکه به عنوان تهدیدی نمادین که «غرب» خود را علیه آن تعریف میکند، بازتعریف شده است.
پیتر اوبورن، روزنامهنگار بریتانیایی و نویسنده چندین کتاب، کتاب «سرنوشت ابراهیم، چرا غرب در مورد اسلام اشتباه میکند؟» را نوشته است. او در این کتاب استدلال میکند که اسلامهراسی دیگر محصول جانبی ترس نیست، بلکه یک ابزار سیاسی حساب شده است. او خاطرنشان میکند: «اینرا صرفاً نمیتوان به حساب نادانی گذاشت، بلکه یک سیستم عمدی از روایتها است که برای توجیه قدرت، چه خارجی و چه داخلی، ساخته شده است.» از نظر اوبورن، خصومت نسبت به اسلام به عنوان یک افسانه متحد کننده برای رهبرانی عمل میکند که برای گردهم آوردن رٔیدهندگان متفرق عمل میکند.
از بوش و بلر تا سوناک و ترامپ
ریشههای این پدیده به اوایل دهه ۲۰۰۰ میلادی برمیگردد، زمانیکه جرج دبلیو بوش و تونی بلر «جنگ علیه تروریسم» را آغاز کردند، کارزاری که جنگ اخلاقی میان تمدن و بربریت تبلیغ میشد. اصطلاح «آزادی در مقابل تعصب» کمتر در مورد تروریسم و بیشتر در مورد سلسله مراتب اخلاقی بود و مداخلهگرایی غربی را به عنوان امری برحق جلوه میداد، در حالیکه مسلمانان به عنوان مظنونین همیشگی معرفی میشدند.
اسلامهراسی «زخمی اخلاقی است که ارزشهایی را که غرب ادعای دفاع از آنها را دارد، تضعیف میکند.»
اوبورن به یاد میآورد که چگونه این لفاظیها به عمق سیاست بریتانیا نفوذ کرد: «پس از ۱۱ سپتامبر، احزاب جریان اصلی برای سختگیرانهتر جلوه دادن خود نسبت به مسلمانان، نه افراطگرایان، رقابت کردند.» دولت بلر نظارت، قدرت بازداشت و برنامه «پیشگیری» را گسترش داد که هنوز هم به طور نامتناسبی جوامع مسلمان را هدف قرار میدهد. اوبورن استدلال میکند که بریتانیا، اسلامهراسی را مدتها قبل از اینکه پوپولیسم راست افراطی آنرا مد کند، به سیاست تبدیل کرد.
در سراسر اقیانوس اطلس، روایتهای مشابهی سیاست ایالات متحده را شکل دادند. دولتهای جمهوریخواه و دمکرات، «تهدید مسلمانان» در حفظ بودجههای امنیتی هنگفت و جنگهای بیپایان نقش مهمی داشت. کارزار انتخاباتی دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶، همراه با وعدههای «ممنوعیت کامل ورود مسلمانان به ایالات متحده»، صرفاً ظاهر سیستمی را که سالها برقرار بود، از بین برد. اسلامهراسی به امری دو حزبی تبدیل شده بود.
جان ال. اسپوزیتو، استاد برجسته دانشگاه و پروفسور در حوزه دین و امور بینالملل و مطالعات اسلامی در دانشگاه جرج تاون، میگوید که این دستکاری سیاسی و عمدی است. وی توضیح میدهد: «اسلامهراسی در جریانهای سیاسی اصلی نهادینه شده است و از آن برای بسیج رأیدهندگان از طریق ایجاد ترس و نارضایتی فرهنگی، به ویژه در زمانهای بیثباتی اقتصادی یا سیاسی، استفاده میشود.»
در هر دو کشور، مسلمانان به بوم نقاشی تبدیل شده اند که ناامنی عمومی میتوانست روی آن منعکس شود، الگویی به قدمت خود سیاست.
همدستی رسانهها و تولید رضایت
نقش رسانهها در تقویت این ترس را نمیتوان نادیده گرفت. از عناوین روزنامههای زرد که در مورد «مناطق ممنوعه» هشدار میدهند، تا شبکههای کابْلی آمریکا که جوامع مسلمان را به عنوان افراطگرایان بالقوه تصویر میکنند، رسانهها مدتهای مدیدی است که موسیقی متن سیاستهای اسلامهراسانه را نواخته اند.
اوبورن، که خود روزنامهنگار با سابقهای است، به شدت از مطبوعات بریتانیا انتقاد کرده است. او به المیادین انگلیسی گفت: «رسانههای جریان اصلی به ایجاد صنعت اسلامهراسی کمک کردند. نشریاتی مانند دیلی ِمیل، سان و حتی تایمز بارها داستانهایی را چاپ کرده اند که مسلمانان را به عنوان تهدیدی برای بافت اخلاقی و فرهنگی ملت به تصویر میکشند – که اغلب مبتنی بر تحریف و جعل هستند.»
مطالعات دانشگاهی این موضوع را تأیید میکنند. تحقیقات دانشگاه کمبریج نشان میدهد که بیش از ۶۰ درصد از پوشش رسانههای بریتانیا از مسلمانان بین سالهای ۲۰۰۰ تا ۲۰۱۹ منفی بوده و اغلب اسلام را با خشونت یا افراطگرایی مرتبط کرده است. مطبوعات صرفاً اضطراب عمومی را منعکس نمیکردند، بلکه آنرا تولید میکردند.
پایان دادن به اسلامهراسی به عنوان یک سلاح سیاسی به چیزی بیش از درخواستهای اخلاقی نیاز دارد. این امر مستلزم تغییری ساختاری است، از پاسخگویی رسانهها و اصلاحات آموزشی گرفته تا شجاعت سیاسی،
در ایالات متحده اندیشکدههای راستگرا و اکوسیستمهای رسانهای، که اغلب از سوی ثروتمندان تأمین مالی میشوند، اسلامهراسی را به یک صنعت تبدیل کرده اند. اسپوزیتو خاطرنشان میکند که «شبکه کوچکی از بنیادها، سیاستمداران و مفسران» میلیونها دلار برای عادیسازی احساسات ضد مسلمانان هزینه کرده اند. وی به المیادین انگلیسی گفت: «آنها نکات گفتوگو را ارایه میدهند، تحقیقات را تأمین مالی میکنند و روایت را تغذیه میکنند و تعصب را به سیاست تبدیل میکنند.»
استاندارد دوگانه اخلاقی اروپا
در حالیکه بریتانیا و ایالات متحده همچنان معماران اصلی اسلامهراسی به عنوان سیاست هستند، قاره اروپا نیز از این روند پیروی کرده است. فرانسه، اتریش و دانمارک به طور فزایندهای اسلامهراسی را با سکولاریسم و هویت ملی درهم آمیخته اند.
به عنوان نمونه فرانسه، لائیسته، یا سکولاریسم را به عنوان یک ایدئولوژی مسلح شده تعریف کرده است. وسواس دولت فرانسه در مورد پوشش زنان مسلمان از حجاب گرفته تا عبا، به نام «ارزشهای جمهوریخواهانه» توجیه میشود، حتی اگر آزادیهای فردی را نقض کند. در همین حال، رهبران اتریش و دانمارک، مهاجرت مسلمانان را به زوال فرهنگی مرتبط کرده اند و مسلمانان را ناسازگار با «تمدن غربی» معرفی کرده اند.
چگونه کشورهایی که لباس زنان مسلمان را کنترل میکنند یا کشورهای با اکثریت مسلمان را بمباران میکنند، میتوانند به دیگران در مورد دمکراسی و حقوق بشر درس بدهند؟
اوبورن استدلال میکند که این اسلامهراسی اروپایی، همان تکبر استعماری را که زمانی برای توجیه امپراتوری استفاده میشد، منعکس میکند. او میگوید: «این همان مأموریت متمدنسازی در لباسهای جدید است. آنها به جای نجات انسانها، ادعا میکنند که دمکراسی را نجات میدهند، اما ساختار یکسان است: غرب با تعریف مسلمانان به عنوان افراد پَستتر، خود را از نظر اخلاقی برتر تعریف میکند.»
کاربرد سیاسی تعصب
چرا اسلامهراسی، حتی زمانیکه ادعاهایش زیر ذرهبین قرار میگیرد، همچنان پابرجا باقی میماند؟ برای اینکه، همانطور که اوبورن و اسپوزیتو میگویند، اسلامهراسی مؤثر است. این امر رأی میآورد، توجه را از بحرانهای داخلی منحرف میکند و سیاستهای سرکوبگرانه را توجیه میکند.
اسپوزیتو، که نویسنده چندین کتاب، از جمله «اسلامهراسی: چالش کثرتگرایی در قرن بیستویکم» نیز هست، خاطرنشان میکند که «وقتی اقتصادها متزلزل میشوند یا اعتماد به نهادها از بین میرود، سیاستمداران به سیاستهای هویتی روی میآورند.» سرزنش مسلمانان به راهی برای دور کردن یأس و ناامیدی از شکستهای ساختاری، چه در نابرابریها، فجایع در سیاستهای خارجی، یا کاهش اعتماد عمومی، تبدیل میشود. وی میگوید: «این به معنای قربانی یا سپر بلا کردن دیگران در مقیاس ملی است.»
در حالیکه بریتانیا و ایالات متحده همچنان معماران اصلی اسلامهراسی به عنوان سیاست هستند، قاره اروپا نیز از این روند پیروی کرده است.
در بریتانیا دولتهای متوالی از اسلامهراسی برای پوشاندن شکستهای عمیق در دوران پسا امپراتوری استفاده کرده اند. اوبورن خاطرنشان میکند: «این ایده که حضور مسلمانان، حضوری بیگانه است، به بریتانیا اجازه میدهد تا به خود بگوید که هنوز از تمدن دفاع میکند، درست مانند دوران امپراتوری. این یک نوستالژی است که در لباس ملیگرایی پنهان شده است.»
معادل آمریکایی آن، افسانه استثناءگرایی آمریکایی است، مبنی بر اینکه غرب دایماً در محاصره «بربریت» خارجی است. این افسانهها در کنار هم، چرخهای از ترس را حفظ میکند که به نظر نمیرسد هیچ انتخاباتی آن را متوقف سازد.
اسلامهراسی و فروپاشی اعتبار اخلاقی
پیآمدهای این استراتژی سیاسی بسیار فراتر از سیاست داخلی است. دولتهای غربی که تبعیض را در داخل توجیه میکنند، مشروعیت خود را در خارج از کشور از دست میدهند. چگونه کشورهایی که لباس زنان مسلمان را کنترل میکنند یا کشورهای با اکثریت مسلمان را بمباران میکنند، میتوانند به دیگران در مورد دمکراسی و حقوق بشر درس بدهند؟
اوبورن هشدار میدهد که اسلامهراسی «زخمی اخلاقی است که ارزشهایی را که غرب ادعای دفاع از آنها را دارد، تضعیف میکند.» او استدلال میکند که دمکراسیهای غربی با پذیرفتن تعصب و تبدیل آن به سیاست، اعتبار خود را در چشم جهانیان از بین برده اند.
اسپوزیتو موافق است و اینرا «ریاکاری در قلب دمکراسی لیبرال» مینامد. وی میگوید که رهبران غربی «آزادی و کثرتگرایی را مطرح میکنند» در حالیکه به طور سیستماتیک مسلمانان را از مزایای آنها محروم میکنند. و نتیجه میگیرد که این دمکراسی با استانداردهای دوگانه تعریف میشود، یک استاندارد برای «ما» و دیگری برای «آنها».
ترس سودآور
شاید موذیانهترین نکته این باشد که چگونه اسلامهراسی سودآور شده است. از بودجههای مبارزه با تروریسم گرفته تا قراردادهای نظارتهای مرزی و شرکتهای امنیتی خصوصی، ترس از مسلمانان یک صنعت چند میلیارد دلاری را تضمین میکند.
اسپوزیتو این وضعیت را «بنگاه اسلامهراسی» توصیف کرده است. شبکهای از سیاستمداران، اندیشکدهها، چهرههای رسانهای و شرکتهایی که از ترس دایمی سود میبرند. او میگوید: «این فقط تعصب نیست، موضوع سود است.»
در بریتانیا، برنامه پیشگیری و دستگاه گستردهتر مبارزه با افراطیگرایی، دیوانسالاریهای کاملی را ایجاد کرده اند که به نظارت بر مسلمانان اختصاص داده شده اند، که اغلب شواهد کمی از تهدید واقعی دارند. در ایالات متحده وزارت امنیت داخلی و سازمانهای اطلاعاتی، که نشان میدهد خشونت جناح راست خطر بیشتری را ایجاد میکند، به نام مبارزه با افراطیگرایی، اختیارات خود را افزایش داده اند.
چنانکه اوبورن میگوید: «اسلامهراسی یک تصادف نیست، این یک اقتصاد است و وقتی اقتصادی وجود داشته باشد، در برابر اصلاحات مقاومت میکند.»
شکستن این چرخه
پایان دادن به اسلامهراسی به عنوان یک سلاح سیاسی به چیزی بیش از درخواستهای اخلاقی نیاز دارد. این امر مستلزم تغییری ساختاری است، از پاسخگویی رسانهها و اصلاحات آموزشی گرفته تا شجاعت سیاسی، با این حال، هم اوبورن و هم اسپوزیتو محتاطانه اظهار امیدواری میکنند.
اسپوزیتو میگوید: «پادزهر، کثرتگرایی است، کثرتگرایی واقعی که نه تنها تنوع را تحمل میکند، بلکه آنرا یک نقطه قوت میبیند.» او به جنبشهای مردمی نوظهور، ائتلافهای بین ادیان و روزنامهنگاران جوانی که روایتهای جریان اصلی را به چالش میکشند، به عنوان نشانههای مقاومت اشاره میکند.
شاید موذیانهترین نکته این باشد که چگونه اسلامهراسی سودآور شده است. از بودجههای مبارزه با تروریسم گرفته تا قراردادهای نظارتهای مرزی و شرکتهای امنیتی خصوصی، ترس از مسلمانان یک صنعت چند میلیارد دلاری را تضمین میکند.
اوبورن موافق است که امید در شهروندان نهفته است، نه نخبگان، او هشدار میدهد: «تشکیلات حاکم به راحتی از این ابزار دست برنمیدارد. اما حقیقت هنوز اهمیت دارد و گفتن حقیقت در مورد اسلامهراسی اولین اقدام برای مقابله با آن است.»
سرانجام
دو دهه پس از آغاز «جنگ علیه تروریسم»، پیآمدهای ایدئولوژیک آن، همچنان جوامع غربی را شکل میدهد. اسلامهراسی که زمانی یک ترس حاشیهای بود، اکنون در مرکز گفتمان سیاسی قرار دارد. اما همانطور که اوبورن و اسپوزیتو هر دو به روشنی بیان کردند، این آینهای است که ناامنیها، ریاکاریها و زوال اخلاقی همان ملتهایی را منعکس میکند که ادعای رهبری جهان آزاد را دارند.
اگر غرب میخواهد قطبنمای اخلاقی خود را بازیابد، ابتدا باید با ترسی که ایجاد کرده است و دروغهایی را که برای حفظ آن گفته است، مقابله کند.
