بحران ساختاری غرب (و کشورهای دیگری که ارتباطات تنگاتنگ با غرب دارند و میکوشند از آن اجتناب کنند) که شاهد آن هستیم، در واقع دستپخت خودِ غرب است. اما از آنجا که غربیها عادت به پذیرش اشتباهات خود ندارند (و در ذهن معیوب خود، خود را برتر، غیر قابل چشمپوشی، و منزه از خطا میپندارند)، مجبورند برای توضیح گریز از خطاهای حماسی خود عملاً در همه عرصهها به سرزنش شخص پوتین متوسل شوند. آنها حتی کلاً روسیه را نکوهش نمیکنند، بلکه شخص پوتین را سرزنش میکنند؛ هرچه باشد، روسیه بعضی وقتها میتواند قابل قبول باشد (چنانکه در زمان گورباچف و یلتسین بود)، اما پوتین است که دست از پا خطا میکند. به همین دلیل همه تقصیرها به گردن پوتین است.
و حالا کار به اینجا رسیده که: رییسجمهور ایالات متحده (یا هر کسی که سخنران متون باشد) که در کارزارهای انتخاباتی چپ و راست سوگند یاد میکند که مسؤولیت هر اتفاقی در زمان ریاست جمهوریاش به عهده اوست، پوتین را برای بالا رفتن قیمت کالاها سرزنش میکند و آنرا «افزایش بهای پوتین» مینامد، و موضوع آنقدر عادی شده است که این عبارت به یک کلیشه تبدیل گردید است.
در حال حاضر عبارت «همش تقصیر پوتینه» به همه عرصهها سرایت کرده: تورّم، افزایش بهای مواد غذایی و … حتی بهای شیرخشک نوزادان. از قرار معلوم کمبودها نه به خاطر کشف باکتریهای خطرناک در محصولات (شرکت) تولیدکنندۀ انحصاری آن، بلکه به خاطر کمبود واردات روغن آفتابگردان از … اوکراین است. این مطلبی است که وال استریت بیان میکند، باورتان می شود؟ روشن و منطقی است که همه اینها تقصیر پوتین است: کمبودها به خاطر جنگ است و مقصر جنگ هم پوتین است.
راهبرد شگفتانگیزی است، برای کوتاهمدت عالی است، ولی برای درازمدت به دلایل مکانیسم روانشناسی معین اجتماعی ضعف و آسیبپذیری عمدهای دارد. ظاهراً ساده است و به نظر ضدگلوله میرسد: پوتین نامعقول است؛ او جاهطلبی سلطهجویانه دارد، او از پارانویا رنج میبرد، توهم عظمتطلبی دارد، غرق در پندار بازگشت به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی است … و چون انگیزههایش غیرعقلانی هستند، نمیتوان با روش منطقی مثل مذاکره، دیپلماسی، سازش و غیره با او کنار آمد. پوتین یک دیکتاتور بیعقل با یک عالم سلاح اتمی است و تنها کاری که از دست ما برمیآید این است که او را تحمل کنیم. این نظر ظاهراً برای اکثر مقاصد، مانند گریز از توضیح مشکلات اجتماعی، مسایل اقتصادی و بیعرضگی در رهبری مفید است. اما تنها در کوتاهمدت.
اگر موج تحریمهای بیسابقه غرب علیه روسیه تأثیر ملموسی در دو سه ماه اول عملیات ویژه روسیه در اوکراین میداشت، این راهبرد کافی بود تا رنج ناشی از بحرانهای پیش روی تودهها در غرب را کاهش بدهد (گرچه در صورت فروپاشی اقتصادی روسیه هم بحران ادامه پیدا میکرد). اما در درازمدت این راهبرد از کار میافتد. اولاً روایت «سرزنش پوتین» خسته کننده و به سرعت فرسوده میشود. دوم اینکه، در سطح ناخودآگاه تودهها، تصوری به وجود میآورد که پوتین قادر مطلق است: سوپرمَن است، دارای نفوذ فوقالعاده است و در روندهای جهانی و محلی نفوذی نامریی دارد. به علاوه جایگاه زئوس مانند پوتین با در اختیار داشتن صاعقههای اتمی، به تصویر هولناکی که از او ترسیم شده، میافزاید.
دیر یا زود در ناخودآگاه تودههای غربی این فکر ساده و کاملا ً منطقی شکل میگیرد که اگر پوتین اینقدر قدرتمند است، سوپرنافذ است، و اگر «تحریمهای جهنمی» ما اینقدر نحیف و نزارند که نمیتوانند در سه، پنج یا هفت ماه او را از پا درآورند، پس باید حتماً با او کنار بیاییم و پیش از اینکه اوضاعمان از این وخیمتر بشود به خواستهایش تن دردهیم! و در عینحال، در ناخودآگاه تودههای غربی مذاکره با یک خرده ستمگر و یک مستبد دیوانه تحقیرآمیز است، اما مذاکره با یک اسطوره، شبه خدای قدرتمند که سرنوشت بشریت را در دست دارد، نه تنها شرمآور نیست، بلکه اقدامی ضروری، اجتنابناپذیر، و بدون شک معقول است. به علاوه میتوان چنین سازشی را در زبانی چاپلوسانه به عنوان هدیهای بلندنظرانه از سوی جامعه ملتهای متمدن با حسن نیت به منظور نجات جهان از یک آرماگدون هستهای از دست یک نیمه خدای خشمگین، ارایه داد.
در عوض، سیاستمداران غربی، همانطور که میتوان انتظار داشت، میلی به مذاکره با پوتین و سازش ندارند و تودههای مصیبتزده آنها را برای هرگونه تأخیر نکوهش خواهند کرد. اگر پوتین یک سوپرمن نافذ و قدرتمند است، پس چرا با وی مذاکره و سازش نمیکنند؟ منتظر چه هستند؟ مشکل اینها چیست؟ عناصر آگاهتر در تودههای غربی حتی ممکن است بتوانند تا حدودی فاکتهای آشکاری را که به ندرت در بحثها شنیده میشوند بیان کنند: آنچه پوتین میخواهد اصلاً نامعقول نیست. او بخشی از اوکراین را میخواهد (نه الزاماً همۀ آنرا – فقط بخشهایی که مشتاقانه خود را پاره میهنی روسیه میدانند) و او همچنین میخواهد ناتو (حضور) جهنمیاش را از مرزهای روسیه دور کند. عناصر آگاه ممکن است بپرسند، «اصلاً ما اوکراین را میخواهیم چه کنیم؟» در هر حال، اغلب مردم در غرب، بدون اینکه بدانند اوکراین وجود خارجی دارد، داشتند به خوشی زندگی میکردند. فزون بر این، کشف اخیرشان از وجود اوکراین با شروع بحران مصادف شد، جایی که حتی نمیتوانند مکان لعنتی آنرا روی نقشه نشان دهند! و حالا باید جزای آنرا با بهای بسیار بالای سوخت، مواد غذایی غیرقابل تحمل، تورم افسارگسیخته، و کمبود شیر خشک بپردازند – این همه برای این که چند تا سیاستمدار خرفت از دادن آن به پوتین امتناع میکنند، اوکراینی که اصلاً کسی آنرا نمیخواهد؟ (البته، لهستان آنرا می خواهد، اما لهستان چه …. هست؟) بس کنید! از زمین بازی هانتر بایدن ابله بیایید بیرون و تمامش کنید!
این روایت جدیدی است که در ناخودآگاه مردم غرب در حال شکل گرفتن است، و با گذشت زمان، افزایش بهای انرژی ادامه خواهد یافت، کمبود انواع کالاها همهگیر میشود … و همزمان روبل استحکام پیدا میکند و روسیه علیرغم «تحریمهای جهنمی» ثروتمندتر و ثروتمندتر میشود، بدون عجله دیوار افسانهای آتش توپخانه در سراسر اوکراین را به سوی غرب به حرکت درمیآورد، این روایت قویتر و قویتر میشود و در نهایت غالب میگردد. در آن لحظه، هر کوششی برای «سرزنش» پوتین با هو و هیس و پرتاب سبزیجات گندیده روبهرو خواهد شد. در چنین وضعیتی، از سیاستمداران غربی چه انتظاری خواهیم داشت؟ نباید هیچ انتظار عجیب و غریبی داشته باشیم؛ آنها همان کاری را میکنند که همیشه کردند: آنها میکوشند روایت جدید، روایت مقابل خود را سانسور کنند. آنها تمام کسانی را که در صدد روشنگری در فضای رسانهای برآیند «حذف» میکنند. (تاکر کارلسون مراقب باش!)
غرب، با شیوهای آراسته و شیک تجربه و الگوی خودِ اوکراین – آفت خزنده اوکرانیزه کردن غرب – را بازتاب میدهد. در اوکراین، رژیم کییف هر مصیبت و فاجعهای را که در سالهای ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵ رخ داد، مستقیم بر سرِ شخص پوتین خراب کرد. و طی زمان موفق شد از پوتین نوعی شبه کیش شیطانی قادر و گمراه برای از بین بردن مردم بدبخت و مظلوم اوکراین کوچولوی مامانی بسازد. در نتیجه، تا حدود سال ۲۰۱۸ در ناخودآگاه تودههای اوکراین یک روایت جدید شکل گرفت: «اصلاً ما چه نیازی به این کریمه آلوده و بوگندو یا این دُنباس مزاحم داریم؟ چرا این ها را ندیم به پوتین تا ما را رها کند و بگذارد ما مثل یک کشور اروپایی (متمدن) توسعه پیدا کنیم؟»
رژیم کییف نسبت به این روایت جدید چه کار کرد؟ هر چه از دستش برمیآمد کرد تا آنرا خاموش کند. این یک ابتکار مستقل از جانب خودش نبود، هرچه باشد اوکراین یک مستعمره است که از واشینگتن اداره میشود. و از آنجا که واشینگتن سرگرم طراحی جنگ علیه روسیه بود، هر روایتی که حرف صلح با روسیه را مطرح میکرد مجاز شمرده نمیشد. به همین دلیل احزاب اپوزیسیون اوکراین ممنوع شدند، تمام کانالهای تلویزیونی بدون نظارت دولتی تعطیل شدند و هر کس فکر میکرد استقلال یا خودمختاری ممکن است مثبت باشد به جداییطلبی متهم، یا کشته شد. در نتیجه غرب به آنچه در نظر داشت، دست یافت: جنگ اوکراین با روسیه.
ولی ناگهان یک اتفاق ناگوار رخ داد. پوتین حمله پیشدستانه اوکراین را با فرستادن ستونهای تانک به مناطقی که پیش از این در کنترل رژیم کییف بود، پس زد و نقشههای لجستیکی و لشکرکشی آنها را به هم ریخت. سپس وی صبورانه به دفع قابلیتهای جنگافروزانه اوکراین پرداخت. طبق جدول زمانی و برنامهریزیها، با وجود کمکهای نظامی غرب، اواخر ماه جاری این کار به انجام میرسد. روسیه که به مدت هشت سال خود را برای «تحریمهای جهنمی» غرب آماده کرده بود، توانست آنرا تحمل کند، تحریمهایی که اکنون ترکشهایش به خود غرب برگشته و دارد آنرا درهم میکوبد. واکنش غریزی غرب ادامه پیروی از الگوی اوکراین و سرزنش همه جانبه پوتین بوده است. تا حالا روایت قدر قدرتی پوتین جا افتاده است و باید انتظار داشته باشیم صداهای بیشتری بر مذاکره و سازش با وی پافشاری کنند.
همانطور که پیشتر اشاره شد، تاکر کارلسون یکی از این صداهای نافذ است و مخاطبان گستردهاش بخش قابل توجهی از رأی دهندگان هستند – نه این که رأی آنها خیلی به حساب بیاید. شگفتانگیزتر اینکه همین نظر در داووس از زبان فسیل سخنگو، هنری کیسینجر، بیان شد! اوکراینیها اما در پاسخ، نام کیسینجر را به لیست پایگاه دادههای تروریستی اضافه کردند. دیگر منادیان رژیم کییف، به نحو مثبتی از خشم خفقاق گرفتند. چطور توانست چنین حرفی بزند؟ مگر خبر نداره که مذاکره با پوتین ممنوع است؟ چنین روایتی باید در اوکراین و غرب سرکوب بشود!
راهبرد سرزنش پوتین هم در اوکراین و هم در غرب نتیجه معکوس عظیمی داشت و هنوز هم مثل خوره بافت اجتماعی و روان جامعه را همچنان تضعیف میکند. ولی این همه ماجرا نیست!! این راهبرد کمک فوقالعادهای به روسیه میکند. نادیده گرفتن این فکر بدیهی که هرچه برای غرب زیانبار است خودبهخود برای روسیه مفید است، مزیت بسیار مهمتر دیگری هم دارد و آن اینکه این راهبرد مستقیماً زمینه را برای روسیه آماده میکند: این امر اعتبار روسیه و پوتین را در بقیه نقاط جهان ارتقاء میبخشد، این خود برای روسیه از اهمیت بیشتری برخوردار است تا آنچه به سر غرب خواهد آمد.
اکنون در مورد دسترسی به اطلاعات در جهان کاملاً اتفاق نظر وجود دارد. نخبگان هر کشوری دسترسی به اینترنت دارند و میتوانند انگلیسی بخوانند یا با استفاده از ترجمه گوگل از موضوع سر دربیاورند. هر چه آنها در (رسانههای) غرب، که در حال ورود به یک بحران عمیق است، میخوانند، همه گِله و عیبجویی از پوتین است. بنابراین، پوتین یک قدر قدرت و نافذی قدرتمند است. فزون بر این، این نخبگان شاهد هستند که پوتین کوچکترین ترس و واهمهای از غرب ندارد و حاضر است با آن وارد جنگ بشود – جنگی تسلیحاتی، چنانکه توانست تنها با گذشت سه ماه و با استفاده از بخش کوچکی از ارتش خود با کمترین خسارت، بزرگترین ارتش اروپا را ضایع کند، ارتشی که متخصصان غربی آنرا آموزش داده، فرماندهی میکنند. آنها میبینند که پوتین نظرات خشکاندیشان سنتی نظامی را مبنی بر اینکه نفرات مهاجم باید بیشتر از نیروی مدافع باشد، به کتابهای تاریخ میسپارد. این آنان را به یک نتیجهگیری بدیهی میرساند: پوتین کسی است که آنها باید با احتیاط و احترام کامل با وی رفتار کنند؛ اما با غرب؟ از این پس، نه مانند گذشته. هر چه روایت «این تقصیر پوتین است» بیشتر به کار گرفته شود، اهمیت و تأثیر آن بر اعتبار جهانی پوتین در صحنه جهانی بیشتر میافزاید، و این به نویه خود فرصت مناسبتری در دستیابی به توافقها در هر مذاکره بینالمللی به جا میگذارد.
اما این برتری فراتر از روابط دوجانبه با روسیه است. روسیه برای نخستین بار از زمانی که بخشی از امپراتوری مغول بود، فرصت واقعی پیدا کرده است تا با غرب مواجه شود، نه به تنهایی بلکه با یک ائتلاف بینالمللی قدرتمند.
* کجا بودند کشورهای غیر غربی هنگامی که روسیه با تهاجم مجموعه غرب در قرن ۱۷، به رهبری لهستان روبهرو بود؟ هندوستان، ایران و چین همگی مشغول پختن آش خودشان بودند، در حالیکه امپراتوری عثمانی، طبق معمول، با روسیه دشمنی میورزید. آفریقا، آمریکای جنوبی و جنوب غربی آسیا مستعمرات غرب بودند.
* این کشورها در قرن ۱۸ کجا بودند، وقتی روسیه با سوئدیها رودررو شد، و بقیه غرب از آنها پشتیبانی کرد؟ وضعیت تفاوت چندانی نداشت، به جز اینکه جنگ با عثمانیها داغتر بود.
* آنها در قرن ۱۹ کجا بودند، زمانی که روسیه مورد هجوم فرانسه قرار گرفت و بقیه اروپا با فرانسه همراه بود؟ درست مثل قبل.
* آنها در قرن ۲۰ کجا بودند، وقتی روسیه دو بار با آلمان جنگید و غرب آنرا تسلیح و ازجهت مالی تأمین میکرد؟ در نیمه اول قرن بیستم همه یا مستعمره یا نیمه مستعمره بودند، در صورتی که در نیمه دوم قرن بیستم مشغول پیدا کردن راههای برونرفت از مشکلاتشان بودند و در شرایطی نبودند که کمک نظامی، اقتصادی یا سیاسی ارایه کنند.
از امپراتوری آسمان آبی چنگیز خان که زمانی روسیه، چین، کره، هندوستان و ایران را دربر میگرفت تا کنون، روسیه در جنگ همیشگی با غرب به تنهایی ایستادگی کرده است. اما اکنون ایستادگی یکتنۀ پوتین مجال آنرا فراهم آورده است که اتحاد بزرگ ملتهای غیر غربی را به وجود آورد. این ملتها اکثریت عظیم جمعیت دنیا، منابع مستقل و فراوان و نیز بیش از نیمی از قدرت اقتصادی کل جهان را دارا هستند. هیچکس دیگر به اندازه پوتین از حمایت روابط عمومی غرب، به خاطر کارزار «سرزنش پوتین» برخوردار نبوده است. تنها همتای رقیب پوتین در رقابت برای تسخیر جایگاه چنگیزخان جدید، شی جینپینگ است که اشتیاق زیادی برای پیوستن به ائتلاف پوتین به عنوان همتراز وی را دارد. ولی چین قبل از اینکه این رؤیا به واقعیت بپیوندد باید از یک آزمون عبور کند: چین باید تایوان را تسخیر کند. و انتقام از تحقیر ژاپنیها هم جنبه خوشایند دیگری به این رقابت میدهد. همین که روسیه آمریکا را از اوکراین بیرون بیاندازد و چین آمریکا را از تایوان، راه به سوی یگانگی اورآسیا باز میشود.
خوب، آمریکا چه باید بکند؟ البته، باید پوتین را سرزنش کند.
ـــــــــــــ
دیمیتری اورلف، مهندس کامپیوتر و زبانشناس آمریکایی – روسی، معتقد است ایالات متحده به خاطر بودجههای عظیم نظامی، کسری بودجه، بیمسؤولیتی نظام سیاسی و کاهش تولید نفت، فرو خواهد ریخت.