چی فکر می‌کردیم… چی شد!

 

تارنگاشت عدالت

 

نویسنده: توماس روپر
برگفته از: آنتی اشپیگل
۲۴ اکتبر ۲۰۲۵

چه شد که غرب از جهانی شدن روی برتافت؟

جهانی شدن که غرب روزی خواستار تحمیل آن بود با شکست روبه رو شده است. امروز دیگر کسی از تجارت آزاد سخن نمی گوید بلکه برعکس صحبت از عوارض گمرکی، جنگ تجاری و تحریم است. چه شد که سیستم غرب از درون منفجر شد؟

غرب که تقریباً از ۳۰ سال پیش به موعظه جهانی شدن پرداخته بود، امروز دیگر از آن صحبت نمی کند زیرا جهانی شدن برای غرب با شکست روبه رو شده است. یک تحلیلگر خبرگزاری تاس طی مقاله ای به درستی توضیح داد که چه شد و چرا امروز اروپا بزرگترین بازنده این جهانی شدن شده است. من این مقاله را ترجمه کردم.

قبل از ترجمه کلامی در مورد تصویر اصلی این مقاله که از یک مقاله قدیمی تر گرفته شده و نشان می دهد کدام کشورها شریک اصلی تجاری ایالات متحده و کدام شریک جمهوری خلق چین هستند. این تصویر به خوبی نشان می دهد که غرب در اقتصاد واقعی به شدت عقب افتاده است.

آغاز ترجمه:

جهانی شدن زدائی: چرا؟
ایگور گاشکف در مورد مهمترین گرایشات دهه ۲۰ قرن ۲۱٫

در پاییز سال ۲۰۲۵ نخست وزیر هند نارندا مودی از هموطنان خود خواست از خرید کالاهای خارجی ، که تعدادشان «بسیار زیاد شده» خودداری کنند در حالی که نخست وزیر اسرائیل بنیامین نتانیاهو از هم وطنان خود می خواست که خود را برای اقتصاد انزوایی آماده کنند. ایالت متحده آمریکا عوارض گمرکی وضع می کند، بعد آنها را لغو می کند و سپس باز آنها را به جریان می اندازد. روسای کشورها و دولت های اتحادیه اروپا حمایت های دولتی از صنایع داخلی را همانطور که چین از مدتها پیش دنبال می کرد، دنبال می کنند. تضعیف تجارت خارجی و تلاش برای حفظ استقلال مشخصات اساسی دوران جدید در پیش است. اگر اتفاقی رخ ندهد تمامی ربع دوم قرن ۲۱ تحت تأثیر آن قرار خواهد داشت. علت آن چیست؟

دست بازار باز می شود
بنا بر تعریف صندوق بین المللی ارز جهانی شدن فرآیندی است که یکپارچه شدن اقتصاد بخش های مختلف جهان را شتاب می بخشد. در پرتو این فرآیند شرکت های بزرگ در ایالات متحده آمریکا و اتحادیه اروپا به کیفیت جدیدی دست یافتند، یعنی بین المللی شدند.

نویسنده کلمبیایی گابریل گارسیا مارکز در دهه ۱۹۵۰ از اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دیدار کرد و عنوان مقاله اش در مورد کشور ما این بود: «اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی: ۲۲ میلیون و ۴۰۰ هزار کیلومتر مربع بدون حتی یک تبلیغ برای کوکاکولا!»

از دهه ۱۹۸۰ این حق امتیاز معروف در سرزمین روسیه نیز پا گرفت و به سخن دیگراستقرار سلطه برندها و شرکت های بین المللی بر تولید و مصرف روسی، جهانی شدن نام گرفت.

اگر بخواهیم نیروهای پرقدرت اقتصادی جهانی شده را در قالب یک شخص خلاصه کنیم، این نقش بسیار مناسب رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا بیل کلینتون خواهد بود. در طول ریاست جمهوری او سهم کالاهای وارداتی نسبت به اقتصاد جهانی (یعنی درصد آنچه که فقط تولید می شود که روزی به فروش رسد) از ۱۱،۹ در صد در سال ۱۹۹۳ به ۱۶،۰درصد در سال ۲۰۰۰ رسید. فاکتورهای متعددی از تحولات شدید در فناوری کشاورزی گرفته تا شکوفایی فناوری اطلاعات در این زمینه نقش داشت. کلینتون باور داشت که کشورش به طور مستقیم از این روند منتفع خواهد شد و روزی گفت: «جهانی شدن را نمی توان مانع شد، زیرا از منظر اقتصاد معادل نیروهای طبیعی مانند آب و باد است.»

در نگاه اول ایالات متحده آمریکا با موفقیت خود را با این «فرآیند طبیعی» وفق داد: تولید ناخالص داخلی این کشور در دهه ۱۹۹۰ تقریباً ۲۸درصد افزایش یافت. ولی پیش بینی آینده برای همه زیاد خوش آیند نبود زیرا برخی از این روند جهانی شدن بهره می بردند و دیگران ضرر می کردند.

در سال ۲۰۰۱ چین با حمایت کاخ سفید به عضویت سازمان تجارت جهانی درآمد که به معنی لغو موانع متعدد گمرکی بود. این اتفاق با «شوک تاریخی چین» همراه شد: از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۹ ۲،۴میلیون شغل از ایالات متحده به چین منتقل شد و آمریکایی ها روی هم ۵،۷ میلیون شغل از دست دادند. این مشاغل نصیب کارگران کشورهای دیگر شد که در آنها مانند چین دستمزد متوسط ۳ تا ۵ درصد درآمد شاغلین آمریکایی بود.

این هم عملاً منطق جهانی شدن است، که نه فقط کالاها بلکه همین طور خدمات حق دارند از یک نقطه در نقشه جغرافیایی به نقطه دیگر حرکت کنند و از همه مرزها عبور نمایند. و بدین سان معلوم شد که همه آمریکایی ها نمی توانند از روندهای بزرگ اقتصادی بهره برند، بلکه در بین آنها بازنده هم وجود خواهد داشت. بذر تلخکامی و یأس پاشیده شد.

جهانی شدن کره زمین را از دست می دهد
کاهش اشتغال در صنایع در قرن ۲۱ و فقر کارگران غیر متخصص به طور متناقضی هیچ تأثیری بر مجموع ارقام کلیدی در ایالات متحده آمریکا نداشت و آنها به رشد خود ادامه دادند. با این حال در درون این کشور شکاف عظیمی پدیدار شد. بازندگان جهانی شدن فقط همدردان نبودند بلکه همسایگان به معنی واقعی کلمه نیز جزو آنها قرار داشتند. ایالات غرب میانه جایی که در گذشته در آن آهن گداخته می شد و تولید از آنجا به خارج منتقل می گردید، اکنون به استهزا Rust Belt یعنی کمربند زنگ زده نامیده می شد.

جی.دی. ونس معاون فعلی رئیس جمهور آمریکا زاده این منطقه است. او در مورد جهانی شدن می گوید: « نیروهای ارزان کار مانند عصا هستند و این عصاها نوآوری را به شدت مختل کرده و مانع می شوند. حتی فراتر می روم و می گویم آنها مانند مواد مخدر عمل می کنند و بسیاری از شرکت های آمریکایی معتاد آن شده اند.»

در آمریکا همفکران وانس هسته مرکزی به اصطلاح جنبش MAGA (آمریکا را دوباره سرفراز کن) تشکیل می دادند. از قضا بیل کلینتون نیز در دهه ۱۹۹۰ از همین شعار استفاده می کرد ولی بعد چون از نظر سیاسی درست به نظر نمی رسید آن را رد کرد. ولی این حرف ها در «کمربند زنگ زده» بازتاب بسیار پرقدرتی پیدا کرد. این شعار پیام روشنی را با خود حمل می کرد: «باید باز به دورانی بازگشت که هرکس که قصدمی کرد، می توانست شغلی داشته باشد.»

هنگامی که دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۵ شعار MAGA را کشف کرد، آرزوی بازگشت به دوران بهتر قبل از جهانی شدن بسیار ملموس بود. این آرزو با اعداد و ارقام قابل ثبات بود. ۱۹۸۰ پنجاه درصد مردم کمتر مرفه ایالات متحده، ۲۰درصد ثروت ملی را در اختیار داشتند در حالی که این رقم تا اواسط دهه گذشته به ۱۲ درصد سقوط کرد. سرخوردگی مردم فقیر از این که آنها در میان رفاه تقریباً فراگیر فقیرتر شده بودند این فرد جمهوری خواه را به کاخ سفید برد.

کوشش های ترامپ برای اصلاح وضعیت جنگ های چند سطحی گمرکی بود: از سال ۲۰۱۸ کاخ سفید به کشورهای دیگر حمله برد تا مشاغل را به کشور بازگرداند و یا حداقل قراردادهای تجاری نوینی معامله کند. این کارها ادامه داشت تا در سال ۲۰۲۱ دمکراتها دو باره برسرکار آمدند.

از قضا بازگشت آنان به کاخ سفید نشان داد که جهانی سازی قابل بازگشت نیست. بهترین نمونه برای آن جوبایدن بودکه در دهه ۲۰۱۰ در مقام معاون رئیس جمهور به طور غیر رسمی مسئول بهبود همکاری های اقتصادی با چین بود. با این که مردم از دمکراتها انتظار داشتند که محدودیت های ضد چینی را به سرعت لغو کنند، درست عکس آن رخ داد و راهی که ترامپ انتخاب کرده بود ادامه پیدا کرد.

گلوبالیست سابق، جوبایدن بازگرداندن ۷۵۰ هزار شغل برای کارگران آمریکایی را به حساب خود نوشت. نفی تجارت بین المللی گسترده و بدون تعرفه به اجماع بین دمکرات ها و جمهوری خواهان تبدیل شد. جهانی سازی زدائی از یک ایده حاشیه ای به یک وجه امری تبدیل گردید.

دیواری به رنگ سبز
آرزوی تقسیم اقتصادی هم در آمریکا و هم در اروپا که در آن به شکل یک جنبش زیست محیطی رادیکال ظهور کرد، رفته رفته برجسته شد. نقطه عطف در دهه ۱۹۹۰ بود که «سبزها» توانستند موقعیت مستحکمی در سیاست برای خود تضمین کنند. از دهه ۲۰۰۰ دیگر روشن بود که آنها راه نیروهای مرکزگرا را به طور ملموسی تحت تأثیر قرار می دهند. زیر نفوذ و تأثیر آنان اروپا به این فکر افتاد که چگونه می توان زنجیره های تولید را «سبز» کرد ولی بعد معلوم شد که این کار در چارچوب جهانی شدن عملاً غیرممکن است.

اصول و اساس تجارت آزاد، مبادله کالاها، خدمات و افراد را فرض می کند، مشروط بر این که توسط دولت محدود نشده باشد. در نگاه اول فلسفه اتحادیه اروپا به عنوان یک پروژه سیاسی مطابق با این هدف به نظر می رسید. در عمل ولی همکاری با مناطق دورافتاده جهان بسیار مشکل بود و تقریباً غیرممکن به نظر می رسید که بتوان آنها را برای قبول استانداردهای «سبز» مجاب کرد: کالاهایی که استانداردهای زیست محیطی را رعایت نمی کردند، یا نمی توانستند مطابق با اصول جهانی شدن پذیرفته و یا به نحوی ممنوع شوند.

تشدید فزاینده قوانین زیست محیطی در اروپا طی سال های ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ ، مثلاً ممنوع کردن پلاستیک های یکبار مصرف، گوش پاک کن، نی نوشیدنی و غیره دنیای کهنه را از کشورهایی که تاکنون این چیزها را تولید می کردند، بیگانه ساخت. مقررات در مورد تولید بیش از حد گازکربنیک فرامرزی، یعنی مالیات بر کلیه محصولاتی که تولید آنها محیط زیست را بیش از اندازه مشخص آلوده می کرد، اروپا را از کشورهایی که قادر به اجرای اصلاحات «سبز» نبودند جدا کرد. در عمل این طور بود که محصولات اروپایی ارجحیت پیدا کرد. ملی گرایی اقتصادی قرن گذشته دوباره احیا شد، آهسته و بی صدا اما مصمم، با حمایت جنبش مترقی بین المللی «سبز».

از دیدگاه دیدبانان محیط زیست اصل جهانی شدن از ابتدا در وضعیت بدی قرار داشت زیرا بیش از یک پنجم برون فرست مضر در کره زمین ناشی از حمل و نقل از جمله حمل و نقل کالا از این سر به آن سر دنیا بود. برای حفاظت از آب و هوا نباید تجارت بین المللی تقویت شود، بلکه برعکس با اتکا بر تولید محلی، محدود گردد.

این ایده باوجود ظاهرِ به اصطلاح چپِ خود ذاتاً گرایش به راست داشت. در محافل آنان در اروپای دهه ۲۰۱۰ جنبشی جدیدی پدید آمد. محلی گرایی برای حمایت از گمرک ها، کنترل در مرزها و تقویت تولید محلی هرچه که به تصور می آمد. ناسیونالیست های فرانسوی و آلمانی که به ترامپ نزدیکند، با افتخار خود را محلی گرا می نامند.

همه برابرند، چین برابرتر
پس دیگر چه کسی هوادار تجارت آزاد بود؟ تاچندی پیش از این چین استاد این کار بود. چین دارای رکورد تراز خارجی است و ارزش کالاهای صادراتی آن به اکثریت کشورهای جهان بیش از واردات آن است. رشد چین در دنیای جهانی شده طی ۳۰ سال گذشته بسیار چشمگیر بود. پس از این که چین در سال ۲۰۰۱ به عنوان یکی از هفت اقتصاد بزرگ جهانی به عضویت سازمان تجارت جهانی درآمد، ده سال بعد توانست مقام دوم در جهان را از آن خود کند و این امید را دارد که روزی در صدر قرار گیرد.

موفقیت های اقتصادی دایمی چین انگیزه هایی را نیز پدید می آورد. چین که با صنایع سبک تکامل خود را آغاز کرده بود توانست در زمینه صنایع ماشین سازی، الکتروتکنیک و دارو سازی به موفقیت هایی دست یابد. این تکامل بسیار سریع روابط موجود را تغییر داد. دیگر نمی شد از چین فقط توقع نیروی کار مقاوم و پایدار داشت.

پس از این که چین خود را از چنگ فقر رها کرد، مدعی رهبری فناوری شد. در منطق جهانی شدن با حرکت نامحدود کالاها، خدمات و ایده ها در سراسر جهان این امر اساساً ممکن است. مرکز تولید چرخه کامل جهانی برای اکثر صنایع می تواند تحت شرایط ویژه ای به چین منتقل شود.

این چشم انداز برای غرب، سرنوشت اندوه بار اروپای غربی را به ارمغان آورد که به موزه فضای باز برای گردشگران شرقی تبدیل شد. از ترس این که جهانی شدن خطرناک شود، ایالات متحده آمریکا تصمیم گرفت آن را به عقب برگرداند. جهان ما به دوران گمرک ها، جنگ های بازرگانی و استقلال کشورها قدم نهاده است.