در ماه مارس ۱۹۴۷، رئیس جمهور ایالات متحده، هری ترومن، دستورالعمل جدید سیاست خارجی برای امپریالیسم ایالات متحده را اعلام کرد. بر اساس «دکترین ترومن» عقب راندن کمونیسم به وسیله اقدامات گسترده سیاسی، نظامی و ایدئولوژیک، هدف اصلی و مهم ایالات متحده قرار گرفت.
شورای امنیت ملی ایالات متحده، استراتژی مرکزی خود را در دستورالعمل ۵۸، در ۱۴ ماه سپتامبر ۱۹۴۹، به شکل زیر تدوین کرد: «هدف نهایی ما، البته، باید ظهور دولتهای غیرتوتالیتر در اروپای شرقی باشد که مایل به انطباق با جامعه جهان آزاد و مشارکت در آن هستند.» در حال حاضر «نمی توان به این هدف دست یافت» با این وجود، «اگر که رژیمهای کمونیستی مرتد بتوانند در گام اول دولتهای استالینیستی کنونی را سرنگون کنند، شانس موفقیت ما بسیار بیشتر خواهد بود.»
در ادامه، این رویه به شرح زیر مشخص شد: «رویه فعلی برای ترویج فرآیند بدعتآمیز جایگزینی در کشورهای اقماری است. اگر چه این رویکرد به نظر ناچیز میرسد، اما دلایلی برای جدایی بدعتآمیز وجود دارد. ما میتوانیم بدون قبول مسئولیت به عمیقتر شدن این شکافها کمک کنیم و اختلاف و درگیری بین کرملین و جنبش اصلاحات کمونیستی، به گردن آنها خواهد افتاد.»
در واقع حمله اصلی به بخشی از کادرهای درون احزاب کمونیست بود که قاطعانهترین مخالفت با امپریالیسم را داشتند و در نتیجه ابتدا بایستی در صفوف خود بهعنوان «استالینیست» محکوم و منزوی شوند. سختترین مشکل از دیدگاه شورای امنیت ملی در نهایت عبارت بود از: «جایگزینی این تمامیتخواهی (توتالیتاریسم) در یک دوران گذار با اشکال آزاد زندگی که با «روحیه جهان غرب نزدیک باشند.»
در این مورد میتوان گفت که استراتژیستهای مسئول ایالات متحده، آشکارا از نظر قاطعیت و ثبات در تعقیب اهداف بلندمدت خود نسبت به سیاستمداران شوروی که پس از مرگ ژوزف استالین در رهبری حزب و کشور جانشین او شدند، برتری زیادی داشتند.
نقش اوکراین
اوکراین چه اهمیتی برای امپریالیسم و ناتو داشته و هنوز هم دارد؟ دولتهای امپریالیستی – همانند جنگهای جهانی اول و دوم – به دو معنا به «زغالسنگ» توجه داشته و دارند. این به معنای تسخیر مواد خام، تسخیر ذخایر زغال سنگ دونباس، تسخیر مناطق عظیم زیر کشت غلات و همچنین تسخیر پتانسیل صنعتی بسیار مدرن اوکراین باقیمانده از نظام شوروی سابق است. اما اهمیت ژئوپلیتیک اوکراین بیش از هرچیز در مبارزه برای تسلط بر اروپا است. این ایده اساسی را میتوان در برنامههای بلندمدت استراتژیک دولتهای امپریالیستی حتی قبل از جنگ جهانی اول دید. امپریالیسم آلمان قبلاً در زمان تزارها «تجزیه» پیراشکی روسی و ایجاد «منطقه بزرگ اقتصادی اتوپیایی» را تحت رهبری آلمان بر پرچم خود نوشته بود.
آلمان در مناطق پیرامونی روسیه، همچنین توسط «انقلابها و قیامهای ملی» و افشاندن بذرهایی برای ایجاد اقمار وابسته به آلمان، در صدد تضعیف امپراتوری روس بودند. در سال ۱۹۱۸ اولین «جمهوری خلق اوکراین» ضد بلشویکی تحت حاکمیت آلمان به وجود آمد. برانگیختن ناسیونالیسم به عنوان یک اهرم و برنامه ضد شوروی در طول هفت دهه عمر اتحاد جماهیر شوروی، جزو برنامهریزی روزمره آنها تلقی میشد.
یادداشت ۲۰ شورای امنیت ملی ایالات متحده که در اوت ۱۹۴۸ به تصویب رسید، روابط بین اوکراین و روسیه را در زمان حیات اتحاد شوروی و پس از تخریب آن اینچنین توصیف میکند. استراتژیست های آمریکایی ابتدا با توجه به روابط نزدیک اقتصادی و فرهنگی روسیه و اوکراین، درباره جداییطلبی عجولانه اوکراین هشدار دادند. به نظر آنها هیچ خط تقسیم ما بین دو سرزمین که به وضوح قابل تشخیص باشد، وجود ندارد “و ایجاد آن خط جدایی غیرممکن خواهد بود».
از آن زمان شهرهایی که در قلمرو اوکراین قرار دارند عمدتاً سکونتگاههای روسی و یهودی بودهاند. بنابراین درخواست حمایت عمومی از واشنگتن در آن زمان توسط سازمانهای جداییطلب و مهاجر اوکراینی رد شد. شورای امنیت توصیه کرد «تا زمانی که منافع نظامی یا غیر نظامی ما مستقیماً مورد تعرض قرار نگیرد، بیطرفی برون مرزی خود را حفظ میکنیم». به طور کلی شورای امنیت ملی آمریکا توصیه کرد که پس از تخریب اتحاد جماهیر شوروی، «از تلاش جدی برای تعیین مسئولیت تصمیمگیری در مورد اینکه چه کسی باید بر روسیه پس از تخریب رژیم شوروی حکومت کند، اجتناب شود. حتی در صورت بروز احتمالی درگیریهای خشونتآمیزی بین این گروهها، تا زمانی که به منافع نظامی ما لطمهای وارد نشده است، نباید دخالت کنیم.»
ناسیونالیسم ضد روسی
پس از موفقیت استراتژی امپریالیسم آمریکا علیه اتحاد جماهیر شوروی، یک رویکرد جدید ژئواستراتژیک مورد نیاز بود. زبیگنیو برژینسکی در کتاب خود به نام «تنها قدرت جهانی»، مفهوم سلطه بر جهان توسط ایالات متحده را که از چندین دهه قبل برنامهریزی شده بود، بسط میدهد. او از اصل تدوین شده در آغاز قرن بیستم توسط نظریهپرداز ژئوپلیتیک، مکیندر چنین اظهارکرد: «کسی که بر اروپای شرقی حکومت کند بر قلب منطقه حکومت میکند. کسی که بر قلب سرزمین حکومت کند، بر جزیره جهانی حکومت میکند. کسی که بر جزیره جهانی حکومت کند، بر جهان حکومت میکند.» منظور مکیندر از «قلب»، مناطق تحت سیطره روسیه و سپس اتحاد جماهیر شوروی، و از «جزیره جهانی» اوراسیا به اضافه قاره آفریقا میباشد.
به گفته برژینسکی، تنها رقیب واقعی برای ایالات متحده پس از شوروی، روسیه است، و با وجود درهمریختگی و ضعفی که به آن دچار شده است، هنوز پتانسیل رقابت جدی خود را حفظ کرده است. به نظر برژینسکی، روسیه برای انجام این کار، باید اوکراین را تحت نفوذ خود درآورد، که باید قطعاً جلوی آن گرفته شود. پرسش ژئوپلیتیکی – به نظر برژینسکی- امروز دیگر این نیست که «کدام بخش از اوراسیا میتواند بر کل قاره تسلط داشته باشد و یا اینکه آیا قدرت زمینی مهمتر از نیروی دریایی است؟… اما مهمترین میدان بازی جهان – اوراسیا – جایی است که آمریکا در نهایت میتواند به یک قدَر قدرت سیاسی در حاکمیت جهان تبدیل شود.»
در این مرحله، چین هنوز تا یک چالش واقعی فاصله داشت، جایی که قبلاً وضعیت یک «بازیگر اصلی» «بی چون و چرا» را داشت. در آینده نیز چین احتمالاً «به دلیل سابقه خود به عنوان یک قدرت بزرگ و اعتقاد به اینکه دولت او مرکز جهان است برای اهداف بالاتر تلاش خواهد کرد.»
بازی بزرگ شطرنج
در این بازی شطرنج ژئوپلیتیک، اوکراین نه به عنوان یک ابرقدرت بالقوه مهم، بلکه به عنوان کشور حائلی که در سرنوشت روسیه به مثابه یک قدرت جهانی، حرفی برای گفتن دارد، مطرح است. «اوکراین، منطقه جدیدی در صفحه شطرنج اوراسیا، یک محور مهم ژئوپلیتیکی است زیرا استقرار صرف آن به عنوان یک کشور مستقل در تغییر روسیه کمک می کند.
بدون اوکراین، روسیه دیگر یک امپراتوری اوراسیا نیست. او هنوز میتواند آرزوی کسب موقعیت امپراتوری داشته باشد، اما عمدتاً میتواند به یک امپراتوری آسیایی تبدیل شود، که احتمالاً در درگیریهای فلجکننده با شورشیان آسیای مرکزی وارد شود … با این حال، اگر مسکو کنترل اوکراین با جمعیت ۵۲ میلیون نفر، منابع معدنی قابل توجه و دسترسی به دریای سیاه را به دست آورد، روسیه به طور خودکار ابزارهایی را برای تبدیل شدن به یک امپراتوری قدرتمند در اروپا و آسیا به دست میآورد. از دست دادن استقلال اوکراین عواقب فوری برای اروپای مرکزی خواهد داشت و لهستان را به محوری سیاسی در مرز شرقی اروپای متحد تبدیل کند.»
این برای ادغام رسمی بیشتر اوکراین در سیستم اتحاد امپریالیستی چه معنایی دارد؟ برژینسکی می پرسد: «آیا مرز شرقی اتحادیه اروپا باید در عین حال خط مقدم شرقی ناتو باشد؟ اولی بیشتر یک تصمیم اروپایی است، اما مستقیماً بر تصمیم ناتو تأثیر خواهد گذاشت. با این حال، این بر ایالات متحده آمریکا تأثیر میگذارد و صدای آمریکا هنوز در ناتو صدای غالب است. اروپا «ساحل ژئوپلیتیکی ضروری آمریکا در قاره اوراسیا» است و اگر قرار است این اروپای جدید از نظر ژئوپلیتیکی بخشی از فضای یوروآتلانتیک باقی بماند، گسترش ناتو بسیار مهم است. اگر گسترش ناتو به رهبری ایالات متحده متوقف شود، پایان سیاست جامع آمریکا در قبال تمام اوراسیا خواهد بود.» و اگر «اوکراین در فاصله زمانی بین سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ برای مذاکرات جدی با اتحادیه اروپا و ناتو آماده شود، باید بهویژه بتواند در این مدت پیشرفت چشمگیری در اصلاحات داخلی خود نشان دهد و خود را با وضوح بیشتری بهعنوان یک کشور اروپای مرکزی نشان دهد.»
جنگ در اوکراین
این به اصطلاح «جنگ پوتین» ادعایی در این باره است. اوکراین به عنوان یک منطقه گسترش علیه مسکو و به عنوان بخشی از بلوک ناتو – با قدرت جهانی شماره یک در رأس آن – به منظور مهار، تضعیف و سرکوب دائمی روسیه جدید است. جنگ با یکی از دروغهای معمول و رایج امپریالیسم آغاز شد. این جنگ برای دموکراسی و حاکمیت اوکراین شروع نشده، بلکه برای حق تعیین سرنوشت در برابر یک رژیم ارتجاعی و سرکوبگر انجام گرفت. این دلیلی بود که دو جمهوری دونباس از روسیه کمک خواستند.
نگرانی اصلی قدرت اصلی غرب امپریالیست، ایالات متحده آمریکا، منافع ژئوپلیتیکی است، که میخواهد تسلط خود را بر اروپا نیز تثبیت کند. این یک جنگ نیابتی توسط ایالات متحده علیه روسیه است، که هدف آن چین، متحد روسیه نیز هست.
کشورهای اروپایی به عنوان نیروهای کمکی و دست نشانده استفاده می شوند. این جنگ که توسط امپریالیسم آمریکا دامن زده شده است، بخشی از تلاش تهاجمی ایالات متحده برای تسلط جهانی است. این جنگ که با هزینه اروپاییها اداره میشود، میتواند به خطری گسترده و سریع به تهدیدکنندهترین موقعیتها برای همه قارهها یا حتی فراتر از آن تبدیل شود.