«من به اقتضای آتشی که به خاطر خدمت به خلقهای ایران در درون سینهام شعله میکشد، راه حزب تودۀ ایران را برگزیده ام و باید اذعان کنم که: جانم، استخوانم، خونم، گوشتم و همۀ تار و پود وجودم این راه را راه مقدسی شناخته است و تمام سلولهای بدن من و تمام ذرات وجودم، تودهایست.»
این فریاد خروشان قهرمان ملی ایران، شهید خلق، رفیق خسرو روزبه است که در اعماق بیدادگاههای رژیم شاهنشاهی طنین افکند و از همان روزهای تیرۀ سال ١۳۳۷، سرنگونی تخت سلطنت را فریاد کرد.
دومین فرزند خانوادۀ «ضیاء لشکر» در سال ١٢۹۴ شمسی در ملایر دیده به جهان گشود. پدرش ابتدا به سمت رییس کارپردازی لشکر و سپس به سمت رییس ژاندارمری ولایات ثلاث ملایر خدمت میکرد. او که مردی شریف و درستکار بود، میراث پدری خود را در حین خدمت به ارتش از دست داد و از هستی ساقط شد. در دورانی که روزبه خردسال، بزرگ میشد و تحصیل میکرد پدرش وضع مادی نابسامانی داشت، اما این امر مانع از آن نبود که با وجود تنگدستی به ادامۀ تحصیل فرزندش علاقهمند باشد. روزبه دورۀ اول دبیرستان را در ملایر و دورۀ دوم را در همدان گذراند. شرایط دشوار تحصیلیاش او را ناگزیر ساخت که دورۀ تحصیل را هرچه کوتاهتر کند و به این جهت در حالی که همواره شاگرد اول کلاس بود، دورۀ شش سالۀ دبیرسان را طی چهار سال به پایان رساند و به دریافت دیپلم علمی نایل آمد. استعداد او در ریاضیات درخشان بود. در کلاس پنجم متوسطه بود که رسالهای در زمینۀ حل معادلات درجۀ چهارم و درجات عالی از طریق تقسیم تسلسلی نوشت و بعدها هنگامی که در دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران در رشتۀ الکترونیک تحصیل میکرد، این رساله را تکمیل کرد.
روزبه که شرایط نامساعد مادیاش اجازه نداد بر وفق ذوق و استعداد خود در رشتۀ ریاضیات تحصیل کند، ناگزیر وارد دانشکدۀ افسری شد. طی دوران تحصیل در دانشکدۀ افسری روزبه پیوسته از زمرۀ شاگردان برجستۀ رستۀ توپخانه بود. فرماندهانش او را «دکتر» خطاب میکردند و در وجود او شخصیت برجستهای برای آیندۀ ارتش ایران میدیدند. شاگردان او، آنها که با دیدی میهندوستانه، خدمت در ارتش را پذیرفته بودند، او را به عنوان الگو و نمونه برای خدمت نظامی آینده خود مینگریستند. هنوز مدت زیادی از پایان تحصیل در دانشکدۀ افسری نگذشته بود که روزبه برای آموزش دانشچویان، به خدمت در دانشکدۀ افسری فراخوانده شد. او چندین دوره افسر تربیت کرد. بیش از دویست کنفرانس علمی و نظامی در دانشکدۀ افسری، دانشکدۀ فنی، دبیرستان و دانشکدۀ کشاورزی و دانشکدۀ دامپزشکی داشت که چاشنی تمام این کنفرانسها بحث در بارۀ مسایل اجتماعی بود. او در این دوران ١۶جلد کتاب نظامی، فنی و ریاضی برای شاگردان خود تألیف نمود.
حسن شهرت روزبه از چارچوب دانشکدۀ افسری فراتر رفت و در سایر واحدهای ارتشی اشاعه یافت. او نه تنها مربی دانشجویان بود، بلکه در مقام مسؤول انتظامات دانشکده، از مراقبت در تقسیم غذای روزانۀ سربازان گرفته تا مبارزه با فساد، قمار، تریاک، دزدی و رشوهخواری را وظیفۀ خود میدانست. این مبارزه، واکنش فرماندهان فاسد ارتش را علیه او برانگیخت. این واکنش به صورت توقیفهای چند ساعته تا تبعید به اهواز بود. علیرغم این فشارها عزم روزبه در مبارزه با کژیها هر روز راسختر میگردید:
«هر وقت با فساد مواجه میشدم، ارادهام برای مبارزه با آن محکمتر میشد.» (دفاعیۀ روزبه- ادیبهشت سال ١۳۳۷).
حین خدمت در دانشکدۀ افسری بود که روزبه در دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران نیز به تحصیل پرداخت.
او در کار گسست پیوندهای خود با ارتش استعمارزده و تحکیم رشتههای پیوند خود با مردم بود. تبعید روزبه به اهواز او را مرعوب نکرد. چون به وجودش احتیاج داشتند، پس از چندی مجداً به دانشکدۀ افسری انتقال یافت و تا مهر سال ١۳٢۴ در مقام استادی، به تعلیم دانشجویان پرداخت.
مبارزۀ روزبه در درون دانشکدۀ افسری ادامه داشت، ولی به تدریج دریافته بود که در میان دریای فساد و ستم نمیتوان جزیرهای بهشت ساخت.
روزبه به راه مبارزه انقلابی گام گذارد. سال ١۳٢٢ عضو حزب تودۀ ایران شد تا همپا و در کنار مردم مبارزه را در ابعاد وسیعتری ادامه دهد. او از زمرۀ نخستین افسرانی بود که به حزب تودۀ ایران پیوست. روزبه از بنیادگذاران «تشکیلات افسران آزادیخواه ایران» شد که بسیاری از اعضای آن همکاران و شاگردانش بودند. از آن پس به فعالیت شبانهروزی برای جلب افسران برای مبارزۀ سیاسی به درون حزب تودۀ ایران پرداخت.
سال ١۳٢۴ پس از سرکوب قیام افسران خراسان و تهران در گنبد قابوس، مخالفان او در ارتش فرصت را برای تصفیۀ حساب با او مغتنم شمردند. عدهای از افسران مبارز به فرمان ستاد ارتش به کرمان تبعید شدند. نقشۀ دستگیری روزبه را در سرداشتند، اما روزبه در مرخصی یک ماهه بود و نتوانستند دستگیرش کنند. دشمن در کمین بازگشت او به خدمت بود. روزبه غافلگیر نشد و به جای بازگشت به خدمت، مخفی شد.
در این نخستین دوران از زندگی مخفیاش، سلسله مقالاتی به نام مستعار «ستخر» (مرکب از حروف اول «سروان توپخانه خسرو روزبه») در افشاء مفاسد سران ارتش و دعوت افسران و درجهداران به مبارزه انتشار داد. کتاب «اطاعت کورکورانه» را نیز در همین دوران منتشر کرد. انتشار این کتاب در کشور بازتاب وسیعی یافت و افکار عمومی را متوجه وجود افسری پیشتاز در درون ارتش نمود که پذیرای سنت حاکم یعنی اطاعت کورکورانه نیست.
«همانطور که به فرمان احساسات و به حکم غیرت و مردانگی در مورد دستورات و تقاضاهای خلاف شرافت، فرمول اطاعت کورکورانه را زیر پا میگذاریم، باید به امر وجدان از دستورات و اوامری که به ضرر اکثریت فلکزدۀ این مملکت و به نفع هیأت حاکمه است سرپیجی نمود و لولههای توپ و مسلسل را به طرف آنها و قصرهای باشکوهشان بازگرداند» (صفحۀ ٢۹ کتاب).
او در این کتاب از احساسات میهندوستانۀ خود، از نفرتش نسبت به استعمار و دارودستۀ ارفع، دستنشاندۀ امپریالیسم انگلیس در ارتش، و از عشق و علاقهاش به مردم محروم سخن گفته است.
پس از سرکوب جنبش دمکراتیک خلقهای آذربایجان و کردستان و تیرباران عدهای از افسران میهندوست، روزبه برای جمعآوری نیروها، بالا بردن روحیهها و تجدید حیات سازمان، با پشتکار قابل تحسینی دست به کار شد. ١۷ فروردین سال ١۳٢۶ روزبه بازداشت شد. قرار بود پس از انتقال به آذربایجان در دادگاه زمان جنگ محاکمه و تیرباران شود. اما روزبه به آنان فرصت نداد. در روز ١۷ اردیبهشت ١۳٢۶، روز ملاقات عمومی زندانیان دژبان مرکز، به کمک تنی چند از همرزمانش از زندان گریخت. دادگاه حکم غیابی صادر کرد و روزبه را به ١۵ ماه زندان و اخراج از ارتش محکوم نمود. دومین دوران زندگی مخفی روزبه آغاز شد. در این دوران تمام نیرویش را مصروف گسترش تشکیلات افسران آزادیخواه ایران و تألیف و ترجمه نمود. فروردین سال ١۳٢۷ مجدداً روزبه دستگیر و با آن که از ارتش اخراجش کرده بودند، به محکمۀ نظامی تسلیم شد. ارتجاع که با سرکوب وحشیانۀ جنبش دمکراتیک آذربایجان و کردستان، این بار هارتر و درندهتر به شکار آزادیخواهان دست زده بود، قصد نابودی روزبه را داشت. دادستان نظامی برای او تقاضای اعدام کرد، ولی این همه ذرهای از جسات و تهور ذاتی روزبه نکاست، مغرور و مطمئن، در برابر دادگاه از اصول عقاید خود، از علاقه به مردم و میهنش دفاع کرد، با هزاران زبان اعتراض، مفاسد درون ارتش و دستگاه دولتی را افشاء نمود و به اتهامات زشت کیفرخواست پاسخ گفت. در جریان این دادرسی فرمایشی، تضییقات بیشمار برای روزبه فراهم کردند. دادگاه اجازه نداد دفاعیات خود را به پایان برساند. اما روزبه چنان آوازۀ نیک و حسن شهرتی داشت که حتا از جانب مخالفان سیاسی خود هم پشتیبانی میشد. نمایندگان دمکرات مجلس و ارباب مطبوعات به اعمال فشار علیه او به شیوههای گوناگون اعتراض کردند.
شاه میخواست روزبه را در برابر خود به زانو درآورد، ولی نه فقط آن زمان بلکه هرگز در این قصد پلید خود توفیق نیافت. شاه در این آرزو برای ابد ناکام ماند.
فشار افکار عمومی و وجود دمکراسی نسبی، نقشۀ او را عقیم گذاشت و دادگاه جرأت نکرد حکم اعدام صادر کند. روزبه را به ١۵ سال زندان محکوم کردند. این محکومیت شدید، اعتراض همگانی را برانگیخت. این محاکمه روزبه را بیش از پیش در قلوب و اذهان جای داد.
زندگی مخفی روزبه در این دوران، با اوج جنبش ضدامپریالیستی و ضدارتجاعی مردم همراه بود. محور مرکزی فعالیت روزبه و یارانش در این زمان، گسترش سازمان افسران آزادیخواه در درون ارتش بود. روزبه در این راه شب و روز از هم باز نمیشناخت، و پروا از خطری که تهدیدش میکرد نداشت. علاوه بر این روزبه در مقام مسؤولیت شعبۀ «اطلاعات کل حزب تودۀ ایران» و «شعبه اطلاعات تشکیلات افسران آزادیخواه ایران» در واقع به مثابه چشموگوش حزب بود. از فساد، دزدیها، ریخت و پاشها، عملیات جاسوسی آمریکا و انگلیس در داخل ارتش، اطلاعات دقیق به دست میآورد و برای بهرهبرداری در اختیار حزب میگذارد. در این دوران اعتلاء جنبش، روزبه در کنار فعالیت به خاطر جلب افسران به حزب و کسب اطلاعات از مراکز حساس دشمن، مقاله مینوشت، ترجمه و تألیف میکرد، میآموخت و خود را پربار میساخت.
کودتای خائنانۀ ٢۸ مرداد و موج جدید ترور و سرکوب، روزبه را بار دیگر در معرض خطر شدید قرار داد. به دنبال یورش مأموران فرمانداری نظامی به یکی از جلسات حزبی، روزبه همراه دیگران دستگیر شد. روزبه که در بازپرسیهای اولیه خود را مهندس معرفی کرده بود قبل از آن که شناخته شود، به دست افسران همرزمش از چنگ دشمن فرار داده شد. او دوباره فعالیت حزبی خود را از سر گرفت. اما هنوز روزهای دشوارتری در پیش بود. روزهایی که رد تشکیلات افسران به دشمن نشان داده شد و افسران دلیر و مبارز حزب تودۀ ایران به دام افتادند. روزبه با تأسف تمام اخبار دردناک دستگیری و شکنجۀ دوستان و همرزمان خود را دریافت میکرد و برای حفظ و جابهجا کردن آنهایی که هنوز دستگیر نشده بودند، در تقلای دایم بود. او پیوسته در تلاش بود تا یک افسر مخفی را جابهجا کند، وسیلۀ خروج دیگری را فراهم سازد، از خانوادۀ بیسرپرست این یکی خبر گیرد و از سرنوشت آن زندانی مطلع شود. روزبه به چیزی که نمیاندیشید حفظ جان خود بود. او خود و حال و آیندهاش را چنان با زندگی و سرنوشت حزب و همرزمانش گره زده بود، که جدا از آنان روزبهای وجود نداشت. اخبار پایداری وکیلیها، محقق زادهها، مختاریها، چنان شاد و سرمستش میکرد که اندوه ضربات دشمن را از یاد میبرد، و ضعفها و عقبگرد چنان منقلبش مینمود که قوت تصمیم او را به ماندن در ایران و جبران ارتدادها صد چندان میکرد. او معتقد بود که با دادن نمونههای عالی جانبازی میتوان و باید بر شکست روحی چیره شد.
روزبه در ایران ماند. بیش از سی تن از همرزمانش به فرمان شاه تیرباران و چندین صد نفر آنان پس از شکنجههای فراوان زندانی و عدهای هم به خارج از کشور فرستاده شدند. روزبه با عزمی پولادین در کنار یاران اندک خود به فعالیت حزبی ادامه میداد. در چنین روزهایی، روزبه ناگزیر هر روز به لباسی در میآمد تا رد خود را بر دشمن گم کند و با هشیاری کامل مراقب بود تا باقیماندۀ حزب را از تعرض دشمن در امان دارد. اما در همه حال آنی از اندیشۀ دفاع مسلحانه در برابر دشمن غافل نبود و در هر لباسی سلاح در جیب داشت و انگشت بر روی ماشه. یک بار که منزل مسکونیاش به خطر افتاد، چون خانۀ مطمئن دیگری وجود نداشت، چند شب را تا صبح در پستوی دفتر یک گاراژ مسافری که یک تودهای دفتردار آن بود گذراند و سپیدهدم به خانۀ دیگری انتقال یافت که همسایۀ مشکوک آن به سر کار رفته بود. شبی دیگر را در اطاق دفتر یک کارخانه بهسر آورد و هفتهای را در زیر زمین بدون روزن خانهای که در هر اطاقش خانوادهای میزیست. و سرانجام دژخیمان به رفیق قهرمان دست یافتند. آخرین قرار او با علی متقی بود، خائنی که در خفا زندگی خود را با تحویل روزبه تاخت زده بود. رفیق روزبه که در آن روزهای پر دلهره، متقی را آدمی ترسو و بزدل شناخته بود، بارها به دوستانش گفته بود که اگر لو رود، حتماً سر قرار متقی خواهد بود. به رفیقان دیگرش ایمانی بیتزلزل داشت.
محل قرار در یک سه راهی، در دل کوچه پس کوچههای جنوب شرقی تهران بود. همیشه محل قرار را طوری انتخاب میکرد که راه گریز موجود باشد. این سه راهی، از سه سو به خیابانهای ری، مولوی و سیروس گشوده میشد. اما این پیشگیریها در آن زمان بیثمر ماند، زیرا قرار آن قبلاً توسط متقی نزد دشمن بازگو شده بود و دشمن تمام امکانات خود را برای دستگیری روزبه بسیج کرده بود.
رفیق روزبه مانند هر هفته ساعت ۹ وارد کوچه شد. جاسوسان فرمانداری نظامی با پیراهن و شلوار معمولی خود را لابلای ساکنان محل، که از فرط گرما از خانهها بیرون آمده و در جلوی درها و لب جوی آب نشسته بودند، جا زده بودند.تا اینجا چیزی که نگاه تیزبین روزبه را جلب کند، وجود نداشت. به سه راهی رسید و چند دقیقهای منتظر ماند، اما از علی متقی خبری نشد. خواست برگردد که نگاهش با نگاه ترسزدۀ عظیم عسکری- تودهای مرتد- برخورد کرد. عظیم عسکری در کنار زمانی- شکنجهگر معروف- به طرف روزبه آمد و دستپاچه او را به زمانی نشان داد و خود پا به فرار گذاشت. ناگهان تیری به سوی روزبه شلیک شد و با این علامت دهها لولۀ هفت تیر از اطراف او را نشانه گرفت. از سه سو راه را بر او بسته بودند و از هر طرف که خواست بگریزد، چند مأمور آمادۀ شلیک بودند. و عاقبت پس از یک نبرد شدید در یک کوچۀ تنگ و بنبست، مجروح و خونین به اسارت دشمن افتاد.
روزبه را ابتدا به بیمارستان و سپس به شکنجهگاه «قزل قلعه» بردند.
رفیق روزبه ۹ ماه تمام زیر شکنجههای روحی و جسمی بود. در این ۹ ماه چون «پولاد بیخلل» مقاومت کرد. ایمان عمیق او، کوکب هدایتش بود.
دژخیمان به رفیق حتا اجازۀ ملاقات هم نمیدادند. رفیق اعتصاب غذا کرد. او به ممنوعیت حق ملاقات خود اعتراض داشت. در همان دفتر زندان به محاکمۀ او نشستند. او با سری افراشته و غروری ستودنی از تعلق خود به حزب تودۀ ایران سخن گفت:
«… من به عقایدم پایبندم، نظرات سیاسیام را مقدس میشمارم، به عهد و سوگند خود وفادارم و به امضایی که در زیر آنکت حزب تودۀ ایران کرده ام، احترام میگذارم و هرگز به خاطر جلب منفعت یا دفع خطر، پیمان خود را نمیشکنم.»
او پروا نکرد که در برابر دژخیمان خود، از اعتقاد عمیق خود به سوسیالیسم علمی دفاع کند:
«… اگر عاشق و شیفتۀ سوسیالیسم هستم، با تمام عقل و شعور و منطق و درایت خود، برتری اصول آن را بر سایر رژیمها احساس کرده ام.»
او از حقوق پابرهنهها و قبا کرباسیها با شوری تمام دفاع کرد. مبارزات درخشان مردم ایران و به ویژه جنبش دمکراتیک خلقهای آذربایجان و کردستان را ستود و آنها را «نهضتی میهنی و مترقی و موجب قوام و دوام بقای آزادی و استقلال ملی» خواند. حکومت مشروطۀ ایران را شیری بی یال و دم و اشکم نامید و رژیم سلطنتی و بالاخص سلطنت موروثی را مضحک دانست. هیأت حاکمه را بر صندلی اتهام نشاند که خود با تبدیل حکومت مشروطه سلطنتی به استبداد فردی، با تبعیض میان زن و مرد، با تشکیل محاکم نظامی، با پایمال کردن حقوق احزاب و مطبوعات و لغو مصونیتهای احتماعی و حقوق افراد مملکت، قانون اساسی را زیر پا نهاده است.
جکم اعدام او صادر شد، همانگونه که خود پیشبینی کرده بود، شاه که از سالها پیش در آرزوی «تقاضای عفو» این سرسختترین مخالف خود میسوخت، برای آخرین بار آزموده را به سراغ او فرستاد: زندگی به بهای خیانت!! روزبه تندید و آزموده را دست خالی روانه کرد. او مرگ را بر چنان زندگی ننگین ترجیح میداد.
شاه تازه فهمید که روزبه را نمیتوان خرید. درخواست رسیدگی فرجامی او را رد کرد و حکم اعدام او را امضاء نمود. او را به زندان حشمتیه انتقال دادند. دشمن از ترس، با هزاران چشم و یک جنگل سرنیزه مرافب بود تا مبادا روزبه رنجور و تیرخورده از چنگش بگریزد. او ضعف خود را در برابر قوت روح، استحام اراده و پایداری این گرد انقلابی، زیر سایۀ صدها نیزه و تفنگ پنهان میداشت.
ساعت چهار روز ۲١ اردیبهشت سال ١۳۳۷ در زندان به سراغ او رفتند. آماده بود. وصیتنامۀ کوتاهی خطاب به رفقا، برادران و دوستان خود نوشت. قبلاً گفتنیها را گفته بود. او را حرکت دادند. به کمک عصا راه میرفت. صدای گامهای مطمئن او در سکوت سپیده، سرود بیکلام رزم میلیونها مردمی بود که او را وجدان انقلابی خویش میدانستند. «روزبه» در این لحظه مظهر پایداری و تسلیمناپذیری یک جنبش در برابر رژیم سرسپرده و جانورخوی شاه بود. نخواست چشمانش را ببندند: من از مرگ نمیترسم. چشم درچشم دژخیمان خود: آزموده، بختیار، مبصر، زیبایی، امجدی، رجایی دوخت. خائنین خائف نگاه به زیر افکندند.
سرهنگ بارنشسته، محمد خبیری، که شاهد مراسم اعدام رفیق بوده، لحظه تیرباران را چنین توصیف کرده است:
«به سربازان جوحۀ اعدام سلام کرد و اظهار داشت: من میدانم شما مقصر نیستید. شما سربازان به منظور انجام وظیفه و- همان اطاعت کورکورانه- اینجا گرد آمده اید، تا وطنپرستی مثل مرا تیربارن کنید. بر شما خرده نباید گرفت… میخواستند چشمانش را ببندند. خسرو روزبه مانع این حرکت شد و با صدای رسا گفت: جوخه گوش به فرمان من! سرهنگ جاوید خواست این صدا را محو کند، ولی نتوانست. روزبه با صدای رسا و غیرقابل انتظار فریاد کشید:
– مرگ بر شاه خائن!
– زنده باد حزب تودۀ ایران!
در همین موقع رگبار گلوله به سوی پیکر دلاورش سرازیر شد.»
و گلولههایی که بر سینۀ شهید خلق خسرو روزبه گل داد، او را جاودانه کرد و صدایش را در همۀ جهان منتشر ساخت. رفیق خسرو روزبه، به تعبیر روزنامۀ «ایزوستیا»، مردی بود که فسانه شد.