
استالین، داستان و نقد یک اسطورۀ سیاه (جلد دوّم)
مثل فرضیه، اوتوپی هم نمیتواند خود را بیگناه قلمداد کند. در این رابطه لیبرالها حق دارند، حتا اگر این استدلال را بسیار دگماتیک استفاده میکنند و آن را تنها در مورد مخالفین خود به کار میبندند و خود را از آن مستثنا میدانند: تاکنون اتوپی بازاری که به تنهایی خود را تنظیم کند و از هر نوع دخالت دولتی بینیاز باشد تا چه حد قربانیان انسانی و اجتماعی به همراه داشته است، اتوپی که انگلیس به آن وفادار ماند، حتا بعد از این که در اواسط قرن ۱۹ آفتی محصول سیبزمینی کشور را نابود کرد و قحطی ناشی از آن صدها هزار نفر ایرلندی را به کام مرگ کشید؟ و یا یک نمونه جدیدتر: اوتوپی استقرار صلح جهانی همیشگی، که ترویج و تحمیل مسلحانه دمکراسی در جهان باید به آن تحقق بخشد (که قبل از جورج دبلیو بوش توسط ویلسون تبلیغ میشد و در ضمن مورد پسند فیلسوف معاصر و مشهور کارل پوپر نیز هست) تاکنون چه فجایعی به دنبال داشته و هنوز به دنبال خواهد داشت؟ درست به خاطر اینکه دچار دگماتیسم نشویم، باید در رابطه با تاریخ اتحاد جماهیر شوروی سؤال مشابهی مطرح کنیم. افراد زیادی تاریخ کشوری را که از بطن انقلاب اکتبر پدید آمد، «خیانت» مستمر به ایدههای مارکس و انگلس تعبیر میکنند؛ در حقیقت به نحوی درست همین ایدههای «اولیه» (ادعای ارشادی جامعهای بدون دولت، بدون هنجارهای حقوقی، بدون مرزهای ملی، بدون بازار، بدون پول و نهایتاً بدون هرگونه مناقشهای) بود که نقش مصیبتباری ایفاء کرد، زیرا از گذار به وضعیت عادّی جلوگیری نمود و وضعیت اضطراری را که ناشی از بحران رژیم کهنه، جنگ و به دنبال آن هجوم دشمن بود، به درازا کشاند و تشدید کرد.
هر چند دو نظر مورد نقد در بالا که مقوله جنایت (و یا جنایت جنونآمیز) و یا خیانت را مطرح میکنند با یکدیگر تفاوت دارند، ولی دارای یک وجه مشترک هستند: هر دو دارای این گرایش هستند که توجه را به طبیعت جنایی و خائن افراد منفرد جلب کنند. عملاً این دو نظر کوششی برای درک تکامل واقعی تاریخی و تأثیر تاریخی جنبشهای اجتماعی، سیاسی و مذهبی که کشش بینالمللی به وجود آورده بود و نفوذشان تا مدتهای نسبتاً طولانی وجود داشت، به عمل نمیآورند.
ایننوع عملکرد در مورد رایش سوم نیز (که تنها ۱۲ سال به طول انجامید و تنها در بین «نژاد برتر» نفوذ داشت) ناپیگیرانه و گمراه کننده است. کار بیارزشی است که اعمال تبهکارانه نازیسم تنها به پای هیتلر نوشته شود و این واقعیت مورد اغماض قرار گیرد که او دو عنصر مرکزی ایدئولوژی نازیسم را از جهان قبل از خود گرفته و رادیکالیزه کرده بود: یکی تحسین و تمجید وظیفه استعماری نژاد سفید و غرب که اکنون فراخوانده میشد تا سلطه خود را به اروپای شرقی گسترش دهد و دوم تعبیر انقلاب اکتبر به عنوان یک توطئه بلشویکی-یهودی، که شورش خلقهای مستعمرات را دامن میزد و هیرارشی نژادها را به هم میزد و کلیتر مانند یک میکرب ارگانیسم جامعه را مبتلا کرده و به خطر بزرگی برای تمدن تبدیل شده است که باید با تمام امکانات، از جمله «راهحل نهایی» با آن مبارزه شود. برای درک پدید آمدن رایش سوم وحشتناک، بازسازی دوران کودکی و یا جوانی هیتلر مطرح نیست؛ و به همین صورت بیمعنی است که بخواهیم با استناد به دوران جوانی استالین نهاد «گولاگها» را مورد بررسی قرار دهیم، که عمیقاً در تاریخ روسیه تزاری ریشه داشت و از طرف کشورهای لیبرال غرب، البته هر یک به شیوه خود مورد استفاده قرار گرفت؛ هم در رابطه با کشورگشایی مستعمراتی و هم در رابطه با وضعیت اضطراری ناشی از جنگ ۳۰ ساله دوم. به همین صورت اگر بخواهیم به بردگی کشیدن، کشتن و منقرض کردن اقوام سرخپوست را در درجه اول از خصلتهای فردی پیشکسوتان ایالات متحده نتیجهگیری کنیم و یا اینکه بمبارانهای اتمی و استراتژیکی شهرهای آلمان و یا ژاپن را مربوط به طبیعت منحرف چرچیل و یا روزولت و ترومن بدانیم نیز گمراه کننده است. علاوه بر این، بیمعنی است که برای درک گوانتانامو و یا ابوغریب به کودکی و یا نوجوانی جورج دبلیو بوش بپردازیم.
بازگردیم به استالین. آیا اگر کسی این طور تعبیر نکند که همه چیز جنایت و یا جنون تبهکارانه و یا خیانت به ایدهآلهای اولیه بوده است، در آنصورت دچار کورذهنی اخلاقی خواهد بود؟ تاریخشناسان امروزی هنوز بر سر شخصیتها و وقایعی که تقریباً ۲۰۰۰ سال پیش وجود داشته، بحث میکنند: آیا باید تصویر تاریکی را که هم اشرافیت سنا و هم مسیحیان از نرون ترسیم کردند، فلهای بپذیریم؟ به ویژه: آیا باید تبلیغات مسیحیان در مورد پادشاه روم را که گویی روم را به آتش کشید، تا بتواند مردم بیگناه هوادار مذهب جدید را متهم ساخته و آنها را مورد پیگرد قرار دهد، باور داشت؟ و یا اینکه، همانطور که برخی از محققین ادعا میکنند، در مسیحیت اولیه واقعاً جریانهای اصولگرا و آخرالزمانی وجود داشتند که کوشش میکردند مرکز بیدینی و گناه را خاکستر کنند تا تحقق امیدهای فرجامخواهانه خود را شتاب بخشند؟چند صد سال را پشت سر بنهیم. در مورد پیگرد و آزار شدید مسیحیان که توسط دیوکلتیانوس دامن زده شد، تاریخشناسان هنوز سؤالاتی مطرح میکنند: آیا این کار نتیجه نفرت غیرقابل تعریف مذهبی بود که در سنن روم باستان ناشناخته بود؟ و یا آیا نگرانی واقعی در مورد سرنوشت کشور نقش مهمی ایفا میکرد، که قدرت نظامی آن در اثر تبلیغات صلحدوستانه مسیحیان درست در زمانی که خطر حمله بربرها روزبهروز بیشتر میشد، به خطر افتاده بود؟ تاریخشناسانی که اینگونه سؤالات را مطرح میکنند، متهم نمیشوند که شکنجه و آزاری را که مسیحیان تجربه کردند، ساده میانگارند و میخواهند آنان را مجدداً تسلیم حیوانات وحشی و محکوم به زجر و عذاب بیشتری کنند.
متأسفانه کم مسألهدارتر است، اگر ما تاریخ مقدس مسیحیت را به شیوهای انتقادی مورد نقد قرار دهیم تا شک و تردید در مورد هاله مقدسی که گرایشاً تاریخ غرب و کشور رهبری کننده را احاطه کرده فرموله کنیم. فاصله به مراتب دورتر زمانی و تقابل ضعیف منافع و شور و اشتیاق زمان حاضر، درک انگیزههای کسانی را که مقهور مسیحیت شدند سادهتر میکند. ولی اگر بخواهیم توضیحی برای انگیزه کسانی بیابیم که شکست آنها راه را برای «قرن آمریکایی» باز کرد، سختتر است. این امر ارتباطی را که خبیث جلوه دادن و زندگینامه نوشتن برای تعبیر قرن ۲۰ و موفقیت پایدار کیش قهرمانی منفی هنوز هم دارد، روشن میکند.
Other Books From - انتشارات عدالت
Other Books By - دومنيکو لوسوردو
برگشت