شکست و آیندۀ سوسیالیسم
در مقدمۀ فارسی کتاب «شکست و آیندۀ سوسیالیسم» در «تارنگاشت عدالت» از زبان خود او میخوانیم:
من در ٢۶ فوریه ١۹٢۷ در فرانکفورت/ماین به دنیا آمدم. ورود من به مدرسه (١۹۳۳) با آغاز حکومت زورمدارانه ناسیونال- سوسیالیستی در آلمان مقارن بود. بدین ترتیب سالهای نخستین کودکی من تحت صحنهسازیهای عظمتطلبانه ناسیونالیستی سپری گشت. واقعه «پوگروم Pogrom» (قتلعام و آزار و کشتار سراسری یهودیان- م.) در ۹ نوامبر ١۹۳۸، که در آن یکی از دوستان خانوادگی ما نیز، یک پزشک یهودی، که از طرف SA (گارد حمله آلمان نازی- م.) به قتل رسید، تأثیری عمیق بر من گذارد. انزجار نسبت به نازیها کمکم به نفرت ارتقا یافت. این احساس انگیزهای شد تا سالها بعد با برخی از همکلاسیهایم به تشکیل گروهی مبادرت ورزیم، که علیه سلطهگری نازیها مبارزه میکرد. ما به برنامهها و گزارشهای «صدای آمریکا» و «بی. بی. سی.» در سال ١۹۴۳، سال تعیینکننده در جنگ، گوش فرا میدادیم، آنها را به صورت اعلامیه تکثیر و شبها در صندوقهای پستی میانداختیم. یک انگیزه اخلاقی نیروی محرک این اعتراضات در سنین جوانی بود.
در ۳ اکتبر ١۹۴۳ خبرچینی من را لو داد و دستگیر شدم. همسلول من در زندان گشتاپو (پلیس مخفی) یک جوان کارگر کمونیست بود. و این نخستین بار برای من بود، که چیزهایی در باره مارکس، مارکسیسم و مبارزه طبقاتی از وی میشنیدم. از این مقطع، احساساتی که من را سیاسی کرده بودند، آغاز کرد که یک نظام و چهارچوب فکری بیابد. سیاست و تاریخ دیگر پیآمدهای مهیج و تصادفی رویدادهایی برپایه قضاوتهای فردی نبودند، بلکه به مثابه نتایج تأثیرات و مناسبات عینی متقابل درک میشدند. اگر آن زمان، به عنوان یک جوان پانزده ساله از طریق آثار «کانت»، «شوپنهاور» و «نیچه» به فلسفه جذب شدم، اکنون دیگر «هگل» و «مارکس» به راهنمایان فکری من تبدیل شده بودند.
این بیمورد نیست، که چنین به تفصیل به دوران جوانی اشاره شود: زیرا در آنجا ریشههای زیستنامه آتی من قرار دارند. یک تعهد اخلاقی برآمده از بیعدالتی و ستم، یک احساس نیاز برای فهمیدن ناشی از تماس زودهنگام با متون فلسفی و یک رفتار منضبط به خاطر عادت به بیماری؛ به اصطلاح آن مختصات شخصیای بودند، که جایی را که من به مثابه فرد در فرآیند زمان اشغال نمودم، مشخص کردند. و با همه پیچیدگی و تلاطمی که راه زندگی من سپس به خود گرفت، این راه برای من همواره به شکل برآیندی روشن از همان لحظات تعیینکنندۀ نخستین جلوه میکند.
پس از نابودی فاشیسم، در ابتدا تا گشایش مجدد دانشگاه، نزد ادارۀ آمریکایی کنترل نشریات و روزنامهها کار میکردم. در آنجا نخستین تجربیات خود را در زمینه بازسازی سیاسی آلمان به دست آوردم. پس از راهاندازی «فرانکفورتر روندشاو»، به عنوان همکار آزاد به آنجا وارد شدم و همزمان با آن تحصیل در رشتۀ فلسفۀ دانشگاه فرانکفورت را آغاز کردم، جایی که با شتاب در کار راهاندازی نخستین سازمان دانشجویی (Asta) شرکت و افزون برآن، گروه دانشجویی حزب کمونیست آلمان را تأسیس نمودم. سالهای پس از آن، سرشار از کاری بیوقفه بودند: تحصیل، کارهای گسترده ژورنالیستی (از سال ۱۹۴۸ در کنار فعالیتهای هنری و تئاتری، گزارشگر نشریات حزب کمونیست آلمان) و فعالیتهای سیاسی.
١۹۴۸ در «دروازه طلایی»، یکی از مجلههای هنری مطرح که «آدولف دوبلین» ناشر آن بود، دو رسالۀ علمی مفصل از من چاپ شد؛ «فهرست ادبیات فلسفی»، من را به دایرۀ ناشران خود برگزید؛ ١۹۵١ نخستین ویژهنامۀ آلمانی در بارۀ «سارتر» را به چاپ رسانیدم، که سپس، در سال ١۹۵۸ در نمایشگاه بینالمللی بروکسل به عنوان یکی از هزاران بهترین کتب پس از دوران جنگ مطرح گردید. یکی از انتقادات من پیرامون کتاب «تاریخ جهانی اروپا» از «هانس فرایرز»، که در آن گرایشهای فاشیستی تاریخ فلسفه آلمان را نشان داده و برخی از استادان مشهور آن زمان را مورد حمله قرار داده بودم، زمینۀ درگیری با مؤسسههای آکادمیک آلمان غربی را فراهم آورد؛ «تئودور لیت»، رییس «انجمن عام برای فلسفه»، در بخشنامهای نوعی ممنوعیت نوشتن را برای من صادر کرد: «آقای هولتز بهتر است دیگر در «سازندگی» (مجله کانون نویسندگان آلمان شرقی) بنویسد. بدینسان امید خود را نسبت به ادامۀ روند تحصیلی از دست داده، و به عنوان سردبیر سیاست داخلی یک هفتهنامۀ مونیخی به نام «هفته آلمانی» سه سال وقت خود را به مبارزه علیه گسترش جنگافزاری و تسلیح هستهای آلمان غربی وقف کردم. پس از آن موفق شدم که موقعیت خود را در سوئیس، به مثابۀ منتقد تئاتر – هنر و فرهنگ (١۹۶٠- ١۹۷٠) تحکیم و گسترش دهم. در خلال این سالها (١۹۶٢/ ١۹۶۴) مدیریت استودیوی شبانه رادیو هسن را نیز به عهده داشتم.
در این سالها، تماس با شخصیتهایی که به عنوان چهرههای پیشتاز فرهنگی و سیاسی میتوانستند برای من الگو باشند، مفهومی سازنده برای من مییافت: برای نمونه از نزدیکترین آنها، از سال ١۹۴۵ «ورنر کراوس»، از سال ١۹۴۸ «گئورگ لوکاس» و از سال ١۹۴۹ «ارنست بلوخ» و «برتولت برشت» میتوان نام برد. از استادان آکادمیک من میتوان از «کارل اِشلشتا» و «گوییدو فون کاشنیتز- واینبرگ» (باستانشناس) که بیش از همه سپاسگزار آنها هستم، نام برد. افزون بر این، از سال ١۹۶٢ دوستی و همکاری با «یوآخیم شیکِل»، سردبیر برنامۀ سوم رادیوی شمال آلمان، که با وی تحقیقات و علاقهمندیهای مشترکی بر روی مسایل فلسفی و چینشناسی داشتم، قابل ذکر است.
فعالیت علمی من، در انتشار و ترجمه رسالههای فلسفی «لایبنیتز» در سه جلد (١۹۶۵- ١۹۵۵)، ویژهنامۀ لایبنیتز (١۹۵۸)، پژوهشی در بارۀ زبان فلسفی «هاینریش فون کلایست» (١۹۶٢) و نقدی بر «هربرت مارکوزه» (اتوپی و آنارشیسم، ١۹۶۸) ادامه یافت.
«ارنست بلوخ» از سال ١۹۵۳ کوشش میکرد تا من را به دانشگاه لایپزیگ فرا خواند. وی تحصیل در رشته فوق دکترای من را با دشواریهای بوروکراتیک فراوانی به جریان انداخت و باعث شد که در سال ١۹۵۶ یک کرسی آموزشی به دست بیاورم. بحران پاییز ١۹۵۶ (ضدانقلاب در مجارستان و تأثیرات آن در جمهوری دمکراتیک آلمان) این برنامهها را از هم پاشید و نهادهای جمهوری دمکراتیک آلمان روابط خود را با من، به عنوان فرد مورد اعتماد «بلوخ» بریدند؛ تازه در سال ١۹۶۹ ارتقای تحصیلی من از سال ١۹۵۶ رسماً از سوی دانشگاه لایپزیگ پذیرفته شد.
در جریان ناآرامیهای دانشجویی در اواخر دهه ۶٠ و جنبش رو به رشد دمکراتیک، مطالبات «مارکس به دانشگاه» افزایش یافت. به دنبال سالها تضییق و فشار بر دانش مارکسیستی و دانشمندان مارکسیست در جمهوری فدرال آلمان، تعداد پژوهشگران در این زمینه زیاد نبود تا در جهت برآورده ساختن این درخواست حاضر و آماده باشند. من برای کرسی آموزش فلسفه در دانشگاه آزاد برلین و دانشگاه ماربورگ از سوی اکثریت دانشجویان چپ انتخاب شدم. یک ماه مبارزۀ سیاسی پیرامون این لیست تعیینشده در سالهای ١۹۷٠/ ١۹۶۹ محیط آکادمیک را در آلمان تحت تأثیر قرار داده بود. یک کرسی به عنوان پروفسور مهمان در ١۹۶۹ در برلین و یک کرسی آموزشی در ١۹۷١/١۹۷٠ در ماربورگ مقدمات اعزام من به ماربورگ را سرانجام در سال ١۹۷١ آماده کرد.
پس از ۸ سال مدرسی در ماربورگ، در سال ١۹۷۹ به دعوت دانشگاه گرونینگن در هلند، به آنجا رفتم. وظایف اصلی من همکاری در گروه «دوکومنتا ۵» در کاسل، به عنوان مؤلف متون بروشور در سال ١۹۷٢ و ادراک و تصویر نمایشگاه «Strutture della viuslite» در «وریس» با همکاری همسرم در سال ١۹۸۴ بود.
زندگی من، از زمان ورود به دانشگاه تا لحظه کنارهگیری از خدمت آکادمیک در سال ١۹۹۷ تا حد وسیعی در مسیرهای متعارف فعالیتهای آکادمیک سپری شده است: انتشار مجلات و کتب علمی، سالهایی به عنوان استاد دانشگاه، همکاری در دانشگاهها و کمیسیونهای بینالمللی، ریاست و سپس ریاست افتخاری انجمن فلسفۀ دیالکتیک، اشتغال در انجمن مشترک لایبنیتز و در «World Academy of Letters»، دکترای افتخاری دانشگاه اوربینو، جوایز (مدال افتخار کانون مهندسین آلمان؛ نشان بینالمللی لیاقت از کمبریج؛from United Cultural Convention – USA Legion of Honor و قبل از هر چیز به خاطر انتشار آثار علمی متعددی در زمینه تاریخ و اصول دیالکتیک، تئوری فلسفی هنرهای تجسمی، تئوری سیاست.
مجموعه آثار زندگی من عبارتند از: موضوع تاریخ دیالکتیک در عصر جدید «وحدت و تضاد» (١۹۹۷/١۹۹۸) در سه جلد، پایهریزی دیالکتیک «طرح جهان و انعکاس» (٢٠٠۵) و زیباییشناسی در سه جلد «شیئ استهتیک»، «ساختارهای طراحی و ساختمان» و «اضمحلال مفهوم» (١۹۹۶/١۹۹۷).
در سال ١۹۷٠ همسر من، «سیلویا مارکون» (ژورنالیست) شریک زندگی من شد. از همآهنگی اهداف و احساسات ما نیرویی به وجود میآید، که با آن، هر دوی ما از عهده دشواریهای بسیاری که فعالیتها و مشغولیتهای گوناگون برای ما پدید میآورند، بر میآییم.
فروپاشی جامعههای سوسیالیستی در اروپای شرقی یک بار دیگر کار گسترده سیاسی را طلب میکند. به این مسأله باید پاسخ داده شود: شکست سوسیالیسم چگونه مقدور شد؟ طرحهایی باید در این باره تدوین شوند، که چگونه میتوان برنامه یک سوسیالیسم احیاشده را در مقابل بحران سرمایهداری قرار داد. همکاری من در کمیسیون برنامۀ حزب کمونیست آلمان، به مانند فعالیتهای فراوان ژورنالیستی از دهه ١۹۹٠، از احساس مسؤولیت در مقابل نوع بشر، یعنی برای تاریخ انسانی بشریت سرچشمه میگیرد. زیرا از سنین جوانی تا به امروز سخن «مارکوز پوسا» در «دُن کارلوس» مرا همراهی میکند: «به شاهزاده بگویید، او باید رؤیاهای دوران جوانی را پاس بدارد!»
Other Books From - انتشارات عدالت
Other Books By - هانس هاينتز هولتز
هیچ کتاب در دسترس است!
برگشت