maadan

آمدیم زغال سنگ بکنیم، جان کندیم

 
 
نویسنده: زینب مرزوقی
برگرفته از: فرهیختگان
چهارشنبه ۲۲ شهریور

 

گزارش میدانی خبرنگار «فرهیختگان» یک هفته بعد از حادثه معدن طزره دامغان

 

روز شنبه ۱۸ شهریور تقریبا ساعت یک ظهر خودم را به پایانه جنوب می‌رسانم. از تهران چطور می‌توان به دامغان رفت؟ این را از راننده‌ای می‌پرسم که از قضا مقصدش سمنان است. بنابراین جوابم را می‌گیرم. ماشین مستقیم از تهران به دامغان نیست. برای همین باید با سواری‌ها تا سمنان بروم و بعد هم از سمنان به دامغان. پر شدن ماشین زیاد طول نمی‌کشد و دل به جاده می‌زنیم. مقصد اول سمنان شد اما مقصد اصلی دامغان است. هم بهانه رفتنم به دامغان برایم یک سوژه تازه است و هم شهر دامغان. برای همین کمی اضطراب سوژه و مطلب و شهر و مردم و گفت‌وگوها را دارم. نرسیده به پاکدشت، یک توده گردوغبار غلیظ را پشت سر می‌گذاریم. شیشه‌ها پایین است. چشم و حلق و دهان‌مان پر از گردوغبار می‌شود. بعد از تقریبا ۴ ساعت به سمنان می‌رسم. دوباره پرسون پرسون به سمت فلکه استاندارد و ماشین‌هایی با مقصد دامغان می‌روم. چند دقیقه‌ای در فلکه معطل می‌شوم. یک خانم میانسال، یک پسر جوان و یک دختر نوجوان از ماشینی پیاده می‌شوند و در دست دختر نوجوان پرچم‌های کوچک زرد رنگی می‌بینم که روی آنها سلام بر حسین نگاشته شده. حدس می‌زنم شاید زائران اربعین بوده‌اند و حالا به خانه بازگشته‌اند. بعد از یک‌ربع معطلی به سمت دامغان راه می‌افتیم. به محل اسکانم یعنی دانشگاه آزاد واحد دامغان می‌روم. با واسطه‌ای که اتفاقا خودش هم از اهالی طزره بود، قرارمان یکشنبه ۱۹ شهریورماه ساعت ۸ صبح درب دانشگاه آزاد دامغان است. چند دقیقه‌ای مانده به غروب تصمیم می‌گیرم که خودم را به مرکز شهر و امامزاده محمد برسانم. حالا دیگر شب شده. مردم درون امامزاده نشسته‌اند. کسی با بچه‌اش آمده و دیگری برای عرض ارادت، تنهایی ضریح‌ را می‌بوسد. در فضای امامزاده دارم به خبری که برایش به این شهر آمده‌ام فکر می‌کنم. خبر کشته شدن ۶ معدنکار معدن کا۵ طزره. خبری که مرا از ۳۵۰ کیلومتر آن‌طرف‌تر به اینجا کشانده ‌است.

عصر روز ۱۲ شهریور ماه، شش کارگر معدنکار در تونل رزمجاه معدن البرز شرقی طزره دامغان به دلیل جمع شدن گاز، در حین کار جان‌شان را از دست دادند. پیکر این ۶ کارگر، ۹ ساعت پس از حادثه از زیر آوار بیرون کشیده شد. هرچند ۶ روز از حادثه گذشته و رسانه‌ها آن‌گونه که باید به این خبر تلخ واکنش نشان ندادند. اما هرچه بود، داغ تازه بود و از این گذشته، ممکن است بسیاری به دنبال پاسخ به این سوال باشند که چرا باید هرچند وقت یکبار خبری از کشته شدن و زیر آوار ماندن معدنکاران بشنویم. حالا هم به‌خاطر دغدغه‌ام و هم شغلی که دوستش دارم به اینجا آمده‌ام تا پاسخ این سوال را پیدا کنم. جواب سوالم در مسیر شهر دیباج از توابع شهرستان دامغان است و باید خانواده‌هایشان را ببینم. خانواده‌هایی که عزیزشان زیر تونل رزمجاه البرز شرقی از بین رفت.

صبح زود است و شب نتوانسته‌ام خوب بخوابم. مسیر طولانی است و آقای قربا که واسطه هماهنگی ما با خانواده‌هاست چندباری تلفنش زنگ می‌خورد. با لهجه طزری جواب می‌دهد و فقط می‌فهمم که دارد درباره مدرسه دخترش چیزهایی می‌گوید. بعد از ۴۰ دقیقه‌ به شهر دیباج می‌رسیم. وسط میدان بزرگ شهر بنری از یک جوان نصب شده و زیرعکس نوشته «حلالم کنید». به خودم می‌گویم شاید بنر یکی از معدنکاران است.

کارگر معدن پول خونش را مالیات می‌دهد

بعد از پیچیدن در کوچه‌ پس‌کوچه‌های شهر بالاخره به خانه‌ای می‌رسیم که بنرهای تسلیت یک جوان همه دیوارهایش را پوشانده‌ است. نام روی بنر‌ را می‌خوانم: بهروز افروز. سروشکل خانه توجهم را جلب می‌کند. برخلاف خانه‌های دیگر شهر که بیشتر شبیه به ویلاست تا خانه، یک خانه ساده روستایی است که انتهای دیوار بیرونی‌اش هم به یک تنه درخت بزرگ و قدیمی ختم می‌شود. چند خانم در خانه نشسته‌اند. آقای قربا می‌رود و توضیح می‌دهد که از کجا و برای چه چیز آمده‌ایم. برای گفت‌وگو به داخل خانه دعوت می‌شویم. حیاط و خانه را نگاه می‌کنم و سعی می‌کنم که تمام جزئیاتش را حفظ کنم. در گوشه‌ای از حیاط، دم در دیگ بزرگی گذاشته‌اند و احتمالا این روزها میهمان زیاد دارند. داخل خانه خبری از تجملات امروزی و زرق‌وبرق معمول خانه‌ها نیست. آقایی روبه‌رویم ‌می‌نشیند و منتظر است تا سوالاتم را بپرسم. جابر افروز، برادر بهروز افروز است که خودش ۲۰ سال و برادر فوت شده‌اش ۲۳ سال سابقه کار در معدن را دارند. بهروز یکی از کشته‌ شده‌های حادثه معدن رزمجاه است و حالا جابر قرار است از بهروز و حادثه‌ای که برایش پیش آمد، بگوید. از اینکه اوضاع ایمنی معدنکاران چگونه است که چندوقت یکبار خبرهای تلخی درباره‌شان می‌شنویم. جابر می‌گوید: «برادرم بهروز راننده لکوموتیو برقی بود. موقع استخراج، زغال را می‌کشیدند و بیرون می‌آوردند. رگه‌ای در معدن رزمجاه وجود دارد به نام رگه کا۵ که گاز داشت. خیلی وقت نبود که آنجا مشغول به کار شده بود. کارگاه استخراج آنجا، قبلا هم یکی را بر اثر گازگرفتگی کشته بود. ساعت ۱۰ دقیقه یا ۵ دقیقه به ۷ عصر بود. خودم هم آنجا کار می‌کردم و تازه پمپ را خاموش کرده و بالا آمده بودم. بیرون تونل بودم که زنگ زدند و خبر به من رسید. خبر را که شنیدم به داخل تونل رفتم. شدت انفجار به حدی بود که چشم، چشم را نمی‌دید، به‌قدری که همه جا سیاه و تاریک بود. جلوتر که رفتم من هم دچار گازگرفتگی شدم و مرا هم شدت گاز انداخت. بچه‌ها مرا از تونل بیرون کشیدند. گاز همه‌جا را گرفته بود. نیرو‌های امداد آمدند و ساعت ۶ صبح فردا دستگاه‌ها را آوردند تا گاز را تخلیه کنند و پیکرها را بیرون بیاورند. ایمنی معدن بسیار ضعیف است. دولت از معدن حمایت نمی‌کند. حداکثر دریافتی کارگر آنجا ۱۱ میلیون تومان و حداقل ۷ میلیون تومان است. کار در معدن نُرم دارد. یعنی یکی می‌خواهد کاری را طی ۷ ساعت انجام دهد یا طی ۲۰ ساعت. بالاخره کار باید انجام شود. راننده لکوموتیو هم قصه‌اش همین بود. بالاخره زغال‌ها یک‌جوری باید بیرون کشیده می‌شدند. حقوقی که معدنکار باید دریافت کند، دریافت نمی‌کند. در تمام دنیا معدنکاران جزء مشاغل پردرآمد جامعه هستند. اگر اول و دوم نباشند قطعا جزء سومین یا چهارمین مشاغل پردرآمد هستند. اما در کشورمان می‌بینیم که اصلا این‌گونه نیست. یک عده مانند برادرم بر اثر سهل‌انگاری کشته می‌شوند و عده دیگری که بازنشسته می‌شوند، بدن‌شان درگیر بیماری‌هایی می‌شود که بر اثر استشمام گاز در معدن به وجود آمده. معدن به خودی خود گاز دارد. یعنی در حالت عادی، اگر اتفاقی هم برای یک معدنکار نیفتد، ریه‌هایش پر از گاز معدن است. از تمام اینها گذشته کارفرماها بیمه‌ را به‌شکلی رد نمی‌کنند که سختی کار به معدنکار تعلق بگیرد تا بتواند با ۲۰ سال سابقه بازنشسته شود. الکی می‌گویند که با سختی کار ۲۰ سال بازنشسته می‌شوید. همه ۳۰ سال کار می‌کنیم. تامین اجتماعی می‌گوید برای جبران یک‌سال غیبت باید ۲۵ سال کار کنی. وزیر هم این را می‌گوید. کارگری در معدن هیچ چیز برای هیچ‌کس ندارد. هیچ مزایایی ندارد. اصلا همین مالیات، یک کارگر معدن برای چه چیزی مالیات می‌دهد؟ پول خون‌مان را ما مالیات می‌دهیم؟ این قانون‌ها باید اصلاح شوند. معدنکار زنده‌اش هم مرده است. دیگر جانی برای نفس کشیدن ندارد. وقتی ۸ ساعتش در میان گاز نفس می‌کشد؛ دیگر فقط می‌خواهد جوری شود که لااقل آن نفس‌ها را جبران کند. اما دیگر نفسی نمانده است. معدنکاری که نمی‌میرد؛ سالی یک‌بار دستش یا پایش می‌شکند. چشم یا گوشش چیزی می‌شود. تمام این آسیب‌ها را معدن، هر روز و هر روز دارد. اما هیچ مسئولی نیست که بیاید. مگر اینکه چند نفر بمیرند تا کسی بیاید و ببیند درد معدنکار چیست. در حالت عادی چرا کسی نمی‌آید؟ چرا پیش از وقوع حادثه، جلوی وقوعش را نمی‌گیرند؟ درد کارگر معدن بسیار بیشتر از اینهاست. یک کارگر معدن مانند برادرم با ۲۳ سال سابقه، هنوز خانه ۶۰ متری‌اش را بعد از ۸ سال نتوانسته تکمیل کند اما آقایان در برج‌هایشان زندگی می‌کنند. سیر از غم گرسنه چه می‌داند؟ خیال‌شان نیست. هیچکس به فکر قشر ضعیف کارگر نیست. یکی از همکاران‌مان بچه‌اش سرطان گرفته و حالا در خرج زندگی و درمانش مانده است. اصلا کدام مسئول اجازه می‌دهد بچه‌اش یک متر در معدن برود و کار کند؟»

خجالت می‌کشید به پسرمان بگوید پول دوچرخه ندارم

می‌پرسم کدام یک از خانم‌ها همسر فرد فوت شده است؟ صدایی از میان آن چند خانمی که نشسته‌اند، پاسخم را می‌دهد. «من تا حالا سختی کار کردنش را ندیده‌ام اما همیشه می‌گفت اگر مرا در شرایط کار ببینی، نمی‌شناسی‌ام. از شدت سیاهی، فقط دو چشمم معلوم است. از ۵ صبح از خانه خارج می‌شد و ۱۲ شب برمی‌گشت. دیسک کمر به‌خاطر معدن گرفته بود. هر قدر اصرار کردم که عمل کند، راضی نمی‌شد. می‌گفت همین حقوقم هم قطع می‌شود و نمی‌توانم به‌خاطر عمل در استراحت مطلق بمانم. دخترم دانشجو است. باید سرکار می‌رفت تا حداقل بتواند خرج دانشگاه دخترمان را دربیاورد. البته حقوق همسرم کفاف زندگی‌مان را نمی‌داد. خانه‌مان ۸ سال است که ساختش نصفه‌ونیمه مانده و هنوز نتوانسته‌ایم خانه را کامل کنیم. ما پول تعمیر ماشین‌مان را هم در این چند وقت اخیر نداشتیم. وام‌های ۱۸ درصد ۱۰ تا ۱۵ میلیونی می‌گرفتیم که بتوانیم خانه را بسازیم و کامل کنیم و تا الان هم نتوانسته‌ایم. ۲۳ سال همسرم در تونل زحمت کشید و آخر سر هم بازنشسته نشد. پسر هشت‌ساله دارم. برای دوچرخه ضجه می‌‌زد. می‌گفت من رو ندارم به پسرمان بگویم پول ندارم برایش دوچرخه بخرم. خودت قانعش کن. شاید توانستم یک وامی جور کنم و برایش دوچرخه بخرم. اما می‌دانستیم اگر یک قسط دیگر هم اضافه شود، حقوق بهروز برای یک قسط دیگر دادن نمی‌رسید. همیشه می‌گفت من شرمنده شما هستم. مرا ببخشید. حالا من عزیزم را از دست دادم و رفت. اما شما صدای مرا برسانید تا برای باقی کارگران آن معدن، یک کاری انجام دهند. دو تا از برادران شوهرم و شوهر خواهر شوهرم معدنکارند. بعد از حادثه بچه‌های برادرشوهر و خواهرشوهرم هر روز صبح گریه می‌کنند. می‌گویند نکند بابای ما هم عین بابای هستی و آرسام بشود، چون این اولین حادثه معدن نیست.» بغض همسر بهروز در یادآوری قصه دوچرخه پسرش شکسته می‌شود. غصه نداری و حسرت بچه، انگار برای پدر و مادر سخت‌تر است.

معدنکار اگر در معدن نمیرد، با سرطان می‌میرد

یک آقای میانسال دیگر به جمع‌مان اضافه می‌شود. برادر دیگر بهروز افروز است که مهندس معدن است. غلامحسین افروز هم سر درددل را از شرایط کار معدن باز می‌کند: «سختی کار در معدن از همان لحظه سوار شدن در اتوبوس‌هاست. اتوبوس‌های قدیمی‌ای که از یک جاده فرعی ما را به معدن طزره می‌رسانند، یعنی ما کار را با ترس و لرز شروع و با ترس و لرز به پایان می‌رسانیم. چندسالی می‌شود که حتی لباس کار را به‌صورت کامل نمی‌گیریم، یعنی ماسک، دستکش و کمربند مخصوص کار از پک‌های لباس کارمان حذف شد، حتی صابونی که برای استحمام در آنجا استفاده می‌کردیم، به‌جای ۱۰ تا شده است ۳ تا. شیر که از ملزومات کارگران معدن است، خیلی سال است که حذف شده. می‌گویند برایشان هزینه‌بر است. صداهای مختلف مانند صدای پیکور برای کارگران آلودگی صوتی ایجاد می‌کند. برای کارگران قسمت استخراج هم که آنجا پر است از آلودگی هوایی و پر از گاز است. این هم بعد دیگر سختی کار معدن است. کارگران قسمت استخراج، در هر لحظه‌ امکان مرگ برایشان وجود دارد، چون وجود گاز احتمال ریزش و سقوط را بالا می‌برد. اگر انفجاری هم وجود نداشته باشد و بعد از یک عمر کارگری در معدن، بازنشسته شدیم. آن وقت مرگ‌های خاموش و آثار تنفس در هوای آلوده معدن به‌سراغ کارگران می‌آید؛ چراکه ریه‌هایمان پر است از گاز. آقای نورعلی سروش، کاظم بیدباشی، منوچهر حسنی، مجید رحمتی و بسیاری دیگر که شاید نام‌شان را به‌خاطر ندارم در ۵ تا ۶ سال پس از بازنشستگی، مرگ‌های خاموش و بیماری‌هایی مانند سرطان فوت شدند. جایی وجود دارد در معدن به نام پازنگ. زنگ‌های بسیار بزرگی است که موقع به صدا درآمدنش، کارگر دیگر باید تو را به بالا بکشد. من در آن قسمت کار می‌کردم. چندسال گذشته وقتی زنگ به صدا درآمد، باعث شد که ارتعاش زنگ، پرده گوشم به‌مرور پاره شد. یک‌بار که زنگ به صدا درآمد؛ احساس کردم آب از گوشم خارج شد و درد توی گوشم پیچید. پس از یک‌سال پیگیری متوجه شدم که پرده گوشم پاره و به‌مرور شنوایی‌اش هم کمتر شده است. وقتی پیگیر مساله بیمه و پرداخت حق و حقوقم شدم، به من گفتند که تو در اینجا حادثه‌ای نداشتی که ما بخواهیم چیزی به تو بدهیم یا چیزی به تو تعلق بگیرد. مجبور شدم دیگر خودم هزینه‌ها را گردن بگیرم و حالا همان‌طور که می‌بینید، از سمعک استفاده می‌کنم. دلم می‌خواهد فقط بروید و آنجا را ببینید. آبی که برای چایی بار می‌گذاریم پر است از گِل. غذایی که می‌خوریم پر است از آلودگی و کثیفی. هیچ کس از طرف بهداشت روی آب و خورد و خوراک‌مان نظارت ندارد که با چه کیفیتی دست‌مان می‌رسد. هیچ جای این کار راحتی ندارد. اول تا آخرش آلودگی است.»

بیمه کارگر معدن را آرایشگر رد کردند

باقی گفت‌وگو با خانواده افروز حول شکل بیمه‌های ردشده برای کارگران می‌گذرد. برادر بزرگ‌تر توضیح می‌دهد که در دهه ۸۰ وقتی مثل الان، کارگر به سابقه بیمه‌اش دسترسی راحت نداشت، متوجه می‌شوند که کارفرما نوع بیمه‌ها را اصلا بیمه کارگری معدن رد نکرده که هیچ، تمام روزهای ماه هم بیمه رد نشده و برای کارگران عناوینی مانند آرایشگری یا کارگر ساده رد شده است. از تعدیل وضعیت‌شان در دوره احمدی‌نژاد می‌گویند که پس از بازدید از معدن، قراردادهای پیمانکاری‌شان را به قرارداد معین تبدیل و به‌عنوان رئیس‌جمهور وقت، دستور حذف واسطه‌ها و پیمانکارها را در عقد قرارداد کاری کارگران داد. تا اینکه روحانی به‌عنوان رئیس‌جمهور بعدی آمد و این مصوبه و طرح که افراد پس از ۵ سال قرارداد معین باید استخدام شوند برداشته شد. خواهرشان رو به من می‌گوید: «خانم این مسئولان گوش‌شان از این حرف‌ها پر است. هرسال کار معدن این است که جان کسی را بگیرد. زور من و تو نمی‌رسد. هیچ راه نجاتی برای معدنکاران نیست. فقط دل مردم با این حرف‌ها خراشیده می‌شود.»

چرا یک معدن نباید ۴تا کیسه اکسیژن داشته باشد؟

از خانه‌شان خارج می‌شویم تا سراغ خانواده یکی دیگر از جانباختگان حادثه برویم. در خانه یکی از آشناهایشان که در جمع‌مان هم حضور داشت با دست سمت خانه‌های نیمه‌کاره‌ای اشاره می‌کند که در مجاورت با خانه پدری بهروز افروز است. می‌گوید که آن خانه نیمه‌کاره‌ای که هشت سال ساختنش زمان برده، همان خانه است. تازه زمین را هم پدر به پسرانش داده است. از آن خیابان خارج می‌شویم و به دنبال خانه یکی دیگر از جانباختگان می‌رویم. جمعی پیرمرد نشسته‌اند. سراغ خانه را از آنها می‌گیریم و می‌گویند که پدر و برادر قربانعلی کمال در آشپزخانه حسینیه‌‌ای هستند که روبه‌رویتان است. وارد حسینیه می‌شویم. پیرمردی با لباس‌های خاکی به ما خوش‌آمد می‌گوید و از ما می‌خواهد که با او به خانه‌شان برویم. دنبالش راه می‌افتیم. خانه ویلایی ساده‌ای است که در گوشه حیاط، برق بشقاب‌‌های شسته‌شده استیل در یک سبد بزرگ پلاستیکی، به چشمم می‌زند. وارد خانه می‌شویم. گوشه‌ای از هال سفره‌ای پهن است و عکس عزیز ازدست‌رفته‌شان وسط است. کنار عکس هم دیس‌های خرما و حلواست. چند خانم هم دور سفره نشسته‌اند و یکی‌شان مشغول قرآن خواندن است. می‌پرسم مرحوم متاهل بود؟ متوجه می‌شوم همان خانم قرآن به دست همسر قربانعلی کمال است. «نزدیک ۱۳ سال است که ازدواج کرده‌ایم. هر وقت به خانه می‌آمد از گاز موجود در معدن شکایت می‌کرد. به‌خاطر همین گاز همیشه توی چشم‌هایش قطره می‌ریخت. دریافتی‌اش به اندازه حجم و سختی کارش نبود اما با همان ۱۱ تومانی که درمی‌آورد زندگی را می‌گذراندیم.» آنقدرها تمایلی به گفت‌وگو ندارد. پاسخ سوالاتم را کوتاه می‌دهد. بچه نداشت و ظاهرا برای بچه‌دار شدن هم تحت درمان بودند. مهدی کمال برادر قربانعلی کمال است. جوانی ۳۲ ساله با سابقه ۱۲ سال کار در معدن. او می‌گوید که برادرش ۱۹ سال در بخش استخراج معدن کار می‌کرد. «همین که بگویی کار در معدن یعنی ۷۰۰ متر زیر زمین رفتن است، خودش برای بیان سختی کار در معدن کافی است. انگار ته دنیاست. برادرم در ۷۰۰ متر زیر زمین جان باخت. آن هم به دلیل ناایمن بودن معدن رزمجاه غربی. ونتیلاتورهای هوایش افتضاح است. خودم استادکار پیمانکاری مجموعه رزمجاه غربی در بخش خدمات هستم. بارها و بارها موقع بردن سنگ سینه کار و آرک در معدن کا۵ رفته‌ام. هیچ ایمنی‌ای ندارد. اگر یک ونتیلاتور ورودی و خروجی هوا را درست نصب می‌کردند، شش نفر جان نمی‌باختند. همه زنده و سالم بیرون می‌‌آمدند. البته برایشان مهم نیست. هرکس که بمیرد، مرده و نمرده هم نمرده است دیگر. فقط میز و صندلی ریاست برایشان مهم است که جابه‌جایشان نکنند. خودم در بخش پیمانکاری کار می‌کنم. یک مسئول بیاید و قراردادهایمان را ببیند. کلا فقط یک برگه سفید است. زیر برگه فقط یک اسم می‌نویسند و امضا و تمام که هر وقت بخواهند، تاریخ بزنند و بگویند از فلان تاریخ دیگر شما را نمی‌خواهیم. یک‌سال و خرده‌ای در مجموعه غربی کار می‌کنم و هنوز یک لباس کار به من نداده‌اند. سه پیمانکار عوض شد. هر چیزی بگوییم و بخواهیم، می‌گویند تازه پیمانکار عوض شده، نداریم. بیمه برج ۸ و ۱۲ پارسالم هنوز واریز نشده است. کدام قانون کار می‌گوید تو ۶۰ روز در معدن کار کنی و بیمه‌ات واریز نشود؟ هیچ امکاناتی به ما نمی‌دهند و ایمنی کار خیلی ضعیف است. حق این شش نفر این نبود که اینجور در معدن جان بدهند. من ساعت هشت خودم را به محل حادثه رساندم. یگان امداد مستقر بود و اجازه نمی‌دادند خودمان وارد شویم. هر چه می‌گفتیم که خودمان در آن معدن کار کرده‌ایم، می‌دانیم چه خبر است اما مدام نه می‌آوردند. از معدن‌های دیگر افراد را برای کمک می‌آوردند. کارگران معادن دیگر که فضای این معدن را نمی‌دانند. ایمنی‌اش بسیار ضعیف بود. ۲۰۰ متر برزنت پارچه‌ای نداشتند که گاز را تخلیه کنند. استاندار همه چیز را خودش به چشم دید و چه خبر است و چه خبر نیست. برزنت را رفتند از شاهرود آوردند. هیچ‌کدام از کپسول‌های اکسیژن حتی گاز نداشت. هر چه کپسول اکسیژن را می‌‌کشیدیم، همه یا خالی بودند یا تاریخ انقضایشان گذشته بود. معدنی که این همه در کشور معروف است و معدن دارا محسوب می‌‌شود چرا ۴ تا کپسول اکسیژن ندارد؟ معدن کا۵ گاز کیسه‌ای تولید می‌کند. سه سال پیش مگر مجتبی گیلان در همین کا۵ غربی نمرد؟ تعطیلش کردند. دوباره راه‌اندازی کردند، چند ماه نشده دوباره شش نفر کشته داده است. وقتی می‌دانند کا۵ این همه گاز دارد، چرا چندتا کپسول اکسیژن به این بدبخت‌ها ندادند که اگر به گاز برسند، از کپسول استفاده کنند؟ به ما گفتند که نیم ساعت قبل، ایمنی در کار بود. چگونه است پس اگر ایمنی در کار بود، آیا این همه گاز کیسه شده بود؟ اصلا نیم‌ساعته ۹۰۰ پی‌ پی‌ام گاز بیرون می‌آید؟ هیچ معدنی نمی‌تواند در نیم ساعت ۹۰۰ پی‌ پی‌ام گاز تولید کند. گاز کیسه‌ای است. به من گفتند که برادرت کارش تمام شده بود. پس چطور وقتی کارش تمام شده، ۹۰۰ پی پی‌ام گاز بیرون آمد؟ اینها سهل‌انگاری ایمنی مجموعه رزمجاه غربی است. گاز به حدی است که دیروز متوجه شدم دو کارشناسی که از تهران آمده‌اند، اصلا نتوانسته‌اند وارد معدن شوند.»

در ادامه صحبت‌ها با برادر قربانعلی کمال، متوجه می‌شوم که خانواده کمال علیه معدن البرز شرقی طرح شکایت کرده‌اند و دادستانی هم به این خانواده نامه زده که شکایت‌شان را پیگیری کنند. از طرح شکایت سایر خانواده‌ها خبر نداشتند اما برادر قربانعلی می‌گوید که از خون برادرش نمی‌گذرد. بی‌هیچ حرف و سخنی فقط با یک خداحافظی کوتاه و سرد؛ از خانه‌شان با بدرقه پدر خانواده خارج می‌شویم و به سمت طزره راه می‌افتیم. ترجیحم این است از همان جاده‌ای برویم که کارگران می‌روند. آقای کمال هم همین را مدنظر داشت.

حادثه در معادن قابل پیش‌بینی است

دوباره به جاده می‌زنیم تا اول به سمت معدن البرز شرقی طزره و بعد به سمت روستای طزره برویم. یک جاده فرعی خاکی، ظاهرا مسیر رفت به معدن است و یک جاده آسفالت شده، مسیر برگشت از معدن. معدن در بالادست روستا قرار دارد. در مسیر معدن که قرار می‌گیریم، تازه متوجه حادثه‌خیز بودن جاده می‌شوم. یک جاده خاکی که پر است از سنگ‌ریزه‌ها و کلوخ‌هایی که دمار از روزگار ماشین درمی‌آورند. تازه به حرف خانواده افروز پی می‌برم که گفتند‌ رفتن به معدن از همان لحظه اول سخت است. بعد از طی یک مسیر حدودا ۴۰ دقیقه‌ای به محوطه معدن می‌رسیم. پای درخت‌ها و روی کوه پر است از آثار زغال تخلیه یا شسته‌شده. باقی‌مانده و نخاله زغال‌ها همان‌طور در طبیعت رها شده بودند و هیچ فعال محیط‌زیستی هم از این وضعیت ابراز نگرانی نمی‌کند. آقای قربا می‌گوید از آنجایی که معدن بالا دست قرار دارد و روستا در پایین دست معدن است، آب کشاورزی روستا از این نخاله زغال‌ها می‌گذرد و تمامش آلودگی است. انگار یک استاد هم از آشنایان‌شان آب را بررسی کرده و گفته که شدت آلودگی این آب بسیار بالاست. تمامِ این آب آلوده در دل میوه‌های باغداران طزره‌ای می‌رود و انگار سال به سال هم آمار سرطان در این روستا بالا می‌رود. یعنی نسبت به قبل بیشتر شده است. هر‌چه نباشد بالاخره آب از میان انبوه نخاله زغال سنگ خودش را پای درختان و به باغات می‌رساند. با اندک بارش باران و سیلی هم که راه می‌افتد، نخاله‌های انباشته‌شده در پای کوه‌ها و در نزدیکی معدن، همراه با سیلاب به داخل رودخانه فصلی می‌آیند و این یک دردسر همیشگی برای اهالی روستای طزره است. آقای قربا از من می‌خواهد تا هنگام ورود به محوطه معدن به کسی نگویم خبرنگارم. البته اگر هم کسی نپرسد، قطعا برای نگهبانی و کارگران این سوال پیش می‌آید که چرا باید یک دختر، این ساعت از روز در محوطه معدن حضور داشته باشد؟ دور میدان محوطه معدن مادر، در یک بنر، عکس شش جانباخته حادثه اخیر معدن کا۵ است. به سمت چپ میدان می‌پیچیم و آقای قربا می‌گوید اینجا حمام قدیمی معدن بوده. از ماشین پیاده می‌شوم. کنار همان حمام قدیمی، یک سالن بزرگ تعویض لباس است. با کیسه‌های رنگی آویزان‌شده از سقف مواجه می‌شوم. آقای قربا توضیح می‌دهد که کیسه‌ها را با مکانیسمی خاص و کشیدن سیم مفتول نصب‌شده، به آن بالا می‌رسانند. یک سالن مخصوص لباس‌های تمیز است و یک سالن مخصوص لباس‌های کثیف. از فیلم‌هایی که در این عمر ۲۵ ساله‌ام از معدن دیده بودم، آن دقایق در سالن واقعی‌تر و در عین حال هم برایم عجیب بود. از رنگ کیسه‌ها می‌شد حدس زد که کدام سالن برای کدام دسته از لباس‌هاست. هنگام خروج از سالن، با دو کارگر روبه‌رو می‌شویم. با حالت تعجب خاصی سلام می‌کنند و می‌گذرند. قصد آمدن به محوطه معدن را نداشتم اما تجربه بدی هم نبود. تمامِ آنچه که در این سال‌ها از طریق فیلم و سریال درباره کار در معدن دیده بودم، تقریبا بخش کوچکی از آن را به چشم دیدم. از همه مهم‌تر اما دیدن آلودگی نخاله‌های زغال‌سنگ و باقی‌مانده رها شده از آن، پای طبیعت بود. از محوطه معدن خارج می‌شویم. در مسیر، معادن زغال‌سنگ بخش خصوصی را می‌بینیم. یعنی معادنی که صاحبان‌شان افراد خاصی هستند و نه شرکت‌های دولتی. به سمت یکی از معادن از طریق یک جاده فرعی دیگر، بالا می‌رویم. پسر جوانی را می‌بینیم که شاید کمتر از ۳۵ سال سن دارد. مهندس ایمنی در معادن است. تنور داغ است و وقت این بود که با او درباره حادثه کا۵ گفت‌وگو بگیرم. می‌پذیرد اما شرطش این است که نامش را در گزارش درج نکنم. من هم می‌پذیرم. تمام سوالاتی که در گفت‌وگو با خانواده جانباختگان برایم پیش آمده بود را می‌پرسم.

از معنی گاز کیسه‌ای تا مهم‌تر از آن، اینکه آیا در ایمنی معدن کا۵ به لحاظ فنی، قصوری شده و اینکه آیا می‌توان از تکرار چنین حوادثی هم جلوگیری کرد. «معادنی که مجموعه بزرگ‌تری هستند، معمولا باید تجهیزات ایمنی بیشتری داشته باشند. اما در کل، حادثه در معدنِ شخصی و معدنِ دولتی هیچ تفاوتی ندارد. چراکه هیچ‌وقت نمی‌توانی بگویی که این تونل حادثه می‌دهد یا حادثه نمی‌دهد. ما فقط می‌توانیم پیش‌بینی کنیم. من خودم به‌عنوان مسئول ایمنی، فقط می‌توانم بگویم که این تونل من مستعد حادثه هست یا نیست. اما تونلی که در آن وارد می‌شوم، همه پارامترها را کامل بررسی می‌کنم و هم اینکه باز در گزارش نمی‌نویسم که این تونل به‌طور صددرصد مستعد حادثه نیست یا حادثه نمی‌دهد. چون هیچ‌وقت نمی‌توانم این تضمین را بدهم. در معدن ما، علاوه‌بر کار در تونل، کوه هم داریم. یعنی ممکن است کارگر بخواهد بالای کوه برود و حادثه ببیند. کارگری داشتیم که در پایین آمدن هم پایش لیز خورده است. هنگامی که ضخامت زغال زیاد می‌شود، پشت آن گاز جمع می‌شود و اصطلاحا می‌گویند گاز کیسه کرده. حادثه‌ای که در معدن کا۵ اتفاق افتاد، امکان دارد در تمام معادن رخ دهد. زغال‌سنگ از بقایای جانوران و گیاهان تشکیل می‌شود. بقایای جانوران و گیاهان هم مایه اصلی آن کربن است. در گاز کربن، متان وجود دارد. زغال وقتی می‌خواهد شکل بگیرد، این گازهای متان بین زغال وجود دارد. یک‌جورهایی از طریق درزها، ترک‌ها و گسل‌ها گاز متان از آن خارج می‌شود. در کیسه‌ای شدن گاز اما متان در میان رگه‌های شکل‌گرفته زغال‌سنگ گیر می‌کند. هیچ‌کس نمی‌تواند پیش‌بینی کند که در یک رگه گاز وجود دارد یا نه. یک‌سری رگه و تونل وجود دارد که گاز در آنها بیشتر است. بنابراین ما نیز می‌دانیم در آن تونل امکان حادثه بیشتر است. مانند همین معدن کا۵ این لایه گازخیز است اما به وسیله ونتیلاتور یا همان توربین‌های هوایی که هوا را به خارج می‌برد و هوای تمیز وارد می‌کند، گاز تخلیه می‌شود. موقع کیسه‌ای شدن گاز، وقتی درحال کار هستی به آن نقطه می‌رسی و زغال یک‌باره می‌ترکد. خود کارگر معنی زغال ترکیدن را می‌داند که موقع ترکیدن زغال، گاز خارج می‌شود و خودش را باید به یک هوای آزاد برساند. انفجار هم در معدن به دلیل لوکوموتیو به وجود می‌آید. اتفاقی که در کا۵ افتاده چنین چیزی است که کیسه گاز وقتی ترکیده، کارگرانی که درحال کار بودند، وقتی می‌خواستند به پایین برسند و بگویند که گاز ترکیده، به پایین نرسیده‌اند. راننده لوکوموتیو هم که می‌خواسته حرکت کند هنگام حرکت جرقه به‌وجود می‌آید و جرقه انفجار به‌وجود آورده است. تنها درصورتی می‌توان از چنین اتفاقاتی پیشگیری کرد که ونتیلاتورهای مخصوص به عمق‌های مختلف را تا جایی که کارگر کار می‌کند، وارد عمق زمین کنیم. مثلا تونلی وجود دارد که ۳۰۰ متر در عمق زمین پایین رفته و طراحی تهویه تشخیص می‌دهد که چه نوع و چند عدد ونتیلاتور برای این عمق لازم است که هوای آلوده کشیده و هوای تمیز وارد معدن شود. نمی‌توان به‌طور قطع درباره حادثه معدن کا۵ بگوییم نقص ایمنی بود؛ چراکه مهندس ایمنی تمام ابعاد و پارامترهای حادثه را می‌سنجد و گازسنجی را گزارش می‌دهد. گزارش‌های آن روز تونل کا۵ را باید دید که مهندس ایمنی چه چیزهایی گزارش کرده است. سیستم کار در معدن دولتی این است که پیش از کارگر، مهندس ایمنی وارد می‌شود و بعد کارگر برای کار می‌رود. در معادن زغال‌سنگ همیشه گاز وجود دارد. ما لایه‌ها را می‌شناسیم و می‌دانیم کدام لایه گازخیز است و تمرکزمان را روی گازخیزی حادثه می‌گذاریم، اما مساله‌ای مانند کیسه‌ای بودن گاز را هیچ‌وقت نمی‌توانیم پیش‌بینی کنیم. در بحث ارزیابی ریسک در معادن، ریسک و حادثه بارز ما در بحث استخراج است. یک بعد ریزش بوده و بعد دیگر حادثه با ابزار است. مثلا درحال کار با پیکور بوده و ممکن است کمی دست کارگر شل شود و پیکور برگردد. بعد دیگر گازخیزی است. در مساله ارزیابی ریسک مثلا در تونل‌ها قید می‌کنیم که حادثه بارز ما در معدن کا۵ گازخیزی است و این نکته باید قید شود. اما این مساله وجود دارد که کا۵ به‌طورکل تونل گازخیزی بوده و حادثه‌آفرینی آن در‌مجموع قابل پیش‌بینی است. اگر الان حادثه نیافریند، ممکن است یک‌ماه، یک‌سال یا چند وقت دیگر حادثه‌ای به‌دلیل گازخیزی‌اش داشته باشد. این امکان وجود دارد که پیش‌بینی شود در هر تونل چه دست حادثه‌هایی ممکن است به‌وقوع بپیوندد. برای همین می‌توانیم اقداماتی داشته باشیم که آن حادثه به‌وجود نیاید. این کار را مسئولان ایمنی باید انجام دهند. در کارگاه‌های استخراج، کارگاهی که می‌خواهد بخوابد از چند روز قبل خبر می‌دهد. مثلا خاک می‌ریزد، چوب می‌‌شکند یا زغال شل‌تر می‌شود یا به یک عارضه‌ای مثل گسل می‌خوریم، اما من به‌عنوان مسئول ایمنی وارد کارگاه شده و متوجه می‌شوم که خاک درحال ریختن است، یا ذغال شل شده. بررسی می‌کنم که دو پارامتر خوابیدن کارگاه وجود دارد. برای همین به کارگران توصیه‌های لازم داده می‌شود، مثلا چوب‌ها را نزدیک‌تر بزنند یا جرز ببندند. اما وقت‌هایی هست که پارامترهای خوابیدن کارگاه بیشتر است و برای همین مسئول ایمنی می‌تواند همان لحظه کارگاه را تعطیل کند. درعین‌حال هم خبر ندارد که درصورت ادامه کار، کارگاه یک ساعت، یک روز، یک هفته یا چند وقت دیگر امکان خوابیدنش به‌طور صددرصد وجود دارد. ما به‌عنوان مهندس ایمنی معدن از یک کارفرما حقوق می‌گیریم، یعنی منبع درآمد ما این معدن و کارفرماست. معدن تولید داشته باشد، ما هم حقوق و منبع درآمد داریم به‌خاطر همین یک‌سری مهندس‌ها وجود دارند که کار و ایمنی را شل می‌گیرند و عده‌ای که کار را خیلی جدی می‌گیرند دائما جابه‌جا می‌شوند. این را می‌توان با راه‌حلی ساده حل کرد. اینکه قراردادهای ما را نظام مهندسی بنویسند، یعنی ما حقوق به‌طور مستقیم از کارفرما نگیریم و نظام مهندسی واسطه کار میان ما و کارفرما باشد. بهتر است که خود نظام مهندسی خودش به ما حقوق بدهد و از طرف دیگر از کارفرما برای حضور مهندس ایمنی در معادن، پول دریافت کند. آن موقع ما دیگر به کارفرما کار نداریم. زمانی ما می‌بینیم که هر ۱۰ تونل یک معدن مشکل و ایراد دارند. وقتی حقوق من دست نظام مهندسی باشد و حقوق‌بگیر خود کارفرما نباشم هر ۱۰ تونل را می‌توانم تعطیل کنم تا هر زمانی که باید ایمنی رعایت شود. اما وقتی حقوق من به‌عنوان مهندس ایمنی، دست کارفرما باشد طبیعتا مجبورم یک‌سری همکاری‌هایی خلاف تعهدم انجام دهم؛ چرا‌که خودم نیز در این مجموعه درحال کار هستم و مجبورم کار کنم. یک دسته از مهندسان با این مساله کنار می‌آیند و کار می‌کنند، اما یک‌دسته دیگر از مهندسان کنار نمی‌آیند و مجبورند همیشه جابه‌جا شوند. در منطقه که صحبت ‌می‌شود، می‌گویند مهندس فلانی آدم گیری است. در کار به همه‌چیز گیر می‌دهد. اما مهندس فلانی همه‌چیز را ساده می‌گیرد. این می‌تواند در کار برابر باشد و ایراد نباشد تا زمانی که نظام مهندسی وارد بحث قراردادها شود. این مساله‌ای است که چند سال است مهندسان ایمنی معدن به‌دنبالش هستند.»

معدن مرد است

جاده برگشت از معدن یا همان رفتن به‌سمت روستای طزره را پیش می‌گیریم. به روستا می‌رسیم. از آنچه که فکرش را هم می‌کردم کم‌جمعیت‌تر بود. آقای قربا می‌گوید ساکنان اصلی روستا دیگر از روستا رفته‌اند و حالا روستا حالت ییلاقی و قشلاقی گرفته ‌است. توی بستر رودخانه طزره می‌پیچیم. رودخانه طزره فصلی است و به‌وضوح آثار پایین آمدن نخاله زغال‌سنگ از خاک مانده در بستر رودخانه و رنگ خاکستری‌اش را می‌شد دید.

با مردم درباره روستا و وضعیتش حرف می‌زنم. مردم طزره می‌گویند که قبلا به‌دلیل اینکه اهالی اینجا در معدن البرز‌ شرقی شاغل بودند، آنگونه که باید نمی‌توانستند مشکلات روستا را مطرح کنند و تا امروز این مشکلات انباشته شده است. مردم برای حل مشکلات روستا حتی نامه‌نگاری خطاب به روسای‌جمهور‌ وقت کرده‌اند. مشکل اصلی روستا محیط‌زیستی بوده و آمدن نخاله زغال‌سنگ و آب ناسالم به روستاست، اما ظاهرا زور البرز شرقی به تمام این مشکلات و تلفات تا به امروز چربیده است. مردم از طرق مختلف پیگیر معدوم‌سازی صحیح زغال‌سنگ معادن البرز شرقی بودند اما تا به امروز انجام نشده است. از‌جمله مشکلات دیگر مردم روستای طزره به‌جز مشکل زیست‌محیطی منطقه، به‌کار نگرفتن جوانان روستا در معدن البرز شرقی و یا همان معدنی است که به نام طزره است. ظاهرا صولت مرتضوی، وزیر کار در همین چند روز گذشته دستور پیگیری این مساله را داده اما مردم می‌گویند امیدی به حل این گره ندارند.

به‌سمت جاده دامغان راه می‌افتیم و از طزره خارج می‌شویم. معدنکاران قدیمی می‌گویند: «معدن مرد است. از رفتار و خلق‌وخویش می‌توان تصمیمات و رفتارهای بعدی‌اش را مشخص کرد.» آنگونه که پیداست و در گفت‌وگو با مهندس ایمنی معدن متوجه شدم، انگار همین بود. معدن مرد بود و اکثر حوادثش هم قابل پیش‌بینی.