Reflexiones del Fidel

تأملات فیدل: پیروزی چین

 
تارنگاشت عدالت
 
نویسنده: فیدل کاسترو
برگرفته از: گرانما، ارگان کمیته مرکزی حزب کمونیست کوبا
‏۳۱ مارس ۲۰۰٨
 
 

کسانی وجود دارند که به چین‌هراسی مبتلا هستند. وضیعت مشترک غربی‌های زیادی، که ‏خو گرفته به تفاوت‌های آموزشی و فرهنگی خود، به هر آنچه که از چین می‌آید به دیدۀ تحقیر می‌نگرند.‏ چرا امپریالیسم چنین مجدّانه، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به چین فشار می‌آورد که اهمیت بین‌المللی ‏خود را از دست بدهد؟ کارزاری که به طور هماهنگ علیه چین هدایت می‌شود مانند صدای شیپوری است که فرمان حمله به ‏موفقیت‌های سخت به دست آمدۀ کشور و مردم آن را، که میزبان بازی‌های المپیک بعدی هستند، صادر ‏می‌کند.‏

بخش نخست

موضوعی که من به آن می‌پردازم، بدون دانش تاریخی مقدماتی، درک نخواهد شد. در اروپا، مردم راجع به ‏چین شنیده بودند. در پاییز ۱۲٩٨، مارکو پولو داستان‌های شگرفی در باره کشور شگفت‌انگیزی که او آن را ‏‏«کاتایی» ‏Cathay‏ می‌نامید، تعریف می‌کرد.‏

کلمب، یک دریانورد با هوش و جسور، از دانش یونانی‌ها در باره گِرد بودن زمین مطلع بود. مشاهدات خود او ‏با آن تئوری‌ها هم‌خوانی داشت. او نقشه‌ای ریخت تا با دریانوردی از اروپا به سمت غرب، به شرق دور ‏برسد. اما، او فاصله را  بسیار خوش‌بینانه محاسبه کرد، زیرا فاصله چندین برابر بیش‌تر بود. به طور ‏غیرمترقبه‌ای، بین اقیانوس‌های اطلس و آرام، این قاره در راه او سبز شد. ماژلان همین مسیر او را رفت، ‏گرچه قبل از رسیدن به اروپا درگذشت. با این وجود، هزینه سفر دریایی با ارزش ادویه‌های جمع‌آوری شده ‏پرداخت شد، سفری که با چند کشتی شروع شد، اما تنها یکی از آن‌ها مراجعت کرد، و پیش‌درآمد ‏سودهای خارق‌العادۀ آینده شد.‏

از آن روز‌ها به این سو، جهان با حرکت شتابنده‌ای شروع به تغییر کرد. اشکال کهن استثمار، از برده‌داری تا ‏سرواژ فئودالی، دوباره تکرار شد؛ باورهای مذهبی باستانی و جدید در سراسر کره زمین گسترش یافت.‏

از هم‌آمیختگی فرهنگ‌ها و رویدادها، همراه با پیشرفت‌های فنی و اکتشافات علمی، جهان امروزین زاده ‏شد، جهانی که بدون حداقلی از پیشینه‌های واقعی نمی‌توان آن را شناخت.‏

تجارت جهانی، با مزیت‌ها و کاستی‌های آن، از طرف قدرت‌های استعماری، مانند اسپانیا، انگلستان و دیگر ‏قدرت‌های اروپایی تحمیل شد. این‌ها، به ویژه انگلستان، به زودی شروع به کنترل جنوب غرب، جنوب و ‏جنوب شرق آسیا، و اندونزی، استرالیا و زلاند نو کردند، و با زور حاکمیت خود را در همه جا گسترش دادند. ‏استعمارگران نتوانستند اتوریته خود را بر کشور پهناور چین، که دارای یک فرهنگ باستانی و منابع طبیعی و ‏انسانی اعجاب‌آوری بود، تحمیل کنند.‏

تجارت مستقیم بین اروپا و چین در قرن شانزدهم، بعد از آن‌که پرتغالی‌ها پایگاه بازرگانی خود را در گوا در ‏هند و در ماکائو در چین جنوبی ایجاد کردند، شروع شد.‏

کنترل اسپانیا بر فیلیپین مبادلات شتابان با این کشور بزرگ آسیا را تسهیل کرد. سلسله کینQin dynasty، ‏که بر چین حکومت می‌کرد، سعی کرد این نوع فعالیت بازرگانی نامساعد با کشورهای خارجی را تا جایی ‏که می‌شد محدود کند. این نوع فعالیت بازرگانی فقط از طریق بندر کانتون، که امروز گوانگ‌زو نامیده ‏می‌شود، مجاز شمرده می‌شد. به علت تقاضای پایین کشور پهناور آسیایی برای محصولات انگلیسی ‏تولیدشده در متروپل‌ها، یا برای محصولات اسپانیایی که از جهان نو می‌آمد و در چین ضروری نبود،  بریتانیای ‏کبیر و اسپانیا کسری تجاری عظیمی داشتند. هر دو کشور شروع به فروش تریاک کردند. تجارت تریاک در ‏مقیاس بزرگ در آغاز از طریق جاکارتا در اندونزی تحت کنترل هلند قرار داشت. انگلیسی‌ها شاهد منفعتی ‏بودند که نزدیک به ۴۰۰ درصد می‌شد. صادرات تریاک که در ۱٧۳۰، ۱۵ تُن بود در سال ۱٧٧۳ به ٧۵ تُن ‏رسید و در صندوق‌هایی که هر یک ٧۰ کیلوگرم وزن داشت، صادر می‌شد؛ آن‌ها در این قبال از چین، ظروف ‏چینی، ابریشم، ادویه‌جات و چای می‌خریدند. تریاک، نه طلا، بلکه ارزی بود که اروپا از آن برای به دست ‏آوردن کالاهای چینی استفاده می‌کرد.‏

در بهار ۱٨۳۰، روبه‌رو با سوءاستفاده لجام‌گسیخته از تجارت تریاک در چین، امپراتور داو گوانگ ‏Daoguang‏ ‏به یک مقام دربار به نام لین هسه تسو ‏Lin Hse Tsu‏ دستور داد با این طاعون مبارزه کند؛ او دستور داد ۲۰ ‏هزار صندوق [هفتاد کیلوگرمی] تریاک نابود شود. لین هسه تسو نامه‌ای به ملکه ویکتوریا نوشت و ‏خواستار احترام به استاندارهای بین‌المللی شد و از او خواست تجارت این ماده مخدر سمی را ممنوع کند. ‏جنگ‌های تریاک پاسخ انگلیس بود. اولین آن‌ها به مدت سه سال، از ۱٨۳٩ تا ۱٨۴۲، طول کشید. دومین ‏آن‌ها، که فرانسه به آن ملحق شد، چهار سال، از ۱٨۵۶تا ۱٨۶٨، طول کشید. این جنگ‌ها به جنگ‌های ‏انگلیس- چین نیز معروف هستند.‏

انگلستان  چین را مجبور کرد قراردادهای تجاری ناعادلانه‌ای را امضاء کند که این کشور را متعهد می‌ساخت ‏چند بندر را به روی تجارت خارجی باز کند و هنگ کنگ را واگذار نماید. به دنبال انگلستان، چند کشور دیگر، ‏شرایط تجاری ناعادلانه‌ای را بر چین تحمیل کردند.‏

این تحقیر‌ها به شورش تایپینگ از ۱٨۵۰ تا ۱٨۶۴، شورش بکسر‌ها از ۱٨٩٩ تا ۱٩۰۱ و بالاخره به سقوط ‏سلسله کین در ۱٩۱۱، که به دلایل مختلف بسیار نامحبوب شده بود – از آنجمله ضعف آن‌ها در برابر ‏قدرت‌های خارجی- انجامید.‏

در ژاپن چه اتفاق افتاد؟
این کشور با فرهنگ باستانی و اخلاق کاری بسیار بالای خود، مانند دیگران در منطقه، در برابر تمدن غربی ‏مقاومت کرد و بیش از ۲۰۰ سال- به علل مختلف و از آنجمله امور داخلی نابسامان خود- به طور کامل به ‏روی تجارت خارجی بسته ماند.‏

در سال ۱٨۵۴، بعد از سفر اکتشافی با چهار کشتی جنگی، ناوگان دریایی اعزامی ایالات متحده به ‏فرماندهی ماتیو پری تهدید کرد یک شهر ژاپنی را- که در مقابل تکنولوژی مدرن آن کشتی‌ها بدون دفاع بود‏بمباران خواهد کرد. به نمایندگی از طرف امپراتور شوگان‌ها ‏shoguns[فرمانداران موروثی ژاپن] را مجبور به ‏استعفا کرد، و در ۳۱ مارس ۱٨۵۴معاهده کاناگاوا امضاء شد. نتیجتاً، رسوخ تجارت سرمایه‌داری و تکنولوژی ‏غربی به ژاپن آغاز شد. در آن موقع، اروپایی‌ها از ظرفیت ژاپنی برای توسعه در آن زمینه بی‌اطلاع بودند.‏

در پی یانکی‌ها، نمایندگان امپراتوری تزاری از شرق دور رسیدند، ترسان از این‌که ایالات متحده- که بعداً در ‏‏۱٨ اکتبر ۱٨۶٧ آلاسکا را به آن فروختند- در فعالیت‌های تجاری با ژاپن به آن‌ها پیش‌دستی کند. بریتانیای ‏کبیر و دیگر ملت‌های استعمارگر اروپایی با همان نیات، فوراً وارد کشور شدند.‏

در جریان مداخله ایالات متحده در سال ۱٨۶۲، «پری» بخش‌های مختلف مکزیک را اشغال کرد. در پایان ‏جنگ، مکزیک بیش از ۵۰ درصد قلمرو خود را از دست داد، درست همان مناطقی که بعداً بزرگ‌ترین ذخایر ‏نفت و گاز در آن‌ها پیدا شد. گرچه در آن موقع نه سوخت، بلکه طلا و زمین برای گسترده شدن در آن، ‏مقاصد اصلی فاتحان بودند.‏

اولین جنگ چین- ژاپن رسماً در اول اوت ۱٨٩۴ اعلان گردید. در آن موقع ژاپن کره را می‌خواست، که یک ‏حکومت تابع و زیردست چین بود. ژاپن با تسلیحات و تکنولوژی پیشرفته‌تر نیروهای چینی را در چند نبرد در ‏نزدیکی شهرهای سئول و پیونگ یانگ شکست داد. پیروزی‌های نظامی بعدی راه آن‌ها را به سمت قلمرو ‏چین باز کرد.‏

در ماه نوامبر آن سال، آن‌ها پورت آرتور، لوشون ‏Lüshun‏ امروز را، گرفتند. در مصب رودخانه یالو ‏Yalu‏ و در ‏پایگاه دریایی وی‌های‌وی ‏Weihaiwei، توپخانه سنگین ژاپن که با یک حمله زمینی از شبه جزیره لیاودونگ ‏Liaodong‏ غافلگیر شده بود، ناوگان ملت مورد حمله را نابود کرد.‏

سلسله مجبور بود تقاضای صلح کند. معاهده شیمونوسکی، که به جنگ پایان داد، در آوریل ۱٨٩۵ به امضاء ‏رسید. چین مجبور شد تایوان، شبه جزیره لیاو دونگ و مجمع الجزایر پسکادورس ‏Pescadores‏ را «برای ‏همیشه» به ژاپن واگذار نماید؛ چین هم‌چنین مجبور شد ۲۰۰ میلیون تائل نقره [هر ‏tael‏ معادل ۴۰ گرم ‏نقره] غرامت جنگی بپردازد و چهار بندر خود را به روی خارج باز کند. روسیه، فرانسه و آلمان، در دفاع از ‏منافع فردی خود، ژاپن را مجبور کردند شبه جزیره لیاودونگ را بازگرداند، و چین در عوض ۳۰ میلیون تائل نقره ‏دیگر بپردازد.‏

قبل از اشاره به دومین جنگ چین- ژاپن، باید به واقعه مسلحانه دیگری، با اهمیت تاریخی مضاعف اشاره ‏کنم، که بین ۱٩۰۴ و ۱٩۰۵ اتفاق افتاد و نباید از قلم بیافتد.‏

ژاپن که پس از ورود به تمدن مسلحانه و جنگ‌های تحمیلی غرب برای تقسیم جهان- همان‌طور که در بالا ‏به آن اشاره شد- تا آن موقع اولین جنگ علیه چین را به راه انداخته بود، قدرت دریایی خود را تا آن حد ‏توسعه داد که قادر بود بر امپراتوری روسیه- که در نقطه انجام انقلابی زودرس و برنامه‌ریزی شده از سوی ‏حزبی که لنین ده سال پیش از آن در مینسک تأسیس کرده بود و بعداً انقلاب اکتبر را هدایت کرد، قرار ‏داشت – ضربه سختی وارد کند.‏

در ۱۰ اوت ۱٩۰۴، بدون اخطار قبلی، ژاپن حمله کرد و ناوگان اقیانوس آرام روسیه در شاندونگ را نابود کرد. ‏نیکولاس دوم امپراتور روسیه، خشمگین از حمله، دستور داد ناوگان بالتیک بسیج شده و به سمت شرق ‏دور حرکت کند. کشتی‌های زغال‌کش اجاره شده بودند تا لوازم مورد نیاز ناوگان را در حالی که به سمت ‏مقصد دور دست در حرکت بود، تأمین کنند. در اثر فشارهای دیپلماتیک، یکی از عملیات انتقال زغال بالاجبار ‏در آب‌های بین‌المللی انجام شد.‏

روس‌ها، به محض ورود به [دریای]چین جنوبی، به سمت ولادیوستک، تنها بندر موجود برای عملیات ناوگان، ‏حرکت کردند. برای رسیدن به آن نقطه، سه مسیر وجود داشت: بهترین گزینه مسیر تسوشیما ‏Tsushima‏ ‏بود؛ دو مسیر دیگر رفتن به آب‌های شرق ژاپن را می‌طلبید و خطرات و استهلاک و خستگی کشتی‌ها و ‏خدمه را افزایش می‌داد. دریادار ژاپنی همان نظر را داشت: او نقشه خود را برای این گزینش آماده کرد و ‏کشتی‌ها خود را طوری مستقر کرد که ناوگان ژاپن، بعد از یک دور ۱٨۰ درجه‌ای، همه کشتی‌های خود‏عمدتاً رزم‌ناوها- حدود ۶ هزار متر دورتر از کشتی‌های دشمن- تعداد زیادی کشتی‌های جنگی- عبور کنند. ‏این‌ها در تیررس رزم‌ناوهای ژاپنی، مجهز به خدمه‌ای که باجدیت در استفاده از توپ‌های خود تعلیم دیده ‏بود، قرار می‌گرفتند. به علت این مسیر طولانی، کشتی‌های روسی با سرعت فقط ٨ گره دریایی، در ‏مقایسه با سرعت ۱۶ گره دریایی کشتی‌های ژاپنی، حزکت می‌کردند. اقدام نظامی به نام «نبرد ‏تسوشیما» معروف است. این نبرد در بیست هفتم و بیست و هشتم ماه مه ۱٩۰۵ اتفاق افتاد.‏

در سمت امپراتوری روسیه، ۱۱ کشتی جنگی و ٨ رزم‌ناو شرکت داشتند.‏
دریادار ناوگان: زینُوی روژدستونسکی ‏Zinovy Rozhdestvensky‏.‏
تلفات: ۴۳٨۰ کشته، ۵٩۱٧ زخمی، ۲۱ کشتی غرق شد، ٧ کشتی اسیر و ۶ کشتی از کار افتاد.‏
دریادار ناوگان روسی در اثر اصابت یک تکه خمپاره به جمجمه‌اش زخمی شد.‏
در سمت امپرتوری ژاپن، ۴ کشتی جنگی و ۲٧ رزم‌ناو شرکت داشتند.‏
دریادار ناوگان: هیکاشیرو توگو ‏Heichachiro Togo‏.‏
تلفات: ۱۱٧ کشته، ۵٨۳ زخمی و ۳ کشتی خمپاره‌انداز غرق شدند.‏

ناوگان بالتیک نابود شد. ناپلئون به آن «آوسترلیتز در دریا» نام می‌داد [اشاره به نبرد آوسترلیتز ‏Battle of ‎‏    ‏Austerlitz‏ در ۲ دسامبر ۱٨۰۵ است که طی آن ناپلئون ارتش روس- اتریش را شکست داد، و به عنوان یک ‏شاهکار تاکتیکی معروف است]. هر کس می‌تواند زخم عمیقی را که این رویداد دراماتیک بر غرور و ‏میهن‌دوستی سنتی روسی وارد کرد، تصور نماید.‏

بعد از نبرد، ژاپن به یک قدرت دریایی بسیار مخوف مبدل شد، تن به تن بریتانیای کبیر و آلمان می‌سایید و با ‏ایالات متحده رقابت می‌کرد.‏

ژاپن مفهوم کشتی جنگی را به عنوان سلاح اصلی برای سال‌های آتی، احیا کرد. آن‌ها خود را درگیر ‏فعالیت توانمند کردن ارتش سلطنتی ژاپن کردند. آن‌ها به یک کشتی‌ساز بریتانیایی پول دادند و از او ‏خواستند یک رزم‌ناو ویژه بسازد، با نیت این‌که بعداً آن را در کارگاه‌های کشتی‌سازی ژاپنی بازتولید کنند. ‏بعداً، آن‌ها کشتی‌های جنگی ساختند که از نظر تسلیحات و قدرت، بسیار بهتر از کشتی‌ها معاصرین آن‌ها ‏بود.‏

در دهه ۱٩۳۰ هیچ ملت دیگری بر روی زمین وجود نداشت که بتواند در طراحی کشتی‌های جنگی به ‏مهندسی دریایی ژاپنی نزدیک شود.‏

آن، اقدام بی‌پروای آن‌ها را توضیح می‌دهد، که یک روز، به ارباب و رقیب خود، ایالات متحده که از طریق ‏فرمانده پری آن‌ها را در مسیر جنگ قرار داده بود، حمله کردند.‏

فردا ادامه خواهم داد.‏

فیدل کاسترو روز
۳۰ مارس ۲۰۰٨‏
۳۵ : ٧ بعدازظهر

بخش دوم

هنگامی که جنگ جهانی اول در سال ۱٩۱۴ شروع شد، چین به متفقین پیوست. به عنوان غرامت، به چین ‏وعده داده شد که امتیازات آلمان در منطقه شاندونگ بعد از جنگ بازگردانده خواهد شد. بعد از امضای ‏معاهده ورسای، که پرزیدنت وودرو ویلسون بر دوست و دشمن یکسان تحمیل کرد، مستعمرات آلمان به ‏ژاپن، که یک متحد نیرومندتر از چین بود، منتقل شدند.‏

هزاران دانشجو در میدان تیان‌مین در روز ۴ مه ۱٩۱٩ در اعتراض به این حرکت اجتماع کردند. اولین جنبش ‏ملی‌گرای پیروزمند در چین اینجا زاده شد. «جنبش چهارم ماه مه» خرده بورژوازی، بورژوازی ملی و کارگران ‏و دهقانان را در یک ائتلاف گرد آورد.‏

تأسیس کومینتانگ یا حزب ملی مردم جریانات ناسیونالیستی را که در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم ‏ظاهر شده بود، متحد کرد. رهبر آن دکتر سون یاتسن، یک روشنفکر مترقی و انقلابی بود که شدیداً تحت ‏تأثیر انقلاب اکتبر- که روابط حزب خود را با آن تحکیم کرد- قرار داشت.‏

حزب کمونیست چین طی کنگره‌ای که از ۲۳ ژوئیه تا ۵ اوت ۱٩۲۱ برگزار شد، تأسیس گردید.

لنین ‏نمایندگانی از انترناسیونال به آن کنگره فرستاد. جنبش کمونیستی تلاش خود را به یکپارچه کردن دوباره ‏چین معطوف کرد. مائو تسه تونگ جوان از اعضای مؤسس أن بود. بین ۱٩۲۳ و ۱٩۲۴، حزب کمونیست چین ‏و کومینتانگ نیروهای خود را برای تشکیل «نخستین جبهه متحد»، متشکل کردند.‏

بعد از مرگ سون یاتسن در سال ۱٩۲۵، چیانگ کای‌چک فرماندهی کومینتانگ را به دست گرفت. تمرکز او ‏بر برقرار کردن کنترل سخت بر چین جنوبی، به ویژه منطقه شانگهای بود.‏

کای‌چک نسبت به کمونیست‌ها سمپاتی نداشت و در سال ۱٩۲٧، سرکوب گسترده کمونیست‌ها در درون ‏ارتش انقلابی ملی، سندیکاها و دیگر مؤسسات اجتماعی در کشور، به ویژه در شانگهای را انجام داد. چپ ‏در درون کومینتانگ نیز شدیداً سرکوب شد.‏

در سال ۱٩۳۲، بعد از پنج سال اشغال نظامی منچوری، ژاپن حکومت منچوکو را که تهدید بزرگی برای چین ‏بود، تأسیس کرد. چیانگ کای‌چک، برای محاصره و نابود کردن کمونیست‌ها، که در پایگاه‌های تأسیس شدۀ ‏خود در چین جنوبی نیرو گرفته بودند، پنج کارزار به راه انداخت.‏

مائو تسه تونگ در سال ۱٩۲٧، آن‌هایی را که توانسته بودند از حرکت خائنانه چیانگ کای‌چک جان سالم به ‏در ببرند، به منطقه کوهستانی جیانگسو ‏Jiangsu‏ و فوجیان ‏Fujian‏  هدایت کرد و یک مرکز مقاومت ‏مسلحانه، که عمدتاً از کمونیست‌های متعهد و خوب سازمان‌یافته تشکیل می‌شد، به وجود آورد. این مرکز ‏به جمهوری شورایی چین معروف شد.‏

در سال ۱٩۳۴، نزدیک به ۱۰۰ هزار رزمنده چینی تحت فرماندهی مائو، که در محاصره نیروهای ‏ناسوینالیست چیانگ کای‌چک، که از نظر تعداد بسیار برتر بودند، مارش بزرگ به سمت شمال شرق چین را ‏آغاز کردند. رزمندگان، با دور زدن منطقه مرکزی چین، بیش از  ۵۰۰۰ کیلومتر را زیر پا گذاشتند و تقریباً به ‏طور دایم در عرض سال جنگیدند. این شاهکار بی‌سابقه، مائو را به رهبر بلامنازع حزب کمونیست چین و ‏همین طور انقلاب تبدیل کرد. کاربست اندیشه‌های مارکس و لنین بر شرایط سیاسی، اقتصادی، طبیعی، ‏جغرافیایی و فرهنگی چین او را به عنوان یک استراتژیست سیاسی و نظامی درخشان تثبیت کرد، کسی ‏که کشوری را آزاد کرد که جهان امروز نمی‌تواند اهمیت آن را نادیده بگیرد.‏

دومین جنگ چین- ژاپن در ٧ ژوئیه ۱٩۳٧ آغاز شد. ژاپنی‌ها عامدانه حادثه‌ای به وجود آوردند که جرقه جنگ ‏را روشن کرد. یک سرباز ژاپنی در حالی که افراد او در یک رژه نظامی در پُل مارکو پولو، بر رودخانه‌ای واقع در ‏‏۱۵ کیلومتری غرب پکن شرکت داشتند، ناپدید شد. ارتش چین، مستقر در ساحل رودخانه، متهم به ربودن ‏سرباز شد و یک درگیری مسلحانه آغاز گردید که چند ساعت به طول انجامید. تقریباً بلافاصله بعد از شروع ‏نبرد، سرباز دوباره پدیدار شد. اتهام جعلی بود، اما فرمانده ژاپنی دستور حمله را صادر کرده بود. توکیو، با ‏نخوت معمولی خود، تقاضای‌های غیرقابل قبول در مقابل چین گذاشت و استقرار سه لشکر مجهز به ‏بهترین سلاح‌های کشور را فرمان داد. در عرض چند هفته، ارتش ژاپن کنترل دالان شرق- غرب بین خلیج ‏چیهلی ‏Gulf of Chihli‏ (بو‌ های ‏Bo Hai‏ امروز) و پکن را به دست گرفت.‏

ارتش ژاپن، از پکن به سمت نانجینگ  ‏Nanjing‏ که دولت چیانگ کای‌چک در آنجا مستقر بود، حرکت کرد. ‏آن‌ها به یکی از دهشتناک‌ترین کارزاهای تروریستی جنگ مدرن دست زدند. شهر، مانند شهرهای دیگر، با ‏خاک یکسان شد. به ده‌ها هزار زن تجاوز شد و صدها هزار نفر ددمنشانه به قتل رسیدند.‏

حزب کمونیست چین مبارزه برای وحدت ملی و علیه طرح‌های ژاپن را- برای به دست گرفتن کنترل کشور ‏پهناور و منابع طبیعی آن و محکوم کردن ۵۰۰ میلیون شهروند آن به بردگی بی‌رحمانه- در اولویت قرار داده ‏بود.‏

ژاپن در پی حوزۀ حیات ‏lebensraum‏ بود. مخلوطی از ارزش‌های سرمایه‌داری و نژادپرستانه راهنمای آن ‏بود: این نسخه ژاپنی فاشیسم بود.‏

جبهه متحد ضد ژاپن همان سال، ۱٩۳٧، تشکیل شده بود. ملی‌گرا‌ها هم از خطر آگاه بودند. ژاپن اکثر ‏شهرهای ساحلی را اشغال کرده بود. در پایان جنگ جهانی دوم، تلفات چین میلیون‌ها نفر بود.‏

در جریان این جنگ دوران‌ساز، کمونیست‌ها مبارزه خود علیه متجاوزین را تشدید کردند و آسیب‌های مهمی ‏بر آن‌ها وارد آوردند.‏

ایالات متحده به کمونیست‌ها و ملی‌گراها کمک می‌کرد. ایالات متحده که قریب‌الوقع بودن ورود به جنگ را ‏احساس کرده بود، از دولت چین اجازه خواست یک گردان هوایی داوطلب را نیز اعزام کند. نتیجه آن ایجاد ‏‏«ببرهای پرنده» بود. روزولت سروان لی چینالت ‏Lee Chenault‏ را، که در آن موقع بازنشسته بود و رفتار او ‏ستایش انظباط، تاکتیک‌ها و اثربخشی رزمندگان کمونیست را نشان می‌داد، اعزام کرد.‏

بعد از حمله به پرل هاربر در دسامبر ۱٩۴۱، ایالات متحده وارد جنگ شد.‏

یا این وجود، در هیچ نقطه از جنگ ژاپن قادر نشد بهترین نیروهای خود را، که در پایان جنگ بالغ بر یک ‏میلیون سرباز بود، خارج کند.‏

دولت ترومن، طی یک اقدام تروریستی، سلاح‌های اتمی بر سر جمعیت غیرنظامی ژاپن افکند، و چیانگ ‏کای‌چک را دست راست ایالات متحده کرد. او دوباره مبارزه ضدکمونیستی را شروع کرد، اما سربازان روحیه ‏باختۀ او قادر نبودند در مقابل پیشرفت غیرقابل سرکوب ارتش خلق چین ایستادگی کنند.‏

هنگامی که جنگ در اکتبر ۱٩۴٩ پایان یافت، اعضای کومینتانگ، با حمایت ایالات متحده، به تایوان گریختند، ‏و در آنجا با حمایت کامل ایالات متحده، یک دولت ضدکمونیست را تشکیل دادند. چیانگ کای‌چک از ناوگان ‏دریایی ایالات متحده برای رفتن به تایوان استفاده کرد.‏

ممکن است چین یک گوشه تاریک دیگر دنیا باشد؟

قبل از آن‌که تروی ‏Troy‏ ساخته شود و دولت- شهرهای یونان ایلیاد و اودیسه را، که بدون تردید ثمرات ‏شگرف هوش انسان هستند، بشناسند، در سواحل رودخانه زرد تمدنی در حال شکل گرفتن بود که ‏میلیون‌ها نفر را در برمی‌گرفت.‏

فرهنگ چینی ریشه‌های خود را در سلسله زُاو ‏Zhou Dynasty‏ می‌یابد، که ۲۰۰۰ سال قبل از میلاد مسیح ‏وجود داشت. سیستم خط ویژۀ آن از چندین هزار علامت تصویری تشکیل می‌شود، که عموماً کلمات زبان ‏واحد یا تک‌واژه‌ها ‏morphemes‏ را نمایندگی می‌کنند- اصطلاحی که از طرف زبان‌شناسان مدرن رایج شده ‏است و مردم عادی کم‌تر از آن می‌دانند. جادوی اسرارآمیز این زبان، که هوش طیبعی کودکان چینی در روند ‏آموختن جذب می‌کند، فرای درک ماست.‏

بسیاری از تولیداتی که برای اولین بار در چین ظاهر شد، مانند باروت، قطب‌نما و دیگر اختراعات، در «قاره ‏کهن» ناشناخته بودند. اگر باد برخلاف جهتی که کلمب دنبال کرد، وزیده بود، شاید چینی‌ها اروپا را کشف ‏می‌کردند.‏

از سال ۲۰۰۰، دولت تایوان را حزبی کنترل کرده است که سیاست‌های نئولیبرالی و موافق امپریالیستی آن ‏حتا از مواضع کومینتانگ، بدتر است، یک مخالف سرسخت اصل یکپارچگی چین که موضع تاریخی حزب ‏کمونیست چین است. این موضوع پُر دردسر خطر آغاز یک جنگ دارای پی‌آمدهای غیرقابل پیش‌بینی را ‏داشت، شمشیر داموکلس جدیدی بر سر بیش از ۱۳۰۰ میلیون مردم چین.‏

در ۲۳ مارس امسال، انتخاب کاندیدایی از حزبی که بنیاد سیاسی چیانگ کای‌چک را فراهم کرد، بدون ‏تردید یک پیروزی اخلاقی برای چین بود. از دولت تایوان حزبی کنار رفت که طی هشت سالی که در قدرت ‏قرار داشت، آماده برداشتن گام‌های جدید نابکارانه‌ای بود.‏

بنا به گزارش خبرگزاری‌ها، حزب با اختلاف زیادی باخت، از ۱٧٫۳ میلیون رأی دهنده تنها ۴٫۴ میلیون رأی ‏کسب کرد. رییس‌جمهور جدید روز ۲۰ ماه مه سوگند یاد می‌کند. او اعلام کرد: «ما با چین یک قرارداد صلح ‏امضاء خواهیم کرد.»‏

خبرگزاری‌ها گزارش می‌دهند ما ینگ- جیو ‏Ma Ying-Jeou‏ از ایجاد یک بازار مشترک با چین- شریک تجاری ‏اصلی جزیره- حمایت می‌کند.‏

جمهوری خلق چین برخورد  احترام‌آمیز و محتاطانه‌ای نسبت به این موضوع پُر دردسر دارد. در شورای ‏حکومتی پکن، سخنگوی رسمی تایوان اعلام کرد که پیروزی ما ینگ-جیو اثبات می‌کند که « استقلال در ‏میان تایوانی‌ها موضوع پرهواداری نیست.» این نوع اظهارات بسیار گویاست.‏

آثار پژوهشگران تاریخی ایالات متحده آشکار می‌سازند که در قلمرو چینی تبت چه اتقاق افتاد.‏

کنت کانبوی ‏Kenneth Conboy‏ در کتاب «جنگ پنهان سیا در تبت» (انتشارات دانشگاه کانزاس) جزییات ‏کثیف آن توطئه را توصیف می‌کند. ویلیام لیری ‏William Leary‏ آن را «یک مطالعه عالی و تحسین‌برانگیز از ‏عملیات مخفی عمده سیا در جنگ سرد» می‌نامد.‏

طی بیش از دو قرن، هیچ کشوری در جهان تبت را به عنوان یک ملت مستقل به رسمیت نشناخت. تبت ‏بخشی جدایی‌ناپزیر از چین محسوب می‌شد. در سال ۱٩۵۰، بعد از پیروزی انقلاب کمونیستی، هند آن را ‏به عنوان بخشی از چین به رسمیت شناخت. انگستان همان موضع را گرفت. تا جنگ جهانی دوم، ایالات ‏متحده آن را بخشی از چین می‌دانست و حتا در این ارتباط، فشارهایی به انگلستان وارد کرد.‏

اما، بعد از جنگ آن‌ها تبت را یک دژ مذهبی دیدند که می‌توان از آن علیه کمونیسم استفاده کرد.‏

زمانی که جمهوری خلق چین در خاک تبت اصلاحات ارضی را عملی کرد، نخبگان دیدند که دارایی‌ها و ‏منافع آن‌ها از دست می‌رود و با آن مخالفت کردند. این به یک شورش مسلحانه در سال ۱٩۵٩ انجامید.‏

همان‌طور که این مطالعات نشان می‌دهد شورش مسلحانه تبتبرخلاف نمونه‌های گواتمالا، کوبا و دیگر ‏ملت‌ها، که نبرد تحت شرایط واقعاً سخت انجام شد- طی سال‌ها از طرف سرویس‌های مخفی ایالات ‏متحده تدارک دیده شده بود.‏

کتاب دیگری به نام «جنگجویان بودا» نوشته مایکل دونشون ‏Mikel Dunshun‏ که از سیا دفاع می‌کند، ‏داستانی را می‌گوید که سیا صدها تبتی را به ایالات متحده برد، شورش را رهبری و مسلح کرد، تسلیحات ‏را با چتر از هواپیما برای رزمندگان تبتی ریخت و آن‌ها را در استفاده از آن‌ها تعلیم داد. شورشیان سوار بر ‏اسب حرکت می‌کردند- آن‌طور که جنگجویان عرب زمانی انجام می‌دادند. دیباچه کتاب که به قلم دالای لاما ‏است، چنین می‌گوید: «گرچه من عمیقاً معتقدم که مبارزه تبتی‌ها تنها از طریق یک روند درازمدت و ‏مسالمت‌آمیز پیروز خواهد شد، همیشه این رزمندگان آزادی‌خواه را به خاطر شهامت و عزم خلل‌ناپذیرشان ‏تحسین کرده ام.»‏

دالای لاما، طی دریافت مدال طلای کنگره ایالات متحده، جورج دبلیو بوش را به خاطر تلاش‌های او در دفاع ‏از آزادی، دمکراسی و حقوق بشر ستود. دالای لاما جنگ در افغانستان را یک جنگ «رهایی‌بخش»، جنگ ‏کره را جنگی «نیمه رهایی‌بخش» و جنگ ویتنام را یک «شکست» نامید.‏

من اطلاعات برگرفته از اینترنت، به ویژه از سایت ‏Rebelión‏ را خلاصه کرده ام. به خاطر محدودیت مکانی و ‏زمانی، صفحاتی را که بندهای نقل شده از آن‌ها گرفته شده اند، ذکر نکرده ام.‏

کسانی وجود دارند که به چین‌هراسی ‏Chino-phobia‏ مبتلا هستند. وضیعت مشترک غربی‌های زیادی، که ‏خو گرفته به تفاوت‌های آموزشی و فرهنگی خود، به هر آنچه که از چین می‌آید به دیدۀ تحقیر می‌نگرند.‏

من تقریباً هنوز خردسال بودم که مردم از «خطر زرد» صحبت می‌کردند. آن موقع انقلاب چین غیرممکن به ‏نظر می‌رسید. علل حقیقی در پس احساسات ضدچینی، در ریشه نژادپرستانه بود.‏

چرا امپریالیسم چنین مجدّانه، به طور مستقیم یا غیرمستقیم، به چین فشار می‌آورد که اهمیت بین‌المللی ‏خود را از دست بدهد؟

امپریالیسم، مدتی پیش، به عبارت دیگر ۵۰ سال پیش، سعی کرد چین را از حقوقی که قهرمانانه به عنوان ‏یک عضو دایمی شورای امنیت برای خود به دست آورده بود، محروم کند. بعداً، با بزرگ‌نمایی، اشتباهاتی را ‏که به اعتراضات میدان تیان‌مین منجر شد، مجسمه آزادی را در جایگاه خدایی قرار داد- نماد یک امپراتوری ‏که امروزه تبلور نفی تمام آزادی‌هاست.‏

جمهوری خلق چین قانونی گذراند که در اعلام و اِعمال احترام به حقوق و فرهنگ‌های ۵۵ اقلیت قومی ‏برجسته است.‏

جمهوری خلق چین، در عین حال، در ارتباط با تمام چیزی‌هایی که به تمامیت ارضی آن مربوط می‌شود، ‏بسیار حساس است.‏

کارزاری که به طور هماهنگ علیه چین هدایت می‌شود مانند صدای شیپوری است که فرمان حمله به ‏موفقیت‌های سخت به دست آمدۀ کشور و مردم آن را، که میزبان بازی‌های المپیک بعدی هستند، صادر ‏می‌کند.‏

دولت کوبا اعلامیه‌ای منتشر کرد و قاطعانه حمایت خود را از چین در ارتباط با کارزاری که پیرامون موضوع ‏تبت علیه آن در جریان است، اعلام کرد. این موضع درستی بود که باید اتخاذ می‌شد. چین به حق مردم ‏خود برای داشتن یا نداشتن باورهای مذهبی احترام می‌گذارد.‏

در چین، مسلمان، کاتولیک و مسیحیان غیرکاتولیک، و دیگر گروه‌های مذهبی وجود دارند، از اشاره به ده‌ها ‏اقلیت قومی بگذریم، که قانون اساسی چین حقوق آن‌ها را تضمین کرده است.‏

در حرب کمونیست ما، مذهب فرد مانعی بر سر راه عضو شدن او در حزب نیست.‏

من به حق دالای لاما برای اعتقاد داشتن احترام می‌گذارم، اما مجبور نیستم به دالای لاما اعتقاد داشته ‏باشم.‏

من دلایل زیادی دارم که به پیروزی چین معتقد باشم.‏

فیدل کاسترو روز
۳۱ مارس ۲۰۰٨‏
۱۵: ۵  بعدازظهر

http://www.juventudrebelde.co.cu/cuba/2008-04-01/the-chinese-victory-part-i/
http://www.juventudrebelde.co.cu/cuba/2008-04-01/the-chinese-victory-part-ii/