Magasich Jorge

خورخه ماگاسیچ: در رابطه با آمریکای لاتین فرق زیادی بین ترامپ و بایدن نیست.

 
 
تارنگاشت عدالت
 
 
مترجم: مدان
برگرفته از: پرچم سرخ، نشریه حزب کمونیست بلژیک
ژوئیه – اوت ۲۰۲۱
 
 
 
 

مخاطب ما دوران طولانی است که علاقه وافری به آمریکای لاتین دارد. وی دارای اصلیت شیلیایی است و به عنوان یک مبارز چپ‌گرا دوران سرشار از امید «اتحاد مردمی» سالوادور آلنده و شکست بی‌رحمانه آن‌را تجربه کرده است. در این رابطه وی تحقیقات متعددی را انجام داده و منتشر کرده است. در این میان یکی از آن‌ها در مورد پروژه ضدکودتای گروهی از نظامیان نیروی دریایی شیلی است که پیشنهاد مقابله با کودتای پینوشه را ارایه داده بودند. او استاد تاریخ معاصر و تاریخ آمریکای لاتین در انستیتوی مطالعات عالی ارتباطات اجتماعی در بروکسل است. مقالات او در نشریات مختلف از جمله «لاوا»، «نشریه نوین»، «لوموند دیپلماتیک» و … منتشر می‌شوند.

به عنوان متخصص سیاست شیلی و به ویژه با تجربه «اتحاد مردمی» با دولت آلنده، شما نظاره‌گر دقیق و وقایع اغلب خروشان آمریکای لاتین هستید. این وقایع هم‌اکنون چه چیزی را به شما القا می‌کنند؟
آمریکای لاتین در حال حاضر قاره‌ای است که در آن نیروهای اجتماعی معتنابهی می‌خواهند جای نئولیبرالیسم را با رژیمی که حقوق اجتماعی را تأمین کند، جایگزین کنند. تقاضای بسیاری برای کاستن بخش خصوصی و افزایش بخش دولتی وجود دارد. فقط یادآوری کوچکی می‌کنم که از سال ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ عملاً تمام دولت‌های آمریکای لاتین از مکزیک تا شیلی، سیاستی را اعمال می‌کنند که به «تفاهم واشنگتن» معروف شده است. و این عبارت است از انضباط بودجه‌، آزادسازی مالی، اصلاحات مالیاتی که ارجحیت را به مالیات بر ارزش افزوده می‌دهد، حذف موانع محافظه‌کارانه اقتصادی، ارجح دانستن معاهدات «مبادله آزاد»، خصوصی‌سازی شرکت‌ها و مؤسسات دولتی. در صورتی‌که این اقدامات باعث تمرکز ثروت نزد یک درصد جامعه شده اند. از آن زمان، درآمد ناکافی حاصل از کار، مشاغل غیررسمی و بیکاری چندین برابر شده اند.

دوران جدید از پایان ۱۹۹۸ شروع می‌شود که در ونزوئلا هوگو چاوز، مدافع دولت اجتماعی، انتخاب شد. به دنبال این پیروزی، موارد «لولا» در برزیل و «نستور کیرشنر» در آرژانتین در سال ۲۰۰۳، «اوو مورالس» در بولیوی در سال ۲۰۰۶، انتخاب «رافائل کورآ» در اکوادور در سال ۲۰۰۷  و «فرناندو لوگو» در پاراگوئه در سال ۲۰۰۸ بودند.

این دولت‌ها پروژه جورج بوش برای ایجاد «آله نا» یعنی «یک منطقه بزرگ مبادله آزاد از آلاسکا تا سرزمین آتش» را رد کردند. و برعکس، «اونا سور» را بنیاد نهادند که دربر گیرندۀ تمامی کشورهای آمریکای جنوبی، بدون ایالات متحده، است.

«قدرت بزرگ» با کودتاهایی از نوع جدید، «نهادینه» یا «پارلمانی»، جایی که یکی از قوای حکومتی تصمیم به خلع رییس‌جمهور می‌گیرد، پاسخ داد. در واقع آخرین کودتا به شیوه «قدیمی» سرنگونی «ژان برتراند آریستید» در هائیتی در سال ۱۹۹۱ بود. اولین کودتاها از «نوع جدید» سرنگونی «مانوئل زلایا» در هندوراس در سال ۲۰۰۹ و به دنبال آن «لوگو» در پاراگوئه در سال ۲۰۱۲ و سپس کودتا علیه «دیلما روسف» در برزیل در سال ۲۰۱۶ و سرانجام علیه «اوو مورالس» در سال ۲۰۱۹ بودند. البته موارد «اولانتا هومالا» در پرو و «لنین موره نو» در اکوادور را نیز که بر اساس یک برنامه چپ انتخاب شدند و با اجرای یک سیاست اولترا لیبرال به تعهدات خود خیانت کردند، نباید فراموش کنیم.

با این وجود برخی اقدامات هم موفق نشدند. «خوان گوایدو» که به عنوان رییس‌جمهور موقت شناخته شد، بدون هیچ نوع قدرتی در کشور خود، میلیاردها دلار دارایی شرکت‌های دولتی ونزوئلایی در خارج از کشور را تحت کنترل دارد. و کودتایی که در نوامبر ۲۰۱۹ در بولیوی منجر به سرنگونی «اوو مورالس» به بهانه تقلب انتخاباتی مطرح شده از سوی «سازمان کشورهای آمریکایی» شد (در حالی‌که «جنبش به سوی سوسیالیسم» با ۴۷ درصد آرا انتخابات را برده بود) نیز شکست خورد. بعد از یازده ماه دیکتاتوری نئولیبرالی، در اکتبر ۲۰۲۰ «جنبش به سوی سوسیالیسم» با ۵۵٫۱ درصد آرا به پیروزی درخشانی دست یافت، هر چند که رسانه‌های همگانی کم به آن پرداختند.

در حال حاضر «پدرو کاستییو» در پرو انتخابات را با اختلاف سه دهم درصد برده است و اولین رییس‌جمهور چپ کشور خواهد شد. در شیلی «دانیل خادو» کاندیدای کمونیست دارای اصلیت فلسطینی شانس زیادی برای بردن انتخابات در ماه نوامبر آینده دارد و حتی اگر هم برنده نشود، چپ به یک قدرت سیاسی عمده تبدیل شده است. در سال ۲۰۲۲ «لولا» می‌تواند رییس‌جمهور برزیل شود و «گوستاوو پترو» انتخابات در کلمبیا را ببرد.

«روابط ویژه»ای که قاره آمریکای لاتین با ایالات متحده دارد کاملاً شناخته شده است. آیا به نظر شما با جایگزینی ترامپ از سوی بایدن به عنوان رییس‌جمهور آمریکا تغییر مهمی در این روابط ایجاد خواهد شد؟
خیر، مبانی سیاست آمریکای لاتینی ایالات متحده که در سال ۱۸۲۳ به وسیلۀ رییس‌جمهور «جیمز مونرو» ریخته شده عبارت است از ساختن  یک بلوک از مجموعه قاره آمریکا که در آن ایالات متحده سلطه مطلقه را داشته باشد. سپس در سال ۱۸۴۵ تئوری «مانیفست سرنوشت» ظهور کرد. این باوری تحت نفوذ «سرنوشت الهی پروتستان» بود که مدعی است «خواست الهی» ایالات متحده را موظف کرده تا نخست غرب و سپس ورای آن را «متمدن» کند. در پایان قرن نوزدهم وزیر امور خارجه «جیمز بلین» اولین کنفرانس «پان آمریکن» را با هدف نوعی همگرایی تحت سیطره واشنگتن سازمان داد. «اتحادیه پان آمریکن» هشت کنفرانس برگزار کرد. در جریان نهمین کنفرانس در سال ۱۹۴۸ در بوگوتا در کلمبیا، این اتحادیه به «سازمان کشورهای آمریکایی» تبدیل شد که همچنان مقر آن در واشنگتن است.

از دو قرن پیش تا به امروز رؤسای جمهور آمریکا سعی کرده اند یک بلوک از کشورهای آمریکای لاتین تحت هژمونی واشنگتن به وجود آورند. باید خاطرنشان کرد که قبل از وارد شدن آمریکا در دو جنگ جهانی، واشنگتن نخست از حمایت آمریکای لاتین در تعهد به تأمین مواد خام به قیمت «دوستانه» اطمینان حاصل کرد. و این مسأله که تاکنون کاخ سفید نتوانسته ونزوئلا و بدین ترتیب منابع نفت آن‌را تحت کنترل داشته باشد عنصر بازدارنده ورود آن به یک جنگ بزرگ جدید بوده است.

از طرف دیگر «لاتینو آمریکانیسم» هم دو قرن است که وجود دارد. زمانی که «مونرو» دکترین خود را تدوین کرد «سیمون بولیوار» نیز تلاش کرد آمریکای لاتین را متحد کند. بدین منظور در سال ۱۸۲۴ کنگره این کشورهای تازه استقلال یافته را دعوت کرد. این اقدام مانند اقدامات دیگر با شکست مواجه شد. با این وجود این هدف همچنان برقرار است. آخرین نمود پروژه «بولیوار»، «اتحادیه ملل جنوب»، «اونا سور» است که به تازگی از سوی دولت‌های دست راستی منحل شد ولی می‌تواند سال آینده دوباره احیاء شود.

در مورد نقش «سازمان کشورهای آمریکایی»، نهادی که مجموعه دولت‌های آمریکایی به جز کوبا را دربر می‌گیرد و دبیر کل آن «لوئیس آلماگرو» چه نظری دارید؟
در پایان جنگ جهانی دوم دولت «ترومن» تصمیم گرفت که اتحاد نظامی با کشورهای آمریکای لاتین را البته با گرایشات عمدتاً ضدکمونیستی تمدید کند. ائتلاف جدید جنگ سرد نخست در چهارچوب یک معاهده نظامی که در ۱۹۴۷ در «ریو» امضاء شد، شکل گرفت. این ائتلاف نخست مقوله «دشمنان داخلی» و سپس در سال ۱۹۴۸ تشکیل «سازمان کشورهای آمریکایی» را مطرح کرد که به سیستم تبعیت آمریکای لاتین از واشنگتن بُعدی سیاسی داد. معاهده «ریو» و «سازمان کشورهای آمریکایی»، کشورهای آمریکای لاتین را در وضعیتی شبیه تحت‌الحمایگی قرار می‌دهند. این کشورها قدرت داشتن سیاست خارجی مستقل را از دست داده و نمی‌توانند در مورد سیاست داخلی خود تصمیماتی بگیرند که به اهداف جنگ سرد لطمه وارد آورد. مواضع بی‌طرفانه یا غیرمتعهد هم قابل قبول نیستند.

به یاد آوریم که کوبا در سال ۱۹۶۱ از «سازمان کشورهای آمریکایی» اخراج شد و همین سازمان در سال ۱۹۶۵ مسؤولیت اشغال «سانتو دومینگو» را تقبل کرد. دبیرکل کنونی این سازمان «لوئیس آلماگرو» اهل اروگوئه است و تحت ریاست جمهوری «خوزه موخیکا» وزیر امور خارجه بود. او نماینده و مجری توقعات امپریالیسم (دقیقاً باید هم این واژه را انتخاب کرد که بازتاب واقعیت است) در قبال کشورهای تابع است که باید به یک نظم بین‌المللی گردن بگذارند. نظمی که در آن دولت-ملت‌ها به نوعی مناطق تابع تحت امر به حساب می‌آیند به طوری که تصمیمات مهم در جای دیگر و اغلب از سوی شرکت‌های چندملیتی گرفته می‌شوند.

«آلماگرو» به اقدامات واشنگتن برای واژگونی دولت ونزوئلا چنان خدمتگزارانه و مطیعانه گردن می‌گذارد که ما را به یاد کارگزاران محلی فئودال‌ها می‌اندازد. گرایش کنونی چنین است. واشنگتن تضعیف شده از هژمونی به سلطه و استیلا گذار و به متحدین خود گردن گذاشتن به سیاست بین‌المللی‌اش را تحمیل می‌کند.

 در مورد اتحادیه اروپایی چه؟
اتحادیه اروپایی تابع است. رهبران آن پذیرفته اند که برخلاف ابتدایی‌ترین منافع اروپا، کرنش کنند. به رسمیت شناختن دولت «گوایدو» که اصلاً وجود خارجی ندارد، احمقانه است. مسدود کردن دارایی‌های ونزوئلا به مراتب «تنبیه» مردم آن کشور در شرایط پاندمی را تشدید می‌کند. و صعود سیاست تهاجمی علیه روسیه و چین برخلاف منافع اروپاست. با این وجود در اروپا، حداقل در لحظه کنونی، جریاناتی که خواهان استقلال سیاسی، اقتصادی و نظامی بیش‌تری باشند، وجود ندارد.

نتایج مبارزه تداوم‌یافته برای پایان دادن به بقایای رژیم پینوشه در شیلی معنای خاصی دارند. شما چه چشم‌اندازی برای این خیزش دمکراتیک می‌بینید؟
در تاریخ ۱۸ اکتبر ۲۰۱۹، آغاز انفجار اجتماعی (که من ترجیح می‌دهم آن را خیزش مردمی بنامم) وضعیت را تغییر داد. در آن روز این تظاهرات، بدون فراخوانی مشخص، بیش از یک میلیون نفر را در سانتیاگو و در سایر شهرها هم در مجموع همین میزان افراد را دربر می‌گرفت. این جنبش که شامل بخش فمینیست مهمی نیز هست، خواهان پایان سیستم بازنشستگی خصوصی شده و جایگزینی آن با یک سیستم توزیعی، افزایش میزان حداقل حقوق، آموزش و پرورش رایگان، خودمختاری برای خلق «پاپوچ» و سایر اقوام بومی است و هدف آن طرد «سیاستمداران حرفه‌ای» و ائتلاف سوسیال مسیحی و سوسیال دمکرات «کنسرتاسیون» است که به عنوان ادامه دهندگان سیاست‌های نئولیبرالی تحمیل شده از سوی پینوشه نگریسته می‌شوند. شعار آن‌ها «تا زمانی که حرمت انسانی تبدیل به عادت شود»، می‌باشد. اقشار پایینی جامعه و بخش بزرگی از طبقات متوسط خواهان پایان دادن به قانون اساسی «پینوشه» هستند که به دست «ریکارد و لاگوس» سوسیال دمکرات در سال ۲۰۰۵ رفوگری شده است. آن‌ها خواهان تدوین قانون اساسی جدیدی هستند، که ضامن دمکراسی و حقوق اجتماعی باشد.

اکثریت پارلمان نهایتاً تن به برگزاری مجلس مؤسسان منتخب با آرای عمومی داد. اما محدودیت‌هایی تحمیل کرد. از جمله این‌که مصوبات این مجلس نیاز به دو سوم آراء دارند و این به خودی خود به جناح راست حق وتو می‌دهد. و قانون اساسی جدید نمی‌‌تواند برخلاف معاهدات بین‌المللی گام بردارد. این محدودیت آخری نشانگر استراتژی محافظه‌کاران است که دولت-ملت‌ها را در سطح مناطق تحت امر تنزل می‌دهد. یعنی معاهدات بین‌المللی ضامن حقوق شرکت‌های چند ملیتی از ارجحیت قضایی بالاتری نسبت به قانون اساسی برخوردارند.

من نسبت به انتخابات مجلس مؤسسان در طول روزهای ۱۵ و ۱۶ ماه مه امسال بدبین بودم، چرا که جناح راست یک لیست انتخاباتی واحد و «کنسرتاسیون» لیست دیگری داشت و جناح چپ شامل ده‌ها لیست بود. بدین ترتیب آرای چپ به نفع راست متفرق می‌شد. با این وجود نتایج انتخابات بسیار امیدبخش است. از ۱۵۵ نماینده منتخب، جناح راست فقط ۳۷ کرسی، بسیار کم‌تر از یک سوم انسداد به دست آورد. لیست «تأیید حرمت انسانی» متعلق به کمونیست‌ها و «مخالفت وسیع» (فرنته آمپلیو، حزب جدیدی که شبیه «پودموس» در اسپانیا است) ۲۸ کرسی را از آن خود کردند. «لیست خلق» متعلق به چپ‌های مستقل ۲۶ کرسی، «کنسرتاسیون» ۲۵ کرسی و یک لیست راست میانه مستقل ۱۱ کرسی به دست آوردند. برای اولین بار ۱۷ کرسی هم به خلق‌های بومی تعلق گرفت که اکثریت آن‌ها گرایش به چپ دارند. این نتایج انتخاباتی یک سال پیش غیر قابل تصور بودند. بدون احتساب سوسیالیست- لیبرال‌ها، بدون شک چپ بیش از نیمی از مجلس مؤسسانی را به خود اختصاص داده که باید کار خود را از ۴ ژوئیه امسال آغاز کند.

یک واقعه مهم دیگر این بود که در همان روز شیلیایی‌ها فرمانداران ۱۵ منطقه را هم انتخاب کردند. انتخابات منطقه سانتیاگو به دور دوم کشیده شد. کاندیدای «کنسرتاسیون»، «کلودیو اوره گو» دمکرات مسیحی و کاندیدای «مخالفت وسیع»، «کارینا اولیوا»، با حمایت حزب کمونیست به دور دوم راه یافتند. اولی با ۵۲ درصد آراء برنده شد. او از حمایت مجموعه جناح راست از حزب جمهوری‌خواه که علناً مدافع پینوشه است تا احزاب راست سنتی، حزب دمکرات مسیحی و دو حزب سوسیال دمکرات برخوردار بود. علت دیگر این بود که در محلات ثروتمند ۵۰ درصد رأی دهندگان در انتخابات شرکت کردند در حالی‌که در مناطق فقیرنشین فقط ۱۰ درصد در انتخابات حضور یافتند. این نشان می‌دهد که کاندیدای چپ در انتخابات ریاست جمهوری ۲۱ نوامبر شانس بالایی دارد.

یک نمونه خاص و خبر داغ روز، نتایج انتخابات ریاست جمهوری در پرو و پیروزی پیش‌بینی نشده کاندیدای چپ «پدرو کاستییو» است که برای مجموعه ناظرین سیاسی غیر قابل انتظار بود. ارزیابی شما از این پیروزی چیست؟
در واقع پیروزی «کاستییو» قابل انتظار نبود. کاندیدای چپ «ورونیکا مندوزا» چنان مورد سمپاشی رسانه‌های همگانی قرار گرفت و با لقب‌هایی مانند «کاسترو – چاویست» خطاب شد که آرای او از ۱۸٫۷ درصد در سال ۲۰۱۶ به ۷٫۹ درصد در سال ۲۰۲۱ کاهش یافت. «کاستییو» که در دور اول ۱۸٫۹ درصد آراء را داشت در دور دوم با ۵۰٫۱۲ درصد آراء انتخاب شد. تقاضای اساسی وی تشکیل مجلس مؤسسان برای پایان دادن به قانون اساسی نئولیبرالی است که دیکتاتوری «فوجی‌موری» در سال ۱۹۹۳ به کشور تحمیل کرد. ولی او کم‌تر به جریان فمینیست گرایش دارد. فردی خداپرست و مخالف حق سقط جنین و ازدواج همجنس‌گرایان است. با این وجود عنوان می‌کند که مجلس مؤسسان باید روی این مسایل تصمیم بگیرد. او در یک مدرسه روستایی آموزگار و عضو «سازمان دفاع از خود» است. سازمانی قانونی که در دوران جنگ علیه «سانتیه لومینو» فعالیت داشته است. وی سندیکالیستی است که در رأس یک اعتصاب ملی بوده است. به روستایی‌های پرو شبیه است. به فساد در محیط سیاسی به خصوص در پایتخت لیما که کاندیدای آن‌ها «کیکو فوجی‌موری» دختر دیکتاتور سابق بود، انتقاد دارد (این کاندیدا خود همانند بخش بزرگی از اطرافیانش دارای پرونده قضایی مربوط به فساد است و آن‌ها از مصونیت پارلمانی به خصوص به عنوان ابزاری برای محافظت خود در قبال سیستم قضایی دفاع می‌کنند).

ممکن است شباهت‌هایی بین «پدرو کاستییو» و «اوو مورالس» وجود داشته باشد. هر دو نمایندگان یک خلق تحقیر شده در طول قرون متمادی به وسیلۀ سلطه‌گرانی مشتمل بر جریانات نژادپرست هستند.

همان‌طور که انتظار می‌رفت راست محافظه‌کار از تمامی ابزارهای ممکنه برای شکایت و جلوگیری از ریاست جمهوری «کاستییو» استفاده می‌کند. شما که خود شخصاً «اتحاد مردمی» شیلی در سال ۱۹۷۳ و سرکوب آن از سوی زوج «کیسینجر – پینوشه» را تجربه کرده اید، آیا فکر می‌کنید که این وضعیت پرو و شیلی آن زمان قابل قیاس هستند؟
مطابق آخرین اخبار، سفارت ایالات متحده در لیما اعلام کرده که انتخابات «آزاد و درست» بوده و سپس سفارت‌های کانادا و انگلیس و «سازمان کشورهای آمریکایی» هم همان را تکرار کردند. بدین ترتیب آن‌ها از اقدامات باند «فوجی‌موری» در اعلام تقلب‌های انتخاباتی و سعی در باطل کردن صدها هزار رأی در مناطق فقیرنشین که وسیعاً به نفع «کاستییو» رأی داده اند، فاصله گرفته اند.

«پدرو کاستییو» به احتمال زیاد رییس‌جمهور آینده پرو خواهد بود ولی او می‌بایستی با یک اپوزیسیون بی‌رحم مقابله کند که سعی خواهد کرد به هر شکلی و در هر زمانی به خصوص از طریق استفاده از حق دو سوم نمایندگان برای خلع رییس‌جمهور استفاده کند. استحکام قدرت او بستگی به اتحادهایی که با دیگر نیروهای چپ انجام می‌دهد و بسیج مردمی برای تحمیل مجلس مؤسسان دارد. ولی ورود او به کاخ ریاست جمهوری در تاریخ ۲۸ ژوئیه یعنی سالگرد ۲۰۰ سالگی استقلال پرو، به خیزش مترقی کشور جان و قدرت می‌دهد. موفقیت او، در انتخابات شیلی در ماه نوامبر و انتخابات کلمبیا و برزیل در ماه مه و اکتبر ۲۰۲۲ تأثیرگذار خواهد بود. در هر سه مورد، کاندیداهای مترقی از جایگاه خوبی برخوردار هستند.