enghelab 1357

در آستانه

 
 
نویسنده: خسرو باقری
برگرفته از: مجله دانش و امید، شمارۀ ۹
دی ۱۴۰۰

 

سخنی با جوانان در آستانه سالگرد انقلاب ۱۳۵۷

 

 

… گفتارم را با شرح کوتاه شده رویدادی شگفت از زندگی رعایایی آغاز می‌کنم که بیش از چهارصد سال پیش در دهکده‌ای نزدیک فلورانس می‌زیستند. اهالی دهکده در خانه‌ها بودند یا در کشتزارها مشغول به کار، هر کس به کاری، هنگامی که ناگهان بانگ ناقوس کلیسا در گوش‌ها پیچید.

آن زمان مردم دین‌دارتر بودند و ناقوس کلیسا چندین بار در روز در دهکده طنین می‌افکند. بنابراین صدای ناقوس شگفتی کسی را برنمی‌انگیخت. اما این بار ناقوس، طنینی غمگنانه داشت، آن‌گونه که برای مردگان نواخته می‌شود و این مایه حیرت بود، چرا که هیچ‌یک از مردمان دهکده در بستر مرگ نبودند. پس زنان به کوچه‌ها ریختند و کودکان را به گرد خویش فراخواندند. مردان دهکده، کشت و هر کار دیگر را وانهادند و دیر زمانی نپایید که همه جلوی دروازه کلیسا گرد هم آمدند، در انتظار آن که برای که بگریند و غمگساری کنند.

بانگ ناقوس دقایقی هم ادامه یافت، اما سرانجام همه چیز در سکوت و خاموشی فرو رفت. پس از چند لحظه، دروازه کلیسا باز و دهقانی بر آستانه آن ظاهر شد. اما چون مردی که در آستانه در پدیدار شد، ناقوس‌نواز همیشگی نبود، این بود که اهالی دهکده از او پرسیدند که ناقوس‌نواز کجاست و چه کسی درگذشته است.

دهقان در مقام پاسخ برآمد و گفت: «ناقوس‌نواز این جا نیست و این، من بودم که ناقوس را نواختم.» مردم دهکده دوباره پرسیدند، آن هم به تندی: «پس کسی نمرده است؟ ‌هان؟» دهقان در جواب گفت: «کسی به هیأت انسان و به نام انسان نمرده است، نه. من اما ناقوس مرگ عدالت را نواختم، زیرا این عدالت است که مرده است.» (خوزه ساراماگو)

دیگر چند سالی است که از شصت سالگی زندگی گذشته‌ام. در بهترین حالت سه فصل از زندگی‌ام گذشته و به یک چهارم آخر گام گذارده‌ام. این فقط من نیستم که به چنتای زندگی رسیده‌ام، بسیاری از آنها که در انقلاب حضور داشتند، یا با جهان خداحافظی کرده‌اند یا با موهای سپید و این یا آن بیماری، فصل پایان را پشت سر می‌گذارند، یعنی ما همه در آستانه‌ایم. و اکنون در آستانه انقلاب بهمن هم هستیم. آن جوان‌های سیاه مو که در فصل اول یا دوم زندگی بودند، چه آرزو‌هایی در سر داشتند: دیگر فقیری نخواهد بود. کودکی در آغوش مادرش گدایی نخواهد کرد. صاحب‌کار حق کارگر را نخواهد خورد. مستاجری نخواهد بود، همه خانه خواهند داشت. همه بچه‌ها به مدرسه خواهند رفت. هیچ‌کس پشت در بیمارستان‌ها نخواهد ماند. همه بیمارستان‌ها امکانات برابر خواهند داشت. بهترین ورزشگاه‌ها ساخته خواهد شد. همه به هر ورزشی که دوست داشته باشند، دسترسی خواهند داشت. معتاد و الکلی نخواهد بود. بیکار و درمانده نخواهد بود. چه فیلم‌های خوبی ساخته خواهد شد، از انقلاب مشروطیت، از ملی شدن نفت، از زندگی فردوسی و خیام و رازی. موسیقی فاخر و هنر ارجمند و کتاب‌های انسان‌ساز، بی‌حد و مرز آفریده و منتشر خواهد شد. می‌خواستیم در کشور خود، جهان بهتری بسازیم، فارغ از فقر و ستم، آزاد از اشک و درد، بی‌زندان و بی‌اعدام.