PXI

پیدایش نظم نوین در روابط بین‌الملل و استقبال از آن

 
 
تارنگاشت عدالت
 
 
نویسنده: جیمز اونیل
مترجم: م. قربانی
برگرفته از: نیو ایسترن آوتلوک
۵ اوت ۲۰۲۲

 

یکی از جالب توجه‌ترین تحولات سال‌های اخیر کاهش اهمیت سیاسی و اقتصادی اروپا بوده است. رد پای این روند را می‌توان از سال‌های ۱۹۶۰ میلادی، هنگامی که قدرت‌های اروپایی مجبور به تسلیم متصرفات استعماری‌شان در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین شدند، دنبال کرد. این جریان بیش از همه در مورد انگلستان و فرانسه، که هر یک تسلط وسیعی بر ملت‌های چندی داشتند که تدریجاً به استقلال خود دست یافتند، برجسته بود. و البته چنین تحولاتی همیشه بدون درد سر نبود، چون قدرت‌های استعماری برای حفظ نفوذ خود می‌جنگیدند.

کاهش نسبی نفوذ فرانسه و انگلستان با افزایش نفوذ ایالات متحده در جهان مقارن بود. ظهور آمریکا با یک رشته جنگ‌های تلخ همراه بود، چون هم‌زمان که کشورهای مستعمره برای استقلال خود می‌جنگیدند، ایالات متحده به دنبال گسترش نفوذ خود در جهان بود. این به ویژه خود را در حوزه کارائیب، آمریکای جنوبی و آسیا نشان داد، و در آسیا به خصوص به جنگ‌های  وحشیانه‌ای در کشورهای هندوچین، کامبوج، لائوس و ویتنام انجامید.

بیش از یک میلیون از شهروندان آن‌ها به دست آمریکایی‌ها که اساساً در پی جایگزین کردن نفوذ خود به جای فرانسه و انگلستان در آن کشورها بودند، کشته شدند. این در مورد کشورهای کارائیب و آمریکای جنوبی نیز که آمریکایی‌ها با تأسی بر دستور رییس‌جمهور پیشین خود مونرو آن‌را منطقه نفوذ مشروع خود می‌دانستند، صادق است. دکترین مونرو نام ننگین خود را از او می‌گیرد، که بر آن اساس آمریکایی‌ها به خود اجازه می‌دهند برای حفظ قدرت به تمام کشورهای منطقه آمریکای لاتین دست‌اندازی کنند.

این جریان هیچ‌گاه خود را به اندازه مورد کوبا به نمایش نگذاشت. پس از سرنگونی دیکتاتوری باتیستا از سوی دولت کاسترو، ایالات متحده جنگ مؤثری علیه این کشور به راه انداخت. آمریکایی‌ها، علی‌رغم نفرت دیرین نسبت به دولت کوبا،  هنوز نمی‌خواهند پایگاه گوانتانامو را ترک کنند. ادامه اشغال این پایگاه را، برخلاف خواست صریح و واضح دولت‌های متوالی کوبا، باید در ردیف یکی از خشن‌ترین اقدامات استعماری جهان دانست.

بی‌توجهی ایالات متحده نسبت به خواست‌های مردم محلی به کوبا محدود نمی‌شود. در اویل قرن حاضر ایالات متحده با ادعای آشکارا دروغین در اختیار داشتن سلاح‌های کشتار جمعی، به عراق تجاوز کرد. دروغ بودن این ادعا به سرعت برملا شد، ولی اکنون پس از بیست سال نیروهای آمریکا به اشغال این کشور ادامه می‌دهند و از ترک آن سر باز می‌زنند.

شبیه همین داستان را می‌توان در باره همسایه عراق، سوریه نیز بیان کرد که از سال ۲۰۱۵ تاکنون از تجاوز آمریکا رنج می‌برد. آن‌ها به همان منوال به اشغال ادامه می‌دهند. و علاوه بر خشونت غیرقانونی اشغال سوریه، وقاحت را با سرقت آشکار نفت آن کشور، به منتها درجه رسانده اند. اگر به خاطر دخالت روسیه در سال ۲۰۱۵ نبود، آمریکایی‌ها دولت قانونی کشور را با کسانی تحت نفوذ خود جایگزین می‌کردند تا بر منطقه مسلط شوند.

استقلال سوریه پیوسته با حملات متعدد هوایی از سوی اسرائیل مورد تهدید قرار می‌گیرد، و آمریکا حتی یک بار از این اقدامات آشکارا غیرقانونی انتقاد نکرده است. و اگر حضور روسیه در سوریه نبود تردید نباید داشت که حملات اسرائیل هم وسیع‌تر و هم با هدف تغییر دولت در این کشور دنبال می‌شد.

اما اکنون نشانه‌های روشنی وجود دارد که از غروب دوران فرمانروایی بی حد و حصر آمریکا خبر می‌دهد. این را بیش از هر چیز در پیدایش سازمان‌های بین‌المللی متعددی می‌توان مشاهده کرد، که در آن‌ها کشورهای چین و روسیه نقشی مرکزی دارند. یکی از این سازمان‌ها از کشورهای پنج‌گانه برزیل، چین، هند، روسیه، و آفریقای جنوبی تشکیل شده است که در ماه‌های اخیر کشورهای گوناگونی، از جمله جالب توجه‌ترین آن‌ها عربستان سعودی و ترکیه، متقاضی عضویت در آن شده اند.

جایگاه ترک‌‌ها شاید جالب‌ترین آن‌ها باشد. ترکیه عضو پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) است و اگر در این جهان یک چیز مطمئن و قطعی باشد، آن انزجار کشورهای ناتو نسبت به هر حرکتی است که در جهت استقلال بیش‌تر از نفوذ غرب از سوی چین و روسیه باشد. این دو کشور در مرکز چندین سازمان بین‌المللی قرار دارند و، اگر وجه مشترکی میان آن‌ها وجود داشته باشد، آن حرکت به سوی همکاری بیش‌تر میان خود و همراهان دیگرشان فارغ از قید و بندهای تحمیلی تسلط نظام‌های فرسوده غربی برای کنترل ملی است.

نفوذ اروپا و آمریکا، که برای سالیان دراز بر روابط بین‌الملل مسلط بوده است، بالاخره دارد نشانه‌هایی از افول از خود بروز می‌دهد. در مورد اروپا روند این افول با چند حرکت که به وضوح بر خلاف منافع ملی شان است تشدید شده است. این پیش از هر چیز از نفرتی که آنها نسبت به روسیه نشان می‌دهند و تهدیدهای گوناگون به کاهش دادن وابستگی‌شان به منابع انرژی روسیه ناشی می‌شود.

این یک نمونه کلاسیک از نابینایی سیاسی است، که حرکات کاملاً مخالف منافع ملی خودشان را دیکته می‌کند. انزجار نسبت به روسیه را می‌شود در «اورسولا فون دِر لایِن» (Ursula von der Leyen) مشاهده کرد، نمونه کلاسیک دخیل کردن تعصب کور در آن‌چه باید روند تصمیمگیری معقول باشد. خوشبختانه شهروندان بعضی کشورها نسبت به چنین سیاست‌های آشکارا انتحاری مقاومت نشان می‌دهند، مجارستان یکی از نمونه‌های برجسته آن است.

آنچه به میزان کلافگی اروپا و شکست سیاست‌هایشان می‌افزاید اینست که به نظر می‌رسد روس‌ها رفتاری کاملاً بیتفاوت دارند. برای مثال، آنها به راحتی تولید انرژی به اروپا را با افزایش فروش به چین و هندوستان و غیره جایگزین کرده اند. بخشی از متناقضنمایی این وضعیت اینست که چینی‌ها قسمتی از نفت روسیه را به اروپایی‌ها می‌فروشند.

علیرغم سال‌ها کوشش‌های طولانی آمریکا برای جلب نظر و ترغیب هند به ترک رابطه با روس‌ها، روابط هند و روسیه با گذشت زمان مستحکمتر شده است. این در مورد روابط روسیه با چین هم صدق می‌کند.

در عوض این روابط روزبه‌روز تقویت شده است، چنانکه به ویژه شاهد همکاری‌های نزدیک‌تر دو کشور برای ایجاد ارتباط با دیگر کشورهای در حال توسعه هستیم. کشورهای اخیر نیروی به مراتب بزرگ‌تری از کشورهایی هستند که دهه‌ها و به اندازه کافی از قلدرمنشی‌های ایالات متحده خسته شده اند و به دنبال ایجاد مناسبات جدیدی هستند. با وجود تشدید تلاش‌های عاجزانه آمریکایی‌ها برای ترسیم چهره‌ای استثمارگر از چین به کشورهای در حال توسعه، واقعیت آنست که مناسبات آن‌ها در تراز دیگری، متمایز از دوران استثمار استعماری، عمل می‌کند.

آن‌چه امروز شاهد آن هستیم پیدایش نظام کاملاً متفاوتی از حکومت است. این شیوه حکومت هیچ رابطه‌ای با شیوه استثماری قدیم در دوران استعماری ندارد. از این‌رو باید از آن استقبال کرد و هر تلاشی برای تداوم و بهبود این روابط انجام داد.