tosee

رویافروشی با تخیلات لیبرالی

 هرگاه در باب توسعه بحث‌هایی شکل می‌گیرد به سرعت درباره آنچه باید رقم زده می‌شد و امروزه نیست یا آنچه در گذشته داشتیم، بحث می‌شود. این شکل بحث‌ها درباره توسعه به نوعی خود توسعه‌زدایی از افکار جامعه است.

 هرگاه در باب توسعه بحث‌هایی شکل می‌گیرد به سرعت درباره آنچه باید رقم زده می‌شد و امروزه نیست یا آنچه در گذشته داشتیم، بحث می‌شود. این شکل بحث‌ها درباره توسعه به نوعی خود توسعه‌زدایی از افکار جامعه است. در روزهای اخیر سخنرانی مسعود نیلی در جشنواره امین‌الضرب و همچنین متن مرتضی مردیها در ستایش کودتای سوم اسفند در فضای مجازی بازخوردهای گوناگونی داشته است. اما آنچه از هردو ایده برمی‌خیزد نوعی رویافروشی براساس داده‌هایی است که بعد از جنگ جهانی دوم به‌شدت رواج یافته است. این ذهنیت از ایدئولوژی لیبرالیسم پسافروپاشی شوروی نشات می‌گیرد که نوعی ایدئولوژی خشن و لیبرالی برای ملت‌های جنوب است. بیش از آنکه واقعی باشد، براساس تخیلاتی است که فقط تحت بسته‌های خاصی به‌عنوان رویا به فروش می‌رسند و در سطح اجتماعی و حکمرانی خیلی نمی‌توان به این موارد دل بست. برای واکاوی این رویافروشی‌ها کافی است گزاره‌های هر دو فرد را ابتدا مرور کنیم و بعد با دقت متوجه می‌شویم در پس این واژه‌های زیبا چه تصورات پوچی شکل می‌گیرد. به‌طور مثال مسعود نیلی معتقد است اگر امروز وضعیت بهتری داشتیم مثلا باید ۴ میلیون بشکه نفت به فروش می‌رسید یا در صادرات گاز در کنار قطر بودیم یا کارشناسان با سوادی که با دانشگاه‌های مختلف دنیا لینک بودند امروز در بدنه حکمرانی ما تصمیم‌گیر بودند یا چرا بعد از ۴۰ سال هنوز دعوای رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی را داریم. تک تک گزاره‌هایی که نیلی استفاده می‌کند اساسا درباره کشوری مثل ایران صدق نمی‌کند و بیشتر تصورات رویایی را شکل می‌دهد. مثلا تاریخ توسعه‌یافتگی هیچ کشوری با استفاده از ظرفیت‌های بدیهی شکل نگرفته است. آنچه ملت‌ها را با توجه به حکمرانی آنها تبدیل به کشور توسعه‌یافته کرده، خلق موقعیت جدیدی بوده که مزیت نسبی آن کشور را شکل داده و این مسیر به جز راه‌حل سیاسی و دخالت امر سیاسی در اقتصاد شکل نگرفته است. برای نمونه بسیاری توسعه‌یافتگی چین را از دهه ۸۰ میلادی صورت‌بندی می‌کنند اما چین از دهه ۶۰ میلادی سازنده تانک‌‌‌های جنگی قوی بود که به خاطر موقعیت استراتژیک به سمت استفاده از تانک روی آورده بود. پیشرفت چین در حوزه نظامی بدون تردید نقش مهمی در چین دهه ۸۰ داشته است و نمی‌توان چین دهه ۸۰ را به یکباره صورت‌بندی کرد و پیشرفت‌های چین در حوزه‌های جنگی، عاملی برای زیرساخت‌های بعدی بود. این همان اتفاقی است که تخیلات لیبرالی مانع می‌شود مخاطب به آن پی ببرد و فروش ۴ میلیون بشکه نفت شاید در کوتاه‌مدت مسیر شبه‌موفقی باشد اما ارزش نسبی برای کشور نیست. همچنین تجربه حکومت پهلوی را نباید دست‌کم گرفت. رژیم پهلوی بدون هیچ تحریمی در منطقه بیشترین نفت را با قیمت بالا می‌فروخت و سعی می‌کرد واردکننده شبه‌توسعه باشد اما درحقیقت دستاوردی برای زیرساخت‌های ایران به ارمغان نیاورد و ایران کشوری در مسیر حتی توسعه‌یافتگی نبود. یا در دوره پهلوی، همه دانشگاه‌های ما با دانشگاه کشوری مثل آمریکا ارتباط داشتند و حتی لینک بودند و بیشترین دانشجوی خارجی در حال تحصیل در آمریکا در سال‌های ۵۵ و ۵۶ از ایران بوده است. اما هیچ‌گاه همین بدنه کارشناسی و بروکرات نتوانست ایران را در مسیری قرار دهد که مسیری در جهت شکل‌گیری خیر عمومی باشد. و اتفاقا عکس تخیلی که مسعود نیلی گسترش می‌دهد، مساله رشد اقتصادی و عدالت اجتماعی هم به این سادگی نیست که او به حالت شبه‌تمسخرآمیز مطرح می‌کند. تحولات اجتماعی زیادی در همین دو دهه گذشته براساس همین مساله شکل گرفته و شاگردان جان رالز، فیلسوف لیبرال یکی از پرسش‌های کلیدی خود درباره شکل‌گیری عدالت را بر اساس همین پرسشی قرار داده‌اند که مسعود نیلی آن را بدیهی می‌داند و احساس می‌کند شکل‌گیری این دو بحث در ایران بوده و آن هم به خاطر ذهنیت توهمی بخشی از افراد خاص بوده است. حال آنکه تامس نیگل یکی از معروف‌ترین فیلسوف‌های این عصر و از شاگردان جان رالز در سال‌های اخیر فقط پنج سال وقت خود را برای تحقیق در رشته مدیریت مالی گذاشت تا کتابی درباره مالیات‌گیری و شکل عادلانه آن بنویسد، که خود این مساله نشان می‌دهد این بحث اصلا مساله ساده‌ای نیست اما نیلی تصور می‌کند با تخیلات لیبرالی و رویافروشی می‌توان مشکل را حل کرد. آنچه نیلی ظاهرا متوجه نیست، جبر جغرافیایی و فشار غربی‌ها در ۱۰۰ سال گذشته بر منطقه‌ای است که ما در آن زندگی می‌‌کنیم. جنگ تحمیلی و بعد از آن حمله به کشورهای همسایه ما و تهدید مداوم ایران در منطقه قطعا با کشورهایی دیگر مثل عربستان و ترکیه فرق دارد و فقط یک ذهن سیاست‌زدایی شده می‌تواند ایران و ترکیه و عربستان را با یکدیگر مقایسه کند.

حال آنکه همان ترکیه که نیلی او را نسخه موفق گردشگری معرفی میکند، به نوعی با بحران اقتصادی شدید روبه‌رو است که در فاصله کوتاهی مدام ریاست بانک مرکزی خود را تعویض می‌کند. تمام موارد نقضی که بیان شد نشان می‌دهد نیلی بیش از آنکه با مساله توسعه درگیر باشد، به فروش رویای توسعه مشغول است و خود این مورد باعث شده که او در تمام این سا‌ل‌ها مدام در وضعی تکراری، حرف‌های مشابهی را تکرار کند. اما درباره یادداشت مرتضی مردیها باید گفت مردیها که علی‌الظاهر یک مروج اندیشه‌های لیبرالی و مترجم خوانشی از لیبرالیسم فایده‌گراست، در موقعیت کنونی اساسا دست به انتحار زده تا هرطور که شده تخیلات شبه‌لیبرالی خود را در دل یا تاریخ خیالی‌اش، به مخاطب خود به فروش برساند. او ابتدا سعی می‌کند از کودتای سوم اسفند کودتازدایی کند و اصلا دخالت غربی‌ها و تحولات مشروطه را سانسور می‌کند. مثلا او معتقد است که در آن مقطع تاریخی بی‌سوادی توده مردم و شرایط خاص، هیچ راهی به جز رضا خان را به همراه نداشت ولی آنچه او درباره قاجار می‌گوید، قاجار به روایت پهلوی است و اصلا از اساس هزاران رساله عصر مشروطه و تحولاتی مثل تغییرات گسترده در شیوه آموزشی کشور در عصر قاجار و ظهور صدها روشنفکر در دوره مشروطه را به کلی برای نتیجه‌گیری خاص خودش سانسور می‌کند. او در حال تاریخ‌زدایی با خشونت است اما اگر فرض غلط او را هم بپذیریم که در سال کودتای سوم اسفند مجبور به تن دادن به یک دیکتاتور بودیم اما گزارش‌های تاریخی پس از سال‌های حکومت پهلوی را چگونه باید تحلیل کرد؟ به‌طور مثال در سال ۱۳۵۷ براساس آمار، ۶۸ درصد مردم ایران بی‌سواد بودند و فقط کمتر از ۴۰ درصد جامعه در حال درس خواندن در دوره دبستان بودند. چنین دستاوردی بعد از گذشت ۵۷ سال از یک حکومت که مرتضی مردیها مروج آن شده، آیا قابل دفاع است؟ حال آنکه مسائلی مثل کوچ گشنگان در سال‌های ۱۳۲۷ و ۱۳۲۹ از آذربایجان به تهران برای پیدا کردن یک لقمه نان برای زنده ماندن که در گزارش‌های متعددی به آن پرداخته شده، چه دفاعی دارد؟ آن هم بعد از سه دهه از حضور حکومتی که مدعی توسعه بود؟ در جایی دیگر مردیها ادعا می‌کند که انتخابات فقط راه‌حل نیست و بسیاری از مواقع از صندوق رای، افراد دیکتاتور خارج شدهاند. این تقلیل‌گرایی و تطبیق بی‌دقت نقاط مختلف جهان با ایران، خود به شکلی غیرعلمی و کاملا ایدئولوژیک است. حال آنکه مثلا داستان هیتلر و قدرت گرفتن فاشیست‌ها بحثی کاملا متفاوت با ایران وکودتا به دست حکومت‌های خارجی است و روایتگر اینگونه از ایران، به دنبال بحث‌های تاریخی نیست بلکه برای فروش تخیلات لیبرالی خود می‌خواهد آن را به رویایی شیرین و بسته‌ای برای فروش تبدیل کند. در جایی دیگر از متن معتقد است رضا شاه عملکرد بی‌نظیری داشته و مجبور بوده است برای فرار از آخوندها و کمونیست‌ها دست به اقداماتی بزند که شاید مورد نقد باشد. در اینجا مجددا شاهد شکل‌گیری عوام‌گرایی و تقلیل‌گرایی موقعیت ایران به بحث‌هایی هستیم که بیشتر مشابه تخیلات لیبرالی قرن بیستم آمریکایی‌ها برای تسخیر بسیاری از کشورهاست. اینکه حکمرانی را به دو بحث ترس از آخوندها وکمونیست‌ها تقلیل دهیم، شاید در مقطع شروع کودتا جذاب باشد اما پرسشی مطرح میشود که بعد از گذشت ۲۰ سال از حکومت رضاخان چرا مردم در برابر تسخیر ایران توسط دولت‌های خارجی کاری نکردند و حتی ارتش هم توانایی اقدام نداشت؟ یا آیا خانه‌نشینی روشنفکری مثل محمدعلی فروغی توسط رضاشاه  هم بر اثر ترس از کمونیست‌ها بود؟ و موارد بسیاری که براساس واقعیت‌های تاریخی اصلا اساسی و مبنایی ندارند. تک‌تک گزاره‌های در این یادداشت به دنبال آن است که اثبات کند در گذشته ما در مسیر توسعه بودیم و انقلاب آن را خراب کرد. این دو بحث از این دو فرد یعنی نیلی و مردیها به نوعی همان ایده منسوخ غربی‌ها در تحقیر جهانی جنوب، برای تسخیر است. مردیها حتی حاضر شده نهاد انتخابات که دستاورد دنیای مدرن است را هم برای رویافروشی خود ذبح کند تا به آنچه مایل است برسد و احتمالا او اگر در آمریکا زندگی می‌کرد، بعد از پیروزی ترامپ در انتخابات دستور حکومت نظامی صادر می‌کرد و خواستار بازگشت به سلطنت در قرون وسطی می‌شد و کل نهاد انتخابات را زیر سوال می‌برد. اما باید به نیلی و مردیها گفت توسعه‌یافتگی در ساخت رویاگونه از گذشته و ساختن رویاهایی که در ایران عملیاتی نبوده و نخواهد بود، نیست؛ چراکه تاریخ ایران هیچ‌گاه مثل دیگر کشورها نبوده و مقایسه‌های تطبیقی صرف، راهگشا نیست. باید گفت این شکل تخیلات لیبرالی که در نهادهای آکادمیک در غرب هم دیگر حمایت نمی‌شود، مهم‌ترین عامل توسعه‌زدایی از ایران است و اگر قرار است ما به توسعه بیندیشیم نباید از تاریخ و واقعیت‌های ایران معاصر غفلت کنیم.

هم نیلی که سال‌ها در پست‌های مختلفی بوده و هم مردیها که روزگاری مدافع سرسخت مدرنیته بوده، خوب میدانند جهان هنگامی با رویایی جمعی به افق سیاسی می‌رسد که بافتار و زمینه گفتمانی آن در هویت جمعی یک ملت وجود داشته باشد، در غیر این صورت همان افرادی که فکر می‌کنند گفتمان توسعه را در حال نشر هستند، خود مهم‌ترین عاملان عدم توسعه‌یافتگی خواهند بود.