ابراهیم گلستان

مختصری درباره کتاب ابراهیم گلستان به نام «نوشتن با دوربین»

 
 
نویسنده: محمد زاهدی
به کوشش: پرویز جاهد – نشر اختران
۱۳۸۴

 

 

من ابراهیم گلستان را نمی‌شناختم؛ تنها از او به عنوان هنرمندی درباری نامی ‌شنیده بودم و به علت اقامت طولانی مدت درخارج از کشور در زمان پهلوی نتوانسته بودم با آثار او از نزدیک آشنا شوم. این نخستین باری بود که مستقیماً اثری از او را مطالعه می‌کردم.

مقدمه ۵ صفحه‌ای کتاب (حاوی چندین اشتباه چاپی و غلط فارسی) از احترام فوق‌العاده پرویز جاهد برای ابراهیم گلستان حکایت دارد و بر نقش«انکارناپذیر» او بر فیلم‌سازان نسل پس از او ارج می‌گذارد، ولی کوچک‌ترین اشاره‌ای به فحاشی و هتاکی وی نمی‌کند و فقط از بداخلاقی و کم‌حوصلگی وی سخن می‌گوید (ص ۸). این شیفتگی تا آن حد است که با وجودی که در گفت و گوهایش واژه‌های بیگانه بی‌شماری به کار می‌برد، می‌نویسد «کم‌ تردیدم که مثل بسیاری از خارج‌نشینان ما کلمات انگلیسی یا فرانسه داخل حرف هایش بپراند»… (ص۱۲).)

ابراهیم گلستان در سراسر کتاب با چنان تحقیری از بزرگان ادب و هنر ایران سخن می‌گوید که انسان پس از پایان کتاب مزه تلخ انزجار را در دهان خود حس می‌کند و تأسف می‌خورد که چرا برخی از روشنفکران کشورهای عقب نگه داشته شده و به ویژه از نوع ایرانی آن فکر می‌کنند که بهترین شیوه برای مورد توجه قرار دادن خود، تحقیر کردن دیگران و آثار هنری‌شان است. این چنین است که جناب گلستان درباره دیگر بزرگان ادب و هنر اظهارنظر می‌فرمایند:

احسان طبری: وی که معروف خاص و عام است و شهرت آثار وی به عنوان فیلسوف، شاعر، نویسنده، پژوهشگر، نظریه‌پرداز و… از مرزهای ایران فراتر رفته و از عنفوان جوانی تا پایان عمر در حزب توده ایران فعالیت می‌کرده است و به جای این‌که مانند بسیاری ازهنرمندان ایرانی (از جمله جناب گلستان)  برای خود ویلاهای باشکوه  بسازد و اشراف‌گونه زندگی کند، راه زحمتکشان را برگزیده و به زندگی بسیار متوسط قشرهای میانی جامعه بسنده کرده بود؛ این انسان برجسته که نوشته‌هایش برای نسل‌های پیشین در شمار زیباترین و پرمحتواترین آثار مارکسیستی و هنری به شمار می‌رفت و یقیناً برای نسل‌های آتی نیز این چنین خواهد بود؛ این هنرمند متعهد یگانه که سخن‌رانی او در جلسه اولین کنگره نویسندگان ایران در سال ۱۳۲۵ به عنوان جوان‌ترین شرکت‌کننده بسیار مورد توجه قرار گرفت، این فرد برای جناب گلستان، شهرتش را فقط مدیون «خوش‌ قیافه بودنش و قد بلندش بود که به قول خودشان فارسی را خوب می‌نوشت». (ص ۲۴۴) به زعم جناب گلستان، طبری «یکی از احمق‌ترین آدم‌هائی بود که من در طول عمرم بهش برخورد کردم» (ص۲۴۳) «… » اصلاً پرت پرت بود، ضعیف هم در جسم هم در فکر ….» «و مزخرف می‌نوشت» (ص ۱۱۷)  سپس وی را متهم می‌کند که از پاسخ دادن به پرسش‌های زمانه طفره می‌رفته است «می‌گه فعلاً این جا، جا کمه و وقت تنگه و باید بعدها در این زمینه بحث کنیم.» (همان جا) معلوم نیست جناب گلستان در چه زمانی و چه موقعیتی چه پرسش‌هایی را مطرح کرده اند که طبری پاسخی نداده است و آیا اصلاً در چارچوب حزبی مانند حزب توده ایران آیا همه سران باید در تمام لحظات پاسخ‌گوی تمام پرسش‌ها باشند؟

شاملو: می‌توان شعر شاملو را دوست نداشت یا با اظهارنظرهای او درباره موسیقی ایرانی و فردوسی موافق نبود یا درباره دانستن یا ندانستن زبان خارجی وی به بحث نشست (ص ۱۷۵) ولی همه این‌ها مانع نمی‌شود که وی هنرمند بزرگی بوده باشد. جناب گلستان بدون کوچک‌ترین اشاره‌ای به هنر وی، می‌گوید «هان، شاملو با یک دوربین آمد و از من کار خواست که به او ندادم …» رفتارش با همسرش این چنین و آن چنان بود. یا بازهم «شاملو نقطه‌گذاری را نمی‌فهمید و شاید خیلی چیزهای دیگری نیز نمی‌فهمید» (ص ۶۴) جناب گلستان نیز مانند بسیاری دیگر، وقتی «کم می‌آورند» فرد مورد نظر را از لحاظ شخصی می‌کوبند (ص ۱۷۵)  درحد همین نشریه‌های جنجالی اروپا!

ناتل خانلری: که یکی از بزرگان ادب فارسی و عقاب اوج پرواز ادبیات ایران بود: «تو کافه فردوسی هدایت و صبحی و چوبک و نوشین و رحمت الهی دستش می‌انداختند» و چند سطر بعد: «با آن قطعه مطلقاً تکراری و پیش پا افتاده «عقاب» و بازهم جلوتر «برای این‌که می‌خواست یک کاری بکند بگن خانلری آورنده شعر نو است. اگرچه اصلاً همچین غلطی نکرده بود و نمی‌توانست از این حلواها بخوره.» (ص۲۴۳).

انسان‌های دیگر: به زعم ایشان کسی شعور ندارد مگر چند نفر در دنیا که افکار ژرف و اندیشه‌های ایشان را درک کرده اند. و آن ها هم الزاماً بیگانه و به ویژه غربی هستند. مثل آقای هانری کُربن و ژان دوشه (ص۱۸۰) وگرنه ما در ایران اصلاً روشنفکر نداریم. کل افرادی که در ایران به عنوان نویسنده و شاعر، فیلم‌ساز و سینماگر و منتقد و غیره وجود دارند که نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا مورد تحسین و احترام هستند در نظر ایشان بی‌سواد، نفهم، بی‌شعور، مزخرف گو، چرت و پرت نویس‌اند و اصلاً داخل آدم نیستند.

حزب توده ایران: «فجایع در داخل حزب زیاد بود» (ص ۱۰۳) چون به زعم ایشان مخالفان را می‌کشتند و ایشان از ترس حزب: «با پارابلوم زیرمتکا می‌خوابیدم.» (همان جا) البته جناب گلستان فراموش می‌کند که حزب محلی نیست که بتوان از آن برای منافع فردی استفاده کرد و تنها آنان که آتش عشق دنیایی بهتر در وجودشان می‌سوزد می‌توانند در آن بمانند و سختی‌های مربوط به آن را تحمل کنند. ایشان چون نتوانستند از این مجموعه برای ترقی فردی بهره ببرند، از آن خارج شدند و فحاشی را آغاز کردند. و اگر قرار بود مخالفان را بکشند، خلیل ملکی، آل احمد، خود جناب گلستان و … نیز می‌بایست از مدت‌ها پیش به خاک تبدیل شده باشند . باورهای مذهبی وی، او را وا می‌دارد بگوید: «وقتی دیدم که در تنها دسته‌ای که باید رفت آن قدر آدم هجو و پرت وجود دارد که آلودگی می‌آورند و آدم را نجس می‌کنند» (ص ۲۴۸) زیرا وی نمی‌تواند نادیده بگیرد که ده‌ها انسان شریف و بلندآوازه و هنرمند به حزب توده ایران پیوستند و در ضمن همین افراد هستند که «هجو و پرت» اند و ایشان را «نجس کرده اند» ولی در یک صفحه پیش از این گفته داهیانه (ص ۲۴۷) تأسف می‌خورد که «این مرتیکه یلتسین اومده و به قبر پدرش فلان کرد» و موجب فروپاشیدن اتحاد شوروی شده است. یکی نیست بگوید مگر حزب توده ایران با همان افراد «هجو و پرت و نجس» اش چیز دیگری به غیر سوسیالیسم می‌خواسته است؟ یا درباره برژنف: «خراب شدن‌های بنای شوروی در اثر رهبر بودن او بود» و یکی از بزرگ‌ترین گناهانش این بود که «در کنفرانس هلسینکی برای دوربین‌های فیلم‌برداری، شانه بر ابروی  خود می‌زد.» (ص ۲۴۴).

شکنجه شدگان: به جای این‌که قاطعانه عمل شکنجه را در هر کجا که صورت می‌گیرد و به ویژه در جمهوری اسلامی ایران محکوم کند مسأله را به نفع شکنجه کنندگان برمی‌گرداند: «زندانبان و شکنجه دهنده اگر پاش افتاده بود خیلی‌ها می‌شدند» (ص ۲۴۸) شاید برای شخص خودش که بهتر از هر کس دیگر می‌شناسد چنین احتمالی زیاد باشد ولی همه حاضر نیستند از حد انسانیت خارج شوند (این موضع‌گیری نویسنده این سطور را به یاد هنگامی می‌اندازد که در زندان مورد «تفقد» قرار می‌گرفتم و چون پس از هر ضربه سیلی یا مشت اعتراض می‌کردم، برای توجیه کار خود می‌گفتند شما اگر سر کار می‌آمدید از این بدتر می‌کردید. باز می‌گفتم شما حداقل برابر قانون اساسی که به آن رأی داده ایم عمل کنید و به دیگران که احتمالاً یا شاید چنین عملی را انجام دهند یا ندهند کاری نداشته باشید که باعث می‌شد باز هم بیشتر مورد «تفقد» قرار گیرم…» بعد هم آن‌ها را به تریاکی شدن، عرق خانگی خوردن و کورشدن متهم می‌کند. شاید چند نفر پس از زندان در اثر فشارهای روحی و جسمی واردشده به این بلاها دچار شده باشند ولی دیگرانی هستند و مبارزه را ادامه می‌دهند. نه فقط برای خودشان، بلکه- به قول لوئی آراگون- برای فرداهای پِرسرود…

زبان فارسی: «آن هم به خاطر خلاصه بودن، فقیر بودن زبان فارسی است …» در واقع این زبان ایشان است که فقیر است نه زبان فارسی. اصلاً مطمئن نیستم که زبان فارسی را خوب بداند. وگرنه می‌دانست که  سوال را «نمی‌پرسند» (ص۱۸۰ و ۲۴۵) و جملاتی مانند: «او از این فیلم، وحشتناک خوشش آمده بود» (ص۱۹۱) را که در واقع برگردان از زبان‌های اروپایی است، به کار نمی‌گرفت . و از کتاب بسیار» درجه اول سخن نمی‌گفت.

تهیه فیلم: من از چگونگی ساختن فیلم اطلاع زیادی ندارم و فقط هر وقت فرصت کنم به تماشای فیلم مورد علاقه‌ام می‌روم. ولی می‌دانم که به قول فرانسوی‌ها  «ساختن یعنی پیش‌بینی کردن:. ایشان با ادعاهای طبق طبق‌شان می‌گویند که همه چیز را پیش‌بینی کرده بودم (ص ۱۸۵) ولی دم خروس نمایان می‌شود و بر اساس گفته‌های خودشان نمی‌دانستند به هنگام فیلم‌برداری در چه فصلی قرار دارند.» اتفاقاً تابستان هم بود.» (ص ۱۸۵) یا بازهم: «یارو که متولی مسجد بود… اومد و درو بست. و این دربستن خودش برای ما نعمتی بود.» (ص ۱۷۸).

زن‌ها: آقای جاهد که در برابر ایشان به خاک می‌افتد از او می‌پرسد: «و شما به زن بها دادید.» (ص ۱۹۰) و ایشان آن قدر برای زن منزلت قائل است که زایمان را با تعبیری بسیار «شاعرانه» با … ریدن مقایسه می‌کند. «تو وقتی یبس می‌شی و می‌خواهی بری برینی سخت اته . خوب، زن باید از خودش بچه بیرون بیاره. اون دردی که می‌کشه، فریادی که می‌کشه، اون مهمه.» (ص۱۹۰).

زبان خارجی: بازهم ادعاهای طبق طبق ایشان که هیچ‌کس (البته به جز شخص شخیص ایشان) زبان خارجی نمی‌داند . ولی جناب گلستان، «استاد» زبان‌های خارجی، زیرنویس فیلم‌شان را برای تصحیح به فریدون هویدا می‌دهند (ص۱۸۰).

سینمای فارسی: ایشان به جز خودشان کس دیگری را در سینمای ایران قبول ندارند، ولی درضمن اظهار می‌دارند: «من اصلاً به سینمای ایران کاری نداشتم.» (ص ۱۷۹).

ترجمه کتاب: ایشان به قول خودشان دو کتاب اساسی از مارکسیسم ترجمه کرده اند: دیالکتیک استالین و اصول مارکسیسم لنین که تا آن جا که می‌دانم جزو کتاب‌های اساسی مارکسیسم نیست، ولی ایشان اصرار دارند که اساسی است.

فحش و ناسزا: در حد لات‌های چاله میدانی، مانند نقل و نبات ورد زبان ایشان است. چند نمونه : مزخرف، بی‌شعور، بدبخت، بی‌سواد، ابله، بچه جغله، احمق، پتیاره، مرتیکه، جاکش، پدرسوخته و … که تقریباً میانگین برابر با دو ناسزا در صفحه به دست می‌دهد.

به کارگیری واژه‌های خارجی: اگرچه در صفحه ۱۲ آقای جاهد می‌گوید که ایشان واژه‌های خارجی را به کار نمی‌برند ولی کتاب پر است از واژه‌های خارجی. چند نمونه: انترسان، میتولوژی، دکومانتر (ص ۵۷)، کریتیکال، (ص۷۱)، استتیک (ص ۸۱)، پارالل، میتولوژی (ص۸۲)، پرابلم (ص ۸۲)، متافور (ص ۸۶)، کنسسیون (ص ۹۴)، اپیلوگ (ص ۱۱۶)، پرمیر (ص۱۳۱۱)، فرنت آفیس (ص ۱۴۴)، کرین (ص ۲۰۴)…)

گلستان و شاه سابق: فقط شاه بود که معنای فیلم گلستان را فهمید. «هیچکس دیگه نفهمید» (ص۹۰). چه هنرشناس بزرگی بود این شاه و ما نمی‌دانستیم! وی هنوز از شاه به عنوان شاهنشاه آریامهر یاد می‌کند و مجیز وی را می‌گوید (ص ۱۳۱). شاه وی را برای ساختن فیلم انتخاب کرده بود و ایشان نیز از خوش‌حالی در پوست خود نمی‌گنجید. ولی بعد ناگهان رژیم سابق به چرت و پرت گویی متهم می‌شود (ص۹۳)، و «مملکت به گوز گوز می‌افتد» (ص ۲۰۴).

«تحلیل»های گلستان: وی دیکتاتوری شاه را از طریق «در دست داشتن دُم گاو» تعریف می‌کند (ص۷۱) و علت عقب ماندگی جامعه ایران را «خود مردم می‌داند (ص ۷۶) و مسبب انقلاب ایران را این می‌داند که «مردم آن را می‌خواستند.» (ص ۷۸).

سخن کوتاه! تقریباً در هر صفحه این کتاب می‌توان ضد و نقیض گفته‌های گلستان را یافت و توصیفی دیگرگونه ارائه داد. ولی همین مختصر نشان دهنده عقده‌ها و حسادت‌ها و تحقیرهای بی‌شمار این به اصطلاح «هنرمند» درباری ایران است. همان بهتر که وقتم را پیشتر برای شناختن وی صرف نکرده بودم…