Dr Arani

ارانی

 
تارنگاشت عدالت

 

 
نویسنده: احسان طبری
برگرفته از: دنیا، دوره دوم، سال نهم، شمارۀ ۴
زمستان ۱۳۴۷

 

به مناسبت سالگرد شهادت دکتر تقی ارانی
 

 

اگر پرسان شود از من جوانی:
که در راه شگرف زندگانی
کِرا از بهر خود سرمشق سازم
بدون مکث می‌گویم: ارانی.

 

در میان مردان بزرگی که از ایرانیان و بیگانگان در زندگی خویش دیده و شناخته ام، هنوز ارانی اگر نگویم بزرگ‌ترین، یکی از بزرگ‌ترین آن‌هاست. آن هماهنگی بین «مبارز دلیر» و «انسان نیک» و «اندیشه‌ور ژرف» بودن که پدیده‌ای بس کمیاب است، در ارانی به میزانی شگرف وجود داشت. همه برتری‌های روانی و عملی او: دانش، دلاوری، پشتکار، ایمان، سرشتی او بود. از این‌رو از جلوه‌فروشی‌های سبک‌مغزانه عاری بود. فروتن و بی‌دعوی به نظر می‌رسید و کارهای خود را که تا پایگاه جانبازی در راه مردم اوج می‌گرفت، انجام وظایف عادی یک انسان می‌شمرد.

سخت پرکار بود. هنگامی‌که چشم از جهان می‌بست ۳۸ سال داشت. یعنی در جوانی شهید شد ولی تا آن هنگام کتاب‌های علمی متعدد و قطور و مقالات سیاسی و حتی آثار ادبی گوناگون نوشته بود. به سبب شوق متنوعی که در فرهنگ انسانی داشت، بسیار چیزها می‌دانست: از ریاضی و فیزیک و شیمی گرفته تا فلسفه و روانشناسی و زبان و ادبیات! و در همه این گستره‌ها مردی ژرف‌اندیش و پُرخوانده بود: می‌اندیشید، می‌کوشید. زندگی را رسالتی دشوار و پرمسؤولیت برای انسان می‌دانست. می‌خواست به شایستگی بزید. می‌خواست عضو انگلی در خاندان جلیل آدمی نباشد.

در زندان و در دادگاه الماس بی‌همتای روانش درخشید. پیدا بود که از آن مردان پاکباز است که در مبارزه، محاسبات بازرگانی به سود زندگی خویش را برنمی‌تابد. و به گفته شاعر «گهر از خویشتن می‌کند.» نمی‌گوید: چون دیگران چنانند پس من چرا نباشم. پاسخگوی وجدان خویش است. خویش را پیوسته در دادگاه بزرگ زمان ایستاده می‌بیند و می‌خواهد در برابر دادگری که تکامل تاریخی نام دارد، سربلند باشد. زندگی را به معنای هستی جسمانی نمی‌فهمد. آن‌را در زندگی معنوی، در زندگی کارها و اندیشه‌ها می‌بیند که می‌تواند سده‌ها بپاید. به جاویدانان تاریخ غبطه می‌خورد و می‌خواهد در بارگاه آن‌ها پای گذارد و تمام زندگی برای این زیارت مقدس توشه می‌اندوزد.

برای او ایمانش به کمونیسم، امری جدّی بود که به خاطر آن می‌سوخت. آن‌را به محفوظات طوطی‌وار بدل نکرده بود. آن‌را به پاره‌ای از دل خود بدل ساخته بود. در شبگیر رژیم استبداد «سحرگاه بزرگ» را می‌دید. در گندنای آن محیط، باغستان‌های آینده را می‌بویید. با آنچنان ایمانی که درها و قفل‌های آهنین، سلول مرطوب و پر از قارچ، شکنجه‌های طولانی، چهره عبوس شاه و مختاری، نگاه موذیانه قاضیان استبداد، زهرخنده‌های شک و استهزاء و طنین متفرعن طبل فاشیسم در جهان، هیچ‌کدام و هیچ‌کدام نتوانست آن ایقان را بلرزاند.

در بروز شخصیتی مانند ارانی تقاطع دو مدار – ایرانی و جهانی – تأثیر داشته. ارانی از سویی در مکتب آن سننی که ستار، حیدر، پسیان، خیابانی، مجاهدان و شهیدان مشروطه و آزادی‌خواهان پس از آن دوران پدید آورده بودند، بار آمد. و سپس ارانی در رکورد نبرد جهانی پرولتاریا آبدیده شد. در آلمان او شاهد گسترش شگرف نهضت انقلابی بود که لاله‌های ارغوانیش از درون خون کارل لیب‌کنشت و رُزا لوگزامبورگ جوشیده بود. ارانی در آلمان با گذرانی دشوار درس خواند. خود او زمانی به نگارنده این سطور گفت: «روزهایی می‌شد که با خوردن چند قاشق شکر خود را نگاه می‌داشتم و غزت نفس نشان می‌دادم و گرسنگی خود را با احدی در میان نمی‌گذاشتم.»

مقداری از روشنی چشم خود را در کار تصحیح اوراق در مطبعه کاویانی گذاشت. در آلمان، ارانی با مارکسیسم نظری و عملی آشنا شد و همین که از جریان این برق نیرومند گرم گردید، نورافشانی آغاز نهاد. ارانی در ایران با بنیاد هشتن مجله دنیا، دنیای معنوی نوینی پدید آورد و مکتب ارانی در تاریخ جنبش انقلابی ایران مکتبی است ثمربخش.

ارانی می‌توانست به آسانی با رژیم استبدادی بسازد و صاحب «آلاف و الوف» شود. او در پرتو لیاقت خود به مقامات مهم دولتی رسیده بود و اگر کمی سست می‌آمد (حتی تسلیم شدن محض هم لازم نبود) از خوان اموال یغماگران جامعه نصیب می‌گرفت. ولی ارانی «دوران جوانی انقلابی» و «افکار شورانگیز» خود را با مقامات بعدی تاخت نزد و هرگز «عاقل و سر به راه نگردید»، چنان‌که بسیاری از معاصرانش شدند و بسیاری از معاصران ما می‌شوند. آری این «طغیان‌های اولیه» به منظور «سازش‌های بعدی» نوعی شیوه‌زنی متداول است که هدف آن بالا بردن بهای خود در بازار فروش شخصیت‌هاست. ولی چنین شیوه‌ای با صداقت و مردانگی و بی‌پیرایگی و سادگی خردمندانه ارانی متضاد بود. وی تا آخرین لحظه، در زندان امکان سازش داشت ولی او در تالار کهنه فتحعلی شاه که دادگاه جنایی بود آخرین ضربت تازیانه را بر چهره دشمن کوفت و او را به حد کشت از «اصلاح» خود مأیوس ساخت.

سخنرانی ارانی در این تالار دشمن را لرزاند. رییس دادگاه پس از شنیدن دفاعیه او که واژه‌ها و جمله‌های آن‌را گویی از پولاد ریخته بودند، به یکی از همکارانش گفت: «این مرد دل شیر دارد.»

ارانی نمی‌خواست «عالم محض و تجریدی» باشد که در فرمول‌های ریاضی و شیمی و در فرضیات فیزیک و فلسفه کندوکاو کند و از جهان، از مردم، از کوچه‌ها، از کارخانه‌ها و مزرعه‌ها دور بماند. او می‌خواست چنان‌که پیشینیان ما می‌گفتند: «اهل مجاهده باشد نه اهل مشاهده.» … هم‌چنین ارانی نمی‌خواست «مجاهد آرزوپرست» باشد. او می‌خواست با درک قوانین عینی تاریخ و جامعه مبارزه کند، یعنی «مبارزی واقع‌بین» باشد. او سعی داشت جامعه ایرانی را در جزییاتش بشناسد. جامعه سنتی را دگرگون کند و وزش نوین را در جان‌های مردم ایران رخنه دهد. شناخت مشخص و عینی ایران و ایرانی اندیشه‌اش را به خود مشغول می‌داشت. نخستین روز که همراه یکی از همرزمان آن زمان به دیدارش توفیق یافتم، گفت: مشغول نگارش جزوه‌ای است درباره روحیات قشرهایی که می‌توانند مورد تبلیغ انقلابی ما قرار گیرند. می‌گفت: اگر مردم را نشناسیم، راه رخنه در روح آن‌ها را نخواهیم یافت و کوشش ما به هرز خواهد رفت. و از این وظیفه‌ای که او آن روز سخن می‌گفت، هنوز می‌توان سخن گفت. زیرا با الگوهای مجرد یا انگاره‌های دیگران نمی‌توان جامعه ایرانی را شناخت. آن الگوها و انگاره‌ها تنها راهنمای شناخت و عمل است.

و در این نخستین دیدار او جملاتی گیرا و پرمغز گفت. کارشناسی او در فیزیک و شیمی در شیوه او برای برگزیدن اصطلاحات و استدلال تأثیر داشت. مثلاً می‌گفت: کار ما با جلب افراد جداگانه همانند کار ذخیره کردن قطره‌های کوچک است. سپس آن قطره‌ها دریاچه‌ای ایجاد خواهند کرد و مناسب نیرومندی آبشاری که از این دریاچه فرو خواهد ریخت، می‌توان توربین‌های بزرگی را برای تحول جامعه و نوسازی آن به حرکت درآورد. لذا قطره‌ها مهم اند. باید از انبودن آن‌ها خسته نشد. این گویا در پاییز سال ۱۳۱۴ بود. و سپس در اردیبهشت سال ۱۳۱۶ پلیس به سراغ ما آمد و دشمن کوشید که جسم و روح ارانی را دفن کند. با این حال نتوانست از تراکم قطره‌ها، از گرد آمدن سیلاب، از خروش آن، از گردش توربین‌های نیرومند، از گسترش روح ارانی جلوگیری نماید. اگر پیروزی را عبارت از گرد آوردن مظلمه‌ای ننگین از راه فرومایگی‌ها بشمریم، دشمنان ارانی پیروزند. ولی اگر پیروزی را با ایجاد جریانی و افقی نو در تاریخ به سود مردم بدانیم – در آن صورت ارانی پیروز است.

تاریخ در هر لحظه معین دارای ذخیره معینی از امکانات است و همیشه نمی‌تواند با شهباز تیزپَر آرزوهای قهرمانان همگامی کند. لذا لازم نکرده است که همه نوآوران و انقلابیون جامعه بتوانند آن‌را طی زندگی خود آنچنان بسازند که می‌خواهند ولی آن‌ها در آن دم افسونگری می‌دمند که حرکتش را – که به هر جهت وجود دارد-  تسریع می‌کند. ارانی از سازندگان سمت خورشیدی، سمت مثبت جامعه ایرانی است و آنچه که مشروطه‌خواهان در ابهام احساسی گفتند او در بیان علمی‌اش مطرح کرد و مهندس آینده بود. و «مهندس آیندۀ جامعه بودن» کاری است که از آن والاتری را نمی‌توان انگاشت.

کوتاه بالا، کمی تنومند، موی ریخته، با چشمانی کم‌سو بود و عینک ذره‌بینی می‌زد ولی چهره‌ای سخت جذاب و با جربزه داشت. در پارسی شیرینش نمکی از زبان زادگاهش تبریز احساس می‌شد. مهربانی طبیعی و صمیمی‌اش از سالوس و چاپلوسی و برخورد متین و بزرگوارانه‌اش از تفرعن و تبختر، به کلی عاری بود. به همین جهت مهر و احترام نسبت به او به تدریج همگانی شد و هنگامی‌که خبر مرگ نابهنگامش در بندهای زندان قصر پیچید عزایی تلخ در دل‌ها و اشکی شور در چشم‌ها نشست. در سلول‌های زندان انجمن‌های کوچک ماتم و سوگ بر پا گردید. برخی از ما که شعری می‌سرودیم آن‌را در این انجمن‌ها خواندیم. آن انجمن‌ها با سوگند وفاداری به راه او، کین توختن از خصمان او، برافراشتن درفش او پایان یافت و گروهی از ما کوشیدند که چنین کنند ولی با این حال هنوز حق ارانی ادا نشده است. او درخورد آن است که بیش از پیش به الهام‌گر بزرگ خلق ما بدل شود. او درخورد آن است که برجسته‌تر از پیش از پیشوایان سترگ فراخ‌اندیش و نواندیش و انسان‌پرست و ایران‌پرست عصر ما شمرده شود. او درخورد آن است که در جهان بیش از اکنون شناسانده شود. بگذار جریانی که او به آن تعلق داشت کوچک باشد ولی ابعاد روح او را با این جریان نمی‌توان سنجید. او در سیر تاریخ جهانی جایی دارد و آن هم جایی نظرگیر. او سرباز دلاور کمونیسم، مروج بزرگ مارکسیسم، دوست نخستین کشور سوسیالیستی جهان، شاگرد باورمند لنین، یار وفادار شهیدان تاریخ ایران بود و او دانشمند و اندیشه‌ور انقلابی بزرگی بود.

گنجی که از اندیشه‌هایش مانده باید آراسته‌تر عرضه گردد. سخنانش را باید به حِرز جان‌ها و ورد لب‌های مبارزان بدل کرد. در این سخنان ژرف که کتاب‌ها و دفاعیه بهادرانه‌اش از آن انباشته است معنای بسیاری خفته است که می‌تواند بسیج کند و باید بسیج کند.

… سالیان دراز از شهادت ارانی می‌گذرد – ولی زمانه کماکان بر آن محور می‌چرخد که جان بی‌تاب و جوینده‌اش می‌چرخید. در ظاهر، فرزند شاه گذشته بر اریکه شاهی نشسته است ولی در واقع پی‌های نظامات استبدادی، استعماری و استثماری در ایران و جهان از همیشه پوسیده‌تر است. نبرد طبقاتی، رشد نیرومند نیروهای مولده در این عصر انقلاب علمی و فنی، تحول شگرف فکری انسانی بیش از پیش تحقق آرمان‌های ارانی را به دستور روز بدل می‌کند. ارانی سوار بر سمند اندیشه انقلابی و علمی کماکان به سوی پیروزی می‌تازد. پرچم سرخش در بادهای توفنده عصر ما در اهتزاز است. بر چهرۀ اندیشمند و دلاورش لبخند ظفر نشسته است. همه این‌ها را اگر کورباطن نباشیم، می‌توانیم به عیان ببینیم.

با ارانی بوده ایم، با ارانی هستیم و خواهیم بود. او را تنها نگذاشته ایم و نباید بگذاریم. به مثابه شاگرد او در گستره زندگی رنج‌آلود و پرهیجانی به نام جنبش توده‌ای گام گذاشته ایم و روزی که فرا رسد باز باید مانند شاگرد او، بازپسین دم را برآوریم. ایمانی را که شعله‌وار در جان ما رخنه داد، شعله‌وار در جان‌ها رخنه داده ایم و خواهیم داد، زیرا ما می‌خواهیم و مؤظفیم مجریان وصایای آن استاد ارجمند باشیم. از او فروتنی و انسان‌دوستی و پیگیری در نبرد و عشق به وظایف خود را بیاموزیم. مانند او به درفش مارکس، انگلس و لنین تا روز بازپسین مؤمن باشیم و فرازها و نشیب‌ها و پیچ‌ها و چرخش‌ها ما را نفریبد و گمراه نکند.

سال آینده سالگردی است مقدس، زیرا سی سال از ۱۴ بهمن ۱۳۱۸، که روز شهادت ارانی در بیمارستان زندان موقت تهران است، می‌گذرد. ارانی را در این بیمارستان مصنوعاً به تیفوس دچار کردند. سپس او را تعمداً به عنوان بیمار مالاریا مورد درمان قرار دادند. میوه و غذایی را که بانو فاطمه ارانی مادر مهربانش می‌آورد به او نرساندند، با سرعتی حیرت‌انگیز او را که جوانی نیرومند بود به محتضری علیل و نزار بدل ساختند و سپس کشتند. به نحوی که مادرش نعش فرزند را نشناخت و تنها به شهادت دکتر سید احمد امامی دوست شخصی ارانی که هویت نعش را تصدیق کرد، باور نمود. و سپس بی سر و صدا و گمنام او را به آرامگاه جاویدش بردند. ولی سه سال بعد، در بهمن ۱۳۲۱ بر روی این گور در «ابن بابویه» تهران توده‌های انبوه گل‌افشانی می‌کردند.

رضاشاه گریخته بود، مختاری در زندان و پزشک احمدی بر دار کیفر. از آن هنگام ارانی به پرچم میلیون‌ها بدل شد و این آغاز طلوع خورشید او بود. خورشیدی که رضاشاه، مختاری، پزشک احمدی خواستند در قیر گمنامی غرق کنند، ولی نتوانستند و دیگری و دیگران نیز نخواهند توانست.

 

***

 

*

 

                                                          
ارانی

در زیر کاج‌های بلند پریده رنگ
بر سکویی، به سایۀ دیوار آجری
مردی نشسته بود،
چشمان خویش را به سوی طاق آسمان
(کانجا، فراز زندان، گسترده بود بال)
           خاموش دوخته
وز هایهوی عادی زندان گسسته بود.

                 *

در فکر آن‌که چون برسد روز دادگاه
بهر دفاع شیوۀ حق قد علم کند
دژخیم خویش را،
آن‌گه که با دروغ دم از اتهام زد،
با حجّت مبرهن خود متّهم کند.

               *

در چنگ دشمنان قوی‌پنجه، لحظه‌ای
اندیشه‌اش نبود که جانش فنا شود
گویی شتاب داشت:
دل را به یک پرندۀ خونین بدل کند.
در مذبح زمان
بهر نجات تودۀ زحمت فنا شود.

               *

وقت غروب چون زر خورشید شامگاه
دیوار را طلایی و گلرنگ کرده بود
برخاست،
وان سایه‌های تیره شبگیر
سیمای پر صلابت او را
با نقش‌های خویش پر آژنگ کرده بود.

              *

گویی تناوری است به چشمانم
افراخته‌تر است از این کاج‌های پیر
با دست خویش لمس کند طاق آسمان
در زیر پای او
هر سو دونده چون حشراتی ز موج بیم
انبوه دشمنان!

               *

هرگه که مرد جلوۀ تاریخ عصر را
در آبگینۀ دل تجدید می‌کند
خود را که خرد و خوار و سپنج است، آن زمان
گردی سترگ و قادر و جاوید می‌کند
ورنه به موج موج زمان، قوم بی‌شمار
آیند و بگذرند
کی با قبیله‌ای که ارانی است زان شمار
اینان برابرند!

 

احسان طبری
دنیا، ویژه‌نامۀ ارانی، دوره دوم ،سال دهم، شماره ۴، زمستان ۱۳۴۸