AntiCommunist Saviour

ده تز درباره ماورأ راست نوع خاص

 
 
تارنگاشت عدالت
 
 
نویسنده: ویجی پراشاد
مترجم: م. قربانی
برگرفته از: تری کانتیننتال، ۳۳-مین خبرنامه
۱۵ اوت ۲۰۲۴

 

 

فاشیسم یک اصطلاح ناکافی است، زیرا نزدیکی بین نیروهای لیبرال و ماورأ راست را انکار می‌کند. در خبرنامه این هفته، ده تز ارایه می‌دهیم که تا این «هم‌آغوشی صمیمانه» و پیدایش این راست افراطی خاص را درک کنیم.

 

دوستان عزیز،
درودهای ما را از میز مؤسسه تحقیقات اجتماعی سه قاره بپذیرید.

از سال ۲۰۱۶ تا‌کنون، ابهامات فراوانی در مورد چگونکی درک ظهور دونالد ترامپ به عنوان یک نامزد جدی برای ریاست جمهوری ایالات متحده وجود داشته است. پدیده ترامپ، نه یک پدیده منفرد، بلکه هم‌زمان با او، دولتمردان قدرتمند دیگری مانند ویکتور اوربان (نخست‌وزیر مجارستان از سال ۲۰۱۰ میلادی)، رجب طیب اردوغان (رییس‌جمهور ترکیه از سال ۲۰۱۴)، و نارندرا مودی (نخست‌وزیر هند از سال ۲۰۱۴) نیز به مسند قدرت رسیدند. به نظر می‌رسد حذف دایمی افرادی که از طریق نهاد‌های لیبرال به قدرت رسیدند و حکومت خود را مستحکم کردند، از راه صندوق رأی غیرممکن باشد. روشن است که چرخش به راست در کشورهای لیبرال دمکرات در حال وقوع است، کشورهایی که در قانون اساسی آن‌ها بر انتخابات چند حزبی تأکید شده است و در ‌حال اجازه دارند تا فضای حاکمیت تک‌حزبی را به تدریج ایجاد کنند.

مفهوم لیبرال دمکراسی مفهومی به شدت مورد مناقشه بوده و هست، مفهومی که از قدرت‌های استعماری اروپایی و ایالات متحده در قرن‌های ۱۸ و ۱۹ پدید آمد. ادعای کثرت‌گرایی و مدارا با حاکمیت قانون و جدایی قوای سیاسی هم‌زمان با فتوحات استعماری و استفاده از دولت برای حفظ قدرت طبقاتی بر جوامع خود مطرح شد. امروز، لیبرالیسم را نمی‌توان به راحتی با این واقعیت که کشورهای عضو پیمان اتلانتیک شمالی (ناتو) ۷۴.۳  درصد از هزینه‌های نظامی جهان را به خود اختصاص داده اند، سازگار دانست.

کشورهایی که در آن‌ها قانون اساسی بر انتخابات چند حزبی تأکید دارند، به طور فزاینده‌ای شاهد ایجاد تدریجی وضعیتی هستند که عملاً یک حزب بر آن‌ها حکومت می‌کند. این حاکمیت تک‌حزبی ممکن است گاهی با وجود دو یا سه حزب، این واقعیت را بپوشانند که تفاوت بین این احزاب به طور فزاینده‌ای ناچیز و بی‌اهمیت شده است.

 

 

Helios Gómez (Spain), Viva octubre ‪(Long Live October)‬, ۱۹۳۴

 

روشن است که نوع جدیدی از جناح راست نه تنها از طریق انتخابات، بلکه با اعمال تسلط بر عرصه‌های فرهنگ، جامعه، ایدئولوژی و اقتصاد پدید آمده است، و آن این است که این نوع جدید جناح راست لزوماً نگران براندازی هنجارهای لیبرال دمکراسی نیست. این همان چیزی است که ما آن‌را پس از نوشته‌های همکار ارشد فقیدمان ایجاز احمد «هم‌آغوشی صمیمانه لیبرالیسم و ماورأ راست» نامیدیم.

فرمولبندی «هم‌آغوشی صمیمی» به ما این امکان را می‌دهد که تضاد ضروری شناخته شده موجود بین لیبرالیسم و ماورأ راست را درک کنیم، و این‌که لیبرالیسم در مقابل راست افراطی نه تنها یک سپر، بلکه قطعاً پادزهر آن هم نیست. چهار عنصر نظری، کلید درک این «هم آغوشی صمیمی» و ظهور این ماورأ راست از نوع خاص آن هستند:

۱ – سیاست‌های ریاضتی نولیبرالی در کشورهای دارای نهادهای انتخاباتی لیبرال، سیستم‌های تأمین اجتماعی ویژه‌ای را که به نگرش‌های لیبرال ممکن کرده بود، از بین برد. ناکامی دولت در مراقبت از فقرا به سختگیری نسبت به آن‌ها تبدیل شد.
۲ – لیبرالیسم، خود بدون تعهد جدی به رفاه اجتماعی و طرح‌های باز-توزیعی، به سوی سیاست‌های راست افراطی رفت. این گرایش شامل افزایش هزینه‌ها برای دستگاه‌های سرکوبگر داخلی نیز می‌شود که محلات طبقه کارگر و مرزهای بین‌المللی را در کنار توزیع خسیسانه کالاهای اجتماعی کنترل می‌کنند، مگر در صورتی که دریافت کنندگان اجازه دهند از حقوق اولیه خود محروم شوند (مثلاً با «موافقت» آن‌ها به استفاده اجباری از روش‌های پیشگیری از بارداری).
۳ – در این زمینه، راست افراطی خاص فهمید که با توجه به چرخش احزاب لیبرالی به سیاست‌هایی که راست افراطی از آن حمایت کرده بود، به عنوان یک نیروی سیاسی، بیش‌تر و بیش‌تر پذیرفته می‌شود. به عبارت دیگر، این گرایش به اقتباس از سیاست‌های راست افراطی، باعث شد که راست افراطی به جریان اصلی تبدیل شود.
۴ – سرانجام، نیروهای سیاسی لیبرال و راست افراطی در سراسر جهان متحد شدند تا از نفوذِ چپ در نهادها بکاهند. راست افراطی و هم‌تایان لیبرال آن هیچ تفاوت اقتصادی اساسی از جهت طبقاتی ندارند. در کشورهای امپریالیستی، تلاقی زیادی در دیدگاه‌ها در مورد حفظ هژمونی آمریکا، خصومت آن نسبت به جنوب جهانی، و افزایش میهن‌پرستی جنون‌آمیزی وجود دارد که خود را در حمایت کامل نظامی از نسل‌کشی اسرائیل علیه فلسطینیان بروز می‌دهد.

 

 

پس از شکست فاشسیم در ایتالیا، آلمان و ژاپن در سال ۱۹۴۵، مفسران غرب نگران رشد جناح راست افراطی در جوامع خود شدند. در همین حال، اکثر مارکسیست‌ها تشخیص دادند که راست افراطی در خلأ به وجود نیامده است، مگر از تضادهای خود سرمایه‌داری. فروپاشی رایش سوم تنها یک مرحله در تاریخ راست افراطی و توسعه سرمایه‌داری بود: او دوباره خواهد آمد، شاید در  پوششی دیگر!

در سال ۱۹۶۴ مارکسیست لهستانی، میکائیل کالِکی مقاله جالب توجهی با عنوان «فاشیسم دوران ما» نوشت. کالتسکی، در این مقاله می‌گوید گروه‌های فاشیستی جدیدی که در آن زمان ظهور می‌کردند «به عناصر ارتجاعی توده‌های وسیع جمعیت متوسل می‌شدند» و «از سوی ارتجاعی‌ترین گروه‌های سرمایۀ بزرگ حمایت مالی می‌شدند.» با این حال، کالِکی نوشت: «طبقه حاکم در مجموع، حتی با وجود این‌که ایده قدرت گرفتن گروه‌های فاشیست را نمی‌پسندید، هیچ تلاشی برای سرکوب آن‌ها نمی‌کرد و تنها خود را به سرزنش آن‌ها به دلیل تعصب بیش از حد محدود می‌کرد.» این نگرش امروز هم ادامه دارد: طبقه حاکم به طور کلی، نه از ظهور گروه‌های فاشیستی، بلکه از رفتار افراطی آن‌ها هراس دارد، در حالی‌که ارتجاعی‌ترین بخش‌های سرمایۀ بزرگ از این گروه‌ها حمایت مالی می‌کنند.

 

Mario Schifano (Italy), No, 1960

 

پانزده سال بعد، وقتی به نظر می‌رسید رونالد ریگان در آستانه پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری بود، برترام گروس کتاب «فاشیسم دوستانه: چهره جدید قدرت در آمریکا» (۱۹۸۰) را منتشر کرد، که اقتباسی از «نخبگان قدرت» (۱۹۵۶) نوشته سی. رایت میلز و «سرمایه انحصاری: مقاله‌ای در باره نظم اقتصادی و اجتماعی آمریکا» (۱۹۶۶) نوشته پل باران و پل سوئیزی بود. گروس استدلال می‌کرد، از آنجایی که شرکت‌های انحصاری بزرگ، نهادهای دمکراتیک را در ایالات متحده خفه کرده اند، راست افراطی نیازی به چکمه و صلیب شکسته ندارد: این گرایش از طریق نهادهای لیبرال دمکراسی عمل می‌کند. وقتی شما بانک‌هایی را دارید که کارهای کثیف را انجام دهند، نیازی به تانک ندارید.

هشدارهای کالکی و گروس به ما یادآوری می‌کنند که رابطه نزدیک بین لیبرالیسم و راست افراطی پدیده جدیدی نیست، بلکه پدیده‌ای است که از اعماق ریشه‌های سرمایه‌داری لیبرالی بیرون می‌آید: لیبرالیسم هرگز چیزی جز چهره دوستانۀ خشونت عادی سرمایه‌داری نبوده است.

لیبرال‌ها از واژه «فاشیسم» برای فاصله گرفتن از راست افراطی استفاده می‌کنند. استفاده آن‌ها از این اصطلاح بیش‌تر جنبه اخلاقی دارد تا جنبه دقیق، زیرا نزدیکی و صمیمیت بین لیبرال‌ها و راست افراطی را انکار می‌کنند. به این منظور، ما ۱۰ تِز در مورد این راست افراطی خاص تدوین کرده ایم که امیدواریم بحث و مناظره‌انگیز باشد. این تنها بیانی موقت و ابتکاری برای گفت‌وگو است.

تِز نخست. راست افراطی خاص، تا حد امکان از ابزارهای دمکراتیک استفاده می‌کند. این جریان به روند «پیشبرد درازمدت اهداف از طریق نهاد‌ها» باور دارد، روندی که با صبر و حوصله قدرت سیاسی ایجاد می‌کند و نهادهای دایمی لیبرال دمکراسی را با کادر خود تقویت می‌کند، کادری که سپس دیدگاه‌های خود را به تفکر جریان اصلی تبدیل می‌کند. مؤسسات آموزشی نیز نقش کلیدی در پیشبرد اهداف این راست افراطی خاص دارند، زیرا آن‌ها سرفصل دروس دانش‌آموزان را در کشورهای مورد نظر تعیین می‌کنند. تا زمانی‌که این نهاد‌های دمکراتیک مسیر قدرت را، نه فقط برای حاکمیت، بلکه برای جامعه، فراهم کنند، این راست افراطی خاص نیازی به کنار گذاشتن آن‌ها نمی‌بیند.

تِز دوم. راست افراطی خاص، عامل فرسایش دولت و انتقال کارکرد آن به بخش خصوصی است. به عنوان مثال در ایالات متحده، تمایل به سیاست ریاضتی است که به بنیه کمی و کیفی کادر در وظایف اصلی دولت، مانند وزارت امور خارجه آمریکا، کمک می‌کند. بسیاری از کارکردهای چنین مؤسساتی که اکنون خصوصی شده اند، تحت نظارت سازمان‌های غیر دولتی به رهبری سرمایه‌داران میلیاردر نوپدیدی مانند چارلز کاچ، جورج سوروس، پی‌یِر اُمیدیار، و بیل گیتس انجام می‌شود.

تز سوم. راست افراطی خاص، از دستگاه سرکوبگر دولت، تا آنجا که قانوناً مجاز است، برای ساکت کردن منتقدان خود و از حرکت انداختن مخالفان اقتصادی و سیاسی استفاده می‌کند. قوانین اساسی لیبرالی، گستره وسیعی را برای این نوع استفاده فراهم می‌کند که نیروهای سیاسی لیبرال در طول زمان از آن برای سرکوب هرگونه مقاومت طبقه کارگر، دهقانان، و چپ استفاده کرده اند.

 

Maryan (Poland), Personnage ‪(Character)‬, ۱۹۶۳

 

تز چهارم. راست افراطی خاص، میزانی از خشونت را از سوی عناصر فاشیستی‌تر در ائتلاف سیاسی خود تحریک می‌کند تا وحشت ایجاد کند، اما نه آن‌قدر وحشت که مردم را علیه آن برانگیزد. اکثر افراد طبقه متوسط در سراسر جهان خواستار آسایش خود هستند و از ناراحتی‌هایی که برایشان ایجاد می‌شود (مانند شورش‌ها و غیره) دوری می‌جویند. اما هنگامی که این اتفاق بیفتد، قتل یک رهبر سندیکایی یا ارعاب یک روزنامه‌نگار بر گردن آن دسته از راست افراطی نمی‌افتد که هرگونه ارتباط مستقیم با گروه‌های حاشیه‌ای فاشیست را انکار می‌کند. (اگرچه این‌ها به طور ارگانیک به راست افراطی مرتبط هستند).

 

 

تز پنجم. راست افراطی خاص، تنها به بخشی از انزوای موجود که در تار و پود جامعه سرمایه‌داری پیشرفته تنیده شده است، پاسخ می‌دهد. این انزوا ناشی از بیگانگی از شرایط کاری نامطمئن و ساعات کار طولانی است که امکان ایجاد یک جامعه و زندگی اجتماعی با طراوت و پر جنب‌وجوش را از میان می‌برد. این راست افراطی دست به ایجاد یک جامعه واقعی نمی‌زند، مگر زمانی که به رابطه انگلی خود با جوامع مذهبی می‌رسد. در عوض ایده توسعه اجتماعات را از طرق اینترنت یا بسیچ انبوهی از افراد جداگانه، یا از طریق نمادها و حرکات و رفتارهای مشترک گسترش می‌دهد. اشتیاق شدید به اجتماع ظاهراً از سوی راست افراطی برطرف می‌شود، در صورتی‌که جوهر تنهایی به جای عشق، در خشم ذوب می‌شود.

تز ششم. راست افراطی خاص، از قرابت با گروه‌های رسانه‌ای خصوصی برای عادی‌سازی گفتمان خود، و نیز از نزدیکی با صاحبان رسانه‌های اجتماعی برای پذیرش اجتماعی ایده‌های خود استفاده می‌کند. این گفتمان به شدت تحریک‌آمیز، موجب هیجانی جنون‌آمیز می‌شود و بخش‌هایی از مردم را چه برخط (آنلاین) یا در خیابان بسیج می‌کند تا در راهپیمایی‌ها شرکت کنند. جایی که با این‌وجود، به جای آن‌که عضوی از یک جمع باشند، به عنوان جمعی از افراد جداگانه باقی می‌مانند. احساس تنهایی ناشی از بیگانگی سرمایه‌داری، برای لحظه‌ای تخفیف می‌یابد، اما از میان نمی‌رود.

تز هفتم. راست افراطی خاص، سازمانی است با شاخک‌ها و حس‌گرهایی که ریشه‌های آن در بخش‌های مختلف جامعه گسترده شده است. او هر جا که مردم دور هم جمع می‌شوند، چه در باشگاه‌های ورزشی و چه در سازمان‌های خیریه، فعال است. هدف آن ایجاد پایگاه توده‌ای در جامعه است که ریشه در هویت اکثریت در مکانی معین (اعم از نژاد، مذهب یا احساسات ملی) با به حاشیه راندن و شیطان‌نماییِ هر اقلیتی، دارد. در بسیاری از کشورها، این راست افراطی بر ساختارها و شبکه‌های مذهبی تکیه دارد تا دیدگاه محافظه‌کارانه عمیق‌تری را نسبت به جامعه و خانواده نشان دهد.

 

 

تز هشتم. راست افراطی خاص، به نهادهای قدرتی که بنیاد و پایه‌های سیاسی-اجتماعی آن هستند، حمله می‌کند. آن‌ها توهم عامی‌گرایی را در برابر اشرافی‌گری ایجاد می‌کنند، در حالی‌که دستشان در جیب اولیگارشی است. آن‌ها این توهم مردم پسند را با ایجاد شکلی بسیار مردانه از ناسیونالیسم افراطی ایجاد می‌کنند که با لفاظی‌های زشت همراه است. این راست افراطی با هورمون مردانه ناسیونالیسم افراطی دو دوزه بازی می‌کند و در عین‌حال نقش قربانی را در برابر قدرت بازی می‌کند.

تز نُهم. راست افراطی خاص، یک تشکل بین‌المللی است که از طریق پلاتفرم‌های مختلفی مانند جنبش استیو بانون (در بروکسل)، انجمن مادرید حزب فوکس (در اسپانیا)، و انجمن یاری (ال‌جی‌بی‌تی) علیه همجنس‌گرایان (در سیاتل واشنگتن) سازمان دهی شده است. این گروه‌ها ریشه در یک پروژه سیاسی در جهان آتلانتیک دارند که نقش راست‌گرایان را در جنوب جهانی تقویت می‌کند و به آن‌ها بودجه می‌دهد تا ایده‌های راست‌گرایانه را در جایی‌که زمینه‌های مناسبی ندارند، عمیق‌تر کنند. آن‌ها «مشکلات» جدیدی را در جاهایی که قبلاً وجود نداشت، مانند هیاهوی جنسی در شرق آفریقا، ایجاد می‌کنند. این «مشکلات» جدید جنبش‌های مردم را تضعیف و سیطره راست را بر جامعه تقویت می‌کند.

تز دهم. اگر چه راست افراطی خاص، ممکن است خود را به عنوان یک پدیده جهانی نشان دهد، بین نحوه تجلی آن در کشورهای پیشرفته امپریالیستی در برابر جنوب جهانی، تفاوت‌هایی وجود دارد. در شمال جهانی، هم لیبرال‌ها و هم راست افراطی به شدت از امتیازاتی دفاع می‌کنند که از طریق غارت در پانصد سال گذشته – از راه نظامی یا دیگر ابزارها – به دست آوده اند، در حالی‌که در جنوب جهانی گرایش عمومی همه نیروهای سیاسی به سوی کسب استقلال است.

 

در دورانی که با ابر امپریالیسم مشخص شده است، نژاد خاصی از راست افراطی در حال ظهور است، نوعی که واقعیت قدرت کریه خود را پنهان و وانمود می‌کند که در عوض به افرادی که به آن‌ها آسیب می‌رساند، اهمیت می‌دهد. او حماقت انسان را به خوبی می‌شناسد و با فریب، آن‌را به دام می‌اندازد.

با احترام
ویجی