james petras

سازمان‌های غیردولتی: در خدمت امپریالیسم

 

تارنگاشت عدالت

 

نویسنده: جیمز پتراس
برگرفته از: ژورنال آسیای معاصر، ۱۹۹۹، جلد ۲۹، شماره ۴
۲۰ اسفند ۱۳۹۶

 

در طول تاریخ، طبقات حاکم که اقلیت کوچکی را نمایندگی می‌کنند، همیشه برای دفاع از قدرت، منافع و امتیارات خود به ابزار قهر دولتی وابسته بوده اند. در گذشته، به ویژه در «جهان سوم»، طبقات حاکم امپریالیستی برای کنترل مردم تحت استثمار و منحرف کردن نارضایتی آن‌ها به رقابت‌ها و کشمکش‌های مذهبی و گروه‌گرایانه، در خارج و داخل بودجه مؤسسات مذهبی را تأمین نموده و از آن‌ها حمایت می‌کردند.

در حالی که این اعمال امروز [هم] ادامه دارد، در دهه‌های اخیر نوعی مؤسسه اجتماعی- سازمان‌های غیردولتی (NGOs)-  ظهور کرده است که همان عملکرد کنترل و اوهام‌آفرینی ایدئولوژیک را ارایه می‌نماید. امروزه حداقل ۵۰ هزار NGO در «جهان سوم» وجود دارد که بالغ بر ۱٠ میلیارد دلار از مؤسسات مالی بین‌المللی، آژانس‌های دولتی اروپایی- آمریکای- ژاپنی و دولت‌های محلی دریافت می‌کنند. مدیران NGOهای بزرگ، بودجه‌های میلیون دلاری را با حقوق‌ها و مزایایی که قابل مقایسه با مدیران عامل است، اداره می‌کنند. آن‌ها با جت به کنفرانس‌های بین‌المللی می‌روند، با مدیران ارشد شرکت‌های سهامی و مالی مشورت می‌کنند و سیاست‌گذاری‌هایی می‌نمایند که در اکثر موارد بر سرنوشت میلیون‌ها انسان… به ویژه فقرا، زنان و زحمتکشان بخش غیررسمی تأثیر می‌گذارد.

سازمان‌های غیردولتی بازیگران سیاسی و اجتماعی مهمی در سراسر جهان هستند که در مناطق روستایی و شهری در آسیا، آمریکای لاتین و آفریقا فعالیت می‌کنند و اغلب در نقشی وابسته، با کمک‌دهندگان مالی اصلی در اروپا، ایالات متحده و ژاپن پیوند دارند. از نشانه‌های گستردگی سازمان‌های غیردولتی و قدرت اقتصادی و سیاسی آن‌ها بر به اصطلاح «جهان مترقی» یکی این است که انتقادات سیستماتیک کمی از سوی چپ پیرامون تأثیرات منفی سازمان‌های غیردولتی وجود دارد. این قصور عمدتاً به علت موفقیت سازمان‌های غیردولتی در ریشه‌کن ساختن و نابودی جنبش‌های متشکل چپ و جلب استراتژیست‌های فکری و رهبران سازمانی آن‌هاست.

امروزه، اکثر جنبش‌های چپ و سخنگویان مردمی انتقاد خود را بر صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی، شرکت‌های فراملیتی، بانک‌های خصوصی، و غیره که برنامه کلان اقتصادی برای غارت «جهان سوم» را تعیین می‌کنند، متمرکز می‌سازند. این یک وظیفه مهم است. معهذا، حمله به شالوده صنعتی، استقلال و استانداردهای زندگی «جهان سوم» هم در سطح کلان اقتصادی و هم در سطح اجتماعی-سیاسی خُرد صورت می‌گیرد. تأثیرات رسوای سیاست‌های تعدیل ساختاری بر دستمزدها و حقوق کارگران، دهقانان و سرمایه‌داران ملی کوچک نارضایتی مردمی-ملی بالقوه‌ای به وجود می‌آورند. و اینجاست که سازمان‌های غیردولتی برای اوهام‌آفرینی و منحرف کردن آن نارضایتی، از حملات مستقیم به ساختار قدرت شرکت‌ها-بانک‌ها و به سمت طرح‌های محلی کوچک و خوداستثماری «توده‌ها» و «آموزش مردمی» که از تحلیل طبقاتی امپریالیسم و استثمار سرمایه‌داری احتراز می‌کند، وارد صحنه می‌شوند.

سازمان‌های غیردولتی در سراسر جهان به تازه‌ترین وسیله حرکت به سمت بالای طبقات تحصیل کرده جاه‌طلب: دانشگاهیان، روزنامه‌نگاران، و متخصصانی بدل شده اند که رفت‌وآمد پیشین خود در جنبش‌های چپ‌گرای دارای پاداش کم را به خاطر پُست نان و آب‌دار ادارۀ یک NGO کنار گذاشته اند، و مهارت‌های تشکیلاتی و کلامی خود و هم‌چنین واژه‌های مردمی معینی را با خود همراه می‌آورند.

امروزه، هزاران مدیر سازمان‌های غیردولتی وجود دارند که سوار بر خودروهای اسپورت ۴WD چهل هزار دلاری، از خانه‌ها یا آپارتمان‌های شیک خود در حومه شهر به دفتر یا مجتمع ساختمانی دارای مبلمان عالی می‌روند، فرزندان و کارهای خانه را به خدمتگزاران واگذار می‌کنند، و باغبان‌ها از حیاط و باغچه آن‌ها مراقبت می‌کنند. آن‌ها بیش‌تر با محل کنفرانس‌های بین‌المللی خود پیرامون فقر (واشنگتن، بانکوک، توکیو، بروکسل، رم، غیره) آشنا هستند و در آنجا وقت صرف می‌کنند تا در روستاهای گِلی کشورهای خودشان. آن‌ها بیش‌تر به نوشتن پیشنهاد‌های جدید برای گرفتن ارز خارجی برای «متخصصان محتاج» تمایل دارند تا به خطر تو سری خوردن از پلیس در جریان حمله به تظاهرات آموزگاران مدارس روستایی که حقوق کافی دریافت نمی‌کنند.

رهبران سازمان‌های غیردولتی طبقه جدیدی هستند که بر روابط مالکانه یا منابع دولتی تکیه ندارند، بلکه از کمک‌های مالی امپریالیسم و توانایی آن در کنترل گروه‌های مهم مردمی نشأت می‌گیرند. رهبران سازمان‌های غیردولتی را می‌توان به مثابه یک نوع گروه کمپرادور جدید تصور کرد که هیچ کالای مفیدی تولید نمی‌کند، بلکه عملکرد آن تولید خدمات برای کشورهای کمک‌دهنده است- عمدتاً تجارت فقر داخلی در قبال سود فردی.

ادعاهای رسمی مدیران سازمان‌های غیردولتی برای توجیه موضع‌شان-که آن‌ها با فقر، نابرابری، و غیره مبارزه می‌کنند به سود خود آن‌ها و فریبنده است. یک رابطه مستقیم بین رشد سازمان‌های غیردولتی و کاهش استانداردهای زندگی وجود دارد: گسترش سازمان‌های غیردولتی بیکاری ساختاری، ریشه‌کن شدن عظیم دهقانان را کاهش نداده، یا سطوح قابل زندگی دستمزدها را برای ارتش رشدیابندۀ کارگران غیررسمی تأمین نکرده است. آنچه سازمان‌های غیردولتی کرده اند، این است که برای قشر باریکی از متخصصان، جهت فرار از ویرانگری اقتصاد نئولیبرالی که بر کشورها و مردم آن‌ها تأثیر گذاشته است، درآمدی به ارز خارجی و بالا رفتن در ساختار طبقه اجتماعی موجود را فراهم آورده است.

این واقعیت برخلاف تصویر خودپسندانه‌ای است که کارگزاران سازمان‌های غیردولتی از خودشان ارایه می‌دهند. براساس بیانیه‌های مطبوعاتی و گفتمان عمومی‌شان، آن‌ها یک «راه سوم» بین «دولت‌گرایی اقتدارگرایانه» و «سرمایه‌داری عنان‌گسیختۀ بازار» را نمایندگی می‌کنند: آن‌ها خود را به عنوان پیشاهنگان «جامعه مدنی» که در حفره‌های ریز «اقتصاد جهانی» عمل می‌کنند، توصیف می‌نمایند. «توسعه بدیل»، هدف مشترکی است که در اکثر کنفرانس‌های سازمان‌های غیردولتی تکرار می‌شود.

جمله‌پردازی در باره «جامعه مدنی» نمونه‌ای از تهی‌مغزی است. «جامعه مدنی» یک هویت واحد پاکدامن نیست- از طبقات تشکیل می‌شود، احتمالاً تقسیم طبقاتی آن در این قرن از هر زمان دیگری ژرف‌تر است. بخش عمده بی‌عدالتی عظیمی که علیه کارگران اعمال می‌شود از طرف بانکداران ثروتمند در جامعه مدنی است که ربای کمرشکنی از قرض‌های داخلی می‌گیرند؛ از طرف زمیندارانی است که دهقانان را از زمین می‌رانند و از طرف سرمایه‌داران صنعتی است که با دستمزدهای بخور و نمیر شیره کارگران را می‌کشند.

«غیردولتی»ها با صحبت در باره «جامعه مدنی»، تقسیمات طبقاتی عمیق، استثمار طبقاتی و مبارزه طبقاتی را که «جامعه مدنی» معاصر را دوقطبی کرده است، پنهان می‌کنند. مفهوم «جامعه مدنی» که از نظر تحلیلی به درد نخور و سردرگم کننده است، در عین حال هم‌دستی سازمان‌های غیردولتی با منافع سرمایه‌داری را که تأمین کنندۀ منابع مالی آن‌هاست، تسهیل نموده به آن‌ها امکان می‌دهد طرح‌ها و پیروان خود را به سمت روابط زیردستانه با منافع سرمایه‌داری بزرگی که اقتصادهای نئولیبرال را هدایت می‌کند، سوق دهند. علاوه براین، در موارد عدیده، لفاظی‌های «غیردولتی»ها یک توطئه حمله به برنامه‌های عمومی جامع و مؤسسات دولتی تأمین کنندۀ خدمات اجتماعی است. «غیردولتی»ها جانب تبلیغات «دولت‌ستیز» سرمایه بزرگ را می‌گیرند (یکی به نام «جامعه مدنی» دیگری به نام «بازار») تا منابع دولتی را از نو تقسیم کنند. از «دولت‌ستیزی» سرمایه‌داران برای افزایش بودجه عمومی جهت دادن یارانه به صادرات و بسته‌های کمک مالی استفاد می‌شود، «غیردولتی»‌ها سعی می‌کنند از طریق «قراردادهای دست چندم» برای ارایه خدمات نازل‌تر به تعداد کم‌تری از دریافت‌کنندگان، سهم کوچکی به دست آورند.

برخلاف تصویری که «غیردولتی»ها به عنوان رهبران اجتماعی نوآور از خود دارند، آن‌ها در واقع مرتجعین اجتماعی هستند که از طریق پیش بردن خصوصی‌سازی «از پایین» و پراکنده نمودن جنبش‌های مردمی، و نتیجتاً از طریق تضعیف مقاومت، کار صندوق بین‌المللی پول را تکمیل می‌کنند.

در نتیجه، سازمان‌های غیردولتی در همه جا حاضر، یک چالش جدی در مقابل چپ قرار می‌دهند که نقد سیاسی  منشأ، ساختار و ایدئولوژی آن‌ها را ضروری می‌سازد.

منشأ ساختار و ایدئولوژی سازمان‌های غیردولتی
سازمان‌های غیردولتی به نظر می‌رسد در سیاست نقش متضادی داشته باشند. از یک طرف، آن‌ها از دیکتاتوری‌ها و زیر پا گذاشتن حقوق بشر انتقاد می‌کنند. از طرف دیگر، آن‌ها با جنبش‌های اجتماعی-سیاسی رادیکال رقابت نموده، سعی دارند جنبش‌های مردمی را به روابط هم‌دستانه با نخبگان نئولیبرال بکشانند. در واقعیت، این سمت‌گیری‌های سیاسی، آن‌طور که به نظر می‌رسند، متضاد نیستند.

ما با بررسی رشد و گسترش سازمان‌های غیردولتی طی ربع قرن گذشته، می‌بینیم که سازمان‌های غیردولتی در سه مجموعه از شرایط ظهور کردند. قبل از همه، به عنوان یک پناهگاه مطمئن برای روشنفکران ناراضی در دیکتاتوری‌ها، که آن‌ها در آن می‌توانستند موضوع تجاوزات به حقوق بشر را تعقیب نموده و برای قربانیان برنامه‌های ریاضتی سخت، «استراتژی‌های بقا» را سازماندهی نمایند. اما، این سازمان‌های غیردولتی بشردوستانه، مراقب بودند نه نقش ایالات متحده و اروپایی‌ها در هم‌دستی با عاملین محلی تجاوزات به حقوق بشر را محکوم کنند، و نه سیاست‌های «بازار آزاد»ی را که توده‌ها را فقیر می‌کرد، زیر سؤال ببرند. در نتیجه، «غیردولتی»ها به طور استراتژیک به عنوان «دمکرات‌هایی» قرار داده شدند که با شروع چالش جدی حکام سرکوبگر از طرف جنبش‌های وسیع مردمی، به مثابه جانشینان سیاسی برای طبقات حاکم محلی و سیاستگذاران امپریالیستی در دسترس باشند. تأمین مالی سازمان‌های غیردولتی منتقد از طرف غرب، در حکم یک نوع خرید بیمه برای زمانی بود که مرتجعینی که سر کارند، تزلزل نشان دهند. این در مورد سازمان‌های غیردولتی «منتقد»ی که طی رژیم مارکوس در فیلیپین، رژیم پینوشه در شیلی، دیکتاتوری پارک در کره [جنوبی] و غیره ظهور کردند، صدق می‌کند.

معهذا، کمک واقعی به رشد قارچ‌گونۀ سازمان‌های غیردولتی، در زمان خیزش جنبش‌های توده‌ای اتفاق افتاد که هژمونی امپریالیسم را چالش می‌کردند. رشد جنبش‌ها و مبارزات اجتماعی-سیاسی رادیکال کالای پُرمنفعتی را فراهم کرد که روشنفکران رادیکال و شبه‌مردمی سابق می‌توانستند به بنیادهای خصوصی و عمومی علاقه‌مند، نگران و دارای منابع مالی که، از نزدیک با فراملیتی‌ها و دولت‌های اروپایی و ایالات متحده در ارتباط اند، بفروشند. مؤسسین به اطلاعات- اطلاعات علوم اجتماعی- مانند «گرایش به خشونت در مناطق زاغه‌نشین شهری» (یک طرح سازمان غیردولتی در شیلی در جریان قیام‌های ۱۹۸۶-۱۹۸۳)، توانایی «غیردولتی»ها در تاخت‌وتاز به اجتماعات مردمی و هدایت کردن انرژی به طرح‌های خودیاوری به جای دگرگونی‌های اجتماعی و معرفی لفاظی‌های سازشکارنه طبقاتی در بسته‌بندی «گفتمان‌های جدید هویت» که فعالین انقلابی را بی‌اعتبار و منزوی می‌ساخت، علاقه‌مند بودند.

شورش‌های مردمی سرِکیسه آژانس‌های خارحی را شُل کرد و میلیون‌ها [دلار] در دهه ۱۹۷۰ در اندونزی، تایلند و پرو؛ در دهه ۱۹۸۰ در نیکاراگوئه، فیلیپین؛ در دهه ۱۹۹٠ در السالوادور، گواتمالا و کره ریخته شد. «غیردولتی»ها اساساً برای «اطفای حریق» بودند. آن‌ها تحت پوشش طرح‌های سازندگی علیه درگیر کردن جنبش‌های ایدئولوژیک استدلال می‌کردند، نتیجتاً به طور مؤثر از کمک مالی خارجی برای استخدام رهبران محلی، فرستادن آن‌ها به کنفرانس‌های خارجی جهت ارایه شهادت عینی استفاده نموده، در عین حال به طور کارآمد گروه‌های محلی را به پذیرش واقعیت نئولیبرالیسم تشویق می‌کردند.

با در دسترس قرار گرفتن پول از خارج، سازمان‌های غیردولتی گسترش یافتند، اجتماعات را برای گرفتن سهم به تیول‌های متخاصم تقسیم کردند. هر «فعال اجتماعی» یک قسمت جدیدی از فقرا (زنان، جوانان از اقلیت‌ها، و غیره) را برای تأسیس سازمان‌های غیردولتی جدید در نظر گرفت و زائرین را به آمستردام، استکهلم، و غیره برد تا طرح، فعالیت، موکلین خود را «در بازار عرضه کند» و مرکز و شغل خود را از نظر مالی تأمین سازد.

شرایط سومی که در آن سازمان‌های غیردولتی گسترش یافتند در جریان بحران‌های مداوم و ژرف‌شوندۀ اقتصادی بود که سرمایه‌داری بازار آزاد به وجود می‌آورد. روشنفکران، دانشگاهیان و متخصصان می‌دیدند که مشاغل ناپدید می‌شوند یا حقوق‌ها در نتیجه کاهش‌ها در بودجه پایین می‌روند: داشتن یک شغل دوم به یک ضرورت مبدل شد. سازمان‌های غیردولتی به آژانس کاریابی مبدل شدند و مشاوره دادن یک تور- ایمنی برای روشنفکرانی شد که بالقوه حرکت نزولی داشتند و مایل بودند خط توسعه از طریق جامعه مدنی- بازار آزاد را با لفت و لعاب تکرار نموده، و سیاست‌های هم‌دستی با رژیم‌های نئولیبرال و مؤسسات مالی بین‌المللی را پیش ببرند. زمانی که میلیون‌ها نفر کار خود را از دست می‌دهند و فقر به بخش‌های مهم جمعیت اشاعه می‌یابد، سازمان‌های غیردولتی دست به اقدام پیشگیرانه می‌زنند: آن‌ها بر «استراتژی‌های بقا» و نه بر اعتصابات عمومی تمرکز می‌نمایند؛ آن‌ها آشپزخانه‌های سیار و نه اعتراضات گسترده علیه محتکرین خواربار، علیه رژیم‌های نئولیبرال یا علیه امپریالیسم ایالات متحده را سازماندهی می‌کنند.

سازمان‌های غیردولتی ممکن است در  آغاز، در به اصطلاح «گذارهای دمکراتیک»، زمانی که نظم کهنه فرو می‌ریخت، و حاکمان فاسد کنترل را از دست می‌دادند و مبارزات مردمی در حال پیشرفت بود، یک رنگ «مترقی» خفیف می‌داشتند. اما، به وسیلۀ انتقال رژیم‌های قدیمی با سیاستمداران محافظه‌کار انتخابی مبدل شدند. سازمان‌های غیردولتی از لفاظی‌های مردمی، منابع سازمانی و موقعیت خود به عنوان منادیان «دمکراتیک» حقوق بشر برای هدایت کردن پشتیبانی مردمی در حمایت از سیاستمداران و احزابی استفاده کردند که گذار را به اصلاحات حقوقی- سیاسی محدود می‌کردند و نه به تغییرات اجتماعی-اقتصادی. سازمان‌های غیردولتی جمعیت را پراکنده و جنبش‌ها را دچار تفرقه کردند. در هر کشوری که در دهه‌های ۱۹۸٠ و ۱۹۹۰ «گذار انتخاباتی» را تجربه کرد، از شیلی و فیلیپین گرفته تا کره جنوبی و فراتر از آن، سازمان‌های غیردولتی نقش مهمی در جمع‌آوری آرا برای رژیم‌هایی بازی کردند که به وضعیت موجود اقتصادی-اجتماعی ادامه داده یا حتا آن را ژرف‌تر ساختند. در عوض، بسیاری از «غیردولتی»ها به مدیریت آژانس‌های دولتی یا حتا به وزارت وزارتخانه‌هایی با نام‌های مردمی (حقوق زنان، مشارکت شهروندان، قدرت مردمی، و غیره) رسیدند.

نقش سیاسی ارتجاعی سازمان‌های غیردولتی در همان ساختاری تعبیه شده بود که آن‌ها براساس آن سازمان یافتند (و سازمان می‌یابند.)

ساختار سازمان‌های غیردولتی: در داخل نخبه‌گرا، در خارح نوکرصفت
در واقع، NGOها، سازمان‌های «غیردولتی» نیستند. آن‌ها بودجه خود را از دولت‌های خارجی دریافت می‌کنند، به عنوان مقاطعه‌کار جزء برای دولت‌های محلی کار می‌کنند و (یا) از طرف بنیادهای خصوصی که سرمایه‌داران بودجه آن‌ها را تأمین می‌کنند، یارانه دریافت نموده روابط کاری نزدیکی با دولت دارند. آن‌ها، اغلب آشکارا با آژانس‌های دولتی در داخل یا خارج هم‌دستی دارند. برنامه‌های آن‌ها نه در مقابل مردم محلی، بلکه در مقابل کمک‌دهندگان خارجی پاسخگوست که بر اساس معیارها و منافع خود، عملکرد آن‌ها را «بررسی» و بر آن «نظارت» دارند.

مقامات سازمان‌های غیردولتی خود-گمارده اند و یکی از وظایف کلیدی آن‌ها طراحی کردن پیشنهاداتی است که کمک مالی را تضمین خواهد کرد. در موارد بسیاری، این مستلزم این است که رهبران سازمان‌های غیردولتی موضوعاتی را پیدا کنند که بیش‌ترین علاقه نخبگان غربی را که کمک مالی می‌دهند، جلب کند و براساس آن به پیشنهادات شکل بدهند. از این رو در دهه ۱۹۸٠ صندوق‌های سازمان‌های غیردولتی جهت مطالعه و ارایه پیشنهادات سیاسی پیرامون «قابلیت حکمرانی»  governability [مترجم: به معنی ثبات سیاسی و ساختاری و کارآمدی در تصمیم‌گیری و اداره امور عمومی] و «گذارهای دمکراتیک» در دسترس بود، که نگرانی‌های قدرت‌های امپریالیستی را از این‌که سقوط دیکتاتوری‌ها به «عدم قابلیت حکمرانی»، یعنی به جنبش‌های توده‌ای، ژرف شدن مبارزه و دگرگونی سیستم اجتماعی نیانجامد، منعکس می‌کرد.

سازمان‌های غیردولتی، علی‌رغم لفاظی‌های دمکراتیک و مردمی، سلسله مراتبی اند و مدیر، کنترل کامل را بر طرح‌ها، استخدام و اخراج، هم‌چنین تصمیم‌گیری در باره این‌که چه کسی به طور رایگان به کنفرانس‌های بین‌المللی برود، در دست دارد. «توده‌ها» اساساً تابع سلسله مراتب اند؛ به ندرت پولی را می‌بینند که سازمان غیردولتی «آن‌ها» با بیل پارو می‌کند؛ آن‌ها به خارج هم سفر نمی‌کنند؛ و از رهبران «مردمی» خود حقوق یا مزایایی دریافت نمی‌کنند. مهم‌تر این‌که هیچ یک از این تصمیمات هرگز به رأی گذاشته نمی‌شود. در بهترین حالت، پس از آن‌که معامله از طرف مدیر و کمک‌دهندگان خارجی جوش خورده است، پرسنل سازمان غیردولتی جسله‌ای را از «فعالین مردمی» فقرا و جهت تأیید طرح، تشکیل می‌دهند.

در اکثر موارد سازمان‌های غیردولتی سازمان‌های عضوگیر نبوده، بلکه نخبگان خود-گمارده‌ای هستند که زیر پوشش «منبع مردم» برای جنبش‌های مردمی بودن، در واقع، با آن‌ها رقابت نموده و آن‌ها را تضعیف می‌کنند. از این نظر، سازمان‌های غیردولتی با خارج کردن برنامه‌های اجتماعی و بحث عمومی از دست مردم محلی و رهبران طبیعی منتخب آن‌ها و ایجاد وابستگی به مقامات غیرمنتخب خارجی و دست‌نشاندگان محلی آن‌ها، دمکراسی را تضعیف می‌کنند.

سازمان‌های غیردولتی تحت پوشش یک انترناسیونالیسم جدید، نوع جدیدی از استعمار فرهنگی و اقتصادی را ترویج می‌کنند. صدها فرد در مقابل کامپیوتر‌های بسیار قوی نشسته مانیفست، پیشنهادات و دعوت‌نامه به کنفرانس‌های بین‌المللی را با یکدیگر مبادله می‌کنند. آن‌ها سپس در تالارهای مجلل گرد می‌آیند تا تازه‌ترین مبارزات و اعانات را با «پایگاه اجتماعی» خود- پرسنل حقوق‌بگیر- بررسی کنند، و آن‌ها بعداً پیشنهادات را از طریق اعلان‌ها و «بولتن‌ها» به «توده‌ها» منتقل می‌کنند. زمانی که کمک‌دهندگان خارجی آفتابی شوند، آن‌ها را به «تورهای نمایشی» از طرح‌های نمونه‌ای می‌برند که در آن فقرا به خود کمک می‌کنند و با کارآفرینان کوچک موفق صحبت می‌کنند (اکثریتی را که در اولین سال شکست خوردند، نادیده می‌گیرند).

سر درآوردن از شیوه کار این استعمار جدید دشوار نیست. طرح‌ها براساس رهنمود‌ها و اولویت‌های مراکز امپریالیستی و مؤسسات آن‌ها تعیین می‌شوند. سپس به اجتماعات «فروخته» می‌شوند. ارزیابی‌ها از طرف مؤسسات امپریالیستی و برای آن‌ها انجام می‌شود. تغییر در اولویت‌های کمک مالی یا ارزیابی بد به کنار گذاشتن گروه‌ها، اجتماعات، کشاورزان و تعاونی‌ها می‌انجامد. همه به طور فزاینده‌ای به خط می‌شوند تا خود را با تقاضاهای کمک‌دهندگان و ارزیاب‌های آن‌ها منطبق نمایند. مدیران سازمان‌های غیردولتی، به عنوان نایب‌السلطنه‌های جدید، نظارت نموده و هم‌سانی با اهداف، ارزش‌ها و ایدئولوژی کمک‌دهندگان، هم‌چنین استفاده درست از پول‌ها را تضمین می‌کنند.

ایدئولوژی سازمان‌های غیردولتی در مقابل جنبش‌های اجتماعی-سیاسی رادیکال
سازمان‌های غیردولتی بر طرح‌ها تمرکز دارند و نه بر جنبش‌ها؛ آن‌ها مردم را برای تولید در حاشیه‌ها «بسیج می‌کنند»، نه برای مبارزه برای کنترل ابزار اصلی تولید و ثروت؛ آن‌ها بر جوانب کمک فنی-مالی طرح‌ها تمرکز می‌کنند، نه بر شرایط ساختاری که به زندگی روزانه مردم شکل می‌دهد. سازمان‌های غیردولتی زبان چپ را اقتباس می‌کنند: «قدرت مردمی»، «توانمند کردن»، «برابری جنسیتی»، «توسعه پایدار»، «رهبری از پایین به بالا»، و غیره. مشکل اینجاست که این زبان به چارچوب هم‌دستی با کمک‌دهندگان و آژانس‌های دولتی که فعالیت را تابع سیاست‌های غیرمبارزاتی می‌کنند، پیوند خورده است. ماهیت محلی فعالیت سازمان‌های غیردولتی بدین معنی است که «توانمند کردن» هرگز از تأثیرگذاری بر مناطق کوچک زندگی اجتماعی، با منابع محدود در درون شرایطی که از طرف دولت نئولیبرال و اقتصاد کلان مجاز شمرده می‌شوند، فراتر نمی‌رود.

سازمان‌های غیردولتی و همکاران کاردان آن‌ها مستقیماً با جنبش‌های اجتماعی-سیاسی برای نفوذ در میان فقرا، زنان، رانده‌‌شدگان نژادی و غیره رقابت می‌کنند. ایدئولوژی و پراتیک آن‌ها توجه را از ریشه‌ها و راه‌حل‌های فقر منحرف می‌کند (با نگاه به پایین و درون، به جای نگاه به بالا و بیرون). صحبت از بنگاه‌های کوچک به جای صحبت از استثمار از طرف بانک‌های خارجی، به عنوان راه‌حل فقر بر این برداشت خطا قرار دارد که مشکل ابتکار فردی است نه انتقال درآمد به خارج. «کمک» سازمان غیردولتی بر بخش‌های کوچکی از جمعیت تأثیر می‌گذارد، به رقابت بین اجتماعات برای منابع کمیاب دامن می‌زند و تمایز و رقابت مزورانه‌ای در درون و بین اجتماعات به وجود می‌آورد که نتیجتاً همبستگی طبقاتی را تضعیف می‌کند. عین این در میان متخصصان اتفاق می‌افتد: هر کدام سازمان غیردولتی خود را به وجود می‌آورد و برای کسب کمک خارجی تقاضا می‌کند. آن‌ها با طرح پیشنهادات نزدیک‌تر به علاقه کمک‌دهندگان خارجی برای قیمت‌های پایین‌تر، در حالی که ادعای حرف زدن از جانب پیروان بیش‌تری را دارند، با هم رقابت می‌کنند. تأثیر نهایی، گسترش آن سازمان‌های غیردولتی است، که اجتماعات را به گروه‌های کوچک و کوچک‌تری تقسیم می‌کند که نمی‌توانند تصویر اجتماعی بزرگ‌تری را که مبتلا به آن‌ هستند، ببنند و حتا کم‌تر قادر به مبارزه علیه سیستم هستند.

تجربه اخیر هم‌چنین نشان می‌دهد که کمک‌دهندگان خارجی در جریان «بحران»-چالش‌های سیاسی و اجتماعی به وضع موجود-بودجه طرح‌ها را تأمین می‌کنند. به محض فروکش جنبش‌ها، آن‌ها مسیر کمک‌ها را به سمت سازمان‌های غیردولتی تغییر می‌دهند-«هم‌دستی» با رژیم، گنجاندن طرح‌های سازمان‌های غیردولتی در درون برنامه نئولیبرالی. توسعه اقتصادی هم‌خوان با «بازار آزاد» به جای سازمان اجتماعی برای تغییر اجتماعی به موضوع اصلی در برنامۀ کمک‌ها مبدل می‌شود.

ساختار و ماهیت سازمان‌های غیردولتی با ژست «غیرسیاسی» و تمرکز آن‌ها بر خودیاری موجب غیرسیاسی و پراکنده شدن فقرا می‌شود. آن‌ها روند انتخاباتی را که احزاب نئولیبرال و رسانه‌های رسمی تشویق می‌کنند، تقویت می‌نمایند. از آموزش سیاسی در باره ماهیت امپریالیسم، پایگاه طبقاتی نئولیبرالیسم، مبارزه طبقاتی بین صادرکنندگان و کارگران موقت احتراز می‌شود. به جای آن‌ها، سازمان‌های غیردولتی از «رانده‌شده‌ها»، «ناتوان‌ها»، «فقر شدید»، «تبعیض جنسیتی یا نژادی» حرف می‌زنند، بدون آن‌که از علایم سطحی فراتر رفته و پای سیستم اجتماعی را که این شرایط را به وجود می‌آورد، به میان بکشند. سازمان‌های غیردولتی با ادغام فقرا در درون اقتصاد نئولیبرالی «اقدام داوطلبانه خصوصی» صِرف، یک جهان سیاسی می‌آفرینند که در آن ظهور همبستگی و عمل اجتماعی، بر سازش محافظه‌کارانه با ساختار قدرت بین‌المللی و ملی، سرپوش می‌نهد.

تصادفی نیست که با غالب شدن سازمان‌های غیردولتی در مناطق مشخص، عمل سیاسی طبقاتی مستقل کاهش یافته، نئولیبرالیسم بدون مقاومت در برابر آن جلو می‌رود. لُب کلام این است که رشد سازمان‌های غیردولتی در همه جا با افزایش کمک مالی از طرف نئولیبرالیسم و ژرف‌تر شدن فقر مقارن است. علی‌رغم ادعای آن‌ها پیرامون موفقیت‌های محلی بسیار، قدرت کلی نئولیبرالیسم بدون چالش می‌ماند و سازمان‌های غیردولتی در جست‌وجوی گوشه‌های امنی در شکاف‌های قدرت هستند.

مسأله فرمولبندی گزینه‌ها با مانع دیگری روبه‌روست. بسیاری از رهبران سابق جنبش‌های چریکی و اجتماعی، سندیکاها و سازمان‌های مردمی زنان به استخدام سازمان‌های غیردولتی در آمده اند. پیشنهاد وسوسه‌کننده است: حقوق بیش‌تر (در مواردی به ارز خارجی)، پرستیز و به رسمیت شناخته شدن از طرف کمک‌دهندگان خارجی، کنفرانس‌ها و شبکه‌های خارج از کشور، پرسنل دفتری و امنیت نسبی در مقابل سرکوب. بالعکس، جنبش‌های اجتماعی-سیاسی منافع مادی کم‌تر، اما احترام و استقلال بیش‌تر و مهم‌تر از همه آزادی چالش کردن سیستم سیاسی و اقتصادی را ارایه می‌کنند.

سازمان‌های غیردولتی و نظام بانکی خارجی حامی آن‌ها (بانک بین-آمریکا، بانک آسیایی توسعه، بانک جهانی) خبرنامه‌هایی منتشر می‌کنند که داستان‌های موفقیت بنگاه‌های کوچک و دیگر طرح‌های خودیاری را بازتاب می‌دهند، بدون آن‌که نرخ بالای شکست بنگاه در نتیجه کاهش مصرف، قیمت پایین اقلام خوراکی وارداتی که بازار را اشباع کرده و افزایش شدید نرخ بهره-مانند آنچه در برزیل و اندونزی امروز [سال ۱۹۹۹] می‌گذرد، در نظر گرفته شوند.

حتا «موفقیت» تنها بر بخش بسیار کوچکی از کل فقرا تأثیر می‌گذارد و تنها تا حدی موفق است که دیگران نتوانند وارد همان بازار شوند.

معهذا، ارزش تبلیغاتی موفقیت بنگاه‌های کوچک فردی، در ترویج این توهم که نئولیبرالیسم یک پدیده مردمی است، مهم می‌باشد. انفجارهای خشونت‌بار نارضایتی در مناطقی که بنگاه‌های کوچک در آن‌ها تشویق می‌شوند، نشان می‌دهد که ایدئولوژی سازمان‌های غیردولتی مسلط نیست و آن‌ها نتوانسته اند جای جنبش‌های طبقاتی مستقل را بگیرند.

ایدئولوژی سازمان‌های غیردولتی عمدتاً بر سیاست‌های هویتی اصل‌گرایی قرار دارد که با جنبش‌های رادیکال متکی بر تحلیل طبقاتی وارد پلمیک ناصادقانه‌ای می‌شود.

آن‌ها از این پیش‌فرض نادرست آغاز می‌کنند که تحلیل طبقاتی نگاهی «کاهش‌گرا»  reductionist دارد، آن‌ها داده‌ها و بحث‌های گسترده در مارکسیسم پیرامون موضوعات نژاد، قومیت، و برابری جنسیتی را نادیده گرفته و از انتقاد جدی‌تری که می‌گوید هویت‌ها خود آشکارا و عمیقاً براساس تفاوت‌های طبقاتی تقسیم شده اند، احتراز می‌نمایند. به عنوان مثال، یک فمینیست هندی یا شیلیایی را در نظر بگیرد، که در محلات اعیانی حومه شهر حقوقی دریافت می‌کند که ۲٠- ۱۵برابر خدمتکار خانگی‌اش است که هر هفته شش روز و نیم کار می‌کند. تفاوت‌های طبقاتی در درون جنسیت تعیین می‌کند که مسکن، استانداردهای زندگی، بهداشت، فرصت‌های آموزشی به چه کسی تعلق دارد و این‌که چه کسی ارزش اضافی را به خود اختصاص خواهد داد. با این وجود، اکثریت عظیمی از سازمان‌های غیردولتی بر شالوده سیاست‌های هویتی فعالیت می‌کنند و مدعی اند که این نقطه اساسی حرکت برای (سیاست‌های پُست مدرن) جدید است.

سیاست‌های هویتی، خصوصی‌سازی‌های بانک جهانی، شرکت‌های فراملیتی و زمینداران محلی را که نخبگان مرد بر آن سلطه دارند، چالش نمی‌کنند، بلکه بر «مردسالاری» در خانواده، خشونت خانوادگی، طلاق، تنظیم خانواده، و غیره تمرکز می‌نمایند. به عبارت دیگر، سیاست‌های هویتی برای برابری جنسیتی در درون جهان کوچک مردم استثمار شونده‌ای نبرد می‌کنند که در آن مرد کارگر-دهقانان استثمار شونده و فقیر به عنوان خبیث اصلی ظاهر می‌شوند. گرچه هیچ‌کس نباید از استثمار و تبعیض جنسیتی در هیچ سطحی حمایت کند، اما سازمان‌های غیردولتی فمینیستی، با قرار دادن زنان کارگر زیر استثمار کارخانه‌هایی که به مردان و زنان طبقه بالا، زمینداران اجاره‌بگیر مرد و زن و مدیران کل زن و مرد سود می‌رساند، به زنان کارگر لطمه جدی می‌زنند. دلیل این‌که سازمان‌های غیردولتی فمینیستی «تصویر بزرگ‌تر» را نادیده می‌گیرند و بر موضوعات محلی و سیاست‌های شخصی تمرکز می‌نمایند این است که هر سال میلیاردها دلار به آن سمت سرازیر می‌شود. اگر سازمان‌های غیردولتی فمینیستی در کنار مردان و زنان کارگر فاقد زمین در برزیل یا اندونزی یا تایلند یا فیلیپین شروع به درگیر شدن در اشغال زمین بنمایند، اگر آن‌ها به اعتصابات عمومی آموزگاران دبستان‌های روستایی که عمدتاً زنان با حقوق کم هستند علیه سیاست‌های تعدیل ساختاری ملحق شوند، شیر آب سازمان‌های غیردولتی از طرف کمک‌دهندگان امپریالیستی آن بسته خواهد شد.

بهتر است توی سر مردسالار محلی زده شود که در یک روستای دورافتاده در «لوزون» (بزرگ‌ترین جزیرۀ فیلیپین) برای زنده ماندن تلاش می‌کند.

همبستگی طبقاتی و همبستگی NGO با کمک‌دهندگان خارجی
از واژه «همبستگی» آنقدر سؤاستفاده شده که در اکثر موارد معنی خود را از دست داده است. اصطلاح «همبستگی» برای «غیردولتی»ها شامل کمک خارجی می‌شود که برای هر گروه «فقیر»ی کانالیزه شود. «پژوهش» یا «آموزش مردمی» فقرا از طرف متخصصان «همبستگی» نامیده می‌شود. ساختارهای سلسله مراتبی و شکل‌های انتقال «کمک» و «تعلیم» به طرق عدیده، خیرات قرن نوزدهم را تداعی می‌کند و مبلغین [آن] تفاوت زیادی با میسیونرهای مسیحی ندارند.

«غیردولتی»ها در حمله خود به «تصدی‌گری» دولت و «وابستگی» به آن بر «خودیاری» تأکید می‌کنند. در این رقابت میان سازمان‌های غیردولتی برای به دام انداختن قربانیان نئولیبرال‌ها، سازمان‌های غیردولتی یارانه‌های مهمی از هم‌تایان خود در اروپا و ایالات متحده دریافت می‌کنند. ایدئولوژی خودیاری بر جایگزین کردن کارکنان عمومی با داوطلبان و متخصصان جاه‌طلبی که به طور موقت با آن‌ها قرارداد بسته شده است، تأکید می‌کند. با توجه به فلسفه اساسی سازمان‌های غیردولتی، آن‌ها می‌خواهند با انحراف توجه از امکانات دولتی طبقات ثروتمند به سمت استثمار فقرا به دست فقرا، «همبستگی» را به سازش و انقیاد طبقاتی با اقتصاد کلان نئولیبرالیسم مبدل نمایند. منزه شدن فقرا از طرف سازمان‌های غیردولتی، شرط لازم برای آن نیست که دولت به آنچه که وظیفۀ آن است، عمل نماید.

مفهوم مارکسیستی همبستگی بالعکس بر همبستگی طبقاتی در درون طبقه، همبستگی گروه‌های تحت ستم (زنان و رنگین‌پوستان) علیه استثمارگران خارجی و داخلی تأکید می‌نماید. تمرکز اصلی بر اعاناتی نیست که طبقات را دچار تفرقه نموده و گروه‌های کوچک را برای مدت زمان کوتاهی آرام می‌کند. تمرکز مفهوم مارکسیستی همبستگی بر عمل مشترک اعضای طبقه‌ای قرار دارد که مشکلات اقتصادی مشترکی دارند و برای بهبود جمعی مبارزه می‌کنند.

مفهوم مارکسیستی همبستگی روشنفکرانی را درگیر می‌کند که برای جنبش‌های اجتماعی در مبارزه می‌نویسند و صحبت می‌کنند و به پی‌آمدهای سیاسی مشترک متعهدند. مفهوم همبستگی در پیوند با روشنفکران «ارگانیک»ی است که اساساً بخشی از جنبش اند- منبع مردمی که تحلیل و آموزش برای مبارزه طبقاتی ارایه نموده و در عمل مستقیم همان خطرات سیاسی را می‌پذیرند. بالعکس، «غیردولتی»ها در جهان مؤسسات، سمینارهای آکادمیک، بنیادهای خارجی، کنفرانس‌های بین‌المللی، به زبانی که تنها برای کسانی قابل درک است که به فرقه ذهن‌گرایانه هویت‌های اصل‌گرا «پذیرفته» شده اند، به سر می‌برند. مارکسیست‌ها به همبستگی به عنوان اشتراک در خطرات جنبش‌ها نگاه می‌کنند، نه به مثابه مفسرینی در بیرون که سؤال مطرح نموده و از هیچ‌چیز دفاع نمی‌کنند. برای «غیردولتی»ها هدف اصلی «گرفتن» کمک مالی خارجی برای «طرح» است. موضوع اصلی برای مارکسیست‌ها، روند مبارزه سیاسی و آموزش برای تضمین دگرگونی اجتماعی است. جنبش همه چیز بود و هدف در بالا بردن آگاهی برای دگرگونی اجتماعی مهم بود: ایجاد قدرت سیاسی برای متحول کردن شرایط عمومی اکثریت بزرگ. «همبستگی» برای «غیردولتی»ها از پروژه عمومی رهایی جدا شده است؛ این صرفاً راهی است که مردم را برای حضور در سمینار بازآموزی [شغلی]، برای ساختن یک مستراح عمومی گرد می‌آورد. برای مارکسیست‌ها همبستگی یک مبارزه مشترک بذرهای جامعه دمکراتیک جمعی آینده را دربر دارد. چشم‌انداز بزرگ‌تر، یا فقدان آن، چیزی است که به مفاهیم متفاوت همبستگی معنای مجزای آن‌ها را می‌دهد.

مبارزه طبقاتی و همکاری
«غیردولتی»ها اغلب در باره «همکاری» همه کس، دور و نزدیک، می‌نویسند بدون آن‌که عمیقاً به قیمت و شرایط برای تضمین همکاری رژیم‌های نئولیبرال و آژانس‌های خارجی کمک‌دهنده بپردازند. به مبارزه طبقاتی به عنوان یک نیا‌کان‌گرایی atavism به گذشته‌ای که دیگر وجود ندارد، نگاه می‌شود.

امروزه به ما گفته می‌شود «فقرا» قصد دارند زندگی جدیدی بسازند. آن‌ها از سیاست‌ها، ایدئولوژی‌ها و سیاستمداران سنتی خسته شده اند. تا اینجا خوب. مشکل این است که «غیردولتی»ها در توصیف نقش خود به عنوان واسطه‌ها، دلال‌های بردن پول‌ها به خارج، ساکت اند. بعد از یک دهه مؤعظه همکاری، بنگاه‌های کوچک، خودیاری، تمرکز درآمد و رشد نابرابری‌ها از هر زمان دیگری بیش‌تر است. امروزه، بانک‌ها، مانند بانک جهانی به شرکت‌های کشت و صنعت که میلیون‌ها کارگر کشارزی را مسموم کرده اند، کمک می‌کنند و در عین‌حال به طرح‌های کوچک پول می‌دهند. نقش سازمان‌های غیردولتی و طرح‌های کوچک این است که مخالفت محلی را در پایین خنثا نموده و نئولیربالیسم را در بالا ارتقاء دهند. ایدئولوژی «همکاری»، فقرا را از طریق سازمان‌های غیردولتی به نئولیبرال‌ها در بالا پیوند می‌زند.

در زمینه روشنفکری، سازمان‌های غیردولتی ژاندارم‌های روشنفکری هستند که پژوهش‌های قابل قبول را تعریف می‌کنند، بودجه تحقیقاتی را توزیع نموده و عناوین و چشم‌اندازهایی را که تحلیل طبقاتی و چشم‌انداز مبارزاتی را برجسته می‌نمایند، فیلتر می‌کنند. مارکسیست‌ها از کنفرانس‌ها حذف می‌شوند و به آن‌ها به عنوان «ایدئولوگ‌ها» انگ زده می‌شود، در حالی که سازمان‌های غیردولتی خود را به عنوان «دانشمندان [علوم] اجتماعی» معرفی می‌کنند. کنترل مُد روشنفکری، انتشارات، کنفرانس‌ها، بودجه تحقیقاتی به پُست‌مارکسیست‌ها پایگاه قدرت مهمی می‌دهد-اما قدرتی که نهایتاً به احتراز از درگیری با اربابان خارجی وابسته است.

قدرت روشنفکران نقّاد مارکسیست در این واقعیت نهفته است که ایده‌های آن‌ها در واقعیات اجتماعی متحول پژواک می‌یابد. همان‌طور که تئوری‌های آن‌ها پیش‌بینی می‌کند، قطب‌بندی طبقاتی و درگیری‌های خشونت‌بار در حال رشدند. از این منظر است که مارکسیست‌ها در مقابل سازمان‌های غیردولتی از نظر تاکتیکی ضعیف و از نظر استراتژیکی قوی هستند.

سازمان‌های غیردولتی بدیل
ممکن است گفته شود انواع گوناگون زیادی از سازمان‌های غیردولتی وجود دارد که بسیاری از آن‌ها علیه سیاست‌های تعدیل، صندوق بین‌المللی پول، پراخت بدهی‌ها، و غیره انتقاد نموده و سازماندهی می‌کنند و این‌که در یک کاسه کردن ریختن آن‌ها منصفانه نیست. ذره‌ای از حقیقت در این وجود دارد، اما این موضع موضوع اساسی‌تر را ناگفته می‌گذارد. اکثر رهبران دهقانان آسیایی و آمریکای لاتینی که من با آن‌ها صحبت کرده ام شدیداً از نقش تفرقه‌افکنانه و نخبه‌گرایانه‌ای که حتا سازمان‌های غیردولتی «مترقی» بازی می‌کنند، شکایت می‌کنند: آن‌ها [سازمان‌های غیردولتی] می‌خواهند رهبران دهقانی را تابع سازمان‌های خود نمایند، آن‌ها می‌خواهند رهبر باشند و «برای» فقرا صحبت کنند. آن‌ها نقش‌های زیردست را نمی‌پذیرند. سازمان‌های غیردولتی مترقی از دهقانان و فقرا برای طرح‌های پژوهشی خود استفاده می‌کنند، آن‌ها از انتشار [پژوهش‌ها] سود می‌برند- چیزی به جنبش‌ها بر نمی‌گردد، نه حتا نسخه‌هایی از پژوهش‌هایی که به نام آن‌ها انجام شده است! علاوه بر این‌ها، رهبران دهقانی می‌پرسند چرا سازمان‌های غیردولتی بعد از سمینارهای آموزشی‌، گردن خود را به خطر نمی‌اندازند؟ چرا آن‌ها در بارۀ ثروتمندان و قدرتمندان پژوهش نمی‌کنند؟ چرا [در بارۀ] ما؟

حتا با پذیرش این که در درون «سازمان‌های غیردولتی مترقی» اقلیتی وجود دارد که به عنوان «منبع» مردمی برای جنبش‌های اجتماعی- سیاسی رادیکال کار می‌کنند، واقعیت این است که مردم بخش ناچیزی از پولی را که به سازمان‌های غیردولتی می‌رود، دریافت می‌کنند.

به علاوه، انبوه عظیم سازمان‌های غیردولتی با آنچه که در بالا توصیف شد منطبق اند و این به عهده استثناهای معدود است که خلاف آن را اثبات نمایند: یک گام اساسی به جلو برای «سازمان‌های غیردولتی مترقی» این است که روابط سازمان‌های غیردولتی همتای خود را با امپریالیسم و نوکران محلی آن‌ها، ایدئولوژی پذیرش نئولیبرالیسم از طرف آن‌ها و  ساختارهای اقتدارگرا و نخبه‌گرای آن‌ها، به طور سیستماتیک مورد انتقاد و نقد قرار دهند. سپس برای آن‌ها مفید خواهد بود که به سازمان‌های غیردولتی غربی همتای خود بگویند از بنیادها-شبکه‌های دولتی خارج شده و به سازماندهی و آموزش مردم خود در اروپا و آمریکای شمالی بازگردند و جنبش‌های اجتماعی-سیاسی را تشکیل دهند که بتوانند رژیم‌ها و احزاب مسلطی را که به بانک‌ها و فراملیتی‌ها خدمت می‌کنند، چالش نمایند. به عبارت دیگر، سازمان‌های غیردولتی باید از سازمان غیردولتی بودن دست بردارند و خود را به اعضای جنبش‌های اجتماعی-سیاسی مبدل نمایند. این بهترین راه احتراز از یک کاسه شدن با ده‌ها هزار سازمان غیردولتی است که از آخور کمک‌دهندگان تغذیه می‌شوند.

نتیجه‌گیری: نکاتی پیرامون تئوری سازمان‌های غیردولتی
از نظر ساختار اجتماعی، گسترش و بسط سازمان‌های غیردولتی ظهور یک خرده بورژوازی جدید، متمایز از کسبه، پیشه‌وران آزاد و هم‌چنین گروه‌های کارکنان عمومی «جدید» را منعکس می‌کند.

این بخش مقاطعه‌کاران خُرد تا آنجایی که کالاهای ملموس تولید نمی‌کند به بورژاوری «کمپرادور» پیشین نزدیک‌تر است، اما برای پیوند دادن بنگاه‌های امپریالیستی با تولیدکنندگان کالایی خُرد محلی درگیر در بنگاه‌های خُرد عمل می‌کند. این خرده بورژوازی جدید، حداقل «انواع میانسال» آن با این واقعیت مشخص می‌شود که بسیاری [از آن‌ها] چپ‌های سابقی هستند که «لفاظی‌های مردمی» و در برخی موارد یک مفهوم «آوانگاردیست» نخبه‌گرا را به سازمان‌های خود منتقل می‌کنند. بدون مالکیت یا یک موقعیت ثابت، قرار گرفته در ماشین دولتی، برای بازتولید خود، شدیداً به کمک مالی آژانس‌های خارجی وابسته است. اما، نظر به موکلین مردمی خود، مجبور است یک جذبه ضدمارکسیستی و دولت‌ستیز را با لفاظی‌ها پوپولیستی ترکیب نماید، و این سرچشمه ابداع مفاهیم «راه سوم» و «جامعه مدنی» است که برای هم از توبره و هم از آخور خوردن، به اندزاه کافی مبهم می‌باشند. این خُرده بورژوازی جدید که در همایش‌های بین‌المللی، به مثابه مهم‌ترین تکیه‌گاه حیات آن، رشد می‌کند از پشتیبانی استوار در درون کشور خود محروم است. لفاظی‌های «ضدجهانی‌سازی»، استتاری بر یک نوع «انترناسیونالیسم» تصنعی تهی از تعهدات ضدامپریالیستی فراهم می‌کند. در یک کلام، این خُرده بورژوازی جدید «جناح رادیکال» نظام نئولیبرالی را تشکیل می‌دهد…

سازمان‌های غیردولتی از نظر سیاسی در نگرش جدید استراتژیست‌های امپریالیستی می‌گنجند. در حالی که صندوق بین‌المللی پول-بانک جهانی و شرکت‌های فراملیتی نخبگان داخلی را در بالا برای غارت اقتصاد به کار می‌گیرند، سازمان‌های غیردولتی در پایین برای خنثا و پراکنده کردن نارضایتی رو به رشد ناشی از وحشی کردن اقتصاد، درگیر فعالیت‌های تکمیلی می‌شوند. درست همان‌طور که امپریالیسم درگیر یک استراتژی دو شاخه کلان-خُرد استثمار و مهار کردن می‌شود، جنبش‌های رادیکال باید یک استراتژی ضدامپریالیستی دو شاخه را تدوین نمایند.

انبوه سازمان‌های غیردولتی بیش‌تر آن چیزی را جذب کرده اند که روزی روشنفکران عمومی «سیّال» نامیده می‌شدند، که منشأ طبقاتی خود را رها می‌کردند و به جنبش‌های مردمی می‌پیوستند. نتیجه یک شکاف موقتی بین بحران ژرف سرمایه‌داری (رکود در آسیا و آمریکای لاتین-سقوط در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی سابق) و غیبت جنبش‌های انقلابی متشکل مهم است (به استثنای برزیل، کلمبیا و شاید کره جنوبی). پرسش اساسی این است که آیا نسل جدیدی از روشنفکران ارگانیک از جنبش‌های اجتماعی رادیکال نوپا ظهور خواهد کرد که بتواند از وسوسه سازمان‌های غیردولتی احتراز نموده و عضو جدایی‌ناپذیر موج انقلابی بعدی بشود.

 

http://www.neue-einheit.com/english/ngos.htm