Chavez

چرا دولت ونزوئلا توانست مقاومت کند، در حالی که بسیاری از رؤسای جمهور چپ‌گرا نتوانستند

 
تارنگاشت عدالت
 
 
نویسنده: کلودوبالدو ارناندِس
مترجم: م. قربانی
برگرفته از: اورینوکو تریبون
۱۱ دسامبر ۲۰۲۲
 
 
رییس‌جمهور فقید ونزوئلا و رهبر انقلاب بولیواری، هوگو چاوز، قانون اساسی جمهوری بولیواری ونزوئلا را در دست دارد.

با هر سرنگونی، عزل، برکناری، یا قتل رییس‌جمهور یا نامزد چپ‌گرای ریاست جمهوری در آمریکای لاتین، میراث فرمانده هوگو چاوز و رییس‌جمهور نیکلاس مادورو، و به طور کلی، روند سیاسی ۲۳ سال گذشتۀ ونزوئلا، برجسته می‌شود.

*‫****‬

بررسی عینی تاریخ دوران ما نشان می‌دهد که چاوز – و مادورو – مدام با همه استراتژی‌ها، تاکتیک‌ها، مانورها، بازی‌ها، دوز و کلک‌هایی که امپراتوری آمریکا، اقمارش، و سرسپردگان آن در بقیۀ قاره (آمریکا)، و دیگر نقاط جهان با موفقیت به کار گرفتند، مواجه شده اند.

اجازه دهید به کمک حافظه، آن‌ها را به دقت بشماریم: کودتا، اغتشاش‌های نظامی، خیزش عمومی از سوی افسران عالی‌رتبه نظامی، اعتصاب و خرابکاری در دستگاه‌های تولید صنعتی، اتهام تقلب انتخاباتی با تظاهرات خشونت‌آمیز، دخالت از طریق سازمان کشورهای آمریکا، جنگ اقتصادی داخلی، حمله به ارز ملی، کودتای پارلمانی، اقدامات قهرآمیز یکجانبه، تحریم‌های اقتصادی، جنگ حقوقی، اذیت و آزار قضایی بین‌المللی، بحران مهاجرتی، انتصاب دلبخواهی به اصطلاح اختیارات موازی – همه این‌ها همراه با تعرض دایمی رسانه‌های بین‌المللی و اپوزیسیون داخلی.

حالا اجازه بدهید مقایسه کنیم: مانوئل زلایا، فرناندو لوگو، و حتی اِوو مورالِس از سوی نخبگان سیاسی با پشتیبانی خائنین نظامی، از مقام‌شان عزل شدند. چاوز هم سرنگون شد، اما فقط برای ۴۷ ساعت. ضمناً، برجسته‌ترین سؤقصد کودتای نظامی علیه مادورو نوعی کلیشه بود که شامل راه‌بندان و کنترل ترافیک و بعضی اقدامات نارس می‌شد.

دیلما روسف در برزیل با ترفندهای قوه قضاییه از قدرت عزل شد. لوئیس ایناسیو دا سیلوا را در سال ۲۰۱۸ از بازگشتن به ریاست جمهوری با همان ترفند منع کردند. رافایل کورِآ را از زندگی سیاسی اکوادور به همان شیوه بیرون گذاشتند. به تازگی، قضات خادم راستگرایان آرژانتین کریستینا فرناندس، کاندید پیشران انتخابات بعدی را از شرکت در میدان رقابت حذف کردند؛ و کنگره فاسد پِرو، پس از یک سال توانست پدرو کاستیو را با تهدید به زندان مجبور کند قدم اشتباهی بردارد و از مقام خود کناره‌گیری کند. اما در ونزوئلا تمام این ترفندهای قضایی با شکست روبه‌رو شد.

چرا این اقدامات، طراحی شده در آزمایشگاه‌های بی‌ثبات کننده، تحت هدایت دولت‌هایی که در این زمینه صدها سال تجربه دارند، در کشورهای دیگر مؤثر افتاد ولی در ونزوئلا ناکام ماند؟

تغییر قانون اساسی
اولین عاملی که در این ارزیابی باید مورد توجه قرار گیرد نگاه استراتژیک چاوز، همراهان و مشاورانش در اواخر سال‌های ۹۰ میلادی بود و این‌که آن‌ها برای اصلاح قانون اساسی کشور و پروسه‌ای که در آن مردم حرف آخر را بزنند، اولویت قایل شدند.

اگر نخستین فرمان چاوز تشکیل مجمع ملی مجلس مؤسسان نمی‌بود، اگر او طبق قانون اساسی سال ۱۹۶۱ از مقام خود کناره‌گیری می‌کرد، احتمال این‌که به سرنوشتی شبیه کاستیو دچار شود زیاد بود، و با موانع دشواری برای اصلاحات مورد نظرش از سوی حوزه انتخابی و برخوردهای سیاسی دایمی که منجر به اخراجش از (کاخ) میرافلورس می‌گشت، مواجه می‌شد، یا در بهترین حالت تنها یک دوره کوتاه ۵ ساله دوام می‌آورد.

اگر کسی در مورد چنین سرنوشتی تردید دارد، باید به یاد آورد که رهبران اقدام دمکراتیک و حزب سوسیال مسیحی قادر بودند یکی از هم‌قطاران خود، کارلوس اندرس پِرِس را، در سال ۱۹۳۳ در روندی که امروز آن را نبرد حقوقی می‌نامیم، از طریق دیوان عالی عدالت و کنگره‌ای که کاملاً در دست این دو حزب بود، سرنگون کنند. وقتی آن‌ها با پِرِس این‌گونه رفتار کردند، با چاوز چه رفتاری می‌کردند؟

اصلاح قانون اساسی، به انقلاب بولیواری اجازه داد خود را علیه توطئه‌های جابهجایی‌های معمول نخبگان مسلح کند و به توطئه‌های پس از انقلاب در لحظات حساس پاسخ مناسب دهد.

در مراحل اولیه، هنوز توان رهبری گذشته هنوز کاملاً از بین نرفته بود، چنان‌که رأی دیوان عالی در مورد «ژنرال‌های خوش‌نیت» خود را در جلوگیری از تنبیه مناسب برای کسانی که مرتکب کودتای آوریل ۲۰۰۲ شدند، نشان داد.

ساختار جدید متشکل از پنج شعبه دولت، که شامل مجلس قانونگذاری دیوان عالی عدالت نیز میشد، نقش اساسی در جلوگیری از انجام کودتای پارلمانی در سال‌های ۲۰۱۶ تا ۲۰۲۱ را بازی کرد، زمانی که اپوزیسیون در مجلس ملی اکثریت را داشت و تلاش کرد که استراتژی مقابله مستقیم با دولت را به کار گیرد.

پایگاه حمایت مردمی
یک عنصر کلیدی در تاریخ مقاومت، حمایت مردم از جنبش تحت رهبری چاوز بود: حمایت مردمی از او در ابتکار قانون اساسی، و سیاست‌های مترقی وی بود که او را قادر کرد آن‌ها را گسترش دهد و رییس‌جمهور مادورو سعی در ادامه آن داشته است.

بدون چنین حمایتی نیروهای امپریالیستی و راستگرایان داخلی خیلی پیش‌تر به هدف خود در نابودی روند انقلابی ونزوئلا، دست یافته بودند.

پایگاه مردمی حضور خود را در رأی‌گیری‌ها (انتخابات‌ها و رفراندوم‌ها) و نیز در بسیج مردم در لحظات حساس، وقتی اقدامات توده‌ای در پاسخ به توطئه‌های دشمنان ضروری بود، نشان داد. نبود چنین حضور مجاب کننده‌ای در سرنگونی چندین رییس‌جمهور آمریکای لاتین، که از چنین پایگاه حمایتی برخوردار نبودند، تعیین کننده بود.

استحکام رهبری
چاوز توانست تقریباً همه توطئه‌ها را خنثی سازد، اگرچه تردیدهایی درباره بیماری‌ای که موجب مرگ او شد، وجود دارد. موفقیت وی در مقابله با حملات راست‌گرایان را باید عمدتاً به حساب توان فوق‌العادۀ رهبری وی گذاشت، که به عنوان حادثه‌ای تأثیرگذار در عرصه ملی آغاز شد (خیزش نظامی در سال ۱۹۹۲) و به عنوان رویدادی تاریخی در صحنه بین‌المللی ثبت شود.

ریشه‌های ژرف آن رهبری توطئه‌های بسیاری را که هدفش برداشتن وی از مسیر انقلابی بود، از جمله کودتای سال ۲۰۰۲ و خرابکاری هنگام اعتصاب نفت در پایان همان سال و آغاز سال بعد، به شکست کشاند.

در آخرین روزهای زندگی‌اش، چاوز تلاش فراوانی کرد تا با ارایه طرحی روشن از نقشه راه برای جانشین خود، از رهبری خود دفاع کند.

مادورو، با وجود این‌که از همان کاریزمای چاوز برخوردار نبود، در نبردی سخت، با استفاده از ابزارهای میراث فرمانده، منجمله مدیریت دیپلماسی استفاده کرد. تکرار آن‌چه چاوز با آن روبه‌رو بود، مقاومت مادورو در توطئه‌های گوناگون، وی را نیرومندتر ساخت. و آن نیرو، بدون تردید، در لحظات حساس تأثیری اساسی داشته است.

اتحاد مدنی – نظامی
ایالات متحده از زرادخانه بزرگ براندازی دولت‌های «نافرمان» هرگز گزینه کودتای نظامی را کنار نگذاشت. در واقع، در اعلامیه‌هایی که از سوی نیروهای نظامی صادر می‌شود (هم بالفعل و هم نمادین) نفوذ آن‌ها ادامه دارد، حتی در مواقعی که ضربه‌های کاری بر رؤسای جمهور کشورهای مختلف در منطقه وارد می‌کنند، همان‌طور که در ونزوئلا در آوریل ۲۰۰۲؛ بولیوی در سال ۲۰۱۹؛ و در پرو همین چند روز پیش شاهد بودیم.

به همین دلیل ساماندهی نیروهای مسلح بولیواری در سناریوی سیاسی نقش حیاتی داشته است. با انحلال ساختار جمهوری چهارم و بازنویسی دکترین نظامی، انقلاب بولیواری تأثیر مُهلکِ اسکول آف امریکاز (School of the Americas) «مکتب قارۀ آمریکا» را، ابزاری که آمریکا از آن برای تحمیل دولت‌های دیکتاتوری یا دمکراسی‌های تحت کنترل خود در سراسر منطقه استفاده می‌کرد، کاهش داد.

در راه دستیابی به این هدف، چاوز این امتیاز را داشت که در اصل یک رهبر نظامی بود، اما فراتر از آن، او از اشتباهات و خیانت‌هایی که باید متحمل میشد نیز درس گرفته بود.

از آن پس، مادورو جنبه‌های مرکزی آن دکترین را به طور موفقیت‌آمیزی حفظ کرد، و توانایی فایق آمدن بی‌نقص بر کودتای ناکام در سال ۲۰۱۹ افسران عالی رتبه نظامی مرتبط با ایالات متحده را ثابت کرد.

بی‌عرضگی اپوزیسیون
بررسی مقاومت ونزوئلا در برابر سیاست‌های «تغییر رژیم» بدون توجه به بی‌لیاقتی مثال‌زدنی اپوزیسیون ناکامل است.  اپوزیسیون فرصت‌های سودآور زیادی را با برخورداری از حمایت یکپارچۀ مجموعۀ سرمایه‌داری جهانی داشته است، و با این حال نتوانسته است هدف خود را که نابودی انقلاب است، محقق کند.

به نظر می‌رسد که مخالفان در کشورهای هندوراس، پاراگوئه، اکوادور برزیل، بولیوی، آرژانتین و پرو کم‌تر دست و پا چلفتی بودند، اگرچه آن هم قابل تردید است. آن‌ها توانایی‌های کم‌تری برای حفظ موقعیت قدرت در خود دولت، در دستگاه‌های مشورتی، در نهاد‌های نظامی، و در قوه قضایی داشتند، که به آن‌ها اجازه بدهد به مانورهای ظاهراً مشروع برای سرنگونی دولت‌ها دست بزنند.

عامل رسانه‌ها
البته، هر بررسی‌ای که دلایل کامیابی نقشه‌های توطئه‌آمیز راست‌گرایان امپریالیست در کشورهای دیگر و ناکامی آن‌ها در ونزوئلا را بررسی کند، بدون در نظر گرفتن عامل رسانه‌ها ناقص است.

این واقعیت که انقلاب ونزوئلا با رسانه‌ها به نبرد برخاست و پس از تحمل شکست‌های متعدد بر چنین دشمن قدرتمندی غالب شد، دارای اهمیت خاصی است.

دستگاه رسانه در کودتای سنتی، کودتای پارلمانی، نبرد حقوقی، یا عملیات تهاجم خارجی، جایگزین ناپذیر است. رسانه‌ها به عنوان راهنمای عمل مشترک نقش بازی می‌کنند، رهبران چپ‌گرایان را تضعیف می‌کنند، کارزارهای تهمت و هتک آبرو به راه می‌اندازند، بدون هیچ سند و شاهدی، اخبار دروغین پخش می‌کنند، اشتباهات را بزرگ می‌کنند، دست‌آوردها را پنهان می‌کنند؛ به عبارت دیگر، آن‌ها به ایجاد فضای درگیری کمک می‌کنند تا امکان موفقیت مانورهای یادشده بیش‌تر شود.

در سال ۱۹۷۳ دستگاه‌های رسانه‌ای در همکاری با امپریالیسم شرایط کودتای خونین علیه سالوادور آلنده را در شیلی فراهم آوردند. همین اتفاق در سال ۲۰۰۲ در ونزوئلا رخ داد، که کودتا علیه چاوز بیش‌تر از جانب رسانه‌ها صورت گرفت تا از طریق نظامی.

تجربه ونزوئلا نشان می‌دهد که غلبه در نبرد رسانه داخلی، گرچه کافی نیست، اما امری اساسی است، چرا که دستگاه رسانه‌ای هژمونیک سرمایه‌داری همانقدر جهانی است که خود نظام و توانایی آن‌را دارد که جایگزین رسانه‌های بی‌اعتبار شده داخلی بشود.

در سال‌های وحشتناکی که مردم ونزوئلا پس از مرگ فرمانده چاوز از سر گذراندند، این شبکه‌های خارجی بودند (ایالات متحده، آمریکای لاتین، رسانه‌های اروپایی با کمک مالی دولت‌های خارجی که به غلط «مطبوعات آزاد» ونزوئلا نامگذاری شدند) که تلاش کردند زمینه را برای سرنگونی نیکلاس مادورو آماده کنند. با چنین هدفی، آن‌ها به خشونت‌های گسترده در خیابان‌ها، تجاوز، آدم‌کشی و کودتا مشروعیت بخشیدند.

در نتیجه، شکست همه این ترفند‌ها به معنای  شکست دم‌ودستگاه رسانه‌ها نیز هست. از سوی دیگر، اتفاقی نیست که در همه کشورهای دیگر که «تغییر رژیم» رخ داده است، رسانه‌های جمعی هنوز بی‌شرمانه ابزار دست نخبگان اقتصادی و راست‌گرایان سیاسی باقی مانده است.

بدون این‌که بخواهیم تعصب به خرج دهیم، به نظر می‌رسد از همه آن‌چه گفته شد، می‌شود درس‌های قانع کننده‌ای از تجربه ونزوئلای تحت محاصره و تحریم برای بقیه کشورهای آمریکای ما و جنوب جهانی گرفت: نمونه‌ای که ارزش بازخوانی دارد و با هر سرنگونی، عزل، برکناری، یا قتل رؤسای جمهور یا نامزدهای چپ‌گرا، ارزش بیش‌تری پیدا می‌کند.