گالووی

زنده‌باد خاطره اتحاد جماهیر شوروی

تارنگاشت عدالت

 

نویسنده: جورج گالووی
برگرفته از: اوارق مارکسیستی
ژانویه ۲۰۲۳
 

به شش فرزندم می‌گویم که میهنم دیگر وجود ندارد ولی  نامش  به معنی آینده است. از عنفوان جوانی  قلبم به  اتحاد جماهیر شوروی تعلق داشت. این یک رابطه عاشقانه بود که تا زوال  کشور نیز ادامه داشت و در واقع هرگز خاموش نشد. هنوز هم وقتی  لغت «شوروی» بگوشم می‌رسد، برمی‌گردم، انگار  که کسی مرا صدا کرده باشد.

بدیهی است که  امروز نسبت به گذشته اشتباهات  اساسی اتحاد جماهیر شوروی برایم روشن‌تر است. و امروز می‌دانم که بیش از حد و برای مدت مدیدی چشمان خود را بر کمبودهای عینی بستم و هر چیز منفی را ناشی از تبلیغات امپریالیستی دانستم، که در واقع نقش با اهمیتی نیز داشتند.

ولی من کماکان ده روزی که جهان را به لرزه درآورد را  با اهمیت ترین واقعه در تاریخ بشری، لنین را به عنوان انقلابی ترین رهبر انقلاب و پیروزی ارتش سرخ در جنگ بزرگ میهنی را اوج  دستاورهای بشر تا امروز می‌دانم.  

غیر از آن نه تنها این مقاله را امروز احتمالاً به آلمانی می‌نوشتم و به هیچ وجه منظورم تحقیر زبان آلمانی نیست، بلکه احتمالاً اصلاً نمی‌نوشتم زیرا مدتها بود که در بازداشتگاه‌های مرگ به سر می‌بردم، اگر که حتی در کنار پدرو ومادر و والدین بزرگ که همگی سوسیالیست بودند، به قتل نرسیده بودم.

از این رو به نظر من بزرگترین دستاورد اتحاد جماهیر شوروی بدون شک تلاشی فاشیسم در ویرانه‌های برلین  ۱۹۴۵ است. هیچ ارتش دیگری و هیچ سیستم اجتماعی  دیگری جز آن، که ارتش سرخ را پدید آورده بود، قادر نبود فاشیسم را از پای درآورد. و آنچه که خیلی بیشتر مهم است، هیچ سیستمی علاقمند به اضمحلال آن نبود. پیمان چمبرلین-هیتلر در سال ۱۹۳۸  تنها گام اول بود. تکه تکه کردن چکسلواکی یکی از  نمونه‌های موارد متعدد ویرانی بود. امپریالیست‌ها با رغبت قدرت را بافاشیسم تقسیم کردند تا جنین‌های سوسیالیستی نوین را سقط کنند و  تیر خلاص را به مهد سوسیالیسم، یعنی اتحاد جماهیر شوروی وارد آورند. هیتلر و موسولینی و فاشیسم ژاپنی نیز به عنوان پیش پرده با رغبت به قدرتهای امپریالیستی پیوستند تا بعد  سرفرصت گلوی آنها را نیز بگیرند.

امروز تمام جهان زیر چکمه‌های فاشیسم بود و با فلاکت نابود می‌شد. پیروزی بر فاشیسم پرقدرت یک دستاورد بی‌نظیرانسانی بود.

پیروزی ارتش سرخ بدون شک بدون  انقلاب بلشویکی و تحولات عظیم ناشی از آن طبیعتاً غیرممکن بود. به ویژه در نتیجه صنعتی‌سازی فوق‌العاده ولی همین‌طور پیشرفت‌های عظیم در افزایش طول عمر، سوادآموزی، دانش علمی-فنی، بهداشت ومیهن‌پرستی و اخلاق شهروندان و کارایی نظامی. چنین انقلابی بدون لنین  هرگز صورت نمی‌گرفت و بدون استالین هرگز به اوج قدرت‌نمایی که در استالین‌گراد و کورسک تا برلین مشاهده شد، نمی‌رسید.

همه اینها برای من حقایق غیرقابل انکار است که با وجود امواج مه‌آلود تبلیغات ضدشوروی و حملات خمپاره‌ای از نو نوشتن لجام‌گسیخته تاریخ، قابل رویت است، حتی اگر  تکذیب شود. و همه اینها هم فقط تبلیغات «غرب» نیست. مساعی لیبرال‌ها و تروتسکیستها  یک طرف و مساعی رویزیونیستها طرف دیگر.

من نه به یکی از ملل شوروی و نه به نسل جنگ تعلق دارم. من در سال ۱۹۵۴  وقتی وینستون‌چرچیل نخست‌وزیر بود به دنیا آمدم. چه شد که تحت تاثیر قرار گرفتم؟

من صرفاً چون در خانواده‌ سوسیالیست‌ها و کمونیستها و جمهوری‌خواهان ایرلندی بدنیا آمدم ، پرنسیپ اصلی من همیشه ضدامپریالیستی بود. وقتی روزی از مدرسه به خانه رفتم و  برای پدربزرگ ایرلندی خود تعریف کردم که معلمم گفته: «بریتانیای کبیر دارای آنچنان قلمروی گسترده‌ای است که در آن آفتاب غروب نمی‌کند.» و پدر بزرگم پاسخ داد: «به این علت که خداوند هرگز در تاریکی به انگلیسی‌ها اعتماد نمی‌کند.» این پدر بزرگ، توماس او٬ریلی یک کمونیست، یک جمهوری‌خواه ایرلندی، یک کاتولیک و یک مبارز ضدفاشیست بود  که زیر فرماندهی مونتگمری در لشگر هشتم ارتش انگلیس بود. (هردو پدربزرگ  در یک ارتش خدمت می‌کردند).

من از همان کودکی با مبارزات آزادی‌بخش ضد استعماری، که افریقا و آسیا و همین‌طور جهان عرب در جریان بود، هم‌ذات‌پندار بودم. من دقیقاً می‌دانستم که اتحاد شوروی تامین کننده سلاح، تامین‌کننده مالی و پایگاهی برای  این مبارزات بود، در حالی‌که  دنیای سرمایه‌داری در سوی دیگر، یعنی در سوی امپراتوری با کلیه تاراج‌ها، تجاوزها و قتل‌ها قرار داشت. پاتریس لومومبا را دوست داشتن ولی از اتحاد شوروی  متنفر بودن باهم  هم‌خوانی نداشت و متناقض بود.

بعد که به یک کنشگرجدی  جوان تبدیل شدم، مسئله ویتنام برایم یک امر قلبی شد. (بعدها  صاحب سه فرزند شدم که همگی به کودکانی شباهت داشتند که زیر بمباران‌های ارتش آمریکا به قتل رسیدند و همین‌طور دو فرزند نیمه عرب). به عنوان یک نوجوان می‌دانستم که بی‌معنی است که  به امر ویتنام متعهد بود ولی از قدرتی که به این کشور امکان مبارزه می‌داد  و پیروزی آن را تضمین می‌کرد، متنفر بود.

من بخشی از دهه ۸۰ را در خفا در آپارتاید افریقای جنوبی  برای کنگره ملی افریقا  کارکردم که  اتحاد شوروی دوست و یاور آن بود  و دشمنان آن  توسط جهان سرمایه‌داری غربی مورد حمایت قرار داشتند تا این‌که دیگر ادامه این کمک‌ها غیرممکن شد.

اولین حامیان من  در بین جنبش کارگری، سندیکالیست‌های به نام، کارگران معدن، کشتی‌سازان، کارگران راه‌آهن، بندر و یا مهندسین، همگی  کمونیست‌هایی بودند که  احساسات مشابهی نسبت به اتحاد جماهیر شوروی داشتند.

در طول سی سال نمایندگی مجلس یک گام از جهان‌بینی خود منحرف نشدم و در حیات پسانمایندگی خود برای میلیون‌ها نفر  سخن گفتم و تلاش کردم آنها را کاملاً و یا حداقل بعضاً از این شیوه برداشت متقاعد کنم. برای من اتحاد شوروی به معنای انترناسیونالیسم در داخل و خارج است و من یک انترناسیونالیست بودم و از این رو قلبم در میدان سرخ بود.

پس از فروپاشی  اتحاد شوروی ، هنگامی‌که کشور به اضمحلال کشیده شد و مارهای تجزیه‌طلبی، ناسیونالیسم، آنتی‌سمیتیسم و ارتجاع از زیر سنگ بیرون خزیدند، بنظر می‌رسید که دیگر همه‌چیز از دست رفته است. هنگامی که روسیه یلتسین مست و مدهوش به خاک افتاده بود و تاراج می‌شد، به نظر می‌رسید که پایان تاریخ فرا رسیده است. آیا این‌طور نبود؟ نه! این‌طور نبود.

استقلال ایران برپانگاهداشته شد. کوبا پربرجا ماند. چین پرچم سرخ را در اهتزار نگاه داشت. انقلاب‌ها در آمریکای لاتین اوج گرفت و فروکش کرد، باز اوج گرفت و باز فروکش کرد. شکست‌ها برای سرکردگی یانکی‌ افزایش می‌یابد و رشد می‌کند.

و در سرزمین مادری روسیه، پوتین کمر همت بست تا  قدرت بزرگترین  کشور جهان، قدرت نظامی، مالی، اقتصادی و میهن‌پرستی آن را مجدداً احیأ  و ایجاد کند.

هرچه پیشرفت‌ها  بارزتر می‌شد، نفرت غرب از روسیه بیشتر افزایش می‌یافت. غرب از روسیه از  نزدیکی فزاینده آن به چین، ارتباط آن با هندوستان،دفاع قاطع آن از سوریه در مقابل ظلمت‌پرستی می‌هراسد. و غرب به خاطر نقش  مرکزی روسیه در مقابله با ناتو  در جنگ نیابتی  در اوکراین از روسیه متنفر است.

پوتین نه لنین است و نه استالین و روسیه امروزی نیز اتحاد جماهیر شوروی نیست. اما فردی که  قلبش «سرودهای قدیم را نمی‌شناخت» قادر نبود  سخنرانی‌های  خارق‌العاده را که او در کرملین و در میدان سرخ به مناسبت  پیوستن دون‌باس به روسیه ایراد کرد، انجام دهد.

دیگر هرگز امپریالیسم فردایی بی‌دغدغه و مطمئن را نخواهد دید. من سرزمین معهود را دیدم. ولی از دست رفت ولی آینده باز  آن را بشارت می‌دهد. من دیگر نخواهم توانست  به آن برسم ولی خوانندگان جوان این سطور مطمئناً به آن خواهند رسید. این  سرزمین که آینده نام دارد برشانه غول‌هایی بناخواهد شد  و هیچ‌کس عظیم‌تر از  کسانی که علامت و نشانشان ستاره سرخ بود نخواهد بود. زنده باد خاطر اتحاد جماهیر شوروی!